x
۲۹ / مهر / ۱۳۹۸ ۰۷:۱۵

لقب «سلطان زیره» را آمریکایی‌ها به ما دادند

لقب «سلطان زیره» را آمریکایی‌ها به ما دادند

می‌گوید در طول بیش از 60 سال شراکت و تجارت، حتی اتاق‌های کارشان را هم جدا نکردند، از دفتر 10 متری در سرای امید تا ساختمان‌هایی چند طبقه و جدید، همیشه میزهای کارشان در کنار هم بوده و شراکتی که دو جوان 20 ساله آغاز کردند تا آخرین روز پابرجا مانده است.

کد خبر: ۳۸۹۰۵۸
آرین موتور

 به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از اعتماد، اسدالله عسگراولادی، صادرکننده مشهور ایرانی که بیش از 60 سال، محصولات تجارتخانه خود را به بسیاری از کشورهای دنیا صادر کرد، 22 شهریور امسال و در 86 سالگی درگذشت. حاج اسدالله را در طول تمام این سال‌ها، به دو دلیل می‌شناختند؛ نخست تجارتخانه قدیمی او که بعدها به یک شرکت صادراتی بزرگ تبدیل شد و برایش لقب‌هایی مانند سلطان زیره و سلطان خشکبار را به همراه آورد و در کنار آن، برادرش حبیب‌الله که سال‌هایی طولانی در حزب موتلفه به سیاست مشغول بود و بعد از فوت، جای خود را به برادرش داد تا عضو ادوار اتاق بازرگانی، چند صباحی را در این حزب قدیمی نزدیک به بازار، به سیاسیون نزدیک شود؛ اتفاقی که بسیاری از نزدیکانش می‌گویند تنها به سبب تلاش او برای پر کردن جای خالی برادرش رخ داد و او تا روزهای پایانی، بیش از آنکه به سیاست مشغول، شود دل در گرو اقتصاد داشت.

اگر اسدالله عسگراولادی، برای بسیاری نامی آشناست، محمدحسن شمس‌فرد را کمتر می‌شناسند. هر چند او برای سال‌های طولانی، ریاست اتحادیه صادرکنندگان خشکبار را دراختیار داشته اما هیچ‌گاه مانند شریکش، یک چهره رسانه‌ای و شناخته شده نبوده است. شمس‌فرد اما در طول تمام این سال‌ها، شریک و همکار عسگراولادی بوده است. آنها با هم تجارت را آغاز کرده‌اند، راه‌های طولانی را پیموده‌اند و تا روز آخر با هم مانده‌اند. این روزنامه در آستانه چهلم درگذشت این شریک 60 ساله، سراغ شمس‌فرد رفت تا آنچه عسگراولادی را از شاگردی در حجره دایی‌اش به مشهورترین صادرکننده ایرانی، تبدیل کرد، مرور کند. شمس‌فرد هنوز صبح‌ها به دفتر قدیمی‌شان در طبقه دوم یک ساختمان قدیمی در خیابان مطهری می‌رود و تنها چیزی که در این دفتر تغییر کرده، میز کار خالی حاج اسدالله است که شمس‌فرد می‌گوید تا مراسم چهلم، هیچ‌کس حق ندارد پشت آن بنشیند یا دست به وسایل باقی مانده آن بزند.

تجارتخانه شما، در طول بیش از 60 سال گذشته، همواره نام خود را در میان صادرکنندگان مطرح ایرانی قرار داده، نقطه آغاز این شراکت و تجارت کجا بود؟

