x
۰۵ / دی / ۱۳۹۵ ۰۵:۴۰

فرشاد مومنی : کوته‌نگری نتیجه اقتصاد رانتی است

فرشاد مومنی : کوته‌نگری نتیجه اقتصاد رانتی است

نشست «بیم‌ها و امیدها در جهانی پرمخاطره» با سخنرانی فرشاد مومنی، استاد دانشگاه علامه طباطبایی و مدیر موسسه دین و اقتصاد، اخیرا در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد.

کد خبر: ۱۶۶۴۳۱
آرین موتور

 مومنی محور بحث خود را «اقتصاد مبتنی بر دانایی» قرار داده و گفت از آنجا که عنصر کلیدی توضیح‌دهنده وضع موجود، عنصری فرهنگی و اندیشه‌ای است تا زمانی که ما گرفتاری‌های خود را در ساحت اندیشه نتوانیم حل و فصل کنیم، نخواهیم توانست در عمل کاری در عرصه اقتصاد به جلو ببریم. وی ادامه داد اگر به تولید به مثابه یک نظام حیات جمعی نگاه کنید یعنی عنصر گوهری در این تولید محوری، مجال دادن به خلاقیت است و فرقی نمی‌کند که این خلاقیت در عرصه اندیشه باشد یا سیاست یا ترتیبات اجتماعی یا در بنگاه‌های تولیدی زیرا زیرسیستم‌های اجتماعی آیینه یکدیگرند و قانون حاکم بر آنها نیز قانون ظروف مرتبطه است. در واقع، تولید و خلاقیت کلید اصلی بقا و بالندگی جامعه بشری است و این فهم در هر جایی که هویت جمعی پیدا کرده است، آنها نجات پیدا کرده‌اند. 

به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از اعتماد ، نکته  اینکه مقصود  فراستخواه، جامعه‌شناس و استاد دانشگاه که نام او پیش‌تر به عنوان یکی دیگر از سخنرانان این مراسم اعلام شده بود  در این نشست حضور نیافت. گزیده‌ای از سخنرانی مومنی را در ادامه می‌خوانید.

پارادوکس توسعه‌خواهی در یک ساخت رانتی

موقعی که دکتر مصلح از من خواستند که با موضوع بیم‌ها و امیدها نکته‌ای را مطرح کنم، به نظرم رسید که مساله‌ای را که به اعتباری یک دغدغه تقریبا ١٥ ساله‌ در برنامه‌های مطالعاتی من است را با دوستان در میان بگذارم. تصور خودم این است که بر اساس آن دغدغه، منهای همه ویژگی‌هایی که در حال حاضر جامعه ما دارد و همه ما را کم یا بیش به این جمع‌بندی می‌رساند که با شرایط پیچیده و خطیری روبه‌رو هستیم و یک بایستگی‌هایی مواجهه خردورزانه با این شرایط دارد، وقتی که این مساله در نسبت با ملاحظات آینده در نظر گرفته شود، می‌بینیم که شاید بسیاری از این دغدغه‌های کنونی ما در ارتباط یا مقایسه با چالش‌های آینده جامعه ما کم اهمیت جلوه می‌کند. از این زاویه، ما با یک پارادوکس روبه‌رو هستیم که من اسم آن را «پارادوکس توسعه‌خواهی در یک ساخت رانتی» گذاشته‌ام. کسی که در جست‌وجوی توسعه برمی‌آید از جنبه معرفتی و به صورت بنیادی کسی است که نگاه خود را به آینده معطوف می‌کند. این درحالی است که به تعبیری که در مقاله «پیشگام» حسین مهدوی درباره دولت رانتی در سال ١٩٧٠م. مطرح شده، مهم‌ترین مشخصه اقتصادهای رانتی این است که فرآیندهای تصمیم‌گیری و تخصیص منابع در آنها به صورت نظام‌وار کوته‌نگر است. یعنی اینکه ملاحظات و مصالح کوتاه‌مدت را به مسائل و ملاحظات بلندمدت ترجیح می‌دهد و به همین دلیل است که از نظر برخی نظریه‌پردازان بزرگ توسعه، مساله کوته‌نگری زمانی که خصلت سیستمی پیدا می‌کند، مهم‌ترین کانون بازتولید‌کننده توسعه‌نیافتگی محسوب می‌شود.

