پوپولیسم از کدام «مردم» سخن میگوید؟
وقتی دانشمندان علوم سیاسی از پوپولیسم مینویسند، غالبا میکوشند تا در ابتدا تعریفی از آن ارائه دهند، چنانکه گویی پوپولیسم مانند آنتروپی یا فوتوسنتر واژهیی علمی است.
اما این کار اشتباه است. هیچ مجموعهویژگی خاصی وجود ندارد که تعریفکننده جنبشها، احزاب و مردمی باشد که «پوپولیست» نامیده میشوند؛ افراد و احزاب مختلفی که در این دسته قرار میگیرند با یکدیگر شباهتهای خانوادگی دارند، اما هیچ مجموعه ویژگی کلی و فراگیری وجود ندارد که در همه آنها مشترک باشد. با این همه، نوع خاصی از سیاست پوپولیستی وجود دارد که در قرن نوزدهم از ایالات متحده سرچشمه گرفت، در قرن بیستم و بیستویکم در آنجا دوباره ظاهر شد و در دهه هفتاد نیز در اروپای غربی پدیدار گشت. در چند دهه گذشته، دغدغههای این احزاب و کمپینها همگرا شدهاند و بهدنبال رکود بزرگ [سال ۲۰۰۸] به اوج رسیدند.
به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از تعادل ، نمیتوان نوع پوپولیسمی را که در سرتاسر تاریخ امریکا جریان داشت و به اروپا نیز منتقل شد، صرفا از منظر راست، چپ یا میانه تعریف کرد: این پوپولیسم هم شامل دونالد ترامپ میشود و هم برنی سندرز، هم جبهه ملی در فرانسه و هم پودموس در اسپانیا. احزاب پوپولیست هم جناح راستیاند، هم چپی و هم میانهرو. پوپولیسم ایدئولوژی نیست، بلکه منطق سیاسی است، یعنی طرز تفکری درباره سیاست است. مایکل کازین تاریخدان در کتاب خود درباره پوپولیسم امریکایی بهنام مرام پوپولیستی۱، آن را نوعی زبان توصیف میکند، «زبانی که سخنوران آن مردم عادی را جمع شریف و برتری میدانند که تنها به طبقه محدود نمیشوند. آنها مخالفان نخبهشان را خودخواه و غیردموکراتیک میدانند و میکوشند مردم عادی را علیه نخبگان بسیج کنند».
این تعریف شروع خوبی است. بهدنبال وصف افرادی چون رونالد ریگان یا ولادیمیر پوتین نیست که گاهی هر دو «پوپولیست» خطاب شدهاند، اما منطقِ احزاب، جنبشها و نامزدها را توضیح میدهد: از «حزب مردم» ایالاتمتحده در سال ۱۸۹۲ گرفته تا «جبهه ملی» مارین لوپن در ۲۰۱۶. با این همه، توصیفات کازین را گامی پیشتر میبرم و میان پوپولیستهای جناح چپ، مانند برنی سندرز و پابلو ایگلسیاس در پودموس، و پوپولیستهای جناح راست، مانند ترامپ و لوپن تمایز میگذارم.
پوپولیستهای جناح چپ از مردم در برابر نخبگان یا هیات حاکمه دفاع میکنند. سیاست آنها سیاست عمودی بخشهای پایین و میانه جامعه است که علیه بخشهای بالای جامعه صفآرایی میکند. پوپولیستهای جناح راست از مردم در برابر نخبگانی دفاع میکنند که بهخاطر جانبداری از گروه سومی در جامعه ملامت میشوند، گروهی که فیالمثل مهاجران، اسلامگرایان یا مبارزان افریقایی امریکایی را دربرمیگیرد. پوپولیسم جناح راست آهنگی با سه نوا مینوزاند: به طبقات بالا نظر میکند، اما نگاهی بالا به پایین به گروههای غیرخودی دارد.
