از روزولت تا ترامپ چگونه با مسئله «ایران» مواجه شدند؟
تاریخ روابط سیاسی ایران و آمریکا خود میتواند یک دایرهالمعارف مفصل را پر کند. از آغاز تعاملات دو کشور در اواخر قرن ۱۹ میلادی، تا جدیشدن روابط در دوران پهلوی دوم، کودتای ۲۸ مرداد، انقلاب اسلامی ایران، تسخیر سفارت آمریکا و قطع روابط، ماجرای مکفارلین یا ایرانگیت، گفتوگوهای هستهای، برجام و خروج آمریکا از آن، بخشی از مهمترین پروندههای تاریخ سیاست خارجی دو کشور در تعامل و تقابل با یکدیگر بوده است.
به گزارش اقتصاد آنلاین به نقل از شرق، حتی میتوان ادعا کرد که امروز بخش مهمی از تصمیمات سیاست خارجی دو کشور زیر سایه نام کشور دیگر و تقابلها با او تنظیم و تبیین میشود؛ تا جایی که حتی روابط این دو با دوستان و دشمنانشان نیز گاهی تحت تأثیر تقابل فعلی آنها قرار میگیرد؛ چنان که در تعامل ایران با عراق و تقابلش با عربستان، نام آمریکا حاضر است و ایران سوژه اختلاف دولت فعلی ایالات متحده با متحدانش در اروپا و رقبایش در شرق است. این اختلاف آخری، اخیرا به روزهای اوج خود رسید. درحالیکه چند هفتهای بیشتر به برگزاری انتخابات ریاستجمهوری ایالات متحده باقی نمانده، برخی تصمیمات دولت ترامپ در قبال ایران را در سایه نزدیکی انتخابات تحلیل میکنند و برخی برعکس، تصمیمات ایران، متحدان اروپایی آمریکا و متحدان شرقی ایران را در سایه صبر برای پایان احتمالی دوره دونالد ترامپ. به این بهانه میخواهیم مروری بر عملکرد رؤسای جمهور آمریکا در قبال ایران داشته باشیم؛ از سفرها و میزبانیها، روابط و تعاملها تا درگیریها.
از آغاز رابطه تا رفتوآمد
شروع رابطه ایران و آمریکا با رابطه متحدان، رابطه بالا به پایینی بود. از اواسط قرن نوزدهم میلادی، یعنی در زمان سلسله یکی مانده به آخر پادشاهی در ایران، سلسله قاجار و زمانی که ایران در غرب هنوز با نام «ایران» شناخته نمیشد و در نقشهها «پرشیا» خوانده میشد و در میانه تنشهای ایران با دو قدرت بزرگ آن روزگار، یعنی روسیه، همسایه بداخلاق و خطرناک آن زمان و بریتانیا، استعمارگر بزرگ دوران قدیم، قدرت نسبتا جدیدی به نام ایالات متحده وارد صحنه سیاسی ایران شد که بهنسبت، اعتماد بیشتری از سوی پادشاهان ایران جلب کرده بود. شاهان قاجار، حتی آمریکاییهایی مثل آرتور میلسپو و مورگان شوستر را به سمتهای حکومتی منصوب میکردند. در دوران حکومت دو پهلوی و نیز بعدتر، آنچه آن دو قدرت در دوران جنگ جهانی دوم در ایران کردند هم این رابطه با آمریکا ادامه پیدا کرد، البته با وقفهای که نخستوزیر محمد مصدق در این روند انداخت.
این بازه، دوران سفرهای پادشاهان ایرانی به خارج از کشور نیز بود و بهخصوص قاجاریها در این بازه، دیدارهای متعددی از کشورهای دیگر داشتند. در فهرست مقصدهای این سفرها اما آمریکا جایی نداشت و هیچکدام از پادشاهان قاجار کاخ سفید را ندیدند. رضاشاه پهلوی نیز تنها برای دیدار با مصطفی کمال آتاتورک، از رهبران محبوبش راهی ترکیه شد تا اولین سفر یک پادشاه ایران به آمریکا را آخرین پادشاه ایران برود. محمدرضا پهلوی، به روایت اسناد وزارت خارجه ایالات متحده، ۱۲ بار راهی آمریکا شد، اولینبار در سال 1949میلادی، هشت سال پس از آغاز دوران سلطنتش و آخرین بار در سال 1977، دو سال پیش از سقوط. محمد مصدق در جایگاه نخستوزیری، دو سال بعد از اولین سفر محمدرضا، دومین مقام ایرانی شد که به آمریکا میرود و بهجز او، یک بار منوچهر اقبال در سال 1959 و یک بار امیرعباس هویدا در سال 1968 به این سفر رفتند تا جمعا مقامات ایران ۱۵ سفر رسمی به آمریکا داشته باشند.
