مترو کانون شیوع کرونا میشود؟
کمتر کسی است که تجربه سفر با مترو را نداشته باشد. با توجه به پایینبودن هزینه بلیت و صرفهجویی در زمان، خیلیها ترجیح میدهند با این وسیله رفتوآمد کنند.
به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از همشهری، کرونا که شایع شد، در ماههای نخست، بهشدت از تعداد مسافران حملونقل عمومی کاسته شد؛ طبق گفته مسئولان، مسافران مترو در دوره کرونا تا یکسوم کاهش یافته. اما کمکم که کسبوکارها فعال شدند، مسافران بیشتری سرازیر زیر زمین شدند و هرچند از سوی مقامات وزارت بهداشت اعلام شده مترو از مراکز پرخطر شیوع کرونا محسوب میشود، اما بسیاری از مردم ریسک میکنند و با مترو جابهجا میشوند.
مردم خوب ماسک میخرند
ساعت 2بعدازظهر وارد متروی نواب میشوم. یک سال است که من دیگر از مترو استفاده نکردهام. پیشتر، از جریان باد ورودی مترو لذت میبردم، اما امروز که باد بهصورتم میخورد، کمی دلهره برم میدارد. در سالن ورودی همهچیز عادی بهنظر میرسد. مسافرانی میروند و عدهای میآیند. به سراغ پسرکی میروم که سرگرم فروش ماسک است. که خلوت میشود، ماسکش را پایین میکشد و چانهاش را میخاراند. میپرسم فروش ماسک چطور است؟ جواب میدهد خوب است. از مردادماه به این کار مشغول شده. میگوید: من خودم حساس نیستم و به استفاده از ماسک معتقد نیستم! ولی خب وقتی پیشنهاد این کار شد، پذیرفتم. ادامه میدهد: بهنظرم هر کسی حساسیت به خرج بدهد و بیشتر بترسد، کرونا میگیرد. حدس میزند که اردیبهشت مبتلا شده است اما خفیف بوده. میگوید: حدود 2 هفته حس بویایی و چشاییام ضعیف شد و کمی سردرد داشتم. بعد از من، پدرم بیمار شد. البته علائم او شدیدتر بود، دلیلش را هم گفتم؛ پدرم خیلی حساسیت به خرج میدهد!
کرونا روی پله برقی!
آدمهای بسیاری را میبینم که 2ماسک روی صورتشان است. از ترس و اضطرابم کم میشود. به سمت ایستگاه صادقیه میروم. غژغژ چرخهای قطار فضا را پر میکند. ترجیح میدهم به جای پلهبرقی که شلوغ شده، از پلههای معمولی پایین بروم. نگاهی به مسافران سوار بر پلهبرقی میاندازم. با سگرمههای در هم، شانه به شانه هم بالا میروند. بوی ادکلن مرد آراستهای که چند پله پایینتر است، توجهم را جلب میکند. پلهها که تمام میشود، به سراغش میروم. مرد موجوگندمی هم 2ماسک بر صورت زده. میپرسم چرا از مترو استفاده میکند، میگوید: در دوره کرونا، ترافیک بیشتر شده. توی ترافیک دچار بیحالی عصبی میشوم و اینکه مترو معضل ترافیک ندارد، از نظر من مزیت بزرگی است البته بههیچوجه ساعتهای پیک مسافر وارد مترو نمیشوم، بعد هم که به خانه میروم جانب احتیاط را رعایت میکنم، دوش میگیرم و لباسهایم را چند روز درمیان میپوشم. قطار بعدی میرسد. مرد کتوشلوارپوش میگوید: باورش سخت است اما من از زمانی که از مترو استفاده میکنم ارتباطم را با پدر و مادرم قطع کردهام، چون در شرایط کنونی که صحبت از شیوع کرونای انگلیسی هم شده، کوچکترین سهلانگاری ممکن است به فاجعه تبدیل شود. صحبت با او چند دقیقه بیشتر طول نمیکشد اما در همین فاصله ایستگاه پر از مسافر شده. قطار میایستد، خالی و پر میشود.
ترس از ویروس کرونا همواره در دل من است
نسبت به ساعت، تعداد مسافران واقعاً زیاد است. دلشوره دوباره به سراغم میآید. دخترک ظریف و کوتاهقدی بدون عجله، آرام به سمت خروجی میرود. دنبالش میروم. این پا آن پا میکند تا پلهبرقی خلوت شود. حاضر میشود چند دقیقه با من صحبت کند. میگوید: قبل از شیوع کرونا تقریباً 90درصد سفرهایم در تهران با مترو بود. همانموقع هم خطوط بسیار شلوغ بودند و تنها صرفهجویی در زمان و کوتاهشدن فاصله سبب میشد تا سختیهای آن را تحمل کنم. بعد از شیوع کرونا، سفرهایم را بسیار کم کردم اما کرایهها خیلی گران است. پریروز بابت هزینه رفت و برگشتم با اسنپ از نواب تا هفتتیر 75هزار تومان پرداختم. ادامه میدهد: هماکنون 50درصد جابهجایی من با مترو است، آنهم در اوقاتی که احتمال میدهم مترو حداکثر خلوتی و کمترین تراکم جمعیت را دارد. با وجود این، ترس از ویروس کرونا همواره در دل من است. درباره مشکلات مترو از او میپرسم. جواب میدهد: برخی مسافران داخل مترو سر ماسک نزدن، دعوا و بگومگو راه میاندازند که خودش کار بسیار اشتباهی است. در شرایط کرونا اصلاً داخل مترو نباید حرف زد. او معتقد است بعد از شلوغی مترو، معضل بزرگ دیگر، حضور دستفروشان است. میگوید: درک میکنم که اوضاع اقتصادی جامعه مناسب نیست و آنها هم شرایط بدی دارند، اما من بهصورت کلی با حضور آنها در مترو مشکل دارم. دستفروشان چند نوع آلودگی ایجاد میکنند؛ آلودگی صوتی و ظاهری. وقتی برخی از آنها با ظاهر و الفاظ ناخوشایند در مترو پرسه میزنند و برخوردهای نادرست مسافرین و مأمورین مترو با آنها و بعضاً منازعاتی که بینشان پیش میآید را میبینم، واقعاً اعصابم خرد میشود.
