وی ایکس اکستریم
مثقال-طلا با آگاه
لاماری ایما/ آرین موتور
x
زیما
فونیکس
میلی
فلای تودی
۲۰ / خرداد / ۱۴۰۴ ۱۳:۳۹
اقتصادآنلاین گزارش می‌دهد:

از رؤیای کارآفرینی تا واقعیت بروکراتیک/ چطور استارتاپ‌ها به ماشین‌های اداری تبدیل شدند؟

از رؤیای کارآفرینی تا واقعیت بروکراتیک/ چطور استارتاپ‌ها به ماشین‌های اداری تبدیل شدند؟

در دهه گذشته، بسیاری از جوانان ایرانی با امید به آزادی شغلی و تحقق ایده‌های نوآورانه، مسیر کارآفرینی را در پیش گرفتند. کلاس‌های دانشگاهی، کوورکینگ‌ها و جلسات استارتاپی، همگی سرشار از شور و انگیزه بود. اما امروز، بسیاری از همان افراد خود را در جایگاهی می‌یابند که تنها مجری تصمیم‌هایی از بالا هستند؛ در سازمان‌هایی که به ظاهر چابک و نوآورند، اما در باطن چیزی جز نسخه دیجیتال سازمان‌های سنتی نیستند.

کد خبر: ۲۰۶۳۹۹۴
مدیران خودرو/ پایین لید(موقت)

اقتصادآنلاین، مهرین نظری: از اوایل دهه ۱۳۹۰، موجی از اشتیاق برای راه‌اندازی کسب‌وکار‌های نوپا در کشور شکل گرفت. رشته‌های دانشگاهی در حوزه کارآفرینی، مدیریت کسب‌وکار و استارتاپ با سرعت رشد کردند و فضای عمومی به‌شدت تحت تأثیر کتاب‌ها، همایش‌ها و دوره‌های آموزشی درباره «کارآفرینی ناب» قرار گرفت. دانشجویان و فارغ‌التحصیلان دیگر به‌دنبال استخدام در شرکت‌های سنتی نبودند؛ آنها می‌خواستند رؤیای خود را بسازند، رئیس خودشان باشند، دنیا را تغییر دهند.

کوورکینگ‌ها، خانه‌ی اول استارتاپ‌ها

کوورکینگ‌ها در این دوران تبدیل به نماد تحرک و نوآوری شدند. در این فضا‌ها همه چیز ساده بود، یک میز، یک لپ‌تاپ، چند فنجان قهوه و کلی شور و انرژی. تیم‌های دو یا سه نفره، با ایده‌هایی ساده ولی جاه‌طلبانه، به امید جذب سرمایه و رشد سریع کار می‌کردند. استعفا از شغل‌های ثابت و ورود به دنیای استارتاپ برای بسیاری تصمیمی جسورانه، اما افتخارآمیز بود.

حقوق‌های چاق و فرار نیرو از بازار سنتی

در ادامه این مسیر، استارتاپ‌های بزرگ‌تر با جذب سرمایه‌های چند میلیاردی، حقوق‌هایی پیشنهاد دادند که در اقتصاد ایران کم‌سابقه بود. برنامه‌نویسان ارشد در همین تهران به درآمد‌های بالای صد میلیون تومان در ماه رسیدند. طراحان محصول، مدیران بازاریابی، تحلیل‌گران دیتا و حتی پشتیبانان مشتری هم با اختلاف قابل‌توجهی نسبت به میانگین بازار سنتی، حقوق می‌گرفتند. برای کسی که سال‌ها در شرکت خصوصی یا اداره دولتی با حقوق حداقلی کار کرده بود، این پیشنهاد‌ها وسوسه‌انگیز و گاه غیرقابل رد بود.

تخلیه‌ی بازار سنتی از نیروی ماهر

نتیجه این روند، مهاجرت بی‌سابقه نیرو‌های متخصص به سمت استارتاپ‌های بزرگ شد. تولیدکننده‌ها، شرکت‌های صنعتی، دفاتر فنی و حتی رسانه‌ها یکی‌یکی نیرو‌های کاربلد خود را از دست دادند. نه به خاطر کمبود انگیزه یا علاقه، بلکه، چون آنها دیگر توان مالی برای رقابت با استارتاپ‌های پول‌دار نداشتند. در واقع، استارتاپ‌ها به شکل غیرمستقیم و ناخواسته، بازار سنتی را از رمق انداختند.

ادغام، جذب و پایان استقلال

اکثر استارتاپ‌هایی که در اواسط دهه گذشته متولد شدند، یا در نهایت شکست خوردند، یا درون پلتفرم‌های بزرگ‌تر هضم شدند. بسیاری از برند‌های مستقل حالا بخشی از گروه‌های هولدینگ یا سوپراپ‌هایی هستند که ساختاری پیچیده، سلسله‌مراتبی و به‌شدت بوروکراتیک دارند. تیم‌هایی که زمانی تصمیم‌گیرنده بودند، حالا باید منتظر تأیید چند سطح مدیریتی بمانند تا ایده‌ای را اجرا کنند.

