۷راه تازه برای اقتصاد قرن بیست و یکم / اقتصاد دوناتی
اقتصاد در قرن بیستم میل به بیان روشن اهدافش را دست داد
نگاههای متفاوت به اقتصاد هم جذاب است و هم غافلگیرکننده. شاید به همین دلیل است وقتی کسی حرف جدید در اقتصاد میزند اکثر نگاهها به سمت او جلب میشود و پس از مدتی آن نگاه غالب میشود.
به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از تعادل ، آدام اسمیت، وقتی اقتصاد را علمی کرد، یعنی به اقتصاد که تا آن زمان نه علم که یک دخل و خرج ساده میدانستند از پنجره علم به آن نگاه کرد و اثر تقسیم کار را بر تولید انبوه نشان داد؛ دست غیب او در امور اقتصادی هنوز که هنوز است لقلقه زبان اقتصاددانان است. در واقع با اسمیت زاویه پرداختن به اقتصاد عوض شد و نگاه علمی به اقتصاد جا افتاد. ریکاردو، رانت را مطرح و جان استوارت میل هم لیبرالیزه کردن اقتصاد را طرح موضوع کرد. کارل مارکس وقتی آمد ارزش افزوده را طرح کرد انقلابی در علم اقتصاد پدیدار شد.
او به سرمایه نگاهی متفاوت داشت و همین نگاه سالیان سال غالب بود و جنبشهای چپ را تغذیه میکرد. بحران رکود در اوایل قرن بیستم که رخ داد همه دنبال تئوری و نظریه جدیدی میگشتند. جان مینارد کینز از آسمان آمد و نظریه اشتغال و بهره او اقتصاد توسعه یافته جهان را نجات داد. با اینحال هنوز جهان دنبال یک اقتصاددانی میگردد که تئوری تازهیی را باب کند و بحرانهای اقتصادی را که هر از گاهی رخ میدهد موشکافانه حل کند. اقتصاددانانی که تاکنون آمدهاند نظریههایشان متممی بر تئوریهای قبلی بوده است. آیا این اقتصاددان پیدا شده است؟ روزنامه گاردین در شماره اخیر خود کتابی را معرفی میکند که نویسنده روزنامه معتقد است میتواند «جان مینارد کینز» عصر جدید باشد. متن «جورج مولییوی» را با ترجمه امیر قاجارگر در زیر میخوانید:
خب قرار است چه کار کنیم؟ این تنها سوالی است که ارزش پرسیدن دارد. اما پاسخها ظاهرا مبهم است. در مواجهه با بحرانی چند وجهی-اشغال دولت به دست میلیاردرها و عاملان فشار آنها، نابرابری بیش از حد، افزایش عوامفریبی و از همه مهمتر نابودی محیط زندگی- کسانی که به آنها به چشم رهبر نگاه میکنیم مبهوت، گنگ و بیعرضه به نظر میرسند. حتی اگر شجاعت عمل کردن هم داشتند، نمیدانستند چه باید بکنند.
بیشترین چیزی که به آن متمایلهستند رشد بیشتر اقتصادی است: گویی رشد اقتصادی گردی است که جادوگر به هوا میپاشد و همه چیزهای بد را غیب میکند.
اهمیتی ندارد که چنین چیزی به تخریب محیط زیست بینجامد یا تاثیری در بهبود بیکاری ساختاری و از بینبردن رشد نابرابری نداشته باشد؛ اهمیتی ندارد که در سالهای اخیر تقریبا تمام افزایش درآمدها به یک درصد بالای جامعه تعلق داشته است. در کشاکش از بین رفتن ارزشها، اصول و اخلاق، وعده رشد تنها چیزی است که باقی مانده.
