x
۰۱ / بهمن / ۱۳۹۷ ۱۶:۱۱

جوانانی که برای سرگرمی «خرید» می‌کنند

جوانانی که برای سرگرمی «خرید» می‌کنند

پول خرج کردن برای آنها راهی برای سرگرمی است. حالا چه برای خرید کردن چه برای کارهایی که پول زیاد می‌خواهد. نقطه مشترک همه این سرگرمی‌ها ترجیع‌بندی یک کلمه‌ای است؛ پول!

کد خبر: ۳۳۰۸۶۷
آرین موتور

به گزارش اقتصادآنلاین، ایران نوشت؛ «پله‌های مرکز خرید با آن چراغ‌های زیر هر پله در تاریکی شب برق می‌زند. در ورودی از آن درهایی نیست که با چشم الکترونیک خود به خود جلوی پایت باز شود. در طوسی آهنی بزرگ و سنگین را هل می‌دهم و وارد می‌شوم. فروشگاه‌ها و بوتیک‌های کوچک و بزرگ با نام برندهای معروف دنیا یک دفعه جلوی چشمم صف می‌کشند. هر چه از ویترین لاکچری و زرق و برق فروشگاه‌های لاکچری شنیده‌اید، اینجا می‌توانید ببینید. جلوی یکی از فروشگاه‌ها می‌ایستم و نگاهی می‌اندازم به ویترینش با مانتوهای زمستانی و پشمی که روی تن دو تا مانکن است و ردیف نیم‌پالتو و اشارپ و ژاکت‌های مارک‌دار که روی رگال‌ها آویزان است. آن یکی دکوری‌های خاص دارد. جایی بین دو مغازه که در یکی - دو طبقه دیگر دیده‌ام کافه بوده و جای استراحت. گلدان‌های ریز و درشت، بشقاب‌های دیواری، تابلوهای صدفی و تخم مرغ‌های چینی تزیینی را گذاشته‌اند توی قفسه‌های چوبی چسبیده به دیوار و پایه‌های کم ارتفاع وسط غرفه.

می‌گویند این مرکز خرید پاتوق آنهایی است که اهل خریدهای گرانقیمت‌اند. مارک و برند و جنس‌های خاص. از آنها که تن مانکن‌ها و سلبریتی‌ها می‌بینی یا وسایلی که در سایت و پیج‌های خوشرنگ دلت را می‌برد.

چشمم می‌گردد دنبال‌شان. دنبال جوان‌هایی که پرسه بزنند بین این لشکر برند و مارک‌های چند میلیونی و با عشق خرید کنند. پسری با یک کیسه بزرگ در دست از یکی از فروشگاه‌ها بیرون می‌آید. جین زاپ‌دار پوشیده و نیم‌بوت با یک سویی‌شرت. یک کیسه خرید کاغذی دستش است با مارکی که روی شیشه مغازه با حروف طلایی چسبیده. مهراد سویی‌شرت تازه‌اش را پشت ویترین همین فروشگاه دیده و دلش را برده و خریده. چند؟ یک میلیون تومان. می‌گویم همیشه این طور خرید می‌کنی؟ می‌گوید: «همیشه. چشمم یک چیزی را بگیرد دیگر برایم مهم نیست چند است و پولش را می‌دهم و بعد هم از داشتنش ذوق می‌کنم.» می‌گویم: «حتماً هر از گاهی.» جواب می‌دهد: «نه اتفاقاً. هفته‌ای دو - سه بار می‌چرخم در پاساژهایی مثل اینجا و بالاخره یک چیزی می‌خرم.»

خریدهایش بیشتر مربوط به خودش هستند. از لباس تا کیف و کفش، وسایلی مثل هدفون‌های جدید یا دستبند و گردنبند. هرچیزی که به چشمش خوب و جذاب بیاید و البته تک. خودش می‌گوید تفریحش خرید کردن است. بر خلاف تصویری که خیلی‌ها از مردها و پسرها دارند و می‌گویند از خرید خوش‌شان نمی‌آید و کلافه می‌شوند.

کلاس، برنامه‌ریزی، دورهمی، باشگاه و... نه! سرگرم شدن برای بعضی از جوان‌ها ساده‌تر از این حرف‌هاست. با چند بسته اسکناس یا یک کارت عابربانک پر و پیمان برای خرج کردن و ته کشیدن پول و دینگ‌دینگ پیامک برداشت حساب.

پول خرج کردن برای آنها راهی برای سرگرمی است. حالا چه برای خرید کردن چه برای کارهایی که پول زیاد می‌خواهد. نقطه مشترک همه این سرگرمی‌ها ترجیع‌بندی یک کلمه‌ای است؛ پول!