در چنین شرایطی به طور طبیعی براساس این فهم نظری که در آخرین تحلیل نیز عنصر کلیدی توضیح‌دهنده وضع موجود، عنصری فرهنگی و اندیشه‌ای است، ما تا زمانی که نتوانیم گرفتاری‌های خود را در ساحت اندیشه حل و فصل کنیم نخواهیم توانست در عمل کاری در عرصه اقتصاد به جلو ببریم. به همین اعتبار است که حتی اگر به تمامه از وضع موجود ناراضی باشیم و بخواهیم تغییری در آن بدهیم، آنجا نیز باز عنصر زیربنایی، عنصر فرهنگ خواهد بود و اگر ما تکلیف خود را درباره وضعیت مطلوب در سطح اندیشه‌ای، نتوانیم روشن کنیم طبیعتا ناکام خواهیم ماند. بنابراین از هر دو زاویه، بحث بر سر این است که طرح مسائل و برپا کردن فرصت‌هایی برای گفت‌وشنود و ارتقای فرهنگی می‌تواند برای ما نجات‌بخش باشد.

تبدیل فرصت‌ها به تهدید و تهدیدها به فاجعه

در اقتصادهای رانتی، معمولا در هیچ یک از ساحت‌های حیات جمعی، مناسبات دو طرفه نیست بلکه یک طرفه است و ما در هیچ عرصه‌ای، تمرین گفت‌وگو نیز به حد نصاب نداریم و بنابراین، بازکردن افقی برای گفت‌وگو به ویژه اگر بخواهد درباره آینده باشد، به نظر می‌رسد که یک گام ارزشمند و مفید برای آماده شدن برای آینده است. از این زاویه، من موضوع انقلاب دانایی را به عنوان محوری برای مطرح کردن بیم‌ها و امیدها انتخاب کرده‌ام. دلیل این مساله هم این است که بر اساس مطالعاتی که وجود دارد در اثر انقلاب دانایی گستره و عمق تغییرات در همه عرصه‌های حیات جمعی انسان‌ها، سرعت و شتاب بی‌سابقه‌ای پیدا می‌کند. بنابراین، اگر آن آمادگی‌های فکری به موقع فراهم نشوند، ما همه فرصت‌ها را به تهدید و تهدیدها را به فاجعه تبدیل خواهیم کرد و شما می‌دانید که چه توانایی‌های ریشه‌دار تاریخی در این زمینه، در این سرزمین وجود دارد. اگر بخواهیم یک ردگیری تاریخی از این مساله داشته باشیم به این نکته می‌رسیم که ما با یک نقطه عطف در تاریخ بشر روبه‌رو هستیم که در ربع پایانی قرن هجدهم از جنبه اقتصادی اتفاق افتاده و البته بسترهای فکری آن به حدود سه تا سه و نیم قرن قبل باز می‌گردد. یعنی کسانی که میوه انقلاب صنعتی را دراین برهه چیده‌اند، بیش از سه سده فرصت داشتند که طول و عرض مساله را ببینند، ترتیبات نهایی متناسب با آن را ایجاد کنند و بستر را برای ثمردهی فراهم کنند.

این فرصت برای کشورهای درحال توسعه طبیعتا وجود نداشته است، در عین حال یک فرصت‌های استثنایی خارق العاده دیگری برای آنها وجود داشته که به دلایل گوناگون که موضوع مباحث توسعه و توسعه نیافتگی است، بخش اعظمی از این کشورها نتوانسته‌اند از این فرصت‌ها استفاده کنند. اما از سال‌های میانی قرن نوزدهم که کتاب درخشان و از جهاتی منحصر به فرد فردریک لیست با عنوان «نظام ملی اقتصاد سیاسی» انتشار پیدا کرد، در واقع این مساله که تولید صنعتی مدرن نیروی محرکه‌ای است که بیشترین نقش را در طول تاریخ بشر در زمینه شتاب تاریخ ایجاد کرده، به رسمیت شناخته شد و اینکه چگونه برای نجات در همه عرصه‌های حیات جمعی اعم از فرهنگ، سیاست و اجتماع، باید ما تمرکز خود را بر ارتقای بنیه تولید صنعتی مدرن بگذاریم، صورت‌بندی نظری شد و از آن زمان تا به امروز حتی یک تجربه موفق توسعه در دنیا مشاهده نمی‌شود، جز اینکه اصول و مبانی جهت‌گیری‌هایی که دنبال کرده‌اند مبتنی است بر رهنمودهایی که در آن کتاب ذکر شده است. البته تفاوت‌های گاه بسیار بزرگ نیز مشاهده می‌شود اما این تفاوت‌ها هیچگاه به اصول و مبانی خدشه وارد نمی‌کند و در آن، فقط راجع به پیشبرد این هدف بر حسب شرایط متفاوت یک جامعه، صحبت شده است.

