«مال»ها، کسب و کارهای کوچک را بلعیدهاند
یک مغازهدار ورشکسته: تا زمانی که این مگامالها و مراکز خرید توی این محل و آن محل ساخته بشود وضعیت بدتر از این هم میشود. نگاه کنید به همین مجتمع بزرگی که در میدان حر ساختهاند. کلی مغازه دارد همه چیز هم میفروشند. سوپرمارکت و فرش و لوازم خانگی و لباس و... خب با این وضعیت معلوم است کسی از مغازههای محلی خرید نمیکند. حالا هم مجبورم با ماشین کار کنم تا چرخ زندگیام بچرخد.
به گزارش اقتصادآنلاین ، ایران نوشت : آسید کریم، بقال سرکوچه از دستم شاکی است؛ آنقدر شاکی که جرأت نمیکنم وارد مغازهاش شوم. روی صندلی چوبیاش تکیه زده و بیآنکه نگاهم کند میگوید: «برو از همان فروشگاههایی که صندوق عقب ماشینات را تا خرخره پر میکنی خرید کن، جنسهای من به درد شما نمیخوره. برو...»
آسیدکریم پیرمرد ریزجثهای است و از زمانی که یادم میآید عرقچین سبز رنگی به سر دارد. آسید دیگر مثل آن زمان که برنج و قند و شکر و روغن کوپنی را یک تنه بین مردم محله پخش میکرد، توان و قدرت ندارد. گاهی روی همان صندلی قدیمی که همسن و سال من است خوابش میبرد و مشتریها بیدارش میکنند. یک سالی میشود که سرشب نشده بقالی را میبندد. مغازهاش با 30 سال پیش فرقی نکرده. هنوز هم قفسههای فلزی روی دیوار پر از تاید و ریکا و رشته فرنگی است. کیسههای لوبیا و نخود و عدس و لپه و برنج را هم دقیقاً جلوی یخچال قدیمی در یک صف چیده.
میروم تو نخ پیرمرد و آنقدر شوخی میکنم تا حال و هوایش عوض شود و ببینم چرا این همه بدخلقی میکند. دست بر قضا چند روز پیش برادر کوچکترم را دیده که از فلان مگامال کلی خرید کرده و حالا آنقدر ناراحت است که میخواهد کلاً قید بقالی را بزند و کرکره مغازهاش را برای همیشه پایین بکشد:
«از زمانی که این فروشگاه بزرگها را زدهاند، بازار ما هم خوابیده. کسی دیگر از ما خرید نمیکند. همه مثل داداش سرکار عالی میروند از همانجا خرید میکنند. صرف نمیکند پول برق و مالیات بدهی و سودی هم نکنی. جنسها را زیر قیمت میدهم برود پیکارش و بقالی را جمع میکنم.»
پیرمرد حرف حساب میزند مگر روزی چقدر فروش دارد؟ با آمدن این مگامالها کاسبی مغازهدارهای محلی کساد شده از بقال و قصاب و خیاط گرفته تا میوهفروش و نانوا و چینیفروش همهشان شاکیاند. میگویند تحریم تمام شد ولی بازار ما با آمدن این مگامالها از قبل هم کسادتر شده.
داود، قصاب محله قدیمیمان است و مثل بیشتر همصنفیهایش فربه. نشسته و فوتبال میبیند. اعصاب هم ندارد چرا که مهدی طارمی پنالتی را خراب کرده. زیر لب غرغری هم میکند که آنها را سانسور میکنم. مرغها توی یخچال از راست نظام گرفتهاند. مرتب و منظم. نگاه بیچشمشان به روبه روست. توی آن یکی یخچال هم چند ران و سر دست گوسفند و گوساله از چنگکهای فولادی آویزان است. ماجرا مال چند روز پیش از رمضان است.
نگاه جست وجوگرم داود را به حرف میآورد: «چیزی به ماه رمضان نمانده ولی بازار کساد است. این یخچالها باید خالی باشند ولی کو مشتری؟ سالها پیش وضعیت خیلی بهتر بود مردم خرید میکردند ولی الان پولشان را میبرند جای دیگر خرج میکنند، لنگهاش زن خودم؛ دیشب گفت جمعه برویم چی چی استار خرید کنیم! والا مخم سوت کشید و با عصبانیت گفتم زن حسابی همین شما هستید که بازار من و امثال من را کساد میکنید. طومار نوشته بود؛ تاید و شامپو و مایع ظرفشویی فلان مارک و نخود و لوبیا و کلی خرت و پرت که از همین مغازههای دور و اطراف هم میشود خرید. میگوید آنجا تنوع جنسهاش زیاده! والا با این وضعیت کاسبی صرف ندارد.»
درددلهای کاسبهای محل ذهنم را مشغول میکند، بندگان خدا راست هم میگویند مثل قدیم مشتری ندارند، نمونه عینی آن خود من. شاید برای خرید کوچکی در حد 10- 20 هزار تومان از همین مغازهها خرید میکنم و برای خرید حسابی میروم فروشگاه.
وضعیت آنقدر نسبت به گذشته تغییر کرده که حتی مادرجانمان هم خریدهایش را فهرست میکند و ماهی یکبار به یکی از همین مگامالها میرود و از شیر مرغ تا جان آدمیزاد میخرد. توجیهش هم این است به جای اینکه هر روز برای خرید از این مغازه به آن مغازه برود ماهی یکبار 2 ساعت فروشگاه میرود و هر چیزی که میخواهد میخرد. تنوع جنسها خیلی زیاد است و بعضیهایشان هم تخفیف خوردهاند.