پوپولیسم جناح چپ از منظر تاریخی به جنبشهای سوسیالیست یا سوسیالدموکرات شباهت دارد. این نوع پوپولیسم سیاستی از جنس مبارزه طبقاتی نیست و لزوما نمیخواهد سرمایهداری را منسوخ کند. همچنین، به سیاست مترقیانه یا لیبرال که میکوشد علائق طبقات و گروههای مقابل را با هم آشتی دهد هم شبیه است. این نوع پوپولیسم در محور سیاست خود خصومتی بنیادی را میان مردم و نخبگان فرض میگیرد.
در این میان، پوپولیسمِ جناح راست با محافظهکاری شباهت دارد که عمدتا با مقابله طبقات مرفه علیه منتقدان و مخالفان فرودستشان شناخته میشود. همچنین نسخههای امریکایی و اروپای غربی پوپولیسم چیزی مشابه با محافظهکاری اقتدارگرایانه است که هدفش از بین بردن دموکراسی است. این پوپولیسم در بافتی دموکراتیک عمل میکند.
درست همانطور که ایدئولوژی مشترکی وجود ندارد که پوپولیسم را تعریف کند، هیچ سازه واحدی نیز وجود ندارد که «مردم» را پوشش دهد. «مردم» ممکن است کارگران یقهآبی باشند یا مغازهداران یا دانشجویانی که زیر فشار بدهی و قرض رفتهاند ممکن است فقیر یا از طبقه متوسط باشند. همینطور «هیات حاکمه» نیز هویت واحدی ندارد. این مصادیق دقیقِ «مردم» و «نخبگان» نیست که پوپولیسم را تعریف میکند، بلکه آنچه پوپولیسم را تعریف میکند جدال و کشاکش میان این دو (یا در مورد پوپولیسم جناح راست، کشمکش میان سه گروه) است.
خود این کشمکش موجب میشود که پوپولیستها از نخبگان، مجموعه مطالباتی داشته باشند، مطالباتی که پوپولیستها یقین دارند هیات حاکمه به برآوردهکردن آنها علاقهیی ندارد. سندرز خواستار «بیمه درمانی برای همه» و حداقل دستمزد 15 دلار در ساعت بود. اگر او خواهان این بود که «لایحه مراقبت مقرونبهصرفه»۲ هزینههای مربوط به سمعک را پوشش دهد یا حداقل دستمزد از ۷ دلار و ۲۵ سنت به ۷ دلار و ۷۵۵ سنت افزایش یابد، این خواسته او به معنای ناسازگاری و برخورد میان مردم و هیات حاکمه نبود. اگر ترامپ خواستار افزایش نگهبانان در مرز مکزیک بود یا اگر حزب راستگرای مردم در دانمارک صرفا بهدنبال کاهش میزان پناهندگی بود، این خواستهها میان مردم و نخبگان شکافی ایجاد نمیکرد. اما وعده ساخت دیواری که دولت مکزیک باید هزینهاش را بپردازد یا متوقف کردن کلی مهاجرت، اینها هستند که مرز را میسازند.
چنین مطالباتی است که ناسازگاری و برخورد میان مردم و هیات حاکمه را تعریف میکند. اگر همه یا حتی بخشی از این مطالبات برآورده شود یا اگر پوپولیستها آنها را بهمثابه نوعی بلندپروازی رها کنند مانند سیریزا که با خواستههای خود برای مذاکره دوباره بر سر بدهیهای یونان چنین کرد، در آن صورت جنبش پوپولیستی احتمالا از بین میرود یا به حزبی سیاسی یا نامزدی عادی تغییر شکل میدهد. در این معنا، جنبشهای پوپولیستی امریکایی و اروپای غربی زمانی شکوفا میشوند که در جناح مخالف باشند و وقتی وارد سیستم حکومت شوند دچار بحران هویت میشوند.