تولید به مثابه نظام حیات جمعی

شاید بزرگ‌ترین نوآوری معرفتی که فردریک لیست در این کتاب صورت داده این است که مخاطبان خود را راهنمایی می‌کند به اینکه به مساله تولید به مثابه یک نظام حیات جمعی نگاه کنند و نه فقط یک امر صرفا اقتصادی. او نشان می‌دهد که تولیدگرایی در ساختار نهایی که منظور از آن، ترکیبی از سازه‌های ذهنی، نظام قاعده‌گذاری و نظام توزیع منافع است، در درجه اول یک بلوغ فکری را به نمایش می‌گذارد. آن بلوغ فکری نیز عبارت است از اینکه فرهنگ، امنیت ملی، آسایش اجتماعی و کیفیت زندگی تابعی از بنیه تولیدی کشورها است و وقتی که می‌گوید به تولید به مثابه یک نظام حیات جمعی نگاه کنید یعنی عنصر گوهری در این تولید محوری، مجال دادن به خلاقیت است و فرقی نمی‌کند که این خلاقیت در عرصه اندیشه باشد یا سیاست یا ترتیبات اجتماعی یا در بنگاه‌های تولیدی زیرا زیرسیستم‌های اجتماعی آیینه یکدیگرند و قانون حاکم بر آنها نیز قانون ظروف مرتبطه است. اصل در این است که خلاقیت باید تبلیغ شود. از جنبه دینی اگر بخواهیم به این مساله نگاه کنیم به این معنا است که خلاقیت، آن عنصر محوری خداگونگی انسان است و بنابراین، هر کسی که با هر توجیهی در برابر خلاقیت ایستادگی می‌کند به تعبیری که آیت‌الله شهید بهشتی مطرح می‌کنند در برابر مشیت خداوند ایستادگی می‌کند. از جنبه مادی، آن طور که در ادبیات توسعه صورت‌بندی شده، گفته می‌شود که اگر خلاقیت در هر جامعه‌ای دچار اختلال شود، این مساله نیروی محرکه ایجاد اختلال در جامعه می‌شود به اعتبار اینکه بحران کمیابی را تشدید می‌کند.

شکل تجسد یافته این مساله در حیطه اقتصاد، خیلی راحت‌تر قابل مشاهده و درک است. در آنجا بحث بر سر این است که جمعیت از سویی به شکلی غیرمتعارف افزایش پیدا می‌کند و مهم‌ترین ویژگی نظام تولید صنعتی مدرن همین است که دایما تقاضاهای جدید خلق می‌کند و اگر این تقاضاهای جدید پاسخ‌های مناسب دریافت نکند، یعنی این مناسبات به گونه‌ای سامان یابد که بحران کمیابی تشدید شود الگوی مسلط مناسبات اجتماعی در همه عرصه‌های حیات جمعی، الگوی مبتنی بر ستیز و حذف خواهد شد. یعنی شیوه‌ای که ما در اقتصاد به آن، شیوه رقابت شومپیتری می‌گوییم جای خود را به شیوه گانگستری برای دستیابی به مایحتاج می‌دهد. در تئوری‌های جدید این مساله را اینگونه صورت‌بندی کرده‌اند که از دل آن ساختارهای نهادی‌ای که خلاقیت را ترویج می‌کند سازمان‌های اقتصادی از قبیل جنرال موتورز وجه غالب را پیدا می‌کنند و در آنجاهایی که خلاقیت- در هر حیطه‌ای- سرکوب می‌شود و با تشدید بحران کمیابی، دستیابی به منابع و امکانات از طریق حذف و با خشونت امکان‌پذیر شده و در نتیجه همه مناسبات نیز بر این روش مبتنی می‌شود. شکل تلطیف یافته اقتصادی این مساله را می‌توانید به وضوح در اقتصادهای رانتی مشاهده کنید. در آنجا و در سطح نظری گفته می‌شود که اگر این نهادهای گروه دوم مسلط باشند، آنگاه شکل و شمایل سازمان‌های اقتصادی‌ای که پدید می‌آیند دیگر جنرال موتورز نیست بلکه از گونه مافیا خواهد بود. وقتی به مافیا نگاه می‌کنید بسیار شفاف می‌بینید که این تعبیر همان قدر که اقتصادی است، همان قدر نیز فرهنگی، سیاسی و اجتماعی است.