واگنهای بیشتری به قطارها اضافه شوند
رنگ گلبهی بلوز دخترکی چشمام را میگیرد. موهای دخترک دوشاخه بافتهشده و ماسک قرمزی بر صورتش است. مادرش میگوید: سرفاصله قطارها مناسب است و خوشبختانه قطارها در ساعات معین در ایستگاه حاضر میشوند و بهندرت پیش میآید که تأخیر کنند، اما باز آرزو به دل ما ماند که یکبار در قطار سر پا نایستیم. تعداد متقاضیان مترو، بهویژه در ساعات پیک، زیاد است و قطارها در ایستگاههای قبل پر میشوند، البته تحتتأثیر کرونا و کمشدن مسافرها الان شاهد هلدادن و توی صورت هم رفتن مسافران نیستیم اما باز هم جمعیت تنگ هم میایستند و کنار هم مینشینند، در این شرایط صحبت از رعایت فاصله اجتماعی در مترو مسخره است و نمیتوان گفت که با چنین فاصلهای ویروس منتقل نمیشود! پیشنهاد او این است که واگنهای بیشتری به قطارها اضافه شوند. ادامه میدهد: خوشبختانه الان ماسکزدن جا افتاده و بیشتر از 99درصد مسافران ماسک میزنند؛ هرچند بعضیها بهطور صحیح ماسک نمیزنند یا ماسکشان کهنه و نازک است اما روزبهروز تعداد کسانی که بهصورت اصولی ماسک میزنند، بیشتر میشود، ولی باز هم اگر کسی در یک واگن کرونا داشته باشد، مصیبت میشود.
واگنهای آقایان خیلی شلوغ است
نظر مرد جوانی که چشم به راه قطار است را هم میپرسم، میگوید: وقتی شرایط را سبک سنگین میکنم، مسافرت با مترو بهتر است، مسافران هم رعایت میکنند. چندبار خود من به کسی که ماسک نداشته، ماسک دادهام و او بدون بحث آن را قبول و استفاده کرده است. گلایهای که او دارد از شلوغی بیش از حد واگنهای آقایان است. میگوید: از طریق میله، نصفی از یکی از واگنهای آقایان را هم به واگن خانمها اضافه کردهاند که بهنظر کار جالبی نیست. گاهی بر اثر فشار و ازدحام، برخی آقایان به آن طرف میله که خلوت است، میروند اما خانمها اعتراض میکنند و المشنگه به پا میشود!
درد بیپولی بیدرمانتر از کروناست
چشم میچرخانم، دستفروشان زیادی را نمیبینم. داخل واگنها هم که نگاه میکنم، تعدادشان کم است. جذب چرخدستی یکی از آنها میشوم که پر است از چیزمیزهای رنگوارنگ؛ فروشنده روی صندلی نشسته و در خودش فرورفته. قیمت چند قلم از وسایلش را میپرسم. زن حدود 50 سالی دارد. با لحنی مهربانانه همه قیمتها را میگوید. چشمان سیاه قشنگی دارد، دستانش اما خشک و چروکیده است، شاید تأثیر الکل و مواد شوینده باشد که پدر دستهای خیلیها را این روزها درآورده. یک ماسک پرستاری و یک ماسک پارچهای مشکی زده است. میگویم خبرنگارم اما فقط آمدهام که درباره کرونا بنویسم و کاری به بساط او ندارم. موافقت میکند حرف بزند. تا تیرماه کارش را تعطیل کرده، میگوید: خیلی از همکارانمان بیمار شدند و دوست و همکار خودم بر اثر کرونا جانش را از دست داد. تأسف میخورد، ادامه میدهد: سنش کمتر از من بود. روسری میفروخت. از مرگش خیلی ناراحت و هراسان شدم، اما درد بیپولی و نداری از درد کرونا بدتر و بیدرمانتر است. باید خرج خودم و دخترم را دربیاورم، جنسهایم هم روی دستم مانده بود. میپرسم فروشاش چقدر است؟ جواب میدهد: اوایل که گفتند ویروس از روی سطوح منتقل میشود، مشتریانمان خیلی کم بودند، اما الان که تعداد مسافرها هم بیشتر شده، فروشم بهتر شده است. میپرسم از کارش راضی است، میگوید: مدتی کارهای نظافت چند ساختمان را انجام میدادم و حتی اگر کسی میخواست، نظافت منزل هم انجام میدادم، اما از کت و کول افتادم، البته دستفروشی هم راحت نیست. کاری است که به تو احترام نمیگذارند، بیمهای در کار نیست و ترس از این داری که مأموران مترو وسایلت را ببرند، اما چون کار دیگری بلد نیستم و به پول هم نیاز دارم مجبورم فعلاً این کار را انجام دهم. قطار وارد ایستگاه میشود. بلند میشود که برود. از او تشکر میکنم. چشمانش لبخند میزنند و سوار میشود.