الگوی توسعهچین در ایران شکست میخورد/ بدون تعامل با جهان، توسعه کشور میسر نیست
از طرح مفهوم دولت مدرن در ایران بیش از یک قرن و نیم میگذرد. در این مدت ملت ایران همراه با لیدرهای خود با نهضت مشروطیت، جنبش ملی شدن صنعت نفت، انقلاب بهمن ۵۷، جنبش مدنی دوم خرداد و... برای گذر از وضع موجود به وضع مطلوب تلاش کردهاند.
به گزارش اقتصادآنلاین، محمدایمانی در آرمان نوشت: از طرفی بیش از شصت سال است که برنامههای توسعه در ایران توسط مجریان و نخبگان حاکم، تدوین و به اجرا گذاشته میشود، اما اگرفرایند توسعه در ایران را ارزیابی کنیم، نه تنها وضع مردم ایران بهبود چندانی نیافته است که فقر، بیکاری، تورم، نابرابری، تبعیض و آسیبهای اجتماعی امروز ایران شرایط ناامیدکنندهای را تصویر میکند. بهراستی چرا این تلاشها نتایج شایسته و درخوری به بار نیاورده است. مشکل از کجاست؟ از فرهنگ عمومی مردم، از فرهنگ نخبگان فکری و یا از فرهنگ اجرایی حاکم؟ یا از بنیادهای فکری و مکتبهایی است که فرایند توسعه بر آنها استوار است؟ توسعه سیاسی مقدم است یا توسعه اقتصادی؟ نقش مردم چیست؟ پرسشهایی از این دست بسیارند.
آنچه در پی میآید گفتوگو با دکتر محمدجواد اطاعت، نماینده سابق مجلس، دانشیار علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی و پژوهشگر حوزه توسعه است که میخوانید.
دهههاست که به شیوههای گوناگون توسعه به عنوان یکی از جدیترین دغدغه های سیاستمداران ایرانی مطرح میشود. آیا فهم بینالمللی و بین الاذهانی از مفهوم توسعه وجود دارد یا ما به دنبال موضوعی هستیم که خود درک درستی از آن نداریم؟
پس از جنگ جهانی دوم با کمی تاخیر همانند سایر کشورها رشد اقتصادی و افزایش تولید ناخالص داخلی در دستور کار سیاستمداران ایرانی هم قرار گرفت. با افزایش درآمد نفت رشد بالای اقتصادی در ایران پیش از انقلاب هم تجربه شد، به گونهای که بهطور متوسط رشد اقتصادی بیست سال منتهی به انقلاب بهمن 57 حدود 9 درصد بود. سوال این است که چرا با این رشد اقتصادی بالا جامعه ایران به انقلاب ختم شد و این رشد تداوم پیدا نکرد؟ این موضوع مهمی است که از زوایای مختلف قابل بحث و بررسی است، اما اگر بخواهیم سخن را کوتاه کنیم باید دلیل آن را در ناموزونی توسعه بین بخشهای اقتصادی و سیاسی جستوجو نماییم. به عبارتی رشد اقتصادی بدون توجه به آزادیهای سیاسی بحرانساز شد. از طرفی از منظر نظریه جیمز دیویس شکاف بین انتظارات فزاینده و توقعات برآورده شده رو به فزونی گذاشت که خروجی آن انقلاب بهمن 57 بود.
چرا انقلاب؟
انقلاب نتیجه بحرانی بود که از مدتها پیش نظام سیاسی ایران را با چالش مواجه ساخته بود. تحقیر اجتماعی بر اثر فقر، شکاف طبقاتی، فقدان آزادیهای سیاسی، فساد و تعارض ساختاری ارزشهای حاکم با ارزشهای مقبول جامعه باعث اتمیزه شدن جامعه ایرانی شد. اتمیزاسیون اجتماعی همراه با کاریزمای رهبری امام خمینی، جامعه تودهای را به دنبال داشت و بسیج سیاسی بر بستر جامعه تودهای بنیاد نظم حاکم را به هم ریخت.
