بچههای چتربازِ بلوچ "بابا نان داد" نمیدانند
«کاوه» نیازمند «تحصیل» و «کودکی» است و خانوادهی فرودستش نیازمند «حمایت»؛ اما اینها نصیبش نمیشود؛ پس راهی به جز «چتربازی» ندارد؛ راهی که یک توصیف ساده دارد: یا مرگ یا نان!
به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از ایلنا، هنوز نوجوان است آنقدر که تشخیص خوب و بد زندگی برایش سخت است. با لهجه بلوچی از برادرانش میگوید که بیکارند و از پدر مریضی که دارد و از اینکه باید «کار» کند. «کار» سرنوشت محتوم کاوه است؛ با چشمهای درشتش گره خورده؛ با پیراهن بلند و سفید بلوچش؛ با ترسها و نگرانیهای کودکانهاش از رفت و آمد در جادههای مرزی.
کاوه، «چترباز» است؛ بنزین میبرد به آن سوی مرز؛ به پاکستان؛ سوار وانت بار میشود؛ با این جثه کوچک و محزونش، یک پیت بنزین را بغل میگیرد و از آسفالت و خاکی میرود تا برسد به لب مرز؛ آنجا دلالان بنزینها را میخرند و حقالزحمه او را میپردازند؛ پولی که میگیرد زیاد نیست؛ اصلاً پولی نیست این چند ده هزار تومان که با تحمل هزار خطر و مشقت، نصیبِ «کاوه» میشود تا تحویل مادر بیمارش بدهد. یکی از برادرانش درگیر غول اعتیاد است و این روزها در یک کمپ درمان اعتیاد، رایگان بستریست تا مداوا شود؛ کاوه مدرسه نمیرود و اصلا «بابا نان داد» نمیداند؛ او سالهاست که مرد خانواده است.
هیچ شهری به اندازه زاهدان «متکدی» ندارد
این نوجوان دوازده ساله، اهل زاهدان است؛ استان سیستان و بلوچستان؛ آنجا که بیکاری و فقر بیداد میکند؛ آنجا که در داخل شهر تا دلت بخواهد بساط «بنزین فروشی» هست و از آن بیشتر، تعداد بیکاران و متکدیان است. به قول یکی از فعالان مدنی این شهر که برای کاهش آمار اعتیاد و کمک به بازپروری معتادان این شهر فعالیت میکند و نمیخواهد اسمش در این گزارش آورده شود؛ "هیچ شهری به اندازه زاهدان متکدی ندارد؛ شاید کمتر شهری در ایران باشد که وقتی از در خانهات خارج میشوی تا برگردی، این همه متکدی بیایند سراغت و تمنای کمک داشته باشند."
در زاهدان بیشتر آنها که «شغل» دارند نیز در زمره «بیثباتکاران» و «غیررسمیکاران» هستند؛ رواج مشاغل غیررسمی در زاهدان، نتیجه همین بیکاری و فقدان فرصتهای شغلی شایسته است. «سیستان و بلوچستان» محدودهای است از جغرافیای ایران که معاون امنیتی انتظامی استاندار آن در رابطه با نرخ بسیار بالای بیکاریاش میگوید: نرخ رشد بیکاری این استان نه براساس آمارهای رسمی اعلام شده، بلکه با توجه به شرایط موجود حدود ۴۰ درصد است.
«سیستان و بلوچستان» بیکارترین استان کشور است
علی اصغر میرشکاری با بیان اینکه نرخ بیکاری در مرکز استان زاهدان ۳۹ درصد است، میافزاید: این استان از بیکارترین استانهای کشور محسوب میشود و این بیکاری در حاشیه شهرها بیشتر قابل مشاهده است.
وی ادامه میدهد: سیستان و بلوچستان با داشتن سه در صد جمعیت کشور که ۳۵ درصد جمعیت آن را افراد زیر ۱۶ سال تشکیل میدهند، جوانترین استان کشور نیز هست.
در این استانِ جوان، نوجوانان و جوانان بسیاری ماننده کاوه؛ چتربازند. کارشان به نوعی «کولبری» است یعنی بار بردی که البته همان بنزین و گازوئیل است به آن سوی مرز. اما در بلوچستان به آنها «چترباز» میگویند؛ واژهای که طنزی تلخ را یدک میکشد؛ «چتربازی» استعارهایست از شهامتِ بچههایی که جانشان را برای لقمهای نان به خطر میاندازند.
«چتربازی» راهیست برای کسب درآمدِ اندکِ شرافتمندانه
زهره صیادی (فعال مدنی) که موضوع بچههای چترباز را سالهاست پیگیری میکند و نگرانیهای بسیاری بابت سرنوشت آنها دارد، در رابطه با این «شغل» و ماهیت پرخطر آن میگوید: چترباز نامِ کارگری است که هر روز به قیمتِ جان، باری برشانه میکشد. «چترباز» یک عنوانِ کاری است برای ِ کارگرانی در سیستان و بلوچستان که بنزین و نفت و آرد را به مرز ِافغانستان و پاکستان میبرند و پارچه و ادویه و ... را برمیگردانند به شهر خود. «چتربازی» گزینش ِ راهی است برای ِ کسبِ درآمدی اندک در این آشفته بازارِ بیکاری ِتلخ.