بهجز این رفتها، آمدها نیز منحصر به دوران محمدرضا پهلوی بود که در دوران حکومتش، میزبان چهار رئیسجمهور آمریکا شد که یکی در میان دموکرات و جمهوریخواه بودند. فرانکلین روزولت در سال 1943 برای دیدار معروفش در تهران با جوزف استالین، رهبر شوروی و وینستون چرچیل، نخستوزیر بریتانیا راهی ایران شد. ژنرال دوایت آیزنهاور نیز در سال 1959، برای دیدار با محمدرضاشاه به ایران آمد و برای مجلس وقت نیز سخنرانی کرد. دو سفر بعدی البته سفرهای معروفتری هستند؛ ریچارد نیکسون در سال 1972 و جیمی کارتر در سال 1978، کمی پیش از پایان کار محمدرضا.
سفرهای دردسرساز
نیکسون از پدیدههایی است که نامش هم در تاریخ ایالات متحده و هم در تاریخ روابط ایران و آمریکا با جنجال و رسوایی گره خورده است. اولین و فعلا تنها رئیسجمهور تاریخ ایالات متحده که کارش با استعفا تمام شد، دو سال قبل از اینکه زیر بار رسوایی واترگیت و تبعاتش، عطای کاخ سفید را به لقایش ببخشد و جرارد فورد، معاوناولش را به جایگاه ریاستجمهوری برساند، راهی ایران شد تا با محمدرضا پهلوی دیدار داشته باشد. در همین سفر بود که داستان پرخون ۱۶ آذر 1332 رخ داد و تجمعات اعتراضی دانشجویان ایران به خاطر سفر نیکسون، به یکی از نمونههای اولیه و نقاط عطف برخورد خونین نیروهای حکومت محمدرضاشاه با مخالفان سیاسیاش در دوران پس از کودتا علیه مصدق بدل شد و سه قربانی تجاوز نیروهای مسلح به حریم دانشگاه و تیراندازی بیتبعیض به سوی دانشجویان، مصطفی بزرگنیا، احمد قندچی و آذر شریعترضوی، به نمادهای اعتراض سیاسی دانشجویان تبدیل شدند که بعدها، روز ۱۶ آذر به یادشان روز دانشجو نام گرفت و تا امروز، وعده دانشجویان برای تجمعات و نشستهای اعتراضی و سیاسی بود؛ گرچه در سالهای اخیر، برخی دانشگاههای ایران سالروز این حمله به دانشگاه را به زمانی برای جشن و دورهمی دانشجویی تبدیل کردهاند.
اگر سفر نیکسون را باید نقطه آغاز مخالفتها با حکومت پهلوی و بهطورکلی حکومت پادشاهی در ایران دانست، سفر بعدی در آخرین ماههای این حکومت اتفاق افتاد. جیمی کارتر دموکرات که در برخی تحلیلها، رویکرد سیاست خارجی او از جمله عوامل ناکامی محمدرضا پهلوی در حفظ حکومتش خوانده میشود، روز سال نوی 1978 میلادی را در سفر خاورمیانهایاش برای دیدار با دو پادشاه، محمدرضا پهلوی در ایران و ملکحسین در اردن گذراند. کارتر البته در حالی از سوی برخی حامیان حکومت پهلوی و مخالفان آمریکایی جمهوری اسلامی به سهلانگاری در قبال ایران متهم میشد که نیروهای امنیتی دولتش تا آخرین روزهای قبل از ۲۲ بهمن 1357 در حال برنامهریزی برای حرکتی مشابه کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۲۰ و نجات محمدرضا بودند.
از کارتر به ریگان
اگر قربانیشدن محمدرضا پهلوی در سیاستهای جیمی کارتر تنها یک ادعا باشد، قربانیشدن کارتر و دموکراتها در نتیجه تقابلش با حکومت بعدی در ایران از جمله حقایق سیاسی تاریخ آمریکاست. جیمی کارتر، رئیسجمهوری بود که بحران بزرگ تسخیر سفارت کشورش در تهران و داستان ۴۴۴روزه معروف را تجربه کرد و این داستان تا پایان دوره چهارساله ریاستجمهوری او به طول انجامید. در واقع، کارتر در اواخر حکومت پادشاهی ایران سکان ریاستجمهوری را به دست گرفت و انقلاب اسلامی ایران عملا باعث شد او نتواند دوره چهارساله خود را هشتساله کند. داستان تسخیر سفارت از اواسط دوره کارتر شروع شد و رسما تا آخرین روز حکومت کارتر و تا وقتی که او کلید خانه سفید را به مستأجر بعدی تحویل دهد، مصرانه ادامه پیدا کرد.