کارآفرین دیروز، کارمند امروز

اتفاق دردناک‌تر برای بسیاری از بنیان‌گذاران این بود که بعد از جذب یا ادغام استارتاپ‌شان، به کارمند همان سیستم تبدیل شدند. با عناوینی جذاب مانند مدیر محصول یا مدیر رشد، اما در واقع با اختیاراتی بسیار محدودتر از گذشته. آنها که روزی شرکت را با شعار «ما متفاوت‌ایم» راه انداخته بودند، حالا زیرنظر مدیر منابع انسانی، گزارش‌های هفتگی پر می‌کنند.

فروپاشی ساختار خلاقیت، از ایده‌پردازی تا اجرای دستورات

ساختار‌های در ظاهر چابک، به ابزار‌هایی برای کنترل دقیق نیرو‌ها تبدیل شدند. ابزار‌هایی مانند OKR و KPI که زمانی نشانه‌ی شفافیت و هدف‌گذاری بودند، حالا برای بسیاری از کارکنان استارتاپی، نشانه‌ی فشار، خستگی و بی‌معنایی شغلی‌اند. بسیاری از این افراد با اصطلاح «استعفای خاموش» زندگی می‌کنند. یعنی، حضور فیزیکی در شرکت، بدون انگیزه واقعی برای خلاقیت یا نوآوری. چون نقش آنها دیگر ایده‌پردازی نیست، بلکه اجرای تصمیماتی است که جای دیگری گرفته می‌شود.

احساس بی‌هویتی در محیط نوآورانه

نارضایتی پنهان در میان نیرو‌های استارتاپی روز‌به‌روز بیشتر می‌شود. افرادی که با امید به ساختن جهان جدید وارد این فضا شدند، حالا حس می‌کنند فقط بخشی از یک سیستم بزرگ‌تر هستند. سیستم‌هایی که سیاست‌گذاری، تصمیم‌سازی، و حتی طراحی محصول را در سطوحی انجام می‌دهند که افراد عملیاتی هیچ دخالتی در آن ندارند.

وقتی یک صنعت با جذب سرمایه خارجی یا حمایت دولتی، به نیرو‌های خود دستمزدی می‌دهد که چند برابر میانگین بازار است، انتظارات بقیه‌ی بازار هم بالا می‌رود. کارمندان شرکت‌های بازرگانی، بانک‌ها، حتی معلمان و پزشکان، این ارقام را می‌بینند و مقایسه می‌کنند. نتیجه این می‌شود که سطح توقع عمومی در بازار کار افزایش می‌یابد، بدون آن‌که در بیشتر موارد بهره‌وری واقعی تغییر کرده باشد.

سرمایه‌سوزی یا خلق ارزش؟

حالا اما، آیا ساختار فعلی استارتاپ‌های بزرگ واقعاً ارزش خلق می‌کند یا صرفاً سرمایه می‌سوزاند؟ رشد درآمدی برخی شرکت‌ها، همزمان با افت سود عملیاتی یا افزایش هزینه‌های پرسنلی، این نگرانی را ایجاد کرده که بسیاری از این کسب‌وکار‌ها به جای ایجاد مزیت رقابتی پایدار، صرفاً با پول‌پاشی، نیروی انسانی را جذب کرده‌اند بدون آن‌که ساختار اقتصادی‌شان قابل‌دفاع باشد.

آیا راه بازگشتی وجود دارد؟

تجربه موفق کشور‌های دیگردر بسیاری از کشورها، مدل‌هایی مانند استودیو‌های نوآوری، مراکز رشد مستقل از پلتفرم‌های بزرگ یا ساختار‌های مشارکتی با حفظ استقلال، به حفظ روح استارتاپی کمک کرده‌اند. در این مدل‌ها، استارتاپ کوچک منابعی از شرکت مادر دریافت می‌کند، اما مسیر و هویت خودش را حفظ می‌کند. این مدل هنوز در ایران جا نیفتاده ولی پتانسیل آن وجود دارد.

ضرورت اصلاح ساختار آموزش و جذب نیرو

دانشگاه‌ها و مراکز آموزشی باید به‌جای تمرکز بیش از حد بر ایده‌پردازی، مهارت‌های عملیاتی، مدیریتی، اقتصادی و حقوقی را در دستور کار قرار دهند. بسیاری از شکست‌های استارتاپی به‌دلیل ناتوانی در اداره و توسعه‌ی پایدار بوده، نه ضعف در ایده.

داستان اکوسیستم استارتاپی ایران در دهه گذشته، روایت حرکت از شور فردی به ساختار‌های ماشینی است. رؤیایی که قرار بود شغلی آزاد، خلاق و خودساخته برای جوانان فراهم کند، حالا در بسیاری از موارد، تنها به یک ساختار اداری با ظاهری نوآورانه تبدیل شده است. اگر نهاد‌های سیاست‌گذار، دانشگاه‌ها، سرمایه‌گذاران و خود مدیران استارتاپی این روند را بازنگری نکنند، ما با نسلی روبه‌رو خواهیم بود که نه کارآفرین‌اند، نه کارمند راضی؛ بلکه صرفاً مهره‌هایی‌اند در سیستمی که دیگر حتی شبیه رؤیایشان هم نیست.

ارسال نظرات
کیان
x