آشنایی ما از نوجوانی شکل گرفت. هنوز 20 سال‌مان نشده بود که با هم آشنا شدیم. ما صبح‌ها در بازار شاگردی می‌کردیم و شبانه درس می‌خواندیم و محل آشنایی‌ ما همین کلاس‌های درس شبانه بود. ایشان آن زمان در مغازه دایی‌شان مشغول به کار بودند که به کار صادرات پوست، سالامبور و پشم اشتغال داشت. من هم با دایی خودم کار می‌کردم که به تجارت و به‌طور خاص واردات مشغول بود. در اواسط دهه 20 و چند سال پس از آغاز آشنایی با هم صحبتی داشتیم که بعد از چند سال شاگردی وقت آن رسیده که کار خود را راه‌اندازی کنیم. هر دو از دایی‌های‌مان کسب اجازه کردیم و کار تجارت ما از همان زمان آغاز شد. نخستین دفتر ما در سرای امید قرار داشت و چند سال پس از آغاز کار، شرکت صادراتی حساس را تاسیس کردیم که در طول بیش از 6 دهه که از این فعالیت اقتصادی می‌گذشت پا برجا ماند و هنوز کار می‌کند.

با امکانات محدودی که در سال‌های دهه 20 و 30 وجود داشت، چه شد که به سمت صادرات حرکت کردید؟

ما هر دو چند سال در واردات و صادرات شاگردی کرده بودیم و با اصول کار آشنایی ابتدایی داشتیم اما کار در آن زمان قابل مقایسه با امروز نیست. امروز با اینترنت و فناوری‌های جدید، ظرف چند دقیقه مذاکره با تمام شرکت‌های خارجی نهایی و فرآیند ثبت سفارش و انتقال کالاهای صادراتی در کوتاه‌ترین زمان ممکن انجام می‌شود. در آن سال‌ها، راه ارتباطی ما تلگراف بود، آن‌هم به این شکل که پس از ارسال تلگراف، پیام‌های ما

24 ساعت بعد به دست مشتری خارجی می‌رسید و پاسخ او نیز 24 ساعت پس از آن دراختیار ما قرار می‌گرفت. در تجارت و صادرات که بسیاری از مراحل کار نیاز به چانه‌زنی و مذاکره دارد، گاهی تعداد زیادی تلگراف رد و بدل می‌شد و روزهای طولانی این فرآیند ادامه داشت تا به یک نتیجه قطعی می‌رسیدیم. اوضاع در شهرستان‌ها هم سخت بود. برای تماس با شهرستان هم باید به تلگراف‌خانه می‌رفتیم، درخواست خود را ثبت می‌کردیم و در صف می‌ایستادیم تا نوبت‌مان شود و با مشتری در شهرستان مذاکره کنیم. ما هیچ‌وقت از کار خسته نمی‌شدیم. شب‌ها تا 12 شب در دفتر می‌ماندیم و صبح‌ها هفت صبح برمی‌گشتیم. من در یک روز 50 نامه را ماشین می‌کردم و حاج اسدالله هم همین‌طور. وقتی نامه‌ها تمام می‌شد، می‌رفتیم تلگراف‌خانه، من در صف تلگراف داخلی می‌ایستادم و ایشان در صف تلگراف خارجی و تا کارمان تمام می‌شد، از نیمه شب هم گذشته بود. نسل امروز می‌خواهند امروز که آمدند، همان فردا پولدار شوند. رمز کار ما این بود که هم زحمت می‌کشیدیم و هم به کار علاقه داشتیم.

صادرات خود را با چه کالاهایی آغاز کردید؟

ما پیش از پیروزی انقلاب به بسیاری از کشورها، صادرات داشتیم که یکی از این کشورها، ‌امریکا بود. ما در ابتدا به امریکا زیره صادر می‌کردیم و پس از آن صادرات برگه میوه و کشمش و خشکبار هم آغاز شد. ما در سال، چندبار به امریکا سفر می‌کردیم تا شرایط را ارزیابی کرده و روند صادراتی خود را حفظ کنیم. بحث برگه زردآلو و محصولات نزدیک به آن باتوجه به کاهش محصولات در ایران کم و پس از مدتی متوقف شد اما پسته را که از همان سال‌ها آغاز کرده بودیم ادامه پیدا کرد و تا امروز نیز این تجارت با کشورهای خارجی ادامه دارد. ما زمانی در سال چند هزار تن، برگه صادر می‌کردیم اما امروز آن‌قدر محصول کم شده که عملا دیگر امکان صادرات آن نیست. زمانی بادام ما صادرات فراوان داشت اما امروز در بازار ما هم بادام امریکایی فراوان است، زیرا قیمت آن ارزان‌تر از محصول ایرانی است. در حوزه صادرات کشمش نیز ما برای مدت طولانی فعالیت کردیم، زمانی چند کارخانه تولید کشمش داشتیم که تعداد زیادی نیرو در آنها مشغول به کار بود اما وقتی پا به سن گذاشتیم، بازخرید کردیم و کار را به جوانان دیگر سپردیم.