کمپینها و احزاب پوپولیستی اغلب مانند علامت هشدار بحران سیاسی عمل میکنند. در اروپا و ایالات متحده جنبشهای پوپولیستی در آن زمانهایی بسیار موفق بودهاند که مردم هنجارهای سیاسی رایج را، که هیات حاکمه و سران سیاسی وقت از آنها دفاع و حمایت میکنند، مغایر با امیدها، هراسها و دغدغههایشان میدانستند. پوپولیستها این دغدغههای مغفول را به زبان میآورند و آنها را در قالب سیاستی مطرح میکنند که مردم را علیه نخبگان انعطافناپذیر میشوراند. به این طریق پوپولیستها به کاتالیزورهایی برای تغییر سیاسی بدل میشوند.
کمپین ها و احزاب پوپولیست بالطبع از طریق برخی مطالبات خود به مشکلات اشاره میکنند، مطالباتی که احتمالا در شرایط سیاسی وقت تحقق نمییابند. در مورد برخی پوپولیستهای جناح راست این مطالبات با تعصب همراه است یا هنجارهای دموکراتیک را به چالش میکشد. در موارد دیگر تودهیی از اطلاعات غلط بر آنها سایه افکنده است. اما همچنان به پارگیهایی در تاروپود خرد سیاسی پذیرفتهشده اشاره دارند.
در چند دهه اخیر که جهش عظیم پس از جنگ پایان یافته است، احزاب اصلی در هر دو سوی اقیانوس اطلس با آغوش باز برنامه نئولیبرال تحرک آزاد سرمایه و کار را برای رسیدن به شکوفایی و آبادانی پذیرفتند. رهبران سیاسی نیز از افزایش مهاجرت استقبال کردند تا وقتی که متوجه شدند رایدهندگان امریکایی از مهاجرت غیرقانونی آشفته شدهاند و رایدهندگان اروپایی هم از جوامع مهاجری که آنها را زمینه جرم و بعدها تروریسم میپنداشتند برآشفتهاند. در اروپای قارهیی، احزاب اصلی ایده پول واحد را پذیرفتند تا زمانی که فهمیدند طی رکود بزرگ ۲۰۰۸، این موضوع وضعیتی نامطلوبی پیدا کرده است. در ایالاتمتحده هر دو حزب توافقات «تجارت آزاد» را پذیرفتند تا وقتی که دریافتند بسیاری از عموم مردم از این توافقات حمایت نمیکنند.
مانند حزب مردم اصلی در ایالاتمتحده، احزاب اروپایی در عرصههای انتخاباتی عمل میکنند و از «مردم» در برابر «هیات حاکمه» یا «نخبگان» دفاع میکردند. جبهه ملی فرانسه میگوید نماینده «مردم فرودست» و «اعضای فراموششده» در برابر «کاست»۳ است. در فنلاند، حزب فنلاندیها میگوید خواستار «دموکراسی است که بر رضایت مردم بنا شده باشد و از نخبگان یا بروکراتها منبعث نشود». در اسپانیا، پودموس دربرابر «کاست» از «مردم» دفاع میکند. در ایتالیا بپه گریلو در جنبش 5ستاره از آنچه «سه ویرانگر» مینامد شدیدا انتقاد میکند: ژورنالیستها، مدیران صنعتی و سیاستمداران. در هلند حزب آزادیخواه خیرت ویلدرس خود را نماینده هنک و اینگرید۵ در مقابل «نخبگان سیاسی» معرفی میکند.
نخستین احزاب پوپولیست اروپایی جناح راستیها بودند. آنها نخبگان را متهم میکردند که با کمونیستها، اعانهبگیران یا مهاجران با ملاطفت برخورد میکنند. درنتیجه، در اروپا دانشگاهیان و سیاستمداران چپ و میانهرو اصطلاح «پوپولیست» را بهمعنایی منفی به کار میگرفتند. اما در دهه اخیر در اسپانیا و یونان چند حزب سیاسی پوپولیست ظهور کردند که خشم خود را بهسمت هیات حاکمه کشورشان یا روسای اتحادیه اروپا در بروکسل نشانه گرفتند.