اما خطرات این راه امرار معاش از طریق این عنوان شغلیِ پرخطر چیست؛ صیادی میگوید: پرخطرترین بار برای ِ یک چترباز، بنزین است. هر لحظه احتمالِ واژگونی ِ بار و تعقیب و گریز وجود دارد که به سادگی به انفجار منتهی میشود؛ «انفجار»بدیهیترین خطری است که کارگرانِ چترباز را تهدید میکند.
چرا تعداد «چتربازان» و کسانی که خطر میکنند تا لقمه نانی به کف بیاورند، در سالهای اخیر بیشتر شده و چه گروههایی سراغ این شغل میروند؛ صیادی بافت اجتماعی «چتربازان» را «متنوع» توصیف میکند و میگوید: خیلیها سراغ این به اصطلاح شغل میروند؛ خیلیها که البته همهشان «ناگزیرند» و راهی دیگر برای امرار معاش ندارند. روستاییهایی که پیروِ سدسازیهای ِ بیرویه و ناکارآمد مجبور به ترکِ خانه و کار شدهاند، کارگرانِ تولیدیهای ِ بومی و صنایعِ دستی که در بازارهای ِ صادرات و رانت ِ گالریهای ِ هنری و شو و فروشِ هتلیهای «از ما بهتران» جایی نیافتهاند. کشاورزان و دامدارهایی که پیروِ خشکی زمین، "تحتِ تاثیر حفرِ چاههای عمیق جهتِ آبادانی ِ باغهای ِ پسته در دلِ کویر برخی کسان" و خالی شدنِ سفرههای آبهای زیرمینی، بیکار و بیروزی ماندهاند، جمعیتِ بدونِ شناسنامهای که جز کارِ روزمزد دستش به جایی نمیرسد، بیکارانِ کارخانههای تعطیل و تعلیق شدهی استان مانندِ "کارخانه بافتِ بلوچ"، فارغالتحصیلهای محروم از کار و بسیاری انسانهای مستاصل با دلایلی دیگر....
یا مرگ یا نان!
صیادی معتقد است علاوه بر خطر «انفجار» خطر مرگبار دیگری نیز در کمین چتربازان است؛ خطر «مینگذاری». او میگوید: مینگذاری مرز برای جلوگیری از عبور و مرورهای غیرقانونی، فشار چندین بارهای است بر شانهی این کارگران. کارگرانِ چترباز زندگیشان در یک عبارت ساده خلاصه میشود: یا مرگ یا نان!
چتربازان با خطر «مرگ» همواره روبرو هستند؛ هر روز و هر لحظه؛ اما در این بین، سرنوشت نوجوانان به مراتب نگرانکنندهتر است؛ آنها که به جای چشیدنِ طعم کودکی و بازیگوشیهای آن، با بنزین و مین و مرگ، دست به گریبانند.
سرنوشت نوجوانانِ محروم سیستان و بلوچستان «ناگوار» است
او به سرنوشت یک نوجوان بلوچ اشاره میکند؛ نوجوان 17 سالهای که پس از تحملِ رنج بسیار؛ حوالی معدنهای حاشیهی تهران، متقاعد به مراجعت سوی سرزمینِ اجدادی شده است و دلخوش به درآمد اندک ِ چتربازی برای خویش ماوایی و منزلی برپا نموده. حال دوباره به حاشیهی کدام معدنِ کدام شهرِ بزرگ هجرت کند؟! کجا که نخل باشد و آفتاب؟ کجا که با طلوعِ خورشید؛ بابا از پیچِ جاده پیدا بشود، پولِ چتربازی دیشب را نانِ گرم، بگذارد توی ِ سفره...
صیادی سرنوشت نوجوانان محروم سیستان و بلوچستان را «ناگوار» میداند: نوجوان چتربازِ بلوچ چه کند؟ میانِ هزارتوی کدام گریزگاهِ فرودستنشینِ دور و برِ یک شهر بزرگ، طعم ِ فقر را مزمزه کند؟ چرا نباید در شهرش در زادوبوماش امکانی برای زیستن داشته باشد؟!
بچههای بسیاری مانند «کاوه» قبل از اینکه کودکی را تجربه کنند، «کار» را تجربه میکنند؛ «کاوه» نیازمند «تحصیل» و «کودکی» است و خانوادهی فرودستش نیازمند «حمایت»؛ اما اینها نصیبش نمیشود؛ پس راهی به جز «چتربازی» ندارد؛ راهی که یک توصیف ساده دارد: یا مرگ یا نان!