آیا راهکاری وجود دارد که نظامهای سیاسی بتوانند گذار موفقی از این بحرانها داشته باشند تا جامعه دچار شورش و انقلاب نشود؟ به عبارتی آیا نظام حاکم میتوانست مانع از پیدایش و پیروزی انقلاب شود؟
اگر حاکمان چشمشان را بر مسائل و معضلات نبندند، امکان دارد. رژیم پهلوی اگر در کنار رشد و توسعه اقتصادی از دهه سی و حتی اوایل دهه چهل شمسی فرایند توسعه سیاسی را هم مد نظر قرار میداد و امکان ورود نخبگان حاشیهای را در قدرت فراهم میکرد و به تعبیر مکتب نخبهگرایی چرخش نخبگان به صورت واقعی و نه صوری اتفاق میافتاد اصولا نیازی به انقلاب نبود، چرا که به تعبیر مکتب الیتیسم دعوا اصولا بین تودههای مردم و اشراف و یا بین مردم و حاکمان نبوده و نیست. زمانی که از راههای مسالمت آمیز امکان گردش نخبگان وجود نداشته باشد، تنها مفری که نخبگان حاشیه به آن میاندیشند کسب قدرت از راههای قهرآمیز از طریق شورشهای اجتماعی و انقلاب خواهد بود.
میبینیم که در کشورهای دیگری چون چین، سنگاپور، مالزی، تایلند و... هم نظام سیاسی به رشد اقتصادی توجه کرده است و هم توانسته است ثبات مورد نیاز توسعه را فراهم کند، اما کارشان به انقلاب هم منجر نشده است...
شرایط اجتماعی و فرهنگی و بهویژه فرهنگ سیاسی از کشوری به کشور دیگر فرق میکند. فرهنگ و روانشناسی ایرانیها همانند کشورهای کره، چین و امثالهم با رویکردهای اقتدارگرا ناسازگار است. از طرفی بهطور کلی کشورهای مختلف از دو الگوی اقتدارگرا و دموکراتیک برای پیشبرد فرایند توسعه استفاده میکنند. البته الگوی دموکراتیک خود با دو رویکرد سوسیال دموکراسی و لیبرال دموکراسی در دنیای غرب تجربه شده است. واقعیت این است که در کشور ایران نه از الگوی اقتدارگرایی مشابه چین، سنگاپور، مالزی و... استفاده شده است و نه از الگوهای دموکراتیک.
برخی از صاحبنظران ایرانی معتقدند، اصولا اقتدارگرایی لازمه توسعه است. برخی از صاحبنظران غربی هم بر این نکته تاکید میکنند؟
اقتدارگرایی لازمه توسعه نیست، بلکه امنیت و ثبات سیاسی لازمه توسعه است. حال این امنیت و ثبات هم به شیوههای دموکراتیک و هم به شیوههای اقتدارگرا فراهم میشود. برای مثال کشورهای اسکاندیناوی با رویکرد دموکراتیک امنیت و ثبات ایجاد کردهاند و کشوری مثل چین با رویکرد اقتدارگرایانه.
اصولا چرا با وجود الگوهای دموکراتیک برخی صاحبنظران رویکردهای اقتدارگرایانه را لازمه توسعه و رشد اقتصادی قلمداد میکنند؟
آنها بر این باورند که کشورهای نوپا که فاقد تجربه دموکراتیک هستند و یا اینکه به دلیل فقر و مشکلات اقتصادی شرایط برای الگوهای دموکراتیک فراهم نیست، میگویند در چنین شرایطی چنانچه بخواهیم الگوهای دموکراتیک در این کشورها را در دستور کار قرار دهیم، این رویکرد مجوزی برای هرج و مرج خواهد بود. به عبارتی فقدان فرهنگ دموکراتیک و عدم آمادگی و ضعف جامعهپذیری سیاسی بهانهای میشود که سیاستمداران اقتدارگرا، از تجربه شیوههای دموکراتیک سرباز بزنند.