برای مهراد قیمت چیزی که چشمش را بگیرد، خیلی مهم نیست: «مهم این است که بعدش احساس می‌کنم سرخوش شده‌ام و حالم خوب می‌شود. وقت‌هایی که خیلی عصبانی و کلافه‌ام خرید می‌کنم و حواسم پرت می‌شود از آن چیزی که عصبانی‌ام کرده است. بعد هم از پول خرج کردن برای خودم خوشم می‌آید. برای همین از سرگرمی‌های دیگر این یکی بیشتر به دلم می‌چسبد.»

البته خرید تنها تفریح پولکی مهراد نیست. او برای تتو و گاهی ماساژ و استخر هم به همین راحتی پول خرج می‌کند. یک مار پیچ خورده کوچک روی گردن و پایین گوشش تتو کرده است. آن هم گران: «برای این نزدیک ۵۰۰ هزار تومان پول دادم با این که شنیدم بقیه برای این تتو ۲۰۰ تومان هم می‌گیرند اما به نظرم روی گردن حساس است و نمی‌خواستم آسیب ببینم و تتو خراب شود. برای بقیه تتوهایم هم همین طوری پول داده‌ام.» آن‌طور که می‌گوید، نزدیک ۲ و نیم میلیون تومان پول تتوهایش شده است آن هم در شرایطی که دانشجوی زبان است و کار نمی‌کند یا اگر کار کند، پاره‌وقت است و بیشتر تفریحی یا برای این که دستش برای ترجمه و تدریس راه بیفتد. شاید خیلی از ما به قول خودمان رویمان نشود از پدر و مادر برای این کارها پول بگیریم اما مهراد چنین حسی ندارد: «پدر و مادرم مشکل مالی ندارند. برای من خرج نکنند، برای کی خرج کنند؟ بعد هم من وقتی برای خودم و هر کاری که به خودم مربوط است پول خوب خرج می‌کنم، حس می‌کنم برای خودم ارزش قائل شده‌ام.»

بالانس احساسات با خرید

شما هر ماه برای خرید کردن چقدر پول خرج می‌کنید؟ در حدود ۳۰، ۴۰ هزار تومان، نهایتش ۱۰۰ هزار تومان؟ ماه که هیچ، سالی ۲،۳ بار خرید می‌کنید؟

مرسده ماهی ۴، ۵ میلیون تومان خرید می‌کند. ۲۴ ساله است و طراح لباس. آرام صحبت می‌کند و وقتی از رقم خریدهایش و از مدل خرید کردنش حرف می‌زند، اصلاً هیجان‌زده نمی‌شود. خیلی عادی است، خیلی معمولی: «تقریباً ۹۰ درصد از درآمدم را خرید می‌کنم. معمولاً هم لباس می‌خرم. لباس‌هایی که بتوانم بیرون بپوشم چون سر کار می‌روم و خیلی بیرون می‌روم.»

او با این ۴،۵ میلیون گاهی یکی دو تکه لباس می‌خرد و گاهی هم چندتا. بستگی به قیمتش دارد و لباس‌هایی که از آنها خوشش می‌آید. بیشترشان هم مارک‌ها و برندهای معروف هستند چون خودش طراح لباس است و روی برند لباس‌ها حساس. ترجیح می‌دهد برای این کیفیت بیشتر هزینه کند. البته گاهی هم دلش برای چیزی که یک دستفروش در بساطش دارد می‌رود و خرید می‌کند. برند نیست که نیست، مهم این است که خوشگل باشد.

خرید، بالانس‌کننده حس‌هایش است: «هر حسی که در من بالا پایین بشود با خرید خوبش می‌کنم. یعنی اگر خوشحال باشم به خودم جایزه می‌دهم و اگر ناراحت باشم برای این که حالم خوب شود، خرید می‌کنم. احساس رضایت می‌کنم که توانسته‌ام با درآمدم چیزی بخرم که خوشحالم می‌کند و حالم خوب می‌شود. چیزی شبیه حس غرور.»

خودش قبول دارد خرید برایش تفریح است. در توضیحش حرفی می‌زند که خیلی از جوان‌ها می‌زنند. چه وقتی که برای این گزارش با آنها حرف می‌زدم و چه برای موضوعات دیگر و حتی در گفت‌و‌گوهای عادی بدون این که پای گزارش وسط باشد. این که تفریح دیگری جز اینها نیست: «اینجا تفریحی جز خوردن و خرید کردن نداری. دوست داری درآمدت را در زندگیت ببینی. من مجردم و وسایل خانه که نمی‌خرم اما برای تفریح برای خودم خرید می‌کنم.»

خیلی وقت‌ها چیزی که لازم نداشته خریده یا مثلاً از چیزی چندتا خریده، حالا گیرم با رنگ‌های مختلف. آن قدر که هر سال تعداد زیادی از لباس‌هایش را می‌دهد به افراد نیازمند و به قول خودش دیگر این طوری لباس‌ها برایش تکراری نمی‌شوند.

