جنگ، ابزار ترامپ برای احیای قدرت اقتصادی است
بعد از جنگ جهانی دوم که آمریکا به عنوان قدرت هژمون ظاهر شد، اخبار آمریکا برای مردم جهان مورد توجه بوده است. برخی به دنبال اولین اخبار تضعیف این کشور هستند و برخی دیگر بر این اعتقادند که آمریکا باید قدرتمند باشد تا ثبات گسترش یابد.
گزینه دوم بیشتر در میان متحدان ایالات متحده دنبال میشود. اگرچه حدود سه ماه از انتخابات ریاست جمهوری در این کشور گذشته و یک ماه است دونالد ترامپ یعنی پیروز انتخابات مذکور در کاخ سفید حضور یافته اما همچنان «ابهام» بیش از هر واژهای درباره آینده و آمریکا استفاده میشود. شاید اولین بار باشد که آمریکا دچار پوپولیسم میشود. ساختار سیاسی و اجتماعی این کشور در کنار جنبشهای مدنی همواره موجب شده تا آمریکا اسیر پوپولیسم نشود. از طرف دیگر تاریخ گواهی میدهد که آمریکاییها مردمی غیر سیاسی و محافظهکار هستند و افراد تندرو را نمیپذیرند. برخلاف تصوری که وجود دارد مردم در این کشور بیش از آنکه سیاستزده باشند، خواستههای اجتماعی خود را دنبال میکنند. با این حال اغراق نیست اگر بگوییم آمریکای محافظه کار شخصیتی را انتخاب کرده که نه تنها در سیاست خارجی ممکن است دست به اقداماتی افراطی بزند که بسیاری از برنامهها در داخل آمریکا را نیز با فعالیتهای خود متاثر خواهد کرد.
به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از آرمان ، هرچند برخی این تئوری را مطرح میکنند که اقدامات ترامپ آمریکا را به سمت جدایی برخی ایالتها خواهد برد اما این موضوع مورد تردید جدی کارشناسان مستقل است. اینکه جنبشهای اجتماعی در آمریکا تا کجا پیش خواهند رفت و آمریکای ترامپ با این جنبشها چه خواهد کرد، سوالاتی است که برای یافتن پاسخ آنها با احمد موثقی گیلانی، استاد علوم سیاسی و عضو هیات علمی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، گفتوگو کرده است.
یکی از مهمترین سوالاتی که ظرف سه ماه اخیر بسیار تکرار شده این است که ترامپ چگونه توانست در آمریکا به پیروزی برسد. آنچه از تاریخ آمریکا استنتاج میشود این است که مردم ایالات متحده رویه متعادلی دارند و اغلب اسیر چپ یا راست افراطی نمیشوند. اینبار چه اتفاقی افتاد؟
یکی از مهمترین مولفههایی که موجب پیروزی ترامپ شد را باید در فرایند جهانی شدن دید. در حالی که آثار منفی جهانی شدن برای کشورهای جنوب یعنی همان کشورهای درحال توسعه و جهان سوم رخ میدهد، اینبار کشورهای پیشرفته شمال هم دچار مشکل شدهاند. با این حال به نظر میرسد کشورهای آنگلوساکسون دچار نوعی سرمایهداری لجام گسیخته شده و نیروهای بازار در این کشورها بیش از پیش نقشی تعیین کننده داشته و برخی سیاستگذاریها را دیکته میکنند. امری که موجب نارساییهایی در حوزه سیاسی و اجتماعی و طبقاتی در این جوامع شده است. در واقع این دغدغهها کمتر دنبال میشود. در این نوع سرمایه داری که بسیار سود محور است سرمایهداران با استفاده از فرایند جهانی شدن مراکز تولید خود را به کشورهایی نظیر چین و مکزیک میبرند که هزینه تولید درآنها پایین است و از این طریق به دنبال غلبه بر رقبای خود هستند. در آمریکا گذار از صنعت به خدمات و فناوری، اشتغال را در بخشهایی از جامعه که مهارت در بخشهای فناوری ندارند و تحصیلات پایین تری دارند کاهش داده است. اگرچه شرکتهای آمریکایی از طریق تولید در سایر کشورها هزینه خود را پایین آوردند اما کشور آمریکا با کاهش تراز مالی روبهرو شده است. کسری تراز تجاری این کشور نسبت به چین حدود ۳۲۰ میلیارد دلار است و حتی نسبت به مکزیک که در پیمان نفتا با آمریکا قرار دارد ۶۰ میلیارد دلار کسری تراز تجاری دیده میشود. بنابراین تضعیف هژمونی اقتصادی آمریکا یکی از دلایلی است که توانست ترامپ را به قدرت برساند.
