حسنعلی منصور چگونه ترور شد؟
ساعت 10:15 صبح یکم بهمن سال ۱۳۴۳ مرد جوانی که پیراهن تریکو به تن داشت، جلوی مجلس شورای ملی ایستاده بود. او پاکتی به دست داشت و وانمود میکرد نامهای برای دادن به نخستوزیر در آن دارد. جلوی مجلس شورای ملی تنها یک استوار و یک سرباز نگهبان دیده میشدند. نزدیک ساعت 10:30، خودروی شماره یک نخستوزیر در برابر مجلس شورای ملی ایستاد و حسنعلی منصور، نخستوزیر، درِ خودرو را باز کرد و یک پایش را بیرون گذاشت. در این هنگام محمد بخارایی، از اعضای حزب مؤتلفه، با پاکت در دستش به سمت منصور رفت. استوار به گمان اینکه بخارایی میخواهد نامهای به نخستوزیر برساند، جلوی او را نگرفت. هنگام پیادهشدن منصور از خودرو، بخارایی دست در جیب خود کرد و با تپانچهای به نخستوزیر شلیک کرد و بیدرنگ پا به فرار گذاشت.
به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از شرق، مهدی عراقی، از اعضای مؤتلفه که خود هم در چهارم شهریور ۱۳۵۸ همراه پسرش حسام به دست گروه «فرقان» به شهادت رسید، روایت خود را از روز ترور منصور اینگونه گفته بود: «نزدیکیهای ساعت 10 بود که ماشین منصور از قسمت شاهآباد وارد میدان بهارستان میشود و بهطور عمودی جلوی درب مجلس میایستد، همان درب بزرگ. قبل از اینکه شوفر پایین بیاید اینور و درب را باز کند، خود منصور درب را باز میکند و میآید بیرون. آقای بخارایی هم از قسمت جنوب به طرف شمال داشت میآمد، منصور که درب را باز میکند و میآید، به فاصله دو متر بین این دو فاصله بوده، گارد محافظ با دو تا ماشین نیز ایستاده بودند، هنوز گارد محافظ پیاده نشده بودند، اسلحه هم لای دفترچه که دستش بود، به مجرد اینکه منصور میآید پایین، اسلحه را همانجوری که دستش بوده، تیر اول را شلیک میکند که میخورد به شکم منصور، منصور که دولا میشود، تیر دوم را میزند پس گردنش، تیر سوم را که میخواهد بزند (پوکه اسلحه گیر میکند و در همین هنگام گارد محافظ) میزنند زیر دستش، اسلحه میپرد بالا. بخارایی را آنجا میگیرند. وقتی میگیرند، آقای نیکنژاد از آنور ماشین شروع میکند به تیراندازیکردن، گارد فرار میکند، آقای بخارایی هم فرار میکند. سربازهایی که دم مجلس بودند، یکی که مأمور پست بود و یکی، دو نفر که توی مجلس بودند، صدای تیر را که میشنوند میآیند بیرون نیکنژاد را میگیرند. نیکنژاد میگوید: من نبودم، او آنجاست، دارد میرود. آنها برمیگردند میبینند یکی وسط خیابان دارد فرار میکند. نیکنژاد را رها میکنند که آنهم میپرد توی تاکسی، نیکنژاد از آنور میرود. آقای بخارایی هم چون زمین یخبندان و سُر بود، سُر میخورد زمین. چند تا پلیس که عقبش کرده بودند، میگیرند او را آنجا و میآورند کلانتری (میدان) بهارستان. بخارایی از هرگونه صحبتی برای مأمورین خودداری کرد و این مسئله باعث شد ساواک در گزارش اولیه، او را جوانی لال معرفی کند. عاقبت مأمورین در جیب شهید بخارایی کارت تحصیل او را پیدا کردند و بدین وسیله به خانواده او دست یافتند و از طریق مادر او، دوستانش را شناسایی نمودند. از جمله اشخاصی که در این تحقیقات شناسایی شد حاج صادق امانی بود. حاجصادق، شوهرخواهر و دوست لاجوردی بود و مأموران شهربانی فکر میکردند میتوانند از طریق لاجوردی به شهید امانی دسترسی پیدا کنند، بنابراین منزل لاجوردی محاصره و خودش دستگیر شد. با اینکه لاجوردی از اعضای اصلی هیئت مؤتلفه بود و در اعدام انقلابی حسنعلی منصور دست داشت، در طول دوران بازداشت چنان رفتار کرد که او را بیگناه تشخیص دادند و بعد از 17 یا 18 روز از زندان شهربانی آزاد شد».