با وجود تنوع محصولات صادراتی، در صحبت‌های شما صادرات زیره، نقش محوری دارد و سال‌های طولانی از تجارت این محصول می‌گذرد. چه شد که اسدالله عسگراولادی به «سلطان زیره» مشهور شد؟

لقب سلطان زیره را امریکایی‌ها به ما دادند. ما در بازار امریکا رقیب زیاد داشتیم اما هیچ کدام از رقبا نتوانستند با ما رقابت کنند. ما قیمت محصول را پایین نگه می‌داشتیم و حجم کار را بالا می‌بردیم و از این طریق کار ادامه پیدا می‌کرد. در امریکا مصرف زیره بسیار بالا بود و جزو مهم‌ترین ادویه‌های آنها به حساب می‌آمد و از این رو بازار زیره در امریکا بسیار مهم بود. در آفریقا هم برای جلوگیری از ضرر‌های آفتاب شدید، در آب کارگران زیره می‌ریختند و بازار آنجا نیز بسیار گسترده بود. دوشنبه‌ها (اولین روز کاری هفته)، بورس ادویه‌جات کار خود را آغاز می‌کرد و برای قیمت‌گذاری زیره، باید صبر می‌کردند تا قیمت شرکت ما برسد، یعنی این ما بودیم که در آن بازار قیمت روز زیره را مشخص می‌کردیم و سایر شرکت‌های امریکایی و فعالان آن بازار براساس قیمت اعلامی ما نرخ‌گذاری می‌کردند. البته ما هم همیشه حواس‌مان به شرایط بازار بود که رقبا جای‌مان را نگیرند و تداوم حضور ما در این بازار باعث شد امریکایی‌ها به ما لقب سلطان زیره بدهند، یعنی این لقب نه از داخل ایران که از امریکا مطرح شد.

هر چند در آن دوران تجارت با امریکا، محدودیت سیاسی نداشت، اما کمبود امکانات و دشواری دسترسی به آن بازار همچنان مطرح بود. چگونه توانستید نفوذ خود را در چنین بازاری افزایش دهید؟

سال‌ها پیش کتاب‌هایی وجود داشت که اطلاعات تاجران خارجی در آنها قرار داشت. ما اسم و اطلاعات آنها را پیدا می‌کردیم و نامه‌نگاری شروع می‌شد. احتمال داشت خیلی از آن نامه‌ها بی‌جواب بماند و آنها که جواب می‌دادند، نیاز به یک فرآیند طولانی مذاکره داشتند. یکی از شگردهای ما این بود که از تاجران خارجی، نام و آدرس بانک‌هایی که با آنها کار می‌کرد را می‌پرسیدیم. آن زمان اعتبارهای اسنادی را در بانک‌ها باز می‌کردند و اسناد به دست بانک ایرانی می‌رسید، ما کالا را بارگذاری می‌کردیم و وقتی معامله انجام می‌شد، پول‌مان را دریافت می‌کردیم. بعد از چندبار معامله، خودمان به مقصد صادراتی سفر می‌کردیم تا از موقعیت دقیق مشتری اطلاع پیدا کنیم. در کنار آن، ما در تمام نمایشگاه‌های بین‌المللی شرکت می‌کردیم، یا غرفه می‌گرفتیم یا از غرفه دیگران استفاده می‌کردیم و از همین طریق محصولات‌مان به خارجی‌ها معرفی می‌شد و کار ادامه پیدا می‌کرد. این روند تا جایی ادامه پیدا می‌کرد که دیگر نمی‌توانستیم به همه درخواست‌ها جواب بدهیم و بین مشتری‌ها انتخاب می‌کردیم، یعنی تقاضای موجود برای کالاهای ما تا جایی بالا رفت که این ما بودیم که تایید می‌کردیم با چه کسی و چه کشوری کار کنیم.