تفاوت عمده میان پوپولیستهای ایالاتمتحده و اروپا این است که درحالی که احزاب و کمپینهای امریکایی به سرعت میآیند و میروند، برخی احزاب پوپولیست اروپایی چندین دهه در قدرت حضور داشتند. اصلیترین دلیل آن این است که بسیاری از ملتهای اروپایی نظامهای چند حزبی دارند و بسیاری از کشورها واجد سیستم نمایندگی تناسبیاند. این موضوع اجازه میدهد احزاب کوچکتر، حتی وقتی سهمشان از آرا به دهدرصد نمیرسد، باز هم جای پایی در قدرت به دست بیاورند.
احدالناسی انتظار نداشت دونالد ترامپ در سال ۲۰۱۶ نامزدی جمهوریخواهان برای ریاستجمهوری را به دست آورد و حتی خودش هم انتظار چنین اتفاقی را نداشت. به همین ترتیب هیچکس، حتی برنی سندرز، هم انتظار نداشت که در انتخابات درونحزبی دموکراتها این سناتور ایالت ورمانت تا ماه ژوئن و انتخابات ایالت کالیفرنیا همچنان در گردونه رقابت با هیلاری کلینتون بماند.
موفقیت ترامپ را نخست به معرکهگیربودن و شهرتش نسبت دادند، اما وقتی یکی پس از دیگری در رایگیریهای درونحزبی ایالتها پیروز شد اهالی سیاست دریافتند که او از مخالفت نژادپرستانه با ریاستجمهوری باراک اوباما سود میبرد یا از همدلی پنهان با فاشیسم در میان امریکاییهای سفیدپوست طبقه کارگر بهره میگیرد. موفقیت سندرز حدس و گمان کمتری برانگیخت، اما مفسران عموما او را به عنوان شخصی آرمانگرا نادیده میگرفتند و به ایدئالیسم خیالی رأیدهندگانی اشاره میکردند که اکنون در حوالی سیسالگیاند. اگر هم این توضیح برای موفقیت او کافی نبود، بر ضعف هیلاری کلینتون تاکید میکردند که در جایگاه پیشتاز قرار داشت.
اما منطقیتر است که موفقیت ترامپ و سندرز را جدیدترین فصل از تاریخ پوپولیسم امریکایی بدانیم. درحالی که ریشههای پوپولیسم به انقلاب امریکا برمیگردد، این جریان درواقع با حزب مردم در دهه ۱۸۹۰ آغاز شد که مقدمه جنبشهایی شد که از آن زمان تاکنون گهگاه خودی نشان دادهاند. برعکس اروپا در ایالاتمتحده این کمپینها بهشکلی ناگهانی و غیرمنتظره فوران میکردند. با وجود اینکه معمولا این کمپینها عمر کوتاهی داشتند، تاثیر بسیاری بر جای میگذاشتند و گرچه شاید در زمان خود نامتعارف به نظر میرسیدند، در تاروپود سیاسی ملت جای میگرفتند.
درحالیکه تاریخ سیاست امریکایی بهواسطه کشمکشهای مختلف (بر سر بردهداری، ممنوعیت مشروبات الکلی، سقط جنین، مداخلات بینالمللی و...) شکاف خورده است اما در بازههای طولانی، تحت سیطره اتفاقنظری پنهان درباره نقش دولت در اقتصاد و مسائل بینالمللی بوده است.