البته مرسده وقتی خرید نکند، با کافه و رستوران رفتن سرش را گرم می‌کند. تقریباً هر روز می‌رود کافه و قهوه، کیک یا سالاد می‌خورد اما نه با دوستانش. میانه‌اش با این کارها زیاد جور نیست: «خیلی وقت‌ها شده که دوستانم گفته‌اند دورهمی بگیریم ولی چون در آن دورهمی‌ها چیزی به من اضافه نمی‌شود، نمی‌روم. این کارها تفریح نیست و بیشتر وقت تلف کردن است. ترجیحم این است که وقتم را یا تنهایی بگذرانم یا با کار.»

حالا که اوضاع اقتصادی بهم ریخته، او ترجیح می‌دهد ۲،۳ جا کار کند تا بتواند به خریدها و کافه‌هایش یا به چند بار سفر خارج در سال یا گاهی هایلات موی ۲ میلیون تومانی و کتاب‌های بالای یک میلیون تومانی که به درد کارش می‌خورند، برسد.

لاک زرد و کلکسیون گل‌گلی

می‌خواهم حالم خوب شود خرید می‌کنم. این جمله مثل ترجیع‌بند بین حرف‌های کسانی که برای سرگرمی خرید می‌کنند تکرار می‌شود؛ حال خوب با خرید. مهسا هم همین را می‌گوید. البته او با مهراد و مرسده یک فرق اساسی دارد؛ اون قبلاً خرید می‌کرده و با پول خرج کردن سرش را گرم می‌کرده. یعنی آن زمان که سر کار می‌رفت. الان که کار نمی‌کند به یاد خریدهایش آه حسرت می‌کشد: «همه درآمدم را خرج و خرید می‌کردم. حتی یک هزار تومنی پس‌انداز ندارم. خوشحال بودم و می‌خواستم برای خودم جشن بگیرم، ناراحت بودم و می‌خواستم حالم خوب شود یا وقتی می‌خواستم کسی را خوشحال کنم، خرید می‌کردم. درهر صورت گزینه خرید بود.»

مهسا آن وقت‌ها درآمدش خوب بود اما سرگرمی دیگری انتخاب نمی‌کرد. او هم حرف مرسده را می‌زند که اینجا سرگرمی خاص دیگری ندارد اما نکته دیگری می‌گوید که نشان می‌دهد چقدر خرید برایش مهم بوده: «خانه ما پردیس است. می‌گفتم بروم باشگاه اما می‌دیدم باشگاه راهش دور و برایم سخت است. تا تهران برای باشگاه نمی‌رفتم اما تا تجریش می‌رفتم که خرید کنم.»

برای همین ۱۵ لاک زرد دارد که زردهایشان کمی با هم تفاوت دارد یا دامنی که برند است و کلی هم پولش را داده اما تا به حال نپوشیده است. بعد از گفت‌و‌گویمان عکس دامن سورمه‌ای با خال‌خالی‌های سفیدش را برایم می‌فرستد و می‌گوید: «عاشق هر چیزی که گل‌گلی و خال‌خالی باشد هستم و آن موقع می‌خریدم حتی اگر داشتم.»

مهسا خریدهای عجیب و غریب هم دارد. به کتابخانه‌اش نگاهی می‌اندازد و بعد می‌گوید: «تعداد زیادی دیکشنری و کتاب‌های زبان اصلی رشته خودم را دارم که اصلاً لازم نبود بخرم! فقط دوست داشتم اورجینالش را داشته باشم نه ترجمه‌ها را.»

چند ساعت بعد از این که حرف‌هایمان تمام می‌شود بهم مسیج می‌دهد و می‌نویسد: «مامانم یک قیچی آورد و گفت می‌خواهم بیندازم سطل آشغال. یادم افتاد یکی از آن قیچی‌های برند بود که چپ دست و راست دستش فرق می‌کرد. ۴۵۰ هزار تومان خریده بودم. به علاوه تعداد زیادی لوازم خیاطی دیگر که فقط کلکسیونم کامل باشد!»

این مدل پول خرج کردن مهسا فقط به خرید کردن محدود نمی‌شد. او در کلاس‌هایی ثبت نام می‌کرد که حتی فرصت نمی‌کرد در آنها شرکت کند ولی دوباره ماه جدید هم ثبت نام می‌کرد: «مامانم حرص می‌خورد که وقتی نمی‌روی، چرا ثبت‌ نام می‌کنی. ولی همین که بدانم در کلاسی ثبت نام کرده‌ام برایم کافی بود.»

حرف‌هایم که با مهسا تمام می‌شود جمله‌های او، مهراد و مرسده در سرم می‌چرخد؛ پول، خرید و رقم‌های چند میلیونی برای سرگرم شدن. شاید خیلی از ما از این رقم‌ها تعجب کنیم و چشم‌هایمان گرد شود از این روش سرگرمی و درکش نکنیم یا باورمان نشود. اما این هم یک جورش است. ها؟!»

نوبیتکس
ارسال نظرات
x