چهره ایران در افکار عمومی آمریکا
از دید مسوولان ایرانی معمولا تخریب چهره ایران به انگیزه مخدوش کردن چهره ایران توسط دول غربی و گروههای متخاصم ربط داده میشود، اما آیا این واقعیت دارد؟
اقتصاد آنلاین - اما واقعیت اندکی پیچیده تر است، هماهنگ کردن این دستگاه عظیم تبلیغاتی و افکار عمومی کار ساده ای نیست و همچنین کشورهای مستقل بسیاری وجود دارند که سیاست خارجی فعالانه در پیش گرفته اند و در اردوگاه غرب هم قرار ندارند. البته این تقابل در سیاست خارجی واقعیتی غیرقابل انکار است که تاثیر آنرا در سطح مطبوعات و تقابل در افکار عمومی نیز ظاهر کرده است. اما نوع نگاه این نوشتار به دور از تئوریهای توطئه و یا انگیزه شناسی است و به بررسی تاریخی بیشتر بها میدهد. همچنین این سوال از دید مخالفین نظام نیز به چگونگی شکل حکومت در ایران و تفاوت آن با دموکراسی غربی ربط داده میشود. اما گویا فراموش میشود که در همه کشورها مشکلاتی از این دست وجود دارد و بسیاری از کشورها مشکلات اجتماعیشان و محدودیتهای سنتی و قانونی و اجتماعیشان گاه به مراتب بیشتر از ایران است. حتا کشورهای غربی نیز از کشمکش این مسائل به دور نیستند و هر یک مشکلاتی از جنس خود دارند، هر چند میتواند درجه و محتوای مشکل تفاوت کند. به خصوص کشورهای جهان سوم بسیاری وجود دارند که کارنامه حقوق بشری وخیمی دارند که با ایران قابل مقایسه نیست. در این قسمت به بررسی تاریخی اینکه چه عواملی سبب شد که نام ایران در مطبوعات غرب همراه با بی اعتمادی و تندروی باشد پرداخته میشود. چهره ایران قبل از انقلاب شاید اولین حادثه و تقابل منافع مربوط به ملی شدن صنعت نفت بود. اینکه حقیقت چه بود و تاریخ چگونه پیش رفت بحثی جدا از این است که در منظر افکار عمومی انگلیس، مردم ایران حق و حقوق شرکت نفتیشان را غارت کردند و به توافق قانونی پشت پا زدند. از دید آنان، همه مراحل اکتشاف و ریسک سرمایه گذاری و استخراج و بازاریابی و مدیریت را آنها انجام داده بودند و بعد از سودآور شدن این صنعت، مردم ایران شرکت تجاری آنان را از حق طبیعی خود محروم کرد. چنین تقابل و تضاد منافعی شروع تخریب چهره ایران بود که فراتر از مرزهای انگلستان پیش رفت. دومین حادثه نیز با نفت گره خورده است و اینبار دامنه آن به مراتب گسترده تر از ملی شدن صنعت نفت و زمان روزنامهها بود. این بار رادیو و تلویزیون و مطبوعات غربی، در جریان بحران نفتی و گران شدن شدید بنزین در غرب که در کمتر از یک سال چندین برابر شد، تقصیر را به گردن گرانفروشی ایران (و اعراب) و صحنه گردانی شاه در اوپک انداختند. به خصوص آنکه ایران با اختلاف بزرگترین صادرکننده نفت در سطح جهان بود. در بین مردم عادی غرب که قادر به درک و فهم دلایل اقتصادی اصلی بحران نفت نبودند همه تقصیرها به گردن ایران و شاه افتاد چنانچه مردم امریکا برای اولین بار با واژه شاه آشنا شدند و آنرا به خاطر سپردند. این تقابل و کشمکش همچنان تا سالها ادامه داشت و در مصاحبه های جنجالی شاه با مطبوعات غرب هویدا بود که شاه با تکبر غربیان را تنبل و مداخله جو لقب میداد و به آنان توصیه های اخلاقی میکرد و یا گاه چهره بد خود در نزد مطبوعات را به گردن صهیونیسم بین المللی می انداخت. کم و بیش این تقابل تا زمان انقلاب پیش رفت. شاید از دلایلی که انقلاب ایران در دید مطبوعات غربی با نوعی پذیرش همراه شد همین چهره مخدوش ایران و شاه ایران بود. چهره ایران بعد از انقلاب حادثه تاریخی سوم که شاید در دیپلماسی امریکا موثرترین حادثه بود مربوط به ماجرای اشغال و گروگانگیری اعضای سفارت امریکا در تهران بود و نیز شکست تلاشهای دیپلماتیک و نیمه نظامی و نظامی پس از آن برای آزادسازی گروگانها. حادثه ای که در ذهن بسیاری از مردم امریکا حک شده است. یادآوری این نکته حیاتی است که امریکاییان عادت به شکست و یا پذیرش شکست ندارند و خود را امپراتوری بدون شکست و گاه بدون عیب و ایراد میدانند. مثلا هنوز هم از بیان اینکه در ویتنام شکستی را متحمل شدند (به جز تعدادی روشنفکر امریکایی) خودداری میکنند. آنان به شکست ناپذیر بودن خود بسیار مفتخر و مغرور هستند طوری که عکس العملهای سهمگین آنان پس از یازده سپتامبر را توجیه پذیر میکند. از همین رو تحقیر در قضیه گروگانها برایشان گران تمام شده