چرا چین یا کشورهایی که با رویکرد اقتدارگرایانه ثبات و امنیت ایجاد کردهاند با انقلاب و شورش مواجه نمیشوند و در پناه امنیت و ثبات توانستهاند حداقل توسعه اقتصادی را محقق کنند؟
هر نظام سیاسی بر چهار پایه مشروعیت مردمی، کارآمدی، توجیه و تبلیغات، و همینطور اقتدار امنیتی و انتظامی استوار است. اگر در این کشورها پایه مشروعیت دموکراتیک لرزان است، از طرفی دیگر از کارآمدی لازم برخوردارند. مضافا اینکه آنچه در کشورهای دموکراتیک مهم میباشد، چرخش قدرت است که در کشوری مثل چین هم وجود دارد. برای مثال در کشور چین انتخاب مسئولان و کارگزاران بر اساس مصالح و منافع ملی چین صورت میپذیرد. هر شهروند چینی میتواند عضو حزب کمونیست چین شود، اما برای دستیابی به مقامات بالاتر نیازمند رقابت جدی و اثبات توانمندیهای خود است. نظام اقتدارگراست، اما انتخاب مسئولان بر اساس شاخصها و آیتمهای مدرن که مبتنی بر لیاقت و کارآمدی است صورت میگیرد. فراموش نکنیم که دنگ شیائوپینگ میگفت مهم این است که گربه بتواند خوب موش بگیرد، به سیاه و سفید آن توجه نکنید. یعنی ملاک باید تخصص و کارآمدی باشد، در حالی که در اقتدارگرایی شوروی بیشتر به سیاه وسفید آن توجه میکردند و زمانی که گورباچف میخواست اصلاحات ایجاد کند خیلی دیر شده بود. چین اصلاحات را از دهه هفتاد میلادی در قرن بیستم آغاز کرد و به آرامی مسیر خود را تغییر داد و موفق شد. سه پایه اصلی توسعه یعنی امنیت، تعامل با نظام بینالملل و اراده رهبران مبنی بر توسعه، در کشور چین هم مثل سایر کشورهای توسعه یافته وجود دارد. تنها تفاوت چین با کشورهای دموکراتیک غربی در این است که در کشورهای غربی امنیت با رویکردهای دموکراتیک و از طریق انتخابات رقابتی ایجاد شده است و در کشور چین با رویکردهای اقتدارگرایانه.
لیپست نظریه تقدم توسعه اقتصادی بر توسعه سیاسی را مطرح کرد و از سوی دیگر عدهای معتقدند تا زمانی که درآمد سرانه به 10000دلار نرسد، دموکراسی معنایی نخواهد داشت. آیا شما این موضوع را میپذیرید؟
اولا عدد 10000دلار مبنای علمی ندارد، چراکه در اقتصاد کشورهای مختلف قدرت خرید متفاوت است. اگر فردی بخواهد در تهران، نیویورک و یا یکی از شهرستانهای کوچک ایران ده هزار دلار خرج کند، قدرت خرید متفاوتی خواهد داشت. بنابراین نمیتوان عدد خاصی را عنوان کرد، اما اکثر اندیشمندان متفق القولند جامعهای که دچار فقر اقتصادی است و نیازمند حداقلهاست نمیتواند به توسعه سیاسی برسد. تا زمانی که نیازهای اولیه جامعهای مانند امنیت، نیازهای فیزیولوژیک، بهداشت و آموزش تأمیننشود، براساس هرم مازلو مجالی برای پیگیری سطوح بالاتر نیازها نظیر آزادی، دموکراسی وحقوق بشر باقی نمیماند. از نظر لیپست رسیدن به دموکراسی به حداقلی از تجهیز نیاز دارد، یعنی اگر حداقل نیازهای جامعه برطرف نشود، نمیتوان به دموکراسی دست یافت. اما لیپست این نکته را هم در تحقیقات خود مطرح میکند که برای تداوم توسعه اقتصادی و رشد پایدارتر دموکراسی نقش مهمی ایفا میکند. همینطور با مقایسه تطبیقی بین کشورهای دموکراتیک و اقتدارگرا به نتیجه میرسد که فقرای کشورهای دموکراتیک از شرایط بهتری در مقایسه با فقرای کشورهای اقتدارگرا برخوردارند.
