زنــدگی جهنمی با زن وسواسی
وسواسهای بیحد و مرز یک زن پس از سالها زندگی مشترک باعث شد شوهرش از دادگاه خانواده درخواست طلاق کند.
در یکی از روزهای زمستان که مردم تهران بعد از چند روز آلودگی هوا، آسمانی آبی را تجربه میکردند، فضای زندگی مشترک «کامران» و «رخشان» چندان مساعد نبود. آنها بعد از 18 سال زندگی مشترک به مجتمع قضایی صدر آمده بودند تا به زندگی مشترکشان پایان دهند. پرونده این زوج با عنوان درخواست «طلاق توافقی» و دلیل آن «عدم امکان سازش» قید شده بود، اما ماجرا مفصلتر از آن چیزی بود که به نظر میرسید.
به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از ایران ، زن و شوهری که در انتظار رسیدگی به پروندهشان در شعبه 244 دادگاه خانواده بودند، اختلافهای زیادی با هم داشتند، اما مهم ترین شکافی که آنها را از هم جدا میکرد وسواسهای اغراقآمیز زن بود که مرد را تا حد کتک زدن همسرش پیش برده بود. همین دو هفته پیش بود که کامران طشت کف و آب را به وسط پذیرایی پرتاب کرد تا رخشان را از نظافت افراطی خانه منع کند، اما نتیجه این شد که کار همسرش به بیمارستان و سِرم کشیده شد.
این زوج 18 سال پیش با هم ازدواج کرده بودند. چند ماه قبل از جشن عروسی شان، کامران تازه تحصیلات دانشگاهیاش را به پایان رسانده بود و رخشان هم ناکام از موفقیت در کنکور سراسری با شرکت در کلاسهای آرایشگری وقتش را میگذراند. آشنایی آنها با پنچر شدن لاستیک خودروی رخشان چند قدم مانده به مغازه تعویض روغنی پدر کامران آغاز شد. یک روز که کامران درمغازه حضور داشت تا به حساب و کتابها برسد، با تقاضای دختر جوانی برای کمک روبهرو شد و در همان حالی که جابهجایی و پنچرگیری خودروی او را انجام میداد چند کلمهای با هم حرف زدند. فردای آن روز دختر به مغازه زنگ زد و خودش را «رخشان» معرفی کرد و از کمکهای کامران تشکر کرد. تماسهای دختر و پسر جوان در روزهای بعد بیشتر شد و سرانجام با علاقهمندی دو طرف به خواستگاری و البته ازدواجشان منجر شد.در سالهای اول زندگی مشترک، کامران در یک اداره دولتی مشغول به کار بود، اما کهولت سن پدرش از یک سو و درآمد اندک کار اداری از طرف دیگر باعث شد، مرد جوان از شغل دولتی استعفا کند و حرفه پدرش را ادامه دهد. بدین ترتیب از همان روزها اختلاف کامران و رخشان آغاز شد. اما مشکل میان کامران و رخشان تنها این موضوع نبود.
رخشان به تمیزی و نظافت خودش، خانه، خودرو و حتی راه پلههای ساختمان به اندازه زیادی اهمیت میداد و دائماً در حال شستوشو بود. دستمال نمناک هیچ وقت از دستش نمیافتاد و هر وقت از جلوی وسیلهای رد میشد آن را برای صدمین بار گردگیری میکرد. صورتحساب مصرف آب خانهشان همیشه سر به فلک میزد و اعضای خانواده ناچار بودند در قسمتهای مختلف خانه کفشهای مخصوص بپوشند یا همواره از ژلهای ضدعفونی استفاده کنند. هر سال دو ماه مانده به عید تا لحظه تحویل سال نو کارگرهای نظافتچی در خانه آنها رژه میرفتند. این مقررات در تعطیلات خانوادگی، میهمانیها و مسافرتها بیشتر میشد و برای همین کم کم تمام فامیل با این خانواده قطع رابطه کرده بودند. بالاخره وسواسهای بیحد و اندازه، زن و شوهر را به دادگاه خانواده کشاند.
وقتی که زن و شوهر وارد شعبه 244 شدند، روی صندلی نشستند. کامران اخم کرده بود و رخشان زیر چشمی به صندلی فرسوده نگاه میکرد و دستمال توی دستش را جابهجا میکرد. قاضی «حمیدرضا رستمی» رو به زن و شوهر کرد و گفت:«خب؛ بفرمایید چه اتفاقی افتاده که بعد از این همه سال زندگی مشترک و دو فرزند نوجوان به فکر جدایی از هم افتاده اید؟»
کامران بلند شد و گفت: «آقای قاضی از زندگی با این زن خسته شده ام. آنقدر عرصه بر من تنگ شده که دلم میخواهد در مغازه بمانم و شبها هم به خانه نیایم. چون هر کسی به خانه ما وارد شود باید جورابهایش را در سبد مخصوص پشت در بیندازد، بعد سه بار دستهایش را بشوید و پاهایش را آب بکشد. تازه نوبت خشک کردن با حولههای مخصوص میرسد. برای غذا خوردن و خوابیدن و بقیه کارها هم آداب مخصوصی را باید مراعات کنیم...»
رخشان که تا آن لحظه فقط گوش میداد، به میان حرف همسرش پرید و گفت:«چرا پیاز داغش را زیاد میکنی؟ من فقط از خودت خواستم که دست هایت را سه مرتبه بشویی، چون همیشه سیاه و روغنی است...»مرد گفت:«روز اول که مرا دیدی در بیمارستان کار میکردم یا خشکشویی؟ خب شغل پدریام تعویض روغنی بوده، من هم بهتر دیدم همین شغل را ادامه بدهم، اما با شما نمیتوانم به زندگی ادامه بدهم...»
بعد رو به قاضی کرد و ادامه داد:«آقای قاضی، سالهای اول زندگی فکر میکردم چه زن خوبی پیدا کرده ام، اما کم کم زندگیمان خراب شد و حالا به جهنم تبدیل شده است. چند بار پیشنهاد کردم پیش روانشناس و مشاور برویم، اما گوشش بدهکار نبود. چند دفعه به طلاق دادن تهدیدش کردم، اما یک هفته مراعات میکرد و بعد شستن و سابیدن و آب کشیدن چندباره شروع میشد. باور کنید بچهها هم دارند اذیت میشوند.»زن در حالی که اشک در چشمانش جمع شده بود، گفت:«خب چه کار کنم؟ این هم اخلاق من است دیگر. صد تا خوبی دارم یک بدی هم دارم. آدم که از تمیزی و مرتب بودن ضرر نمیکند؟ میکند؟!»
کامران و رخشان چند دقیقهای در مورد مسائل و اختلاف هایشان حرف زدند. سرانجام قاضی که با دقت به حرفهای زن و شوهر گوش میداد، مرد را به گذشت دعوت کرد و به زن هم توصیه کرد قدر همسر و بچههایش را بداند و سختگیری را کنار بگذارد. در عین حال پیشنهاد داد هر چه زودتر نزد متخصص امور خانواده و روانپزشک بروند و در رفع این مشکل جدیتر باشند. سرانجام زن و شوهر بعد از چند دقیقه به این نتیجه رسیدند که پیگیری پرونده طلاقشان را یک ماه عقب بیندازند.