خلاقیت کلید اصلی بقای بشر

از نظر فردریک لیست وقتی می‌گوییم جنرال موتورز نیز وضعیت به همین گونه است، یعنی موج اول انقلاب صنعتی از دل آن فضایی که ایجاد شد و خلاقیت در اندیشه بشری بسط پیدا کرد، حاصل شده است. بنابراین، هر کسی با هر انگیزه‌ای در هر حیطه‌ای، هزینه فرصت خلاقیت را بالا ببرد در واقع، گور خود را می‌کند. در اینجا منظور آن آزادی‌های مشروع قانونی تضمین‌کننده پایداری چه در حیطه اقتصاد و چه در حیطه‌های دیگر نیست. در واقع، بحث ما کاملا بدیهی است که قرار نیست در ربع اول قرن بیست و یکم، دوباره از نو آتش کشف کنیم و چرخ چاه اختراع کنیم بلکه همه کم و بیش بر میراثی که به لحاظ اندیشه‌ای در اختیار جوامع بشری است، توافق و با شیوه‌های مبتنی بر حذف در اندیشه نیز آشنایی دارند.

این مساله یعنی اینکه تولید و خلاقیت کلید اصلی بقا و بالندگی جامعه بشری است، این فهم در هر جایی که هویت جمعی پیدا کرده است، آنها نجات پیدا کرده‌اند. این به این معنا نیست که مشکل ندارند بحث این است که می‌توانند به شیوه‌های خردورزانه بهترین راه‌حل‌ها را پیدا کنند. وقتی که جنبش وال استریت شروع شد، کسانی در ایران آن را پایان کار امریکا و کسانی پایان کار سرمایه‌داری تلقی کردند و برخی حتی از این فراتر رفتند. شخصا در آن زمان در مصاحبه‌ای این نکته را مطرح کردم که از ١٩٧٠ تا آن زمان، به روایت صندوق بین‌المللی پول، آنها ١٢٤ بحران مشابه وال‌استریت را پشت سر گذاشته بودند بنابراین، همان‌گونه که خود آنها مطرح می‌کنند متخصص مواجهه با این بحران‌ها شده‌اند. بنابراین، گفته بودم که این بحث‌ها مبنایی ندارد و آنها مساله را جمع و جور خواهند کرد و ما به لحاظ تاریخی در ادبیات توسعه، می‌گوییم که همیشه پس از یک موج انقلابی تحولات فنآورانه، چالش‌های توزیعی موضوعیت پیدا می‌کنند و آن جنبش یک درصد در مقابل ٩٩ درصد نیز در واقع یکی از چالش‌های توزیعی مربوط به عصر دانایی است.

ماموریت‌های فکر فلسفی

ما به‌شدت نیازمند به این هستیم که پدیده انقلاب دانایی و شتاب بی‌سابقه تاریخ را آنگونه که هست بشناسیم. واقعیت این است که آنچه تا به امروز مشاهده می‌شود به طرز حیرت‌انگیزی مایوس‌کننده است. برای من کتاب مرحوم عبدالهادی حائری، بسیار الهام بخش است، به این دلیل که آن مرحوم یک گزارش خارق‌العاده و از جهاتی منحصر به فرد از نحوه مواجهه ایرانیان با موج اول انقلاب صنعتی را روایت کرده و در آن دو نکته وجود دارد. یکی اینکه در طرز رو به رو شدن با مسائل جدید گویی هیچ تغییری اتفاق نیفتاده است. ایشان در آن گزارش ممتاز، واکنش‌های روحانیان، روشنفکران، حکومتگران و هر کسی در هر سطحی گوشه‌ای از صلاحیت نخبگی دارد را بررسی کرده و واقعا تکان‌دهنده و عبرت آموز است. بحث بر سر این است که در آن زمان تغییرات در بنیه تولیدی به صورت درصدی اتفاق می‌افتاد. در اثر انقلاب دانایی، این تغییرات خصلت نمایی پیدا کرده است.