با پیروزی انقلاب، موقعیت عسگراولادی نیز متفاوت شد و نخستین تغییر در ماموریت برای مدیریت اتاق بازرگانی خود را نشان داد. این دوران چطور سپری شدند؟

انقلاب که پیروز شد، حضرت امام چند نفر را انتخاب کردند که اتاق بازرگانی را اداره کنند. آقای خاموشی، آقای میرمحمد صادقی و آقای عسگراولادی در بین این افراد قرار داشتند که با فوت حاج آقا، همان دو نفر از نسل اول اتاق بازرگانی باقی مانده‌اند. در آن سال‌ها باتوجه به تغییراتی که اتفاق افتاده بود، اداره اتاق بسیار سخت بود اما ایشان برای سال‌های طولانی در اتاق ماندند و تمام تلاش‌شان کمک به بخش خصوصی و حل مشکلات آنها بود. ایشان صبح‌ها می‌آمد شرکت و بعد می‌رفت اتاق برای مدت طولانی کار می‌کرد. می‌گفت کار مردم نباید روی زمین بماند و باید از فعالان اقتصادی حمایت کرد. ایشان در طول تمام سال‌های حضور در اتاق، نه حقوقی دریافت کرد و نه مزایایی گرفت، در این سال‌ها پیش آمده بود که از جیب برای امور فعالان اقتصادی خرج کنند اما هیچ حقوقی و مزایایی از اتاق نگرفت و این روند تا پایان ادامه داشت.

طرح تاسیس اتاق بازرگانی مشترک ایران و چین نیز در همین سال‌ها، شکل گرفت؟

ما از سال‌ها پیش با چین معاملات اقتصادی داشتیم و در این بازار حاضر بودیم. چین امروز با چین آن سال‌ها قابل مقایسه نیست، نه چین که بسیاری از کشورهای حاشیه خلیج‌فارس نیز موقعیت امروز را نداشتند. در چین فقر بسیار زیاد بود، در خیابان‌ها، بیش از آنکه خودرو باشد، دوچرخه سوار می‌دیدیم و شرایط بعدا تغییر کرد. بعدها که چین متحول شد و تجارت با چین آغاز شد، حاج آقا پیشنهاد کردند که اتاق بازرگانی مشترک تشکیل شود و کار تا امروز ادامه پیدا کرد. تجارت ما با چین با بسیاری از اتفاقاتی که در سال‌های بعد افتاد، متفاوت بود. چین محصولات مختلفی با کیفیت‌های متفاوت تولید می‌کند اما ایرانی‌ها سراغ جنس‌های ارزان رفتند و باعث شد این فکر شکل بگیرد که کالاهای چینی بی‌کیفیت هستند، در حالی که اگر پول بیشتر بدهیم، آنها نیز تولیدات باکیفیت‌تر به ایرانی‌ها می‌دهند. ما نیز در طول تمام این سال‌ها، ‌مانند دیگر تاجران کار خود را با چین ادامه دادیم. این تصور و شایعه که اگر شرکت ما تصمیم بگیرد، تجارت با چین متوقف شده یا کاهش خواهد یافت، اصلا درست نیست، ما در این بازار کار خود را کردیم و مانند دیگر بازارهای صادراتی‌مان، در چین نیز کار کردیم. الان تعداد زیادی از ایرانی‌ها با چین کار می‌کنند. اتاق ایران و چین، چند هزار نفر عضو دارد و کار در بسیاری از بخش‌ها ادامه دارد. این حرف‌ها هم مانند همان شایعاتی است که می‌گویند، عسگراولادی 8 میلیارد دلار ثروت دارد و املاک و دارایی‌های عجیب را به او نسبت می‌دهند که نمی‌دانیم این دروغ‌ها از کجا شکل گرفته و با چه هدفی منتشر می‌شود.

