شیکاگونومیکس
کتاب شیکاگونومیکس روایتی است از اهمیت دانشکده اقتصاد شیکاگو در اقتصاد کلان که توسط محمدرضا فرهادیپور به زبان فارسی ترجمه شده است. در این نوشته به خلاصه فصلهای مختلف کتاب و سیر کلی آن توسط مترجم اشاره شده است.
«پسران شیکاگو» یا به عبارت بهتر «بروبچههای شیکاگو،» نخستین عبارتی بود که در مطالعات اقتصادی، نظرم را به اهمیت شیکاگوییها جلب کرد. البته، پیش از آن در دروس مختلف اقتصاد کلان با فریدمن و تابع مصرف و اهمیت کارهایش آشنا شده بودم. اما در آن کتابها و دروس، کمتر دربارۀ دانشکدۀ اقتصاد شیکاگو و مکتب اقتصادی آن حرفی زده میشد. «بروبچههای شیکاگو» را بیشترِ منتقدینِ نظامِ بازارِ آزاد و سرمایهداری به طعنه و کنایه برای توصیف گروه خاصی از اقتصاددانان به کار میبرند که تحت لوای تعلیمات این مکتب در عرصۀ سیاستگذاری عمومی سیاستورزی اقتصادی میکردند و میکنند. در شیلی در دهۀ 1970 به منظور انتقاد از سیاستهای بازار آزاد این عبارت روی دیوارها نقش میبست؛ یا میخواندیم و میشنیدیم که فریدمن مشاور پینوشه بوده است. در همان دوران در تایوان هم چنین شد. کتابهای دستچپی هم به تعدد و تکرار این عبارت را به کار میبرند. از همان زمان، همیشه و همهحال، پرسشی در ذهنم بود که مکتب شیکاگو چه خصایصی دارد؟ از چه زمانی مکتب شیکاگو شکل گرفت؟ البته، با توجه به آنچه خوانده و شنیده بودم، میگفتم: عجب مکتب یکدستی.
این جستوجوی ذهنی با من بود تا به کتاب «شیکاگونومیکس» نوشتۀ لنی ایبنشتاین برخوردم. نویسندۀ کتاب که به دلیل حضور پدر و مادر و خودش در دانشگاه شیکاگو، آشنایی بسیار خوبی با این دانشگاه و مدرسۀ اقتصاد شیکاگو دارد، شیوۀ بسیار جالبی را برای توصیف مکتب اقتصادی شیکاگو، نحوۀ شکلگیری و ویژگیهای آن انتخاب کرده است.
دانشگاه شیکاگو را ثروتمند معروف آمریکایی، راکفلر، مالک شرکت استاندارد اند اویل ساخت. راکفلر 35 میلیون دلار به این دانشگاه کمک مالی کرد که معادل یک میلیارد دلار امروزی بود. البته، راکفلر در امور داخلی دانشگاه و انتخاب استادان نقشی نداشت و همۀ امور را به ریاست دانشگاه، هارپر، واگذار کرد. اما در اذهان عمومی دانشگاه شیکاگو دانشگاه راکفلر بود.
جیمز لارنس لافلین اولین رییس گروه اقتصاد سیاسی دانشگاه شیکاگو بود و به سرعت تعدادی از بهترین اقتصاددانان آن دوران جذب شدند. لافلین مجلۀ اقتصاد سیاسی را راه انداخت که در حال حاضر یکی از معتبرترین مجلات علم اقتصاد است. تورستین وبلن هم به شیکاگو آمد که کتاب خواندنی «نظریه طبقۀ تنآسا یا مرفه» را نوشت. وسلی کیر میچل و جان موریس کلاک فرزند جان بیتس کلارک اقتصادددان مشهور به «مارشال آمریکایی» نیز جذب شیکاگو شدند. روایاتی که نویسنده به طور مختصر و مفید درخصوص هر یک از این اقتصاددانان ارائه کرده بسیار خواندنی است. ویژگی اصلی بخش اقتصاد سیاسی شیکاگو در این دوران عبارت بود از تعلیم و تدریس اقتصاد براساس آموزههای «لیبرالیسم کلاسیک» اقتصاددانان سدههای هجدهم و نوزدهم؛ آدام اسمیت و دیوید ریکاردو و جان استورات میل.