نظر خود شما در این مورد چیست؟ آیا شما در مطالعات و تحقیقات خودتان به تقدم توسعه اقتصادی بر توسعه سیاسی باور دارید یا برعکس؟
اجزای توسعه رابطه ارگانیکال با هم دارند و نه حتی مکانیکال. البته اولویتها متناسب با فرهنگ سیاسی از جامعهای به جامعه دیگر فرق میکند. اول اینکه نیازهای انسانی را باید اولویت بندی کرد. به طور طبیعی امنیت، نیازهای فیزیولوژیک، بهداشت ودرمان بر ارزشهای دموکراتیک اولویت دارند، کما اینکه پیامبر اسلام(ص) هم میفرمایند زمانی که فقر از دری وارد شود، دین و ایمان از در دیگر خارج میشود، اما فراموش نکنیم که رویکرد دموکراتیک یک روش برای اداره کشور است و نباید آن را با نیازهای فیزیولوژیک مقایسه کرد. بنابراین نیازهای اولیه وضروری بسیار حائز اهمیت هستند، اما تامین نیازهای اولیه مردم نباید بهانهای باشد که کشور را با روش اقتدارگرایانه اداره کنیم و خود را از نقد و انتقاد منتقدان و حتی مخالفان و تصمیم سازیها در فرایندهای رقابتی محروم کنیم. سوال این است که تصمیم سازی در مورد رفع معضلات اقتصادی مردم اگر توسط یک نفر و با دانش محدود اتخاذ شود، بهتر پاسخگوست و یا اینکهاین تصمیم در فرایند چانهزنیهای رقابتی و با حضور و مشارکت منتقدان و یا مخالفان اتخاذ شود؟ طبیعی است که در شیوه دوم زوایای پنهان موضوع مورد توجه قرار میگیرد و در تصمیمات نهایی اشتباهات و خطاها کمتر خواهد شد. این مساله در مورد اتخاذ استراتژیهای سیاسی و اقتصادی اهمیت مضاعفی پیدا میکند.
چطور؟
ایران از نظر موقعیت جغرافیایی در دوره حاکمیت ژئواستراتژیک که نظام دو قطبی حاکم بود و جغرافیای ایران به عنوان بخشی از استراتژیهای نظامی تعریف میشد و همینطور در دوره کنونی که جغرافیای ایران در کانون هارتلند انرژی جهانی قرار دارد برای نظام جهانی و قدرتهای بزرگ، بسیار حائز اهمیت است. حال این اهمیت موقعیتی و ارزش ژئواستراتژیک میتواند دستمایهای برای تعامل با نظام بینالملل قرار گرفته تا با جذب سرمایه، دانش فنی و تکنولوژی و همینطور جلب و جذب گردشگران خارجی، فرایند توسعه کشور را تسریع ببخشیم و یا اینکه این اهمیت و ارزش استراتژیک جغرافیایی را دستمایه تقابل با نظام جهانی قرار دهیم. اینکه کدام استراتژی اتخاذ شود، بهتر است در فرایند رقابت نخبگان سیاسی به بحث گذاشته شود تا تعامل گرایان و تقابل گرایان برای رایدهندگان شناخته شوند، تا آنها بتوانند یکی از آن رویکردها را انتخاب و بر کشور حاکم کنند.
