دخترم را به من برگردانید!
اشکهای مادر زهرا تمامی ندارد. زن جوانی که در عرض چند ثانیه زندگیاش نابود شد. 5 روز شده؛ 5 روز سیاه که فاطمه دختر کوچکش را بغل نکرده است. زهرا کوچولویی که بدون مادرش نمیتوانست بخوابد یا غذا بخورد. مادر زهرا هنوز هم چشم انتظار خبر یا نشانهای از دخترکش است. هنوز هم تمام محله قلعه نو به دنبال زهرا هستند. هنوز هم تیم هلالاحمر جستوجو میکند.
به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از شهروند، ظهر پنجشنبه بود که هلالاحمر پیشوا، یک تیم جستوجو به همراه سگهای هلالاحمر را به آن محله فرستاد تا به دنبال زهرا بگردند. اما باز هم جستوجوها بینتیجه بود و تلاش سگهای هلالاحمر برای یافتن دختر ۲ ساله ناکام ماند. فاطمه حالا 5 روز است که فقط اشک میریزد و از مردم میخواهد اگر ردی یا نشانهای از دخترکش دیدند، اطلاع بدهند. مادری که نمیداند چطور دختر کوچکش را در عرض چند ثانیه با خود بردهاند.
مادر زهرا در حالیکه اشک میریزد و دیگر نمیداند برای پیدا شدن دخترش چهکار کند، در گفتوگویی کوتاه از زهرا گفت و نابود شدن زندگیشان بعد از ناپدید شدن او: «دخترم به من خیلی وابسته بود. البته به پدرش هم همینطور؛ زهرا فقط در کنار من و پدر و خواهرش آرام و قرار داشت. حتی در بغل خالهاش هم گریه میکرد. مردم میگویند من سهلانگاری کردهام، ولی یک مادر چطور می تواند سهلانگاری کند. من چنین کاری نکردهام. همیشه حواسم به بچههایم بوده است.
زهرا همیشه با خواهرش به آژانس میرفت. نفیسه به شدت مراقب خواهرش بود. حالا او هم بیتاب شده و لحظهای نیست که اشک نریزد. شوهرم چون بیماری اماس دارد، دکتر به او گفته که شبها تا پارک محلمان رفته و کمی راه برود. او به تازگی میتواند با واکر راه برود. برای همین همیشه شبها با بچهها تا پارک میرفت و برمیگشت. آن شب هم مثل همیشه نفیسه به همراه زهرا به آژانسی که متعلق به پدرشوهرم است، رفتند. آژانس درست کنار خانهمان است. با این حال آنها را از پنجره دیدم که وارد مغازه شدند. اما دقایقی بعد نفیسه به خانه آمد و گفت که پدرشان از آنها خواسته به خانه برگردند و بعد از شام تا پارک بروند.
اما دیدم زهرا نیست. پرسیدم زهرا کجاست. در همان راهپله با هم صحبت کردیم و نفیسه گفت زهرا پشت سرم وارد خانه شد. به او گفتم سریع برو و زهرا را با خودت بیاور. اما زهرا دیگر نبود. در عرض چند ثانیه ناپدید شد و هرچه به دنبالش گشتیم پیدایش نکردیم. زهرا تا من در کنارش نباشم نمیخوابد. او از غریبهها میترسد. حتی اعضای فامیل و بستگان را هم وقتی میبیند خودش را در بغل من میاندازد و تکان هم نمیخورد. کافی است کسی به جز ما او را بغل کند، گریه میکند و اصلا نمیماند.
حالا با این وضع ماندهام زهرا را چطور با خودشان بردهاند. میگویم بردهاند، چون جستوجوهای ما و همسایهها و تیمهای آتش نشانی و هلالاحمر نتیجه نداده است. یک کانال آب نزدیک خانه داریم، تیم هلالاحمر به همراه سگهای زنده یاب به آنجا رفتند و کامل آنجا را گشتند. آنها به ما اطمینان دادند که زهرا داخل کانال آب نیفتاده است.
پس اگر زهرا اینجا نیست حتما او را با خودشان بردهاند. دخترم را تازه از شیر گرفته بودم. او بدون من نمیخوابد، غذا نمیخورد، حتی نمیتواند آرام بگیرد. حتما الان بچهام از گریه هلاک شده است. ما با هیچکس خصومتی نداشتیم. همه همسایهها را هم میشناسیم. آنها میدانند که شوهرم بیماری اماس دارد، برای همین خیلی به ما کمک کردهاند و هنوز هم دست از جستوجو برنداشتهاند. حتما یک غریبه آمده و بچهام را با خودش برده است. خواهش میکنم دخترم را به من برگردانید، او خیلی به من وابسته است.»