در ادامه نویسنده به طور مشخصتر به سراغ استادان بسیار مطرح دانشکده اقتصاد شیکاگو در دهههای 1920 و 1930 و 1940 میرود: جیکب واینر، فرانک نایت و هنری سایمونز. به هر یک از این اقتصاددانان یک فصل را اختصاص میدهد و در عین حال نشان میدهد که این اقتصاددانان چطور بر اندیشهورزی اقتصادی در دانشگاه شیکاگو اثر میگذاشتند: این اقتصاددانان همگی به لیبرالیسم کلاسیک و مالیات تصاعدی و فعالیت معقول دولت در اقتصاد به سبک آدام اسمیت باور داشتند. در ادامۀ کتاب نویسنده گریزی میزند به مقایسه مکاتب اقتصادی شیکاگو و اتریشی در دهۀ 1930 و همینطور مقایسه میان آراء کینز و شیکاگوییها.
تا این زمان خبری از «مکتب اقتصاد شیکاگو» نبوده است. میلتون فریدمن، جورج استیگلر و گری بکر همگی دانشجویان مدرسۀ اقتصاد شیکاگو بودند که بعد از تحصیلات خود به کار در نهادهای منشور جدید روزولت مشغول کار شدند. اما پس از پایان جنگ جهانی دوم این گروه تصمیم گرفتند به دانشگاه شیکاگو برگردند. سال 1946 سال جداسازی سرنوشتساز در مدرسۀ اقتصاد شیکاگو بود. جیکب واینر از این دانشگاه رفت. هنری سایمونز درگذشت و فریدمن و آلن دایرکتور (برادر زن فریدمن) و والیس از راه رسیدند. فرانک نایت هم که زودتر رفته بود. استعداد فریدمن در این دانشگاه کاملاً شکوفا و او بدل به قلب و روح مدرسۀ اقتصاد شیکاگو شد. هایک هم که بعد از انتشار کتاب «راه بردگی» به شدت مشهور شده بود و کتابش را در آمریکا، انتشارات دانشگاه شیکاگو بعد از کلی کش و قوس (ماجرایش را در همین کتاب میتوانید بخوانید) منتشر کرد، به شیکاگو نزدیک شد. البته، فریدمن و باقی اقتصاددانان دانشگاه شیکاگو وقتی هایک برای عضویت در هیأت علمی مدرسۀ اقتصاد درخواست داد، درخواستش را رد کرد. شرح این واقعه بسیار خواندنی است و نویسند در دو فصل از همین کتاب «شیکاگونومیکس» به شکلی خواندنی آن را ارائه کرده است.
حالا اما اندیشهها و ایدههای اقتصادی که از شیکاگو مطرح و منتشر میشد، بسیار متفاوت از قبل بود: کمکم لیبرالیسم کلاسیک کمرنگ شد و جایش را به «لیبرتارینیسم» معاصر داد. از نظر لنی ایبنشتاین تاریخ مدرسۀ اقتصاد شیکاگو را باید به دو بخش تقسیم کرد: «مکتب شیکاگو متقدم=لیبرالیسم کلاسیک؛ مکتب شیکاگو متأخر= لیبرتارنیسم معاصر.
نویسنده در ادامه و در دو فصل به طور مفصل به بیان دیدگاههای میلتون فریدمن و فردیک هایک میپردازد و نشان میدهد هرچند در حوز افکار سیاسی این دو به هم نزدیک بودند، اما در عالم علم اقتصاد زیاد با هم اشتراک نظر نداشتند. نویسنده گریزهای جالبی هم به زندگی شخصی هایک و ازدواجهایش میزند و اختلافات میان فریدمن و فون میزس را به روشنی عیان میسازد که برای خواننده ایرانی بسیار آموزنده است.
کتاب حاضر به چند دلیل خواندنی است: علاقهمندی به: الف- تاریخ دانشکده اقتصاد شیکاگو و تاریخ اندیشه اقتصاددانان مکتب شیکاگو؛ ب: تشریح تفاوتهای میان خود شیکاگوییها در حوزۀ اقتصاد؛ از بهکارگیری ریاضیات در اقتصاد گرفته تا سیاستگذاری پولی؛ ج: فهم روایت نادرست وطنی از برخی موارد مربوط به چگونگی اندیشهورزی شیکاگوییها. کتاب، درعینحال، حاوی اطلاعاتی دست اول از گفتوگوها و مکاتبات نویسنده با شیکاگوییها است که در آن، کم هم، همدیگر را نوازش نمیکنند. البته، تفاوتهای میان هایک و فریدمن و سایر شیکاگوییها به خوبی تشریح و روایتی دست اول از چهرههای اثرگذار بر مدرسه و مکتب اقتصاد شیکاگو ارائه میشود.
*محقق اقتصادی