برخی معتقدند دولت اصلاحات هم دچار کژفهمی تاریخی شد، چراکه مردم توان درک توسعه سیاسی را نداشتند. دولت اصلاحات به جای اینکه اولویت را به توسعه اقتصادی بدهد به توسعه سیاسی داده است. این موضوع را تا چه اندازه میپذیرید؟
اولا در بحث دوره اصلاحات شاخصهای اقتصادی چیز متفاوتی را بیان میکند. اگر به برنامههای توسعه نگاه کنیم، درمییابیم که موفقترین برنامه توسعه، برنامه سوم توسعه در ایران بوده است. این برنامه در دوره اصلاحات تدوین شد و در همان دولت هم به اجرا درآمد. اگرچه بر دولت اصلاحات هم نقدهایی وارد است، اما کسانی که به بسط و نشر مفاهیمی همچون جامعه مدنی، توسعه سیاسی و گسترش آزادیها پرداختند، دچار کژفهمی نشدند، بلکه عدهای کهاین مفاهیم را درک نکردند و اتهام کژفهمی را به رقبای سیاسی خود وارد ساختند و در مقابل آن ایستادگی کردند مشکل ساز شدند. اگر آن مقاومتها صورت نمیگرفت و به جای مقابله با این مفاهیم با آنها همراهی میشد و گذار موفقی به رویکردهای دموکراتیک میداشتیم، امروز در وضعیت به مراتب بهتری از شرایط فعلی قرار میگرفتیم. اینکه دولتی در داخل، بیاید شعار خود را پاسخگویی، شفافیت، احترام به رای و خواست مردم و افکار عمومی، برگزاری انتخابات سالم، ایجاد شرایط مناسب برای فعالیت احزاب و تشکلهای سیاسی و آزادی مطبوعات و رسانه برای نقد دولت و برگزاری انتخابات رقابتی برای انتخاب بهترینها و مواردی از این دست قرار دهد و در عرصه سیاست خارجی هم معتقد به همزیستی مسالمت آمیز، گفتوگو، تعامل با نظام بینالملل و... باشد، چه مشکلی برای رشد و توسعه اقتصادی ایجاد خواهد کرد؟ اتفاقا این موارد برای یک اقتصاد پویا نه تنها لازم که ضروری است. اتفاقا کنار گذاشتن این موارد است که باعث فساد اقتصادی و اداری و مواردی از این دست خواهد شد. سوال دیگری که میتوان مطرح کرد این است که فساد در کدام دولتها بیشتر بوده است. دولت معتقد به توسعه سیاسی یا بر عکس دولتی که بهاین مقولهها اعتقادی ندارد؟
برخی از کارشناسان بر این باورند که اولا مفاهیم پس از چند دهه بهایران میرسند. ثانیا ما آنها را به صورت ناقص میفهمیم و ثالثا تکلیف خود را با آن موضوعات مشخص نمیکنیم. آیا این موضوع برای توسعه نیز رخ دادهاست؟
مفاهیمی که دانشمندان در اقصی نقاط جهان آنها را مطرح و تولید میکنند، با فاصله اندکی به ایران میرسد و دانشمندان ما با ترجمه آثار غربی این مفاهیم را تعریف و تببین میکنند. صاحبنظران دانشگاهی ایران از نقطه نظر دادههای علمی از دنیا عقب نیستند.
حتی در علوم انسانی؟
در علوم انسانی نیز دانش ما میتواند نیازهای کشور را برطرف کند، منتها مشکلی که وجود دارد این است که از سویی دانشگاههای ما ارتباطی با امور اجرایی و مدیریتی ندارند و از سوی دیگر مسئولان اجرایی ما نیز به استفاده از مفاهیم علمی خیلی معتقد نیستند، بنابراین مفاهیم علمی در امور اجرایی مورد توجه واقع نمیشوند. قبلا در گفتوگوها عنوان کردهام که رویکرد نظام سیاسی ایران برای اداره کشور بسیار سنتی است و مدرن نیست. برای مثال هنوز دولتمردان ما بسیاری از مقولاتی که برای کشورداری نه تنها مفید که ضروری است را باور ندارند. در این مورد شاهد مثالها زیادند.