روایت لاجوردی ترور ازمنصور
خود لاجوردی هم درباره نقشداشتن یا نداشتنش در ترور منصور در اوایل انقلاب در سخنانی که از سوی مؤسسه مطالعات و تحقیقات تاریخی ضبط شده بود، چنین گفته بود: «اولینباری که من دستگیر شدم، در رابطه با مسئله ترور منصور بود. نه به این معنا که من در ترور دست داشتم، بلکه نسبت فامیلی من با مرحوم حاجصادق امانی که شوهرخواهر من، عضو جمعیتهای مؤتلفه و رهبر عملیات ترور بود. منتها حاجصادق در شاخه نظامی کار میکرد و من در شاخه نظامی نبودم. چون در دستگیری محمد [بخارایی]، رضا [صفارهرندی] و مرتضی[نیکنژاد] ایشان فراری بود».
همسر لاجوردی هم روایت خود را اینگونه بیان کرده بود: «ایشان را در سال 43 بهعنوان معاونت در قتل حسنعلی منصور دستگیر کردند و حکمش خیلی سنگین بود. زمانی که فرزند دومم میخواست به دنیا بیاید، خیلی دلم میخواست که ایشان کنارم باشد؛ بنابراین دست به دامان حضرت ابوالفضل شدم. روز پنجشنبهای بود که داشتم دعای کمیل میخواندم، دیدم در میزنند و آقای لاجوردی آمد. خیلی خوشحال شدم، 20 روز بعد دوباره ایشان را بردند ولی من زایمان کرده بودم». همسر لاجوردی گفته بود در آن دوره او را به مرخصی فرستاده بودند که بعد از آن حکم 18ساله لاجوردی سبک و به یکسالونیم کاهش یافت.
تلاشهای مؤتلفه برای اخذ فتوای ترور منصور
مؤتلفه برای ترور منصور تلاش بسیاری کردند تا از امام خمینی فتوا بگیرند که بعد از اصرار فراوان موفق به این کار نشدند تا آنکه از آیتالله میلانی این فتوا را اخذ کردند. مهدی عراقی در خاطرات خود آورده است: «برای این کار [ترور منصور] کسانی فرستاده شده[اند] پهلوی آقای خمینی که در این جریانات فتوا بگیرند و آقای خمینی فتوا نداده در مرحله اول. در مرحله دوم باز فرستادهاند و آقا به آن حامل گفته که اصلا به تو چه که توی این کارها دخالت میکنی».
حبیبالله عسگراولادی هم دراینباره گفته بود: «...یکی از دلایلی که موجب شده بود دیرتر به اقدام خود دست بزنند، نهی امام در مورد کارشان بود. آنها برای برداشتن این نهی، تلاشهای زیادی کردند و چندین بار خدمت امام رفتند؛ اما امام تأکید داشتند این کار در غیر خودش [شاه] مفید نیست؛ زیرا اگر به غیر از شاه فرد دیگری را بزنند، تمام گذشته به گردن آن فرد خواهد افتاد و برای او نیز مجلسها میگیرند و مخالفان خودشان را از بین خواهند برد؛ بنابراین این حرکت در غیر خودش مفید نخواهد بود. این چهار شهید برای اینکه این نهی را بردارند، از مراجع دیگری فتوا گرفتند؛ اما همچنان حضرت امام نهی بر این کار داشتند. بنابراین، این افراد از بنده که نماینده امام در وجوهات بودم و با دیگر علما نیز ارتباط داشتم، [دوباره] خواستند تا از امام بخواهم این نهی را بردارند؛ اما امام در پاسخ به من گفتند که در کارهای تند شرکت نکن و شما دخالتی در کار این افراد نداشته باشید».
