علت ازدواج نکردن دختران چه می تواند باشد و راه چاره چیست؟

معمولا زنان و دختران در سنین بخصوصی تمایل به ازدواج دارند و پس از ورود به دهه چهارم زندگی خود کم کم فرصت هایشان را از دست رفته می بینند.
به گزارش اقتصاد آنلاین، معیار ازدواج کردن و نکردن زنان و مردان در زمانه ما تغییر کرده است. در گذشته تمایل برای ازدواج و تشکیل خانواده بیشتر از امروز بود و زنان تمایل بیشتری به تشکیل خانواده نشان می دادند اما گویا با گذر زمان وضعیت کمی تغییر کرده و برخی از دختران تمایلی ندارند تن به ازدواج دهند.
سن مناسب ازدواج از نظر روانشناسی
به طور کلی در سالهای گذشته، چه در کشور ما و چه در اکثر نقاط دنیا، میانگین سن ازدواج برای هر دو جنس مرد و زن افزایش یافته است. به طوریکه نتایج نظرسنجی ها درکشور آمریکا نشون میده که اکثر افراد معتقدن که 25 سالگی سن مناسب ازدواج دختره، در حالی که طبق این نظرسنجی بهترین سن ازدواج برای مردان 27 ساله.
درواقع دیدگاه مردم در مورد بهترین سن ازدواج بسیار تغییر کرده، که این موضوع بیشتر هم برای زنان صدق میکنه. به طور کلی، 20٪ از آمریکایی ها سن بسیار پایین را برای ازدواج زنان ترجیح میدن یعنی ( حداکثر تا 21 سالگی). در حالی که 12٪ سن بالاتر از 30 سال یا بیشتر رو ترجیح میدن. این درحالیه که فقط 11 درصد آمریکایی ها این نظرو دارن که مردان باید تا 21 سالگی ازدواج کنند، در حالی که تقریباً از هر سه مرد، یک مرد معتقده که تا 30 سالگی برای فکر کردن به ازدواج وقت داره.
دخترانی که تمایلی به "بله گفتن" ندارند...
این روزها با نگاه اجمالی به خانواده خود، دوستان و آشنایان به دختران مجردی بر میخوریم که سن مناسب ازدواج را گذرانده ولی تمایلی به تشکیل خانواده و گفتن بله به خواستگارهای پشت در ندارند.
این دختران با وجود نگرانیهایی که از تنهایی دوران پیری دارند، ترجیح میدهند حلقه تعهد و تأهل به دست نکنند و آن طور که دوست دارند زندگی کنند. برخی دختران امروزی کفه تجرد را سنگینتر از تأهل میدانند و ترجیح میدهند به جای اینکه خود را گرفتار مسئولیت، استرس و مشکلات زندگی زناشویی کنند، راحت و بی دغدغه به کار، تفریح و برنامههای شخصی خود برسند.
دخترانی که تجرد را انتخاب کردهاند، اغلب برای اینکه زیر بار ازدواج بروند معیارهای سختگیرانهای دارند و حاضر نیستند به خاطر حرف مردم، فشارهای خانواده و ... به پسری که شرایطش چنگی به دل نمیزند جواب مثبت بدهند. بالا رفتن سن ازدواج و افزایش آمار تجرد قطعی در دختران حکایت از تغییرات اجتماعی و فرهنگی دارد که عدهای را بابت تضعیف بنیان خانواده، مواجه با بحران جمعیت پیر در سالهای آینده، کاهش معنادار ازدواج، کاهش آمار تولد و ... نگران میکند و پرچم عدهای را هم به بهانه نزدیک شدن به تحقق حقوق زنان، دستیابی به آزادی و دستیابی به هویت مستقل برای کسانی که همیشه جنس دوم بودهاند بالا میبرد...
گفت و گویی با چند دختر مجرد و دلایل آنها
یک نظرخواهی سرپایی از ۵ دختر در سنین متفاوت؛ ۱۸ تا ۳۷ ساله. اینکه نظرشان درباره تجرد چیست؟ چه بر آنها گذشته و به آینده چه نگاهی دارند؟
صرفا بخشهایی از حرفهای چند نفر از مصاحبهشوندگان است. نیاز به توضیح ندارد که نظرات مختلفی درباره ازدواج وجود دارد و دختران زیادی هم هستند که به دلایل مختلف تمایل زیادی دارند ازدواج کنند حتی اگر مجبور شوند از بعضی خواستههایشان بگذرند، اما در اینجا پاسخهایی با نگاههای متفاوتتر آورده شده تا شاید توجه بیشتر کارشناسان و مسئولان حوزه خانواده را به دلایل افزایش سن ازدواج و تجردگزینی جوانان جلب کند.