بالاخره این هم نوعی تفکر است. شاید هم خوب باشد، مثلاً دیگر نیازی به صرف زمان زیادی نیست و تنوع اجناس و تخفیف و... از نکات مثبت آن باشد ولی از سوی دیگر مغازههایی که تا دیروز بسیاری از مایحتاجمان را از آنها میخریدیم، همانهایی که حساب دفتری داشتیم و اگر پولش چند روزی این طرف و آن طرف میشد به روی خودشان نمیآوردند، حالا نفسشان به شماره افتاده. بسیاری از آنها نتوانستند با غول مگامالهایی که اساساً تعریفی دیگر دارند، مقابله کنند و شکست سخت و تلخی خوردند مثل یکی از بچهمحلهای قدیمی ما به نام رضا.
رضا همسن و سال خودم است. 36 سال دارد و تا همین چند ماه پیش بوتیک داشت ولی بعد از 15 سال عطایش را به لقایش بخشید. بازارش روی پاشنه در نچرخید و مجبور شد کرکره مغازه را برای همیشه پایین بکشد و برود مسافرکشی.
رضا هم مثل بقیه از برخی بیتفاوتیها و ناملایمات کسانی که میتوانستند برای حل این معضل کاری بکنند گلایهمند است. میگوید: «تا زمانی که این مگامالها و مراکز خرید توی این محل و آن محل ساخته بشود وضعیت بدتر از این هم میشود. نگاه کن همین مجتمع بزرگی که در میدان حر ساختهاند. کلی مغازه دارد همه چیز هم میفروشند. سوپرمارکت و فرش و لوازم خانگی و لباس و... خب با این وضعیت معلوم است کسی از مغازههای محلی خرید نمیکند.با باز شدن فروشگاههای بزرگ و برندهای خارجی مشتریهایم کم و کم شد تا اینکه دیدم سود که هیچ، از سرمایهام میخورم. چند هفته پیش از اینکه بوتیک را ببندم از یکی از مشتریهایم پرسیدم چرا دیگر سری به من نمیزند؟ او هم بدون رودربایستی جواب داد که از برندها خرید میکند آن هم زمانی که در حراج هستند. خب با این وضعیت معلوم است که نمیشود کاسبی کرد. حالا هم که مجبورم با ماشین کار کنم تا چرخ زندگیام بچرخد.»
عقبگردی کنیم به یک هفته و یک ماه و یک سال پیش. آخرین باری که رفتهایم بقالی سرکوچه چه زمانی بوده؟ قصابی چطور؟ اصلاً از بوتیک محلمان خرید کردهایم؟ سرگردانی بین سنت و مدرنیته حتی در این مسأله هم ریشه دوانده. ماجرا، ماجرایآش رشته و مگامال است. شاید عدهای به خاطر اینکه زمان زیادی برای خرید روزانه نداشته باشند و ترجیح میدهند که هر هفته یا ماهی یکبار خرید کلی کنند ولی امان از چشم و هم چشمی و باکلاس بازی. البته بازار آنقدر برای سازندگان مراکز تجاری و خرید مهیاست که هرجایی ساختمانی چند طبقه بالا میآورند و اسمش را میگذارند مگامال.
راه دور نرویم دور و برمان کلی از این مراکز تجاری و فروشگاههای بزرگ مارک هست که بدون درنظر گرفتن جای پارک و بافت شهری فعال شدهاند و هر روز شاهد حجم سنگینی از ترافیک دور و برشان هستیم .
بهعنوان مثال مرکز معروف غرب تهران در بزرگراه ستاری که همه کوچههای دور و اطرافش پر از ماشینهایی است که از نقاط مختلف شهر برای خرید آمدهاند یا همین فروشگاه برند ترکیهای را که بالاتر از سیدخندان زدهاند و کلی ماشین آنجا دوبله سوبله پارک میکنند و چه ترافیکی راه میاندازند بیا و ببین. از زیانی که تولید ملی با ورود برندهای خارجی توسط مگامالها میبیند که بگذریم از بین رفتن بنگاههای کوچک اقتصادی مثل بقالی و کفاشی و قصابی و... هم هدیه دیگر این فروشگاههای بزرگ مد روز است.
محمد رضا محسنی کارشناس مسائل شهری میگوید: «ابتدا باید به این موضوع پرداخت که دلیل به وجود آمدن مگامالها چیست و اصلاً باید در چه منطقهای از شهر فعالیت کنند؟ آنهایی که تجربه خرید از مگامالهای خارج از کشور را دارند، میدانند که این فروشگاهها معمولاً یا در مرکز شهر قرار دارند یا کاملاً در حاشیه و دارای فضای تفریحی و رفاهی، پارکینگ و امکانات متعدد دیگری هستند که اساساً برای عادلانه شدن دسترسی عموم شهروندان به کالاهای مصرفی شکل میگیرند و درعین حال مراقبت میشود که به بافت شهری و فروشگاهها و تولیدیهای کوچک صدمهای وارد نشود.»
وی در ادامه میافزاید: «در آلمان حساب میکنند که بهعنوان مثال برای هر هزار نفر به 38 صنف مختلف نیاز هست و به همین نسبت در یک محله با 100 هزار نفر جمعیت چند فروشگاه و چه اصنافی و با چه پراکندگی باید وجود داشته باشد. همه اینها برای راحتی شهروندان و جلوگیری از ورشکستگی اصناف است. اگر یک محله به 10 قصابی نیاز دارد، اجازه نمیدهند یازدهمی برای خودش قصابی بزند. این نقشه کلی است و بعد با این پایه محاسباتی برای رونق کسب و کار و پوشش نقاط کور مگامالها سر برمیآورند.»وقتی به تهران نگاه میکنیم و نقشه پراکندگی مگامالها، میبینیم آنها از هر کوچه و خیابانی سر برآوردهاند؛ بافت شهری را به هم ریختهاند و کسب و کارهای کوچک را بلعیدهاند.