در متن بازجوییهای دادگاه عاملان ترور منصور نیز چنین آمده است: «محرکین و عاملین توطئه قتل مرحوم منصور در بازجوییهای خود اعتراف نمودهاند: سال گذشته که موضوع ترور آقای علم مطرح بوده؛ یکبار عباس مدرسیفر را نزد آقای میلانی به مشهد اعزام داشتهاند که در مورد ترور اشخاص موثر مخالف روحانیون از مشارالیه فتوا بگیرد که میلانی اظهار داشته این عمل جایز نیست. ضمنا حبیبالله عسگراولادی را که از مریدان خاص آقای خمینی و مسئول جمعآوری وجوه سهم امام میباشد به قم اعزام و نظر خمینی را در مورد ترور استعلام مینمایند که مدعی هستند خمینی این عمل را صلاح ندانسته است. سپس شیخ محیالدین انواری از طرف عاملین توطئه در مورد اخذ فتوا به خمینی مراجعه و به وی نیز جواب رد داده میشود. مجددا حبیبالله عسگراولادی را به قم اعزام و به وی مأموریت میدهند از آقای خمینی چنین سؤال بکند: چنانچه اشخاصی قصد ترور اشخاص مؤثری از دولت را داشته باشند آنان را منع بکنند یا نکنند. در این مورد مدعی هستند که خمینی چنین پاسخ داده است شما چهکاره هستید منع بکنید یا نکنید».
آنچه از قرائن و شواهد و خاطرات و اسناد به دست میآید، اعضای «گروه حاد» که بعدا با موافقت شورای مرکزی، جزء بخش مسلحانه مؤتلفه قرار گرفتند، چندینبار اقدام به اجازه «ترور و اقدامات مسلحانه» گرفتهاند. اولینبار به قبل از تأسیس نهایی جمعیت مؤتلفه اسلامی؛ یعنی در روز پنجشنبه 15 فروردین سال 42 و مصادف با ولادت امام رضا(ع) برخی از افراد گروه مسجد شیخعلی که احتمالا مدرسیفر، اسلامی و امانی بودهاند خدمت امام میرسند و درباره ترور عوامل رژیم از ایشان استفتاء میکنند که امام در جواب استفتا، این افراد را از این کار نهی میکند. در گزارش ساواک در 20 فروردین همان سال آمده است: «کریمیآشتیانی میگفت دستهای از طرفداران فدائیان اسلام به قم رفته با مقامات مذهبی آنجا از جمله آیتالله خمینی ملاقات کردهاند. این دسته به اطلاع آیتالله خمینی رسانیدهاند که اگر فتوا دهند آنها حاضرند برای از بین بردن هر کس که دستور دهند عمل کنند. خمینی گفته است مبارزه ما هنوز به مرحلهای نرسیده که احتیاج به کشتن مخالفین باشد و من با این قبیل اعمال نظر موافقت ندارم».
دومینبار به پس از دستگیری امام در خرداد ۴۲ و همزمان تأسیس جمعیت مؤتلفه بازمیگردد که گروه مسجد شیخعلی بدون موافقت شورای مرکزی مؤتلفه، در روز جمعه، 17خرداد سال 42 مصادف با 14محرم به دلیل نهی قبلی امام و همچنین درزندانبودن و دردسترسنبودن او، عباس مدرسیفر را به تنهایی، برای اخذ فتوای ترور و حرکت مسلحانه نزد آیتالله میلانی در مشهد میفرستند که او در جواب این استفتا میگوید این عمل جایز نیست و این فرد و گروه را از این اقدام نهی میکند. عباس مدرسیفر دراینباره گفته است: «در حدود یک سال قبل بود که آقای صادق امانی در ضمن صحبت، صحبت از ترور با من میکردند و چندی بعد به من گفتند که برای اجازه قانونی، نزد آقای میلانی رسیدم و موضوع را عرض کردم، ولی ایشان اجازه ندادند و فرمودند جایز نیست و من برگشتم به آقای صادق امانی گفتم که آقا اجازه نفرمودند، ولی ایشان مثل اینکه قانع نشدند و میخواستند طوری دیگر شود که این عمل انجام بگیرد».