است و شاید از دلایل اصلی یک دوره ای شدن ریاست جمهوری کارتر بود چرا که ریاست جمهوری را در پیگیری منافع امریکا از توان و صلابت کافی برخوردار نمیدانستند. حادثه چهارم اخبار جنگ بود که در آن تصویر ایران و عراق به عنوان کشورهایی جنگزده و مخالف مطرح میشدند به خصوص با اخبار مغرضانه و نیز با مطرح شدن آنکه صدام بارها تقاضای پذیرش قطعنامه کرده است این دید منفی از ایران تشدید شده است. عامل پنجم را باید به خروج گسترده ایرانیان به امریکا نسبت داد که اگر چه میتوانست در جهت طرح بهتر چهره ایران باشد اما عملا به نادرست و با نارضایتی ایرانیان از وضعیت داخلی ایران (که با هدف زندگی در محلی بهتر و مرفه تر و پیشترفته تر و آزادتر جلای وطن کرده بودن) به عنوان خروج ناخواسته و تبعیدی جا زده شد. در واقع ایرانیان مقیم امریکا و اروپا، همان نقشی را در قبال سیاستهای خارجی بین دو کشور بازی میکنند که مهاجرین کوبایی در امریکا سالها بازی کرده اند. اگر چه این مایه تاسف است که این ارتباط بین داخل و خارج ایران میتوانست خوب و سازنده و همراه با همکاری دو سویه باشد اما تبدیل به نوعی نارضایتی و برداشت نوعی مهاجرت ناخواسته و گاه تبعیدی شده است. موضع گیریهای برخی ایرانیان و نیز کارشکنی مبارزین و معاندین نظام در رسانه های غربی و امریکایی نیز بر این دید منفی از داخل ایران و حکومت ایران افزوده است. چهره ایران بعد از یازده سپتامبر حادثه ششم اما به برداشت غلط و مغرضانه غربیهای بعد از حمله به عراق از شیعیان بر می گردد. عمده مسلمانان جهان و امریکا را برادران سنی مذهب تشکیل میدهند. همچنین برای اینکه تقابل غرب با خاورمیانه بعد از یازده سپتامبر رنگ و بوی مذهبی و نژادپرستی نگیرد، افکار عمومی و رسانه های امریکا و غرب، با احترام از اسلام یاد میکنند اما چهره معرف اسلام را اعراب و به ویژه عربستان میدانند از این رو است که میبینیم رفتاری محتاطانه هم در سطح سیاسی و هم رسانه ای در قبال این کشور گرفته میشود. اما در مقابل شیعیان به عنوان گروهی جدا و تندرو جا زده شده اند. از همین رو است که در حالی که گروههای بسیاری در عراق با اشغال امریکا مخالفت و دشمنی کردند-و به گونه ای شیعیان تا حدی همراهان نیرویهای اشغال علیه صدام بودند-اما بنا به دلایل "سیاسی و دوری از انگ جنگ مذهبی با مسلمانان"، مخالفتهای گروههایی مثل صدر و یا ایرانیان بزرگ نمایی میشد. همچنین مقاومت حزب الله در جنوب لبنان و سپس علویان در سوریه و تقابل نیروهای ناتو و امریکا با آنان نیز خود هم حکایت از این برداشت دارد و هم تقویت کننده این برداشت بوده است. ایران هم به عنوان کشوری شیعی از این موضوع در افکار عمومی ضربه دیده است. در واقع نام بردن از ایران و شیعیان برای پوشش روانشانسی و سیاسی بر این است که تقابل غرب در خاورمیانه به جنگ علیه اسلام تعبیر نشود و به جنگ علیه تندروها که به غلط شیعیان معرفی شده اند تعبیر شود. نام بردن از شیعه بار مشکل سیاسی اسلام را ندارد و توجیه گر لشکرکشی غرب میشود. هر چند واقعیت بسیار متفاوت از این است. تلاشهای گروههای تندرو سنی و نیز صهیونیستی و انفعال ایران نیز بر این برداشت غلط افزوده است. این برداشت را حتا در بین بخش روشنفکر و نویسندگان رسانه ای غرب نیز می توان مشاهده کرد. عامل آخر البته مربوط به دوران ریاست جمهوری احمدی نژاد است که تمام برداشتهای غلط پیشین را تقویت کرد و ایران را کشوری غیردموکراتیک (به دلیل اختلافات بعد از انتخابات 88) و نیز کشوری تندرو که قصد حمله و حذف اسراییل را دارد و کشوری جنگ طلب که در کار صلح عراق کارشکنی می کند و مهمتر از همه کشوری ضد یهودی که هولوکاست را انکار می کنند معرفی کرد. کلام آخر زدودن چنین تاریخچه ای از برداشتهای غلط و مخدوش از ایران و ایرانیان کاری ساده و یکشبه نیست و نیاز به شناخت، سرمایه گذاری، ارتباط با درون جامعه امریکا، ارتباط سازنده با ایرانیان مقیم خارج، برنامه ریزی سیاسی و فرهنگی، تغییر در استراتژی های منطقه ای و دیپلماسی لبخند دارد. کاری شدنی اما طولانی است. از این رو باید فرصتها را غنیمت شمرد و از آن بهره برداری مطبوعاتی و سیاسی کرد. والا این چهره مخدوش، منافع بلندمدت ایران را به خطر انداخته و خواهد انداخت. باید دیپلماسی عمومی را جدی گرفت.