این هم بدیهی است که این گزارش میتواند ادامه داشته باشد، نظر خانوادهها، کارشناسان، افراد متاهل و پسرهای مجرد را هم شامل شود و با شنیدن حرف آنها، دغدغهها، تمایلات و مشکلاتشان در گزارشها و گفتگوهای دیگر، به ابعاد بیشتری از ماجرا دست پیدا کنیم.
حقوقی که با ازدواج سلب میشود
الهام 23 سال دارد و دانشجوست. در دانشگاه آزاد، مهندسی شیمی میخواند. دنبال کار است اما فعلا شاغل نیست. وقتی میفهمد قرار است درباره تجرد و تاهل حرف بزنیم، تعجب میکند: این موضوع که دیگر حرف زدن ندارد، این همه کارشناس درباره ازدواج حرف میزنند و نتیجهای گرفته نمیشود، حالا با گفتگوی من و شما به چه نتیجهای قرار است برسیم؟ با این حال به سوالهایم پاسخ میدهد. از او میخواهم نظرش را درباره ازدواج بگوید: ببینید، من هم مثل هر دختر دیگری خواستگارانی داشتهام. اما چیزی که باعث شده به هیچکدام از آنها جواب مثبت ندهم، این است که با شرایط بعد از ازدواج مشکل دارم و فعلا تجرد را ترجیح میدهم.
درباره شرایط بعد از ازدواج، توضیح میدهد: منظورم این است که من الان به عنوان یک دختر مجرد حقوقی دارم که بعد از ازدواج از من سلب میشود. فکر کنید من الان میتوانم به سفرهای خارجی بروم ولی هنگامی که ازدواج کنم حتما باید از شوهرم رضایتنامه داشته باشم. چرا وقتی وارد مرحله دیگری از زندگی شدهام و قاعدتا باید امتیازاتی به دست بیاورم، همان حقوقی که هنگام تجرد داشتهام را هم باید از دست بدهم؟ مشکلات حق تحصیل، حق اشتغال، حق طلاق و ... را هم که دیگر همه میدانند.
وقتی میگویم این حقوق را میتوان جزو شروط ضمن عقد آورد، پاسخ میدهد: بله، اما همه پسرها که چنین شروطی را قبول نمیکنند. من با چند نفر از خواستگارانم درباره این مسائل حرف زدهام اما آنها به جای این که فکر کنند قرار است چیزی را امضا کنند که حقوق طبیعی مرا تضمین میکند، فکر میکردند در حال از دست دادن حقوقی .
الهام در پایان حرفهایش تاکید میکند: من به شدت اعتقاد دارم بعد از ازدواج هم لازم است حریم شخصی و استقلال فردی زن و شوهر حفظ شود. با این حساب، ترجیح میدهم تا زمان پیدا شدن کسی که با این خواستهها مخالفتی نداشته باشد، مجرد بمانم. چرا خودم را در شرایطی قرار بدهم که اگر پشیمان شدم یا مشکلی پیش آمد، هیچ راه بازگشتی نداشته باشم؟ چرا خودم را گرفتار کنم؟
چرا دخترها خواستگاری نکنند؟
منصوره، شاغل است و 27 سال دارد. گرافیک خوانده و حالا در یک نشریه فعالیت دارد. میگوید حقوق خوبی میگیرد و از شرایط شغلیاش راضی است و همین را مقدمهای میکند برای این که به این سوالم پاسخ بدهد که چرا تجرد؟ ببیند، من با یک موضوع فرهنگی که مختص جامعه ما هم نیست مشکل دارم و آن هم این است که چرا باید تنها پسرها به خواستگاری دخترها بروند؟ خیلی از دوستانم میگویند چرا ازدواج نکردی؟ خواستگار خوبی نداشتی؟ بگوییم فلانی بیاید خواستگاری؟ انگار همیشه بنا بر انتخاب شدن است. هیچکس نمیگوید به کسی علاقه داری؟ چرا به او پیشنهاد ازدواج نمیدهی؟