میتوانید این تاثیرات را در یادداشتی ببینید که از وزارت امور خارجه بریتانیا درز کرده است: «در حال حاضر تجارت و رشد در اولویت تمام قسمتهاست... اموری نظیر تغییرات اقلیمی و تجارت غیرقانونی حیوانات در اولویتهای بعدی هستند.» تنها چیزی که مهم است سرعت تبدیل ثروتهای طبیعی به نقدینگی است. برای چه کسی اهمیت دارد اگر چنین چیزی رفاه و شگفتیهای اطراف ما را نابود میکند.
نمیتوانیم امیدوار باشیم که بدون یک جهانبینی جدید به این معضلات بپردازیم. نمیتوانیم از مدلهایی برای حل بحرانها استفاده کنیم که خود برای ما بحرانآفرین بودهاند. باید به شکل متفاوتی به این مشکل توجه کنیم. این همان کاری است که الهامبخشترین کتاب سال به آن پرداخته است.
«کیت ریورت» از انجمن تغییرات محیطی دانشگاه آکسفورد، در کتاب «اقتصاد دوناتی: هفت راه برای فکر کردن مانند یک اقتصاددان قرن بیست و یکمی» به ما یادآوری میکند که در ابتدا قرار نبود رشد اقتصادی بر خوشبختی و رفاه دلالت داشته باشد.
«سیمون کوزنتس» که سنجش رشد را استانداردسازی کرد، هشدار داد: «به سختی میتوان از میزان درآمد یک ملت به رفاه و آسایش آن پی برد.» از نظر او رشد اقتصادی به جای موجودی ثروت و توزیع آن، تنها گردش سالانه را اندازه میگرفت.
ریورت میگوید: اقتصاد در قرن بیستم «میل به بیان روشن اهدافش را دست داد». اقتصاد سودای این را در سر داشت که به علم رفتار انسانی تبدیل شود: دانشی که بر توصیفی عمیقا ناقص از بشریت مبتنی است.
مدل غالب –که در آن «انسان عاقل اقتصادی»؛ منفعتجو، منزوی، حسابگر و محافظهکار است- بیشتر درباره ذات اقتصاددانان میگوید تا انسانهای دیگر. فقدان هدفی مشخص باعث شد این رشته به تصرف هدفی جایگزین درآید: رشد بیپایان.
او میگوید هدف از فعالیت اقتصادی باید «برآورده ساختن نیاز همگان با استفاده از ابزارهای موجود در سیاره باشد.» به جای اقتصادهایی که صرف نظر از رشد و ترقی ما، تنها باید به رشد خود ادامه دهند به اقتصادهایی نیاز داریم که «باعث شکوفایی ما شوند، چه خودشان رشد کنند چه نکنند.» این به معنای تغییر تصویر ما از اقتصاد و چگونگی کارکرد آن است.
تصویر مرکزی در اقتصادهای غالب، «نمودار جریان مدور» ست. این نمودار جریان بسته درآمدی را نشان میدهد که بین خانوارها، کسبوکارها، بانکها، دولت و دادوستد در جریان است و در یک خلأ زیستمحیطی و اجتماعی فعالیت میکند.
انرژی، مواد، جهان طبیعی، جامعه انسانی، قدرت، ثروتی که در آن شریک هستیم و... همه و همه در چنین مدلی غایب هستند. کار بدون دستمزد مراقبان -بطور عمده زنان- نادیده گرفته شده است، اگرچه بدون آنها هیچ اقتصادی قادر به فعالیت نیست. این تصویر از فعالیت اقتصادی نیز، مانند انسان عاقل اقتصادی، ارتباط کمی با واقعیت دارد.
بنابراین ریورت با ترسیم دوباره اقتصاد آغاز میکند. او اقتصاد را متناسب با سیستمهای کره زمین و در جامعه جای داده و نشان میدهد که اقتصاد چگونه به جریان ماده و انرژی وابسته است و به ما یادآوری میکند که چیزی بیش از کارگر، مصرفکننده و صاحبان سرمایه هستیم.