واقعا چرا با وجود منابع سرشار نفت، گاز، معادن و... ما هنوز با مشکلات اقتصادی زیادی دست و پنجه نرم میکنیم. در پنجاه سال اخیر، منابع ارزی مورد نیاز توسعه وارد کشور شده است. اگر به جای یک دولت فقط یک کمیته چند نفره پروژههای کشور در مورد حمل و نقل، منابع آب، آموزش و بهداشت، صنعت و کشاورزی را به پیمانکاران واگذار میکرد و از محل درآمدهای نفتی هزینه ساخت این پروژهها را تامین میکرد، ما امروز میتوانستیم پروژههای مورد نیاز کشور را بهطور کامل بسازیم. کشور ایران واقعا با این همه منابع چه کار کرده است که هنوز با مشکلات زیادی مواجه هستیم؟
علاوه بر منابع ارزی حاصل از درآمد نفت، محیطزیست کشور هم فدای توسعه ناقص یا غلط شده است. فقط منابع نفتی نیست. منابع آب کشور هم دچار بحران شده است و هم اکنون از مرحله تنش آبی هم فراتر رفتهایم. با سایر سرمایهها مثل سرمایه اجتماعی و سرمایه انسانی هم به شکل مناسبی برخورد نکردهایم. با سرمایه اجتماعیای که انقلاب بهمن 57 ایجاد کرد، میتوانستیم کارهای بزرگی انجام دهیم. باید توجه داشته باشیم که در بحث توسعه نیازمند سه سرمایه هستیم، سرمایه اجتماعی، سرمایه مالی و سرمایه انسانی. فقدان یا ضعف سرمایه اجتماعی را نباید دست کم گرفت. از طرفی باید بگوییم سرمایه انسانی هم هزینه کردهایم، چرا زمانی که نخبگان و سرمایههای انسانی که میتوانند کشور را بسازند در حاشیه باشند و در سازندگی کشور مشارکت داده نشوند، اگر سرمایه انسانی هم وجود داشته باشد باید از فقدان آن سخن به میان آورد. نبود یا ضعف سرمایه اجتماعی و سرمایه انسانی باعث از بین رفتن سرمایههای مالی خواهد شد.
برخی از کارشناسان مطرح میکنند که ملت ما به دستان خود توسعه را پس میزند، چراکه توسعه درونزا نشده و نمیتوان توسعه را به صورت بالا به پایین به جامعه تزریق کرد. راه حل شما برای رفع این مشکل چیست؟
من نگاهم نخبهگرایانه است. نخبگان سیاسی یک کشور توسعه را تعریف میکنند، جایگاه و مسیر آن را مشخص مینمایند و تودهها را در آن مسیر قراردهند. تصمیم گیری و تصمیم سازی مدیران بسیار اهمیت دارد. اگر این رویکرد را بپذیریم، مردم بیتقصیرند، بلکه حاکمان میتوانند با رویکردهای خود مردم را با فرایند توسعه همراه سازند. برای مثال کشور عراق از پتاسیل بالا، ذخایر آب وسیع و خاک حاصلخیز برخوردار است و ده درصد نفت جهان را در خود جای داده که پشتوانه خوبی برای پیشرفت به شمار میآید، اما صدام ریاست این کشور را برعهده گرفت و عراق را به یکی از بدترین کشورهای جهان تبدیل کرد. از سوی دیگر مالزی پتانسیل بسیار کمی برای توسعه داشت، اما ماهاتیرمحمد در عرض دو دهه این کشور را تبدیل به کشوری توسعه یافته کرده است. در واقع نخبگان حاکم مقصرند. باید این نخبگان توسعه را بفهمند، برای آن برنامهریزی کنند و آن را در ریل اجرایی قرار دهند. در اسلام هم داریم که «الناس علی دین ملوکهم».