با این حال آمریکا هنوز بزرگترین قدرت اقتصادی جهان است. آیا وجود بخشی از جامعه که توانایی اشتغال در بخشهای فناوریهای نو را ندارند تا این اندازه در آمریکا تاثیرگذار بوده است که آنها به یک رئیسجمهور غیر قابل پیشبینی تن دهند؟
اگرچه بعد اقتصادی بسیار مهم بود اما بدون تردید بخش دیگری از جامعه به دلیل دغدغههای امنیتی دونالد ترامپ را انتخاب کردند. هراس از تروریسم در غرب بیش از هر زمانی پررنگ شده است. برای مردم آمریکا وقتی در قلب ایالت کالیفرنیا در سن برناردینو حمله تروریستی رخ میدهد آنها را دچار نگرانی میکند که کشورشان ممکن است با حملات بیشتری روبهرو شود. در واقع در بعد فرهنگی موضوع مهاجران و بحران تروریسم خاورمیانه برای بسیاری در آمریکا حائز اهمیت است. آمریکا همواره نسبت به تروریسم حساس بوده است، به عنوان نمونه تبعات مسائل امنیتی که بعد از حادثه ۱۱ سپتامبر رخ داد و طرحی مانند خاورمیانه بزرگ و توسعه دموکراسی در خاورمیانه در دستور کار قرار گرفت یک نقطعه عطف در تاریخ آمریکا و جهان است. درواقع روندی که به سمت جهانی شدن و اهمیت بعد اقتصاد در روابط طی میشد بعد از این حادثه به نوعی کند شد یا به گمان برخی باز گشت. موضوع امنیت درحالی که از بعد از فروپاشی شوروی سابق تا ۲۰۰۱ شکل گرفته و در ذیل روابط اقتصادی قرار داشت با حادثه حمله به برجهای دوقلو در نیویورک دوباره به اولویت اصلی جهان تبدیل شد. از طرف دیگر روند امنیتی بعد از ۱۱ سپتامبر که تحت لوای مبارزه با تروریسم در منطقه شکل گرفت وضعیتی پارادوکسیکال را رقم زد، چرا که حتی برخی رژیمهای اقتدار گرا در خاورمیانه داعیه دار مبارزه با تروریسم شدند. بعد از آن نیز بهار عربی شکل گرفت، دولت اوباما در جریان این خیزشها تلاش کرد به نوعی از شکل گیری اسلام میانه و اسلام اخوانی با الگوگیری سایرین از ترکیه حمایت کند. اما برخی نیروهای داخلی در خود این کشورها، دخالتهای قدرتهای منطقه ای چون عربستان و عملکرد ضعیف دولتهای اخوانی این پروژه را نیز با شکست روبهرو کرد. ادامه این روند به موج اختلافات شیعه- سنی در مطقه دامن زد و بحران کنونی را پدید آورد که سیل مهاجران مسلمان یک موضوع خطرناک برای امنیت غرب و آمریکا تلقی شود. بنابراین رویکردهای اسلام هراسی و بیگانه ستیزی در آمریکا رشد کرد و ترامپ با سوار شدن روی این موج توانست رای بسیاری از آمریکاییها را بهدست آورد. او در اقتصاد به دنبال مرکانتیلیسم و در فرهنگ به دنبال احیای سیاستهای هویتی است. این رویکردها بسیار خطرناک است و میتواند به تئوری برخورد تمدنها جامه عمل بپوشاند.