توصیه بسیاری از فعالان اقتصادی این است که برای پیشرفت باید از شراکت دوری کرد اما شما مسیری کاملا متفاوت را طی کرده‌اید. رمز بقای این تجارت در طول تمام این سال‌ها، چه بود؟

شراکت ما امروز هم مانند همان 6 دهه گذشته است. امروز فرزندان ایشان در شرکت‌ هستند و کار طبق روال سابق ادامه دارد، هر چند کار نسبت به قبل کم شده اما اصول ابتدایی

پا برجاست. ما هیچ‌وقت نخواستیم که جدا شویم و شراکت را تمام کنیم. وقتی رفاقت و شراکت شکل می‌گیرد، نباید عصبانی شد، ‌باید نحوه تعامل را یاد گرفت. اعتماد، اصلی‌ترین رکن این شراکت بود. ما در طول تمام این‌ سال‌ها هیچ‌گاه از هم نپرسیدیم که فلان معامله چه شد یا سود به کجا رفت. هر کس به اندازه نیاز خود بر می‌داشت و هر کس نتیجه معاملات خود را واریز می‌کرد. البته در پایان هر سال، حساب‌ها و وضعیت را بررسی می‌کردیم اما این‌طور نبود که اعتماد کنار برود یا سوال‌های بی‌جواب به وجود آید و دلیل اینکه شراکت چند دهه ادامه پیدا کرد، همین بود. در شراکت ما چیزی که مطرح نبود، پول بود، هیچ‌وقت درباره اینکه کدام‌مان چقدر پول برداشتیم، اعتراضی مطرح نبود. حاج آقا در این سال‌ها خیلی عصبانی می‌شد و من تلاش می‌کردم این عصبانیت را کم کنم. شرایط اقتصادی کشور و تصمیمات غلط ایشان را عصبانی می‌کرد. این ویژگی متفاوت ما بود که البته به تداوم این شراکت کمک می‌کرد، من تلاش می‌کردم ایشان را آرام کنم تا لااقل به خودشان آسیب نزنند. ما در طول تمام این سال‌ها دو میز داشتیم که در یک اتاق قرار داشت. همیشه میزهای‌مان در کنار هم بود و تا آخر هم باقی ماند. دفتر کار اول ما، 10 متر بود و در آنجا میزمان روبه‌روی هم بود. در دفتر فعلی هم که تعداد اتاق‌هایش بیشتر شده، همچنان در یک اتاق ماندیم.

عسگراولادی رسانه را می‌شناخت و در این سال‌ها، همواره در خبرها حضور داشت. آیا تقسیم کاری شکل گرفته بود که ایشان در خبرها باشد اما شما حضور گسترده نداشته باشید؟

ایشان از سال‌ها پیش باتوجه به حضور در اتاق در رسانه‌ها بودند اما من با وجود حضور در اتاق و اتحادیه خشکبار، چندان وارد رسانه‌ها نشدم. چند وقت قبل از یک برنامه تلویزیونی آمدند برای مصاحبه، آن‌قدر صحبت‌ها را کم کردند که عملا بخش مهمی از صحبت‌ها باقی نمانده بود. وقتی بنا نیست حرف‌های ما را پخش کنند و انتقادات ما را منعکس کنند، این مصاحبه‌ها هم فایده‌ای ندارد. مثلا دستورالعمل‌های ارزی سال قبل که به تعهدات ارزی منجر شد، مشکل‌ساز شد اما حرف‌های ما را نشنیدند و انعکاس هم ندادند، از این رو کمتر رسانه‌ای بوده‌ایم اما حاج آقا همواره در رسانه حضور داشت و تلاش می‌کرد حرف‌های خود را بزند. از زمان حضور در اتاق بازرگانی، این حرف‌ها جنس حمایت از فعالان اقتصادی را نیز پیدا کرد و تا روزهای پایانی زندگی‌شان نیز ادامه داشت.

نوبیتکس
ارسال نظرات
x