سیاست امریکایی بهگونهیی ساخته شده است که این جهانبینیهای حاکم و متداول را حفظ میکند. ویژگیهای سرشتنمای آن ازجمله روشهای انتخاباتی ریختن همه امتیازها به سبد برنده و پیروزی تنها یکنفر و نیز حوزههای انتخاباتی تکنماینده، همگی باعث ترویج سیستم دو حزبی شدهاند. نامزدهای احزاب ثالث اغلب به این دلیل که «حزب سوم شانس پیروزی ندارد، اما با ورودش شانس دیگران را پایین میآورد» چندان موردتوجه نیستند. بهعلاوه، رایدهندگان و روسای حزب، طی تصمیم در این باره که چه کسی در انتخابات مقدماتی حزب کاندید شود، معمولا قابلیت شخص برای انتخابشدن را مدنظر قرار میدهند و در انتخابات مرحله نهایی، نامزدها عموما سعی میکنند حد وسط را نگه دارند و از اینکه برچسب «افراطی» بخورند اجتناب میکنند. درنتیجه این گرایش دو حزبی متمایل به مرکز، اختلافات سیاسی شدید بر سر مسائل اجتماعی و اقتصادی اساسی، بهویژه در انتخابات ریاستجمهوری از تبوتاب میافتد و حتی نادیده گرفته میشود.
اما گاهی در مواجهه با تغییرات دراماتیک جامعه و اقتصاد یا تغییر در جایگاه امریکا در جهان، رایدهندگان ناگهان به برخی سیاستمداران یا جنبشها توجه نشان میدهند به کسانی که موضوعاتی را مطرح میکنند که احزاب اصلی کماهمیت جلوه میدهند یا بهکل نادیده میگیرند.
ظهور حزب مردم نخستین بمباران اصلی علیه جهانبینی کاپیتالیستی اقتصاد آزاد بود؛ جنبشِ «ثروتمان را به اشتراک بگذاریم» -که فرماندار لوئیزیانا، هوی لانگ، بهدنبال انتخاب فرانکلین روزولت در سال ۱۹۳۲ آن را پدید آورد- روزولت را وادار کرد به بیعدالتی اقتصادی بپردازد. این جنبشها در کنار هم چارچوبی ایجاد کردند که برنی سندرز که خود را «سوسیالدموکرات و پیشرو» نامیده بود، طی کمپین خود در سال ۲۰۱۶ همان چارچوب را اتخاذ کرد. به همین ترتیب، کمپینهای پوپولیستی جورج والاس در دهه 60 و پت بوچانان در دهه90 پیش نشانهیی بودند بر نامزدی دونالد ترامپ. پوپولیستهای حزب مردم، در طول دوران شکوفایی خود در اواخر قرن نوزدهم، تاثیر ژرفی بر عرصه سیاستهای امریکایی و چنانکه روشن شد، بر سیاستهای امریکای لاتین و اروپا داشتند. این امر منطق پوپولیسم را گسترش داد: «مردمی» که علیه نخبگانی صفآرایی میکردند که به اصلاحات ضروری توجه نداشتند. در سیاست امریکایی، این صفآرایی نخستین نشانه بیکفایتی و نابسندگی دیدگاههای دو حزب اصلی درخصوص دولت و اقتصاد بود.
پوپولیستها نخستین گروهی بودند که از دولت خواستند صنایع کلیدی اقتصاد، مانند راهآهن، را تحت نظارت خود درآورد و حتی ملی و دولتی کند. آنها میخواستند دولت نابرابری اقتصادی را کاهش دهد، وضعیتی که کاپیتالیسم وقتی به حال خود رها شده بود ایجادش کرده بود. همچنین میخواستند از قدرت تجارت به عنوان عاملی تعیینکننده در نتایج انتخابات بکاهند. پوپولیسم تاثیر بیواسطهیی بر سیاستهای برخی از دموکراتهای پیشرو و مترقی داشت و حتی بر جمهوریخواهانی مانند تئودور روزولت نیز تاثیر گذاشت. عاقبت، بسیاری از برنامههای پوپولیستی در «نیو دیل» فرانکلین دلانو روزولت ادغام شد و در چشمانداز لیبرالیسم آن جای گرفت.