و سریع ادامه میدهد: بله میدانم که این موضوع میتواند به دلیل بار اقتصادی مساله ازدواج باشد و چون اغلب مردها هستند که وظیفه تامین معاش را به عهده دارند، باید در شرایطی باشند که بتوانند از پس هزینه زندگی متاهلی بربیایند. اما به این دقت کنید که در سالهای اخیر معمولا هم زن و هم مرد شاغلند. با این وصف و تغییری که در وضعیت اقتصادی و اشتغال به وجود آمده، نباید در وضعیت فرهنگی دنبال تغییر باشیم؟ به عنوان مثال من خودم وضعیت مالی خوبی دارم و اگر همسرم هم شاغل باشد میتوانیم یک زندگی را به خوبی اداره کنیم. پس چرا من نباید از همکارم که یک آقاست بخواهم ازدواج کنیم و تنها او این حق را دارد که از من خواستگاری کند؟
منصوره که میگوید در کنار گرافیک، مطالعات فرهنگی و اجتماعی دارد، تاکید میکند: من فکر میکنم تا زمانی که در شکلهای سنتی آشنایی، خواستگاری و ازدواج تغییری ایجاد نشود، پاسخی به نیازهای دختر و پسر امروزی داده نخواهد شد و اگر در برابر این تغییرات که با کمی کار فرهنگی، مطمئنا مورد پذیرش جامعه هم خواهد بود، مقاومت شود، اصل نهاد خانواده در معرض خطر قرار میگیرد.
از او میپرسم خودش از پسری خواستگاری کرده است؟ با سرش حرفم را تایید میکند که: بله من یک بار احساس کردم شخصی مناسب من است و به او پیشنهاد ازدواج دادم. اما او با این که فردی سنتی هم نبود این پیشنهاد را عجیب دانست و جواب رد داد. راستش را بخواهید، فکر میکنم از داشتن یک زن جسور و شجاع، ترسید. برای دوستانم که این موضوع را تعریف کردم، منتظر یک بحران روحی بودند، در حالی که من به سادگی از کنار این موضوع گذشتم و گفتم: مگر پسرها فقط خواستگاری یک نفر میروند؟ مگر با اولین درخواست ازدواج، جواب مثبت میگیرند یا اگر کسی به خواستگاریشان جواب منفی داد افسرده میشوند؟
این همه طلاق، آدم را میترساند
تبسم 33 ساله، یکی دیگر از افراد مجردی است که در این گزارش، گفتههایش را میخوانید. معلم است و در یک آموزشگاه زبان انگلیسی تدریس میکند. میگوید با ازدواج مشکلی ندارد و به نظرش دوران تاهل، بخش شیرینی از زندگی است؛ اما مشکل این است که بسیاری از پسرهای امروزی در انتخاب همسر دچار بحران شدهاند.
تبسم به چند موردی که تاکنون به این مشکل برخورده اشاره میکند: همانطور که میدانید، هنوز در بیشتر خانوادهها فرزندان با معیارهای سنتی بزرگ میشوند در حالی که ارزشها و هنجارهای جدیدی در جامعه به وجود آمده است. من نمیگویم کدام خوب و کدام بد است، اما آنچه دیدهام این است که بسیاری از جوانها به خصوص پسرها دچار بحران شدهاند و درباره این که چه چیزی درست است و چه چیزی نادرست، سردرگمند. آنها از طرفی با حرفهای خانواده مبنی بر انتخاب همسر به شکل سنتی و معرفی مادر و پدر مواجه میشوند و از طرف دیگر با فعالیتهای اجتماعی و حضور در فضاهای تحصیلی و شغلی، به دخترانی برمیخورند که آنها را برای ازدواج مناسب میبینند. آنها از طرفی با آموزههایی مبنی بر در خانه ماندن زن تربیت میشوند و از طرف دیگر میبینند زنانی که فعالیتهای اجتماعی نداشته باشند نمیتوانند همدم، همراه و همکلام خوبی برایشان باشند.