تقابل ایران با آمریکا در دوران کارتر، اگر چنان که گفته میشود از عوامل سقوط حکومت او شده باشد، علاوه بر تأثیری کلیدی که در روابط ایران در دوران جمهوری اسلامی با آمریکا داشته است، سرنوشت ایالات متحده را نیز عملا به شکلی اساسی تعیین کرد؛ چراکه رقیب کارتر و کسی که با شکست او در این پرونده و انتخابات، ریاستجمهوری ایالات متحده را به دست آورد، رونالد ریگان، از نمادهای جمهوریخواهی مدرن و از مشهورترین و تأثیرگذارترین رؤسای جمهور آمریکا شد که دستکم تا زمان ظهور پدیده ترامپ و به تعبیر برخی حتی تا امروز، مسیر حرکت این حزب در آمریکا زیر سایه نام او تعریف شده است.
برخی شواهد که بهتازگی منتشر شده، حاکی از این است که ریگان چیزی بیش از برد انتخاباتی از ایران گرفت. ادعاهایی که تا چند سال پیش در حد نظریه بود، اما اخیرا اسنادی هم که به آن اضافه شده، حاکی از این است که تیم ریگان در روزهای پایانی ماجرای سفارت، به ایران پیام داده و از ایران خواسته بودند آزادی نیروهای باقیمانده سفارت را تا پایان انتخابات به تأخیر بیندازد تا کارتر امتیاز پایان این بحران را نبرد. طبق این نظریه، بحران عملا چند هفته پیش از اینکه کارتر انتخابات را ببازد و دولت را تحویل رقیب جمهوریخواهش دهد، به مرحله تعیین تکلیف رسیده بود، اما خود آزادی بعد از شروع دولت ریگان رخ داد. بدیهیترین شاهد برای این ادعا این است که اعلام پایان ماجرا از سوی ایران، تنها ساعاتی پس از پایان سخنرانی تحلیف ریگان انجام شد و جز در حالتی که ریگان جادوگر دیپلمات با معجزاتی در تعامل با ایران بوده باشد که توانسته باشد با یک تماس و در چند دقیقه بعد از ۴۴۴ روز ناگهان مقامات ایران را قانع کند، دولت او عملا هیچ نقشی در بهپایانرساندن ماجرا نداشت؛ یعنی نمیتوانست داشته باشد. انتشار این اسناد حتی باعث شد برخی ادعا کنند به لحاظ قانونی اعضای تیم ریگان به سبب تعاملات مخفیانه اینچنینی خود با یک کشور خارجی، آنهم کشوری در تخاصم و آنهم برای طولانیکردن یک بحران ملی، باید محاکمه شوند، اما گذشت چندین دهه و شرایط سیاسی کشور باعث شد این موضوع تنها بهعنوان یک بحث تاریخی بماند.
داستان آن «محور شرارت»
شوخی معروفی بین تحلیلگران روابط ایران و آمریکا هست و آن اینکه طرفداران مدیریت دیپلماتیک تنشهای همیشگی بین تهران و واشنگتن و طرفداران تقابل و تشدید تنش و بلکه تقابل نظامی در دو کشور، نوبتی فرمان امور را به دست میگیرند تا رابطه ایران و آمریکا، همواره در همین وضعیت بماند و به هیچ سمتی برای تعیین تکلیف نرود. این شوخی زمانی تشدید شد که بعد از بیل کلینتون در آمریکا و اکبر هاشمیرفسنجانی در ایران، وقتی از انقلاب و جنگ تحمیلی هشتساله ایران که در آن عملا بیشتر قدرتهای دنیا در مقابل ایران قرار گرفته بودند، زمانی گذشته بود و ایران در آن زمان با چهره نویی به نام سیدمحمد خاتمی، بعد از سالها تقابل بهدنبال کاهش تنش و برقراری دوباره تعامل با کشورهای مختلف بود، در همان بحبوحهای که خاتمی با ایدههایی مثل گفتوگوی تمدنها در صحنه جهانی دیده میشد، جورج دبلیو بوش جمهوریخواه، پسر آشنای قبلی ایرانیان، جورج اچ دبلیو بوش که در دوران خود در همین خاورمیانه و خلیج فارس درگیریهایی نظامی هم داشت، ایران را در کنار کرهشمالی کیم جانگ ایل و عراق صدام حسین، یک دسته کرد و نام محور شرارت بر این گروه گذاشت تا داستان همچنان گرهخورده بماند. دولت جورج بوش، البته مشاوری به نام جان بولتون را در کنار خود داشت که شاید ضدایرانیترین چهره واشنگتن و تنها کسی است که با ترامپ بر سر کمبودن شدت تقابلش با ایران به اختلاف خورد. بولتون البته در دوران دولت بوش، بیشتر مشغول حمله آمریکا به عراق و تأمین عقبه سیاسی آن حمله بود و ازجمله معماران جنگی شد که هنوز پروندهاش برای آمریکا بسته نشده است، اما بههرحال رویکرد سیاست خارجی مورد تأیید او بود که پرونده ایران را در کنار عراق و کرهشمالی گذاشت و البته کمی بعد، ماجرای برنامه هستهای ایران پیش آمد تا از لحاظ تبعات، زمان و درگیرکردن بقیه کشورها، ماجرای تسخیر سفارت را چالشی کوچک بنمایاند. رویکرد دولت بوش در مسئله هستهای، بعدها در کتاب ویلیام برنز، از برجستهترین و باسابقهترین چهرههای دستگاه سیاست خارجی آمریکا نیز به نقد کشیده شد که در آن، او معتقد بود بوش پسر، شیوه تعامل مفیدی در مقابل ایران در پیش نگرفته بود.
اوباما و «ریاستارت»
«ریاستارت» عنوان پروژه سیاسی خارجی دولت باراک اوباما، جانشین بوش، در تعامل با روسیه در دوران مدودف بود؛ رویکردی به این امید که آمریکا و روسیه بتوانند بعد از سالها تنش باقیمانده از روزگار جنگ سرد، کمکم گرههای رابطه را باز کنند و روش تعاملیتری را در پیش بگیرند. این رویکرد دولت اوباما اما در عمل، مختص به روسیه نبود. معروف است که اوباما معتقد بود در دوران جدیدی در صحنه بینالمللی، کشور را به دست گرفته است و همانطور که زمانی روزگار از جنگ و کشورگشایی به استعمار و کنترل امور کشورها به روشی مثل کودتا و حمایت از تنشهای داخلی رسید، دنیا دیگر دنیایی نیست که بتوان با شیوه سابق آمریکا ادارهاش کرد و باید رویکردهای چندجانبهتر و تعاملیتر را پیش گرفت. دولت اوباما، البته در دورانی که در ایران محمود احمدینژاد میراثدار بحران هستهای آغازشده در دوران خاتمی، سکان امور را به دست داشت، همچنان با فرمان تحریم و تقابل با ایران مواجه شد؛هرچند نه به شکلی قابل مقایسه با دوره ترامپ و البته با همراهکردن متحدان آمریکا که کمی پیش در حمله به عراق کنار بوش قرار گرفته بودند. اما مذاکرات بین مقامات دولت اوباما و دولت احمدینژاد، هم به شکل رسمی و هم پشت پرده، حالا علنیشده پیگیری میشد. اولین گامهای آنچه به توافق معروف منجر شد، در آخرین سالهای حضور احمدینژاد برداشته شد اما با آمدن حسن روحانی، متولی گفتوگوهای هستهای در جایگاه دبیر شورای عالی امنیت ملی در دوران خاتمی، تیم اوباما فرصتی را که تصور میکرد دولت بوش در تعامل با دیپلماتترهای دولت خاتمی هدر داده، به دست آورد و در مقایسه با یک دهه چالش پیش از آن، نسبتا به سرعت و پیش از اینکه دست تقدیر دوباره نوبت را به تنشخواهی مثل ترامپ بدهد، توانست مذاکره هستهای را با مدیریت جان کری در وزارت خارجه آمریکا در تعامل با آمریکاشناسی مثل محمدجواد ظریف در وزارت خارجه ایران، به نتیجه برساند. اوباما البته در این مسیر با مانع بزرگی مثل مخالفخوانان جمهوریخواه در کنگره مواجه بود که در صحنه خارجی نیز مثل صحنه داخلی حاضر نبودند در هیچ زمینهای با اولین رئیسجمهور سیاهپوست آمریکا همکاری کنند. عزم اوباما در بستن این پرونده، باعث شد او عطای کدگذاری توافق هستهای در قانون ایالات متحده را به لقایش ببخشد و توافق را نه چنان که باید و ترجیح داشت، با تصویب کنگره که با فرمانی اجرائی به نتیجه برساند. این ریسکی بود که البته در سایه اعتماد برخی دموکراتها به «اجتنابناپذیری» پیروزی هیلاری کلینتون در انتخابات ۲۰۱۶، چندان بزرگ به نظر نمیآمد. اما وقتی پدیدهای به نام ترامپ توانست وزیر خارجه سابق اوباما را شکست دهد، مشخص شد ایراد کوچک ایده اوباما تا چه بزرگ است.