بهروایت مشهور، در ماه مه سال ۱۸۹۱ ماجرا به همین ترتیب ادامه یافت و برخی از اعضای ائتلافِ کشاورزان کانزاس- که از اجلاس ملی در سینسیناتی راهی خانه شده بودند- پیشنهاد کردند که از اصطلاح «پوپولیست» برای توصیف دیدگاههای سیاسی خودشان و دیگر گروههای ائتلافی در غرب و جنوب استفاده کنند. سال بعد گروههای ائتلافی با سازمان «شوالیههای کارگران»، که در آن زمان اصلیترین سازمان کارگری در ایالات متحده بود، دست به دست هم دادند تا حزب مردم را شکل دهند، حزبی که طی حدودا 2سال بعد توانست اساسیترین فرضیاتی را که راهبر جمهوریخواهان و دموکراتها در واشنگتن بود به چالش بکشد. این حزب عمر کوتاهی داشت، اما الگوی آن مبنایی را برای پوپولیسم در ایالات متحده و اروپا ایجاد کرد.
در آن زمان جمهوریخواهان و دموکراتهای پیشگام در ایالاتمتحده بهدلیل پیشرفتهایی در صنایع و امور مالی شادمان بودند. آنها به بازار خودگردان به عنوان ابزار رونق و فرصتهای فردی باور داشتند و گمان میکردند دولت باید نقشی حداقلی داشته باشد. گروور کلیولند، که از ۱۸۸۴ تا ۱۸۸۸ و سپس از ۱۸۹۲ تا ۱۸۹۶ رییسجمهور بود، «نظام آقا بالاسری» و پدرسالاری دولت را به نقد کشید. او در نطق تحلیف دوره دوم خود اعلام کرد که مداخله در بخش دولتی «روح امریکاباوری اصیل را خاموش میکند»؛ او اظهار کرد که «حمایت از مردم در دستورالعمل آنها نمیگنجد». نقش اصلی دولت حفظ «واحد پولی مطلوب و ثابت» از طریق حفظ ارزش پایه طلا بود.
اما در طول این سالها، کشاورزان جنوب و مناطق دشت بزرگ از افت شدید قیمت محصولات کشاورزی رنج میبردند. از سال ۱۸۷۰ تا ۱۸۹۰ قیمت محصولات کشاورزی تا دوسوم در مناطق غرب میانه و جنوب کاهش یافت. مناطق دشت بزرگ که در اوایل دهه 80 پررونق بودند، بهخاطر خشکسالی شدید در اواخر دهه هشتاد آسیب دیدند. اما راهآهنها که از وضعیت انحصاری بهره میبردند، با بیرحمی، قیمت حملونقلِ محصولات کشاورزی را افزایش دادند. دخلوخرج بسیاری از کشاورزان جنوب و ایالتهای دشت بزرگ۶ جور در نمیآمد. مزارع کوچک خانوادگی جای خود را به مزارع «پررونق» داد که اغلب تحت تملک شرکتهای پایه در شرق قرار داشتند. دستمزدها با ورود مهاجران از چین، ژاپن، پرتغال و ایتالیا که دستمزد پایینی میگرفتند تهدید میشد. کشاورزانی که زمینهای خود را نگه داشته بودند زیر بار قرض رفته بودند. در کانزاس ۴۵درصد از زمین را بانکها صاحب میشدند.