مساله بسیار تعیین‌کننده این است که در حال حاضر نیز درست مثل همان برخوردی که در آن زمان می‌شد که کاملا جنبه انتزاعی، تک‌بعدی و تک‌ساحتی داشته، نسبت به هر تحولی که پیش می‌آید عینا همان واکنش‌ها وجود دارد. در چنین شرایطی ما به اعتبار آن وجه اندیشه‌ای انقلاب دانایی، به دو گروه از خردها در یک ابعاد بی‌سابقه تاریخی نیاز پیدا می‌کنیم. من یک گروه از آن خردها را فکر فلسفی نام گذاشته‌ام و منظور همان چیزی است که دکتر کاویانی در «اصلاحات از کجا باید آغاز شود» مطرح می‌کند و می‌گوید ما خیلی زود تحت تاثیر قرار می‌گیریم و خیلی زود دیدگاه خود را تغییر می‌دهیم چرا که بنیان‌های اندیشه‌ای مستحکم که با ضابطه فکر کنیم و بعد ابراز نظر کنیم را نداریم و به نظر من ماموریت فکر فلسفی این است که چنین توانایی اندیشه‌ای را ایجاد کند. یک محور دیگر قضیه نگاه بین‌رشته‌ای یا فرا رشته‌ای است. در واقع، گفته می‌شود که انقلاب دانایی به لحاظ پارادایمی، آن قله تجسد یافته نگاه کوانتومی را در برابر نگاه نیوتونی به نمایش می‌گذارد. یعنی چون همه‌چیز دیگر خصلت ترکیبی پیدا می‌کند، با نگرش‌های تک ساحتی تقریبا دیگر در هیچ زمینه‌ای نمی‌توان به یک شناخت قابل اعتنا دست پیدا کرد و می‌دانید که اگر بنا باشد نگاه بین رشته‌ای جدی گرفته شود قبل از هر چیز ما باید ادب گفت‌وگو را فرا گرفته باشیم و بتوانیم برخوردهای غیرمطلق‌گرایانه با حیطه‌های تخصصی خود داشته باشیم.

انقلاب دانایی به مثابه سقوط یک بهمن

انقلاب دانایی به هیچ شکلی هیچ ریشه‌ای در مناسبات کنونی ما ندارد. ما در خلق این دستاوردها تقریبا سهمی بسیار نزدیک به صفر داریم. اما این پدیده مثل یک بهمن بر سر ما فرود خواهد آمد کما اینکه پیامدهای موج اول و دوم انقلاب صنعتی نیز در شرایط زمانی خود همین کارکرد را برای ما داشت. بر اساس برآوردهای شخصی من، ما هنوز از زیر بار آن ناآمادگی در ربع پایانی قرن هجدهم و هزینه‌هایی که بابت آن پرداخته‌ایم، کمر راست نکرده‌ایم.

بنابراین، اگر واقعا مساله آنگونه که هست و در ابعادی که اهمیت دارد مورد شناسایی قرار بگیرد، به این واقعیت می‌رسیم که در عصر شتاب تاریخ به لحاظ معرفتی، این ایده که گذشته چراغ راه آینده است تا حدودی منزلت خود را از دست می‌دهد زیرا بسیاری از پدیده‌ها خصلت نوظهور پیدا می‌کنند.

 بنابراین، گفته می‌شود که ترکیب خردمندانه گذشته نگری و آینده نگری راه نجات است. خلاصه بحث من این است که اهمیت نگاه به آینده برای فهم عالمانه بایسته‌های کنونی، به طرز بی‌سابقه‌ای افزایش پیدا کرده و این نگاه از دریچه انقلاب دانایی، با همه پیامدها و لوازم خود و با همه تحولاتی که در عرصه معرفت بشری ایجاد کرده یک ضرورت حیاتی و تمدن‌ساز است.

نوبیتکس
ارسال نظرات
x