طی این روند برخی ادعا میکنند پیروزی دونالد ترامپ نشانهای از انحطاط لیبرال دموکراسی است. برخی پا را فراتر میگذارند و رئیسجمهوری ترامپ را پایان لیبرال دموکراسی میدانند. آیا واقعا لیبرال دموکراسی شکستخورده است؟
چنین دیدگاهی پذیرفته شده نیست و بدون تردید لیبرال دموکراسی از این موج عبور خواهد کرد. چرا که در این نوع نظامها قدرت شخصی نیست، امور و سیاست نهادینه شده است و نهادها قدرتمند هستند. آمریکا دارای جامعه مدنی بسیار قوی، اقتصاد مستحکم و پویا، تکثرگرایی در فعالیت احزاب، رسانههای قدرتمند، حکومت قانون و در نهایت تفکیک قواست. نباید تصور کرد شرایط امروز شبیه موج دهه ۱۹۳۰ در اروپا خواهد شد که به سمت فاشیسم حرکت کرد. چنین پیشبینیهایی با واقعیت آمریکا همخوانی ندارد. البته در کوتاه مدت خطر جدی وجود دارد که ترامپ تلاش کند چهارچوبهای قانونی را بشکند و از یک حدی فراتر برود. دولت جدید آمریکا با برخی بهانهها میتواند این کشور را به یک نبرد نظامی وارد کند. برخی گروهها در هر دو سوی کشورهای شمال و جنوب رویکردی ضد جهانی شدن دارند و به دنبال تقویت ناسیونالیسم هستند. با این حال تلاشهای افراطیون در کشورهای شمال همچون آمریکا از حدی فراتر نمیرود. اما در برخی کشورهای جهان سوم یا جنوب، قدرت شخصی است و شاهد پدرسالاری، سلطانیسم و نقش پررنگ نظامیان هستیم. در کشورهای شمال نظامیان تحت نظارت و کنترل نهادهای مدنی و قانون هستند ولی در برخی کشورهای جهان سوم نیروهای نظامی در سطوح سیاسی، اجتماعی و اقتصادی سیاستگذاری کرده و نقشی تعیین کننده دارند. این موضعی است که در تقابل با ترامپ خطرناک است. به عنوان نمونه میتوان به تلاش اخیر او برای ممنوعیت ورود اتباع ۷ کشور اشاره کرد، اقدامی که مغایر با ارزشهای دموکراسی آمریکایی بود و بدنه نظام آمریکا به مقابله برخاست و در نهایت نیز این دستور از سوی دو دادگاه بدوی و تجدید نظر لغو شد تا آشکار شود تکروی در صحنه سیاسی آمریکا بسیار دشوار است.
آمریکا کشور جنبشهای اجتماعی است. در دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی جنبشهای حقوق بشری، محیط زیست و زنان بیش از هر کشوری در ایالات متحده شکل گرفت.آرمانهای ترامپ با اکثر این جنبشها در تضاد است. رویارویی دولت با جنبشهای مردمی چگونه خواهد بود؟
در واقع باید گفت جامعه مدنی، اقشار گروههای تحصیلکرده در انتخابات گذشته رو دست خوردند. آنها در این انتخاب نتوانستند فعال باشند و به نوعی طبقه تحصیلکرده و فرهیخته سرخورده شده است. جریان سوسیالیست که در آمریکا از سوی برنی ساندرز رهبری میشد بعد از شکست این کاندیدا در انتخابات درون حزبی واکنشی منفی به انتخابات داشت. در واقع حضور کمرنگ آنها در انتخابات موجب قدرتگیری ترامپ شد. علاوه بر این جنبشهای محیط زیستی نیز در تضاد کامل با برنامههای ترامپ قرار دارند چرا که ترامپ افزایش تولید سوختهای فسیلی را در برنامه دارد و اساسا نگرانی درباره تغییرات آبوهوایی را قبول ندارد. با این حال معتقدم ترامپ بیش از همه موجب قدرت یافتن جنبش زنان میشود. در واقع او را باید رهبر منفی جنبش زنان دانست که باعث میشود این گروه منسجمتر و قدرتمندتر در صحنه سیاسی اجتماعی آمریکا حضور یابد. بعد از به قدرت رسیدن ترامپ آنها به خوبی درک کردهاند که غفلت و حضور کمرنگشان چه شکافی ایجاد کرده و ارزشهای سیاسی اجتماعی ایالات متحده را تهدید میکند. آنها بدون تردید تلاش میکنند با تمام ابزارها و لابیهایی که در اختیار دارند، مانع انحراف ترامپ از اصول و ارزشهای آمریکایی شوند.