تبسم میگوید: این تربیتهای دوگانه به این منجر میشود که در مواجهه با پسری که قصد ازدواج دارد، سردرگمی آنها به دختران هم سرایت کند و بیاعتمادی نسبت به تصمیم پسرها برای ازدواج شکل بگیرد؛ آنها یک روز از ما انتظار یک زن موفق و فعال اجتماعی بودن دارند و یک روز دیگر توقع دارند دستپختت به همان خوبی یک زن خانهدار باشد، یک روز میگویند هیچکس نباید مانع پیشرفت دیگری شود و روز دیگر میگویند وظیفه زن فقط این است که بنشیند خانه و بچه بزرگ کند، یک بار زنی با معیارهای گذشته را الگو قرار میدهند و یک بار زن موفق معاصری را در آن سوی دنیا.
از مجردها هم حمایت شود
رعنای 37 ساله؛ پرستار است. دو سال است از خانواده جدا شده و تنها زندگی میکند. از مشکلات زندگی مجردی که میپرسم، سرش را تکان میدهد و میگوید: اگر مسائل مالی و سختیها و مشکلات عاطفی و فیزیکی را هم بتوان تحمل کرد، این نگاه مردم است که بیشتر از هر چیز یک دختر مجرد را آزار میدهد. تجربه به من یاد داده به جز تعداد کمی از دوستانم، زندگی مجردیام را از بقیه پنهان کنم و طوری وانمود کنم که با خانوادهام زندگی میکنم. تا میفهمند دختر مجردی هستی که مستقل شدهای و زندگی جداگانهای را تشکیل دادهای، برخوردها با تو عوض میشود؛ یا زیادی خشن میشوند یا زیادی مهربان! از همسایه و فامیل گرفته تا همکار و همکلاسی. سن و جنس و طبقه اجتماعی خاصی هم ندارد. هرکس به نوعی رفتارش عوض میشود. این که دختری بدون ازدواج از خانه پدری خارج شود هنوز در کشور ما چندان جا نیفتاده و تعداد کمی از افرادی که با آنها برخورد داشتهام، این مساله برایشان بغرنج نیست.
رعنا درباره دلایل ازدواج نکردن و جدایی از خانواده هم توضیح میدهد: دلایل زیادی باعث شد ازدواج نکنم؛ یکی از آنها این بود که هم خودم و هم خانوادهام اصرار داشتیم دوره لیسانس و فوق لیسانس تمام شود بنابراین در دوره دانشجویی برای این که مزاحمتی در راه تحصیلم پیش نیاید به خواستگارها جواب منفی میدادیم. بعد از آن هم سختگیری خانواده شروع شد. وقتی من راضی میشدم، خانوادهام راضی نمیشدند و هنگامی که آنها راضی بودند من تمایلی به زندگی با آن فرد نداشتم. معیارهایی که در نظر داشتیم متفاوت بود. آنها به دنبال امنیت مالی و اقتصادی بودند و من دنبال داشتن نگاه مشترک به زندگی. تا این که دو سال پیش تصمیم گرفتم از خانواده جدا شوم و زندگی مستقلی را برای خودم تشکیل بدهم. پدر و مادرم ناراضی بودند اما وقتی دیدند مصمم هستم که خانه و زندگی جداگانه خودم را داشته باشم و از لحاظ مالی این توانایی را دارم، قبول کردند که دخترشان در خانهای جداگانه اما نزدیک به آنها زندگی کند.
او میگوید: به هر حال من الان از وضعیت زندگیام راضی هستم. نمیگویم احساس تنهایی نمیکنم، نمیگویم فکر کردن به آینده نگرانم نمیکند، نمیگویم گاهی دلم نمیخواهد یک رابطه عاطفی پایدار داشته باشم و مادر بودن را تجربه کنم. اینطور نیست. گاهی این احساسها خیلی هم شدت میگیرد؛ ولی وقتی به زندگی بعضی از دوستانم نگاه میکنم که چطور بدون علاقه و تفاهم و فقط به خاطر فرار کردن از حرف مردم تن به زندگی مشترک دادهاند و نارضایتی را در چشمشان میبینم، از تصمیمی که گرفتهام احساس رضایت میکنم.
*پرسش از شما: با گفته های کدامیک از مصاحبه شونده ها موافق هستید؟آیا جزو آن دسته از دخترانی هستید که از ازدواج می ترسند؟