چه کار باید کرد؟ برخی بر این باور هستند که باید ایران در نظم جامعه جهانی هضم شود تا به توسعه اقتصادی دست پیدا کند. این افراد پیوستن ایران به سازمان تجارت جهانی و مواردی از این دست را مصادیقی از هضم در جامعه جهانی میدانند. فاصله میان هضم شدن و تعامل سازنده با جامعه جهانی چیست؟
هرکدام از کشورها پتانسیلهایی دارند که هیچ کشوری نمیتواند بدون توجه به آنها رشد و توسعه پیدا کند. در عصر جهانی شدن، دانش فنی، توانمندیهای اقتصادی، سرمایه مالی و نیروی کار سیالند و در اختیار همه کشورها قرار دارند. فرض کنید میخواهید در ایران سرمایه مالی برای توسعه فراهم کنید. آیا واقعا میتوانید صرفا با اتکا به فروش نفت، گاز و منابع محدود دیگر که جمعا صد میلیارد دلار درآمد در سال میشود، کشوری در اندازه ایران را به توسعه برسانید؟ چنین کاری شدنی نیست، بنابراین شما ناچار هستید در درجه اول صنعت گردشگری را ترویج دهید و مانند ترکیه حدود 30 میلیارد دلار درآمد سرانه نصیب کشور کنید. الان ایران با بحران بیکاری مواجه است. همه هم میدانیم که به ازای هر گردشگری که وارد کشور میشود، در مدتی که در کشور حضور دارد، 3 شغل ایجاد میشود. جذب سرمایهگذار خارجی در پروژهها از جمله در صنعت نفت و گاز و پتروشیمی از اهمیت بالایی برخوردار است. نباید فراموش کنیم که دنیای کنونی، دنیای خودبسنده دیروز نیست و اصل خودکفایی، که هنوز بحث داغ رسانههای ایران محسوب میشود از موضوعیت افتاده و آنقدر اقتصاد تخصصی شده که هیچ کشوری نمیتواند همه نیازهای خود را تأمین کند. در دنیای گذشته نیازها محدود و تکنولوژی پیشرفت چندانی نکرده بود. کشورها میتوانستند بدون مبادلات با سایر کشورها با اقتصاد خودبسنده نیازهای خود را برآورده سازند، اما در دنیای امروز پتانسیلهایی وجود دارد و کشورهایی مانند ایران که با خلا توسعه مواجهند میتوانند از آن سرریز منابع استفاده کنند و عقب ماندگی خود را جبران کنند. دیدگاه افرادی که میگویند بدون ارتباط با خارج میتوان به توسعه رسید، دیدگاه درستی نیست، در دنیای فعلی اصل آمایش سرزمینی، مزیتهای نسبی، منابع مالی و دانش فنی اهمیت دارند که همه اینها در یک جا متمرکز نیست. خودکفایی کامل مشابه این است که فردی بیان کند من میخواهم در همه رشتهها تحصیل نمایم. چنین چیزی در عصر فارابی و بوعلی سینا امکانپذیر بود، اما در عصر امروز نمیتوان هیچ امکانی را برای چنین موضوعی متصور دانست. اشاره شد که در کنار امنیت و اراده رهبران، تعامل با نظام بینالملل سه رکن اصلی توسعه هستند و نمیتوان بدون تعامل گسترده با جامعه جهانی به توسعه رسید، اما این به معنای هضم در نظام بینالملل نیست. مگر مالزی یا چین و یا ژاپن در نظام بینالملل هضم شدهاند؟ دنیای امروز دنیای همکاری متقابل است.