ارزیابی برخی از افزایش تجمعات در آمریکا و قدرتیابی جنبشهای مدنی این است که ایالات متحده دچار تجزیه خواهد شد و تعدادی از ایالات از آن جدا میشوند. آیا چنین اتفاقی در آمریکا میتواند رخ دهد؟
چنین تصوری را نمیتوانم بپذیریم که برخی ایالات از آمریکا جدا شوند. اگرچه جریان ترامپ ضد نخبگان و ضد دستگاه حاکم و به نوعی ادامه جنبش تی پارتی است اما در مجموع بخشی از حاکمیت است. ترامپ صاحب سرمایه و دارای ذهنی تجاری است و تیمی با تجربه، تلفیقی از عناصر اقتصادی و نظامی دارد. با این حال تفکیک قوای واقعی و قدرت بالای دیوان عالی و دستگاه قضائی در این کشور را نباید دست کم گرفت. اشتراک منافع نهادینه بین ایالتهای مختلف و گروههای مختلف، مانع ازهمگسیختگی میشود. چرا که اگر ایالتی از این کشور جدا شود شرایط تجاری مساوی با سایر ایالات را از دست خواهد داد و همچنین به لحاظ امنیتی نیز با مشکلات گوناگونی روبهرو خواهد شد.
آمریکا در داخل با مشکلات اقتصادی متنوعی روبهرو است و ترامپ با موج سواری بر همین مشکلات به کاخ سفید وارد شد؛ اکنون او چگونه از جنگ سخن میگوید؟
زمانی که در کشورهای توسعه یافته اقتصاد سیاسی ضربه میبیند، جنگ به ابزاری برای احیای قدرت اقتصادی تبدیل میشود. چرا که بخش مهمی از درآمد این کشورها از طریق صادرات سلاح تامین شده و جنگ موجب تقویت بخشهایی از اقتصاد آنها خواهد شد. بنابراین جنگ اگرچه برای کشورهای دیگر موجب ویرانی است اما برای چنین کشورهایی مناسب است و رشد صادرات را پدید میآورد. از همین زاویه برجام برای ایران یک موقعیت مناسب و یک امتیاز است. ما باید خود را در چهارچوب این قاعده حقوقی نگه داریم. اگرچه ترامپ تلاش خواهد کرد با فشارهای مختلف، ایران را وادار کند تا از برجام شانه خالی کند یا آن را نقض کند اما ایران نباید به گونهای اقدام کند که در افکار عمومی جهان و در نظام بینالملل به عنوان پیمان شکن معرفی شود. چرا که در این صورت اجماع علیه کشورمان برای ترامپ آسان خواهد بود. آمریکا در بعد اقتصادی و در رقابت با سایرین اندکی عقب افتاده است و ترامپ میخواهد وضعیت پیشین و اقتدار اقتصادی آمریکا را برگرداند. آنچه او در بعد فرهنگی و اقتصادی دنبال میکند بنیادگرایی سکولار خوانده میشود.