همین شناسایی و تصدیق واقعیتهای ناخوشایند از سوی اوست که منجر به موفقیتش میشود: تصویری واضح از جهانی که میخواهیم بسازیم. مانند تمام ایدههای برتر، مدل دوناتی او آنقدر ساده و بدیهی به نظر میرسد که تعحب میکنید این ایده چطور به ذهن خودتان نرسیده است.
اما رسیدن به چنین ایجاز و شفافیتی مستلزم سالها تفکر است، یعنی حذف تمام اشتباهات و افسانههایی که با آنها بزرگ شدهایم.
این نمودار از دو حلقه تشکیل میشود. حلقه درونی دونات نشاندهنده مقدار کافی از منابعی است که برای یک زندگی خوب به آن نیاز داریم، منابعی مانند غذا، آب سالم، مسکن، بهداشت و درمان، انرژی، آموزش، مراقبتهای بهداشتی و دموکراسی. هرکسی درون این حلقه، یعنی در دایره وسط دونات، زندگی میکند در محرومیت به سر میبرد.
حلقه بیرونی دونات محدودیتهای زیستمحیطی زمین را شامل میشود که در آن سوی آن سطوح خطرناکی از تغییرات اقلیمی، فرسودگی لایه ازون، آلودگی آب، نابودی گونههای مختلف و تجاوزهای دیگر را به جهان تحمیل میکنیم.
محوطه بین این دو حلقه، یعنی خود دونات، «از لحاظ زیستمحیطی امن و از لحاظ اجتماعی عادلانه است» و انسانها باید تلاش کنند در آن به زندگی خود ادامه دهند. هدف اقتصادها باید کمککردن به ما برای وارد شدن و ماندن در این فضا باشد. این مدل علاوه بر توصیف جهانی بهتر، به ما امکان میدهد که وضعیتی که اکنون خود را در آن مییابیم به سرعت و با مفاهیمی فهمپذیر، درک نماییم. ما اکنون از هر دو خط تجاوز کردهایم، میلیاردها انسان همچنان در دایره میانی زندگی میکنند و مرز بیرونی را در چندین نقطه نقض کردهایم. علم اقتصادی که کمک میکند در داخل دونات زندگی کنیم به دنبال کاهش نابرابریها در ثروت و درآمد خواهد بود.
ثروت حاصل از نعمتهای طبیعت بطور گستردهیی به اشتراک گذاشته خواهد شد. پول، بازارها، مالیات و سرمایهگذاری عمومی طوری طراحی خواهد شد که بجای از بینبردن منابعْ آنها را حفظ و احیا کند. بانکهای دولتی در پروژههایی سرمایهگذاری خواهند کرد که رابطه ما با جهان را دگرگون میسازند، پروژههایی مانند حمل و نقل عمومی بدون کربن و طرحهای انرژی محلی. معیارهای جدید، رفاه اصیل را ارزیابی میکنند، نه سرعتی که با آن چشماندازهای بلندمدتمان را نابود میکنیم.
چنین پیشنهاداتی آشنا هستند؛ اما بعید به نظر میرسد راهحلهای پارهپاره بدون یک چارچوب فکری جدید به موفقیت برسند. ریوُرت با بازنگری اقتصاد و شروع از اصول اولیه آن، به ما امکان میدهد تا طرحهای دقیق خود را با یک برنامه مسنجم تکمیل کرده و آنگاه میزان عملیشدن آن را ارزیابی نماییم.
من او را جان مینارد کینز قرن بیستویکم میدانم: او با نگاهی متفاوت به اقتصاد، به ما اجازه میدهد نگاهمان را به آنچه هستیم، به جایگاهی که در آن ایستادهایم و به آنچه میخواهیم باشیم، تغییر دهیم. اکنون باید ایدههای او را به سیاست تبدیل کنیم. کتاب او را بخوانیم و آنگاه بخواهیم کسانی که قدرت را در دست دارند، کارکردن در جهت اهداف آن را آغاز کنند، یعنی رفاه انسان در جهانی پررونق.