نخستین پوپولیستها خود را نماینده «مردم» و از آن جمله کشاورزان و کارگران یقه آبی و مخالف با «قدرت پول» یا «حکومت اغنیا» میدانستند. این موضوع در برنامههای اولیه آنان منعکس شده بود که عبارت بود از: تاسیس و بهرسمیت شناختن اتحادیههای کارگری درکنار درخواست کنترل و نظارت بر راهآهن و نیز پایاندادن به معاملات سودجویانه زمین و شیوههای آسان پولدارشدن (از طریق تغییر یا وضع مکملی برای پایه طلا) بهقصد برداشتن بار بدهی و قرضی که کشاورزان از آن رنج میبردند. بهجز چند رهبر از احزاب مختلف، پوپولیستها سوسیالیست نبودند. آنها بیشتر بهدنبال اصلاح کاپیتالیسم بودند تا الغای آن و نماینده آنها در این اصلاحاتْ طبقه کارگر سوسیالیست نبود، بلکه مفهوم نهچندان دقیق «مردم» بود. وقتی احزاب اصلی مطالبات آنان را، که همچنین شامل مالیات بر درآمد تصاعدی و اصلاحات سیاسی برای ایجاد رایگیری مخفی و انتخابات مستقیم سناتورها بود، رادیکال و دور از دسترس تلقی کردند، حزب مردم در سال ۱۸۹۲ تاسیس شد و برای ریاستجمهوری نامزدی را برگزید. در سخنرانی اول حزب اعلام شد: «ما میکوشیم حکومت جمهوری را به «مردم دشت» برگردانیم که طبقه ایشان خاستگاه آن حکومت بوده است. ما باور داریم که قدرت حکومت، یا بهبیاندیگر قدرت مردم، باید گسترش پیدا کند. به سرعت تمام و تا آنجا که قضاوت مردمِ خردمند و آموختههای تجربه اجازه میدهد، تا جایی که ظلم، بیعدالتی و فقر عاقبت در این سرزمین محو شود.»
در جنبش پوپولیستی همواره شاخه محافظهکارتری نیز وجود دارد. در جنوب، برخی گروهها با ائتلاف ملی مشابهی که متعلق بود به کشاورزان سیاهپوست، همکاری کردند اما دیگران چنین نکردند. پوپولیستها خواستار خروج مهاجران چینی بودند. این مهاجران را تجارتهای مختلف به منطقه وارد کرده بود تا در مزارع غربی و راهآهنها کار ارزان ایجاد شود. حمایت پوپولیستها از این خطمشی اغلب لحنی نژادپرستانه داشت. اما در دهه ۱۸۸۰ و اوایل دهه ۱۸۹۰، سیاست پوپولیستی در ابتدا سطوح بالا و متمولان را نشانه گرفته بود. «نیو دیل» فرانکلین روزولت بر ائتلافی ضمنی میان لیبرالها و دموکراتهای محافظهکار جنوب مبتنی بود که این دومی با هرگونه قانونی که بتواند برتری سفیدپوستان را به چالش بکشد مخالف بود. جمهوریخواهان در قالب حزب آبراهام لینکلن، بهنحو سنتی پذیرای حقوق شهروندی سیاهپوستان بودند و رهبران جمهوریخواه در کنگره از لایحه رییسجمهور دموکرات، لیندون جانسون، در سال ۱۹۶۴ و ۱۹۶۵ مبنی بر حقوق شهروندی و حق رأی حمایت کردند. سناتور جمهوریخواه آریزونا، بری گلدواتر در ابتدا مخالف بود اما در انتخابات ریاستجمهوری ۱۹۶۴ جانسون بهسادگی او را مغلوب کرد. اما پیروزی جانسون نشانه حمایت گسترده از لوایح حقوق شهروندی وی نبود. بعد از اینکه او لایحه حق رای را از تصویب گذراند و قانونی معروف به «جنگ با فقر» را ارائه کرد، واکنش عمومی شدیدی ایجاد شد. والاس این واکنش را به کارزاری پوپولیستی بدل کرد.
والاس نهایتا نام خود را به عنوان هوادار بزرگ جداسازی نژادی ثبت کرد، اما در ابتدا دموکراتی پوپولیست بود که نژاد برایش اهمیتی فرعی و ثانوی داشت. او در آغاز در ۱۹۵۸، در مقام دموکرات معتقد به «نیو دیل» روزولت، برای فرمانداری خیز برداشت و در برابر نامزد تحت حمایت کوکلاکس کلان شکست خورد. پس از آن عهد کرد که: «دیگر هرگز به خاطرِ کاکاسیاهها نخواهم باخت.»