در این مورد در اسناد ۱۹ خرداد سال ۴۲ شهربانی آمده است: «اخیرا در بین روحانیون و متعصبین، گفته میشود که پس از شکست اخیر و تظاهرات روز ۱۵ خرداد، روحانیون قصد دارند به وسیله عُمّال خود، که مرکّب از افراد متعصب و هیئتهای مذهبی میباشند، مبادرت به شروع جنگهای پارتیزانی نمایند و در داخل شهر هم گروه ضربتی و ترور تشکیل داده، افراد سرشناس و مخالف را ترور نمایند. منبع الهام این دسته، خود روحانیون بوده و قوه اجراییه، افراد متعصب و شرکتکنندگان اربعین شهدای قم و اخلالگران روز ۱۵ خرداد و مؤمنین به دستگاه روحانیت میباشد و از هماکنون افرادی در بازار، از جمله بازارچه مروی و سایر قسمتهای بازار، در فعالیتاند که عدهای را دور هم جمع نموده و همقسم شده که در درجه اول به افراد نیروهای انتظامی حمله نمایند و سپس مبارزات دیگری را شروع نمایند».
بر اساس گزارش، ساواک از دومین پیگیری و اقدام گروه حاد نیز اطلاع داشته است و غیر از موارد مذکور، همچنین ساواک با مأمور نفوذیای که در جلسه اسدالله بادامچیان داشته، اطلاع کاملی از اقدامات گروه مؤتلفه داشته است. مثلا در گزارش ساواک قبل از تاریخ 8 تیر سال 43 از قول اسدالله بادامچیان آمده است: «اگر ما وارد میدان مبارزه شویم، اینبار دست خالی به میدان نخواهیم آمد، بلکه با اسلحه گرم، مبارزه متقابل خواهیم نمود و احتمال دارد هیئت مؤتلفه اسلامی تصمیم بگیرد یک باند تروریستی تشکیل بدهد و تمام ترس دستگاه از همین یک موضوع است...».
سومینبار هم به پس از سقوط علم و آزادی امام در فروردین سال ۱۳۴۳ برمیگردد. حبیبالله عسگراولادی، به درخواست و وسیله هاشم امانی، دوباره در تاریخ یکشنبه، 28 تیر سال 43 و مصادف با شهادت امام حسن عسکری(ع) در قم، به خدمت امام میرسد و راجع به مسئله ترور سؤال میکند که معظمله در جواب این استفتا، آنها را از این کار نهی میکنند. عسگراولادی دراینباره میگوید: «من چون نمایندگی حضرت امام را داشتم، نماینده وجوهات ایشان بودم و از طرف مجموعه خدمت ایشان میرفتم، از من خواستند که شما از امام بخواهید که دراینباره ما را کمک کند. من خدمت ایشان رفتم و عرض کردم که برادرها آمادگی دارند. امام فرمودند که چه شخصی را میخواهند بزنند». عرض کردم هر کس از این خائنین در دسترس آنها باشد. امام فرمودند: غیر خودش[شاه] مصلحت نیست؛ اگر کسی از درجات بعدی، حتی نخستوزیر کشته شود، اینها سعی میکنند این را وسیلهای کنند، همه مبارزین را بکوبند و سعی میکنند که فردی خشنتر بیاورند». شهید امانی از توضیح امام استنباط نهی کرد، اما برای ضربهزدن به رژیم مصمم بود».
اسدالله بادامچیان نهایت تلاشها برای ترور منصور را به خاموشی و آیتالله میلانی نسبت داده و گفته است: «مهمترین کار مرحوم خاموشی، گرفتن حکم فتوای مجازات الهی حسنعلی منصور، عامل تصویب قانون ننگین کاپیتولاسیون، از آیتالله میلانی بود». این فتوا زمینه ترور حسنعلی منصور را فراهم کرد و در پی این فتوا بخش مسلحانه جمعیت مؤتلفه طرح ترور را اجرائی کردند.