ترامپ و فشار حداکثری
دونالد ترامپ، در بسیاری زمینهها، رویکردهایی با خود آورد که در عینیترین شکل میتوان آنها را «نو» خواند، اما در قبال توافق هستهای با ایران، او میراثدار مواضع سالهای سال جمهوریخواهان بود و تقریبا با تمام رقبایش در انتخابات مقدماتی جمهوریخواهان موضع مشترکی داشت. در واقع، عبارت «پارهکردن برجام» سابقه سیاسی طولانیتری از ترامپ دارد و در میان جمهوریخواهان مدعی ریاستجمهوری آمریکا در ۲۰۱۶، دیگرانی مثل سناتور تد کروز هم خواستار این سرنوشت برای توافقی بودند که حیاتش در آمریکا در نتیجه رویکرد اوباما تا اندازه زیادی در اختیار شخص رئیسجمهور بود.
ترامپ البته علیرغم مخالفت خودش و همراهی مشاوری مثل جان بولتون که بعد از سالهای دولت اوباما، با بازگشت یک تندروی جمهوریخواه به کاخ سفید دوباره به عرصه برگشته بود، در عمل به وعده «پارهکردن توافق» مدتی این پا و آن پا کرد، اما در نهایت و با وجود درخواستهای مکرر متحدان اروپایی آمریکا که تا آن روز در همه قدمهای تعامل با ایران و بلکه خاورمیانه، همراه رؤسای جمهور آمریکا گام برمیداشتند، یکطرفه خروج آمریکا از توافق را اعلام کرد و پس از آن نیز با کارزار معروفی که معرف حضور است، «فشار حداکثری» بر ایران را مدیریت کرد.
از معدود مواضع سیاسی شخصی که ترامپ بر آن اتکا دارد، البته پرهیز از درگیری جدی بود و همین باعث شد بولتونی که بوش را تا بغداد کشانده بود، نتواند ترامپ را به درگیری نظامی گسترده با ایران قانع کند و البته اختلافات مکرر بولتون با شیوه اداره امور سیاست خارجی در دوران ترامپ، زمانی که با خودداریهای ترامپ از تشدید تقابل بیش از این و کشاندن ماجرا به فاز درگیری گسترده نظامی همراه شد، این دو را به پایان همکاری قانع کرد. تا همین چندیپیش برخی شایعات و گمانهزنیها حاکی از این بود که ترامپ برای «غافلگیری اکتبرش» و در آستانه انتخابات ریاستجمهوری، سناریوی کهنه اقدام نظامی در نزدیکی روز رأیگیری را خواهد آزمود و ایران هم در صدر فهرست گزینههای او در این زمینه خوانده میشد، یا لااقل گفته میشد که او تقابل با ایران و مسئله تحریم تسلیحاتی را به شکلی جدیتر به عنوان یک اقدام قابل استفاده در رقابت انتخاباتی به کار خواهد گرفت. امروز اما به نظر میرسد زلزله سیاسی تمامعیاری که درگذشت روث بیدر گینزبرگ، قهرمان لیبرال دادگاه عالی، در صحنه سیاسی آمریکا ایجاد کرده، در کنار کرونا و نیز تبعات اقتصادیاش آنچنان اذهان سیاسیون و رأیدهندههای ایالات متحده را به خود مشغول کرده که مسئله سیاست خارجی و بهخصوص ایران، در فهرست اولویتهای انتخاباتی، جایگاه پایینی را به خود اختصاص داده باشد. ایران و توافق هستهایاش البته همچنان از موضوعات اختلاف اساسی بین جو بایدن و دونالد ترامپ است و پیروزی هر کدام، تبعاتی مهم در ادامه روند تقابل تاریخی تهران و واشنگتن خواهد داشت. اما لااقل فعلا به نظر میرسد برخلاف آنچه گمان میرفت، نزدیکشدن انتخابات بیش از آنکه احتمال تشدید تنش بین ایران و آمریکا را بالا برده باشد، آن را تا حدی به پسزمینه تقابل سیاسی سرنوشتساز دموکراتها و جمهوریخواهان رانده است.