در سال ۱۹۷۶، دونالد وارن پژوهشی را درباب «رادیکالهای امریکایی متوسط»۸ به انتشار رساند. وارن براساس مطالعات وسیع صورتگرفته میان سالهای ۱۹۷۱ و ۱۹۷۲ و در سال ۱۹۷۵، گروه سیاسی متمایزی را تعریف کرد که نه چپ بود و نه راست و نه لیبرال بود و نه محافظهکار. وارن مینویسد رادیکالهای امریکایی متوسط «حس میکردند طبقه متوسط بهطور جدی نادیده گرفته شده است». آنها «دولت را نهادی میدانستند که همزمان اغنیا و فقرا را در بر میگیرد».
رادیکالهای وارن در مورد فقر و مسائل نژادی موضعی محافظهکار داشتند. آنها انتقال دانشآموزان و سازمانهای رفاه را تحت عنوان نمونههایی از این وضعیت که «ثروتمندان به مطالبات فقرا توجه میکنند، اما مردم با درآمد متوسط باید صورتحسابها را بپردازند» رد میکردند. آنها مخالف دولت ملی بودند، اما گمان میکردند بنگاههای تجاری نیز «قدرت بسیار زیادی دارند» و «بسیار بزرگ» بودهاند. آنها با بسیاری از برنامههای لیبرال موافق بودند و میخواستند دولت اشتغال را برای همه تضمین کند. آنها از کنترل قیمتها (اما نه دستمزدها) و بیمه درمانی، برخی از انواع بیمه سلامت ملی، کمک دولت فدرال برای تحصیل و امنیت اجتماعی حمایت میکردند.
وارن دریافت که رادیکالها نماینده حدود یکچهارم از رأیدهندگان بودند. آنها بهطور میانگین بیشتر شامل مردان بودند تا زنان، تحصیلات دبیرستان داشتند، اما فاقد تحصیلات کالج بودند، درآمد آنها در حد متوسط یا کمی کمتر از آن بود، شغلهای مهارتی یا نیمهمهارتی یدی (یقهآبی) داشتند یا شغل منشیگری یا فروشندگی و گروهی بودند که بالاترین احتمال را داشت که به جورج والاس رای بدهند.
به بیان دیگر، پایگاه والاس در بین رأیدهندگانی بود که خود را طبقه متوسط میدانستند، یعنی معادل امریکایی «مردم». آنها اعتقاد داشتند که در جدال با پایینیها و بالاییها گرفتار شدهاند.
40سال بعد ترامپ خود را دشمن معاملات تجاری آزاد، فروشگاههای خارج از کنترل و مهاجرتهای غیرقانونی معرفی کرد و همینطور کارزار خود را کمپین «اکثریت خاموش» (اصطلاحی برگرفته از نیکسون علیه «علایق خاص» و «هیات حاکمه» هر دو حزب) نامید. ترامپ سال گذشته اعلام کرد که «اکثریت خاموش بازگشته است و اینبار خاموش نیست، بلکه بیباک و ستیزهجوست». در تجمعات، کمپین او پلاکاردهایی داشت که رویشان نوشته بود: «اکثریت خاموش با ترامپ همراه است.»
در ژانویه، درست قبل از اینکه ایالت آیوا گردهمایی انتخاباتی تشکیل دهد، کمپین ترامپ تبلیغی تلویزیونی بهنام «هیات حاکمه» به راه انداخت. ترامپ که پشت میز نشسته بود، به دوربین نگاه کرد و گفت: «هیات حاکمه، رسانهها، صاحبان منافع ویژه، دلالان سیاسی، پولدهندگان به کمپینها، همگی علیه من هستند. من کمپین را با هزینه خودم به راه انداختم. هیچچیزی به کسی بدهکار نیستم. تنها به مردم امریکا بدهکارم که کاری بزرگ را به انجام برسانم. آنها واقعا تلاش میکنند من را متوقف کنند.»