تشویق اقتصاد محافظهکارانه با جایزه نوبل
جایزه نوبل اقتصاد سال ۲۰۱۶ میلادی به اولیور هارت و بینت هولمستروم به دلیل نقش آنها در پیشبرد نظریه قرارداد رسید.
نظریه قرارداد در علم اقتصاد به بررسی نحوه شکلگیری قرارداد بین آحاد اقتصادی میپردازد. یک اقتصاددان ، جایزه نوبل اقتصاد را مورد بررسی قرار میدهد و تاثیر آن را در اقتصاد ایران بررسی میکند.
به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از آرمان ، علی دینی ترکمانی با اشاره به اینکه تاثیر تحقیقات و تئوریهای اقتصاددانان برنده نوبل در اقتصاد ایران بسیار ناچیز است، میگوید:«به دلیل آنکه نظام تصمیمگیری و قاعدهگذاری اقتصاد ایران مبتنی بر ضابطهگرایی، شایستهسالاری و قانونگرایی نیست، نظریههای علمی اقتصاد حتی اگر در مسیر درست حرکت کنند، در کشور ما چندان مورد استقبال قرار نمیگیرند.»
جایزه نوبل اقتصاد سال ۲۰۱۶ میلادی به اولیور هارت و بینت هولمستروم به دلیل نقش آنها در پیشبرد نظریه قرارداد اعطا شد. در چند سال اخیر تحقیقاتی که شایسته دریافت نوبل شدهاند وجه مدیریتی پیدا کردهاند و به اصلاح جریانهایی که در گذشته به وجود آمده، میپردازند. شما این موضوع را چطور میبینید؟
جایزه نوبل اقتصاد ابتدا به ساکن توسط آلفرد نوبل، بنیانگذار نوبل ارائه نشد و بعدها در اواسط دهه ۶۰ میلادی بانک سوئد چنین جایزهای تعریف کرد و قرار شد در کنار جوایز نوبلی که برای فیزیک، شیمی، پزشکی و ادبیات وجود داشت، برای رشته اقتصاد نیز جایزه نوبل ارائه شود. البته در مورد نوبل اقتصاد نقدهایی وجود داشت که چرا به برخی از اقتصاددانان ارائه نشده است. به عنوان مثال، جون رابینسون یا آبا لرنر و همینطور طیفی از نظریهپردازانی که در حوزه تفکر چپگرایان اقتصادی فعالیت کردند، شایستگی دریافت نوبل اقتصادی را داشتند. نظر منتقدان همواره اینطور بوده است که جایزه نوبل معمولان به اقتصادانانی ارائه میشود که در چارچوب نظریههای متعارف اقتصادی فعالیت میکنند و به نحوی دانشی را که کارکرد محافظهکارانه دارد، بازتولید میکنند. به عبارت دیگر به آن دسته از اقتصاددانانی که نگاهی دگراندیشانه دارند، نوبل اعطا نشده است. البته بعد از فروپاشی بلوک شرق و شوروی و کنار رفتن جنگ سرد به نظر میرسد کمیته اعطای جایزه نوبل اقتصاد تغییر مشی داده است و از سالهای ۱۹۹۰ تا به امروز، اقتصاددانانی مانند آمارتیاسن که در سنت متعارف اقتصادی قرار نمیگیرند، نوبل اقتصاد دریافت کردند. منظور از اقتصاددانان دگراندیش افرادی هستند که نقدهای جدیتر بر ساختار عملکرد اقتصادی و به تمام ساختمان فکری دانش اقتصاد داشتهاند. علاوه بر آمارتیاسن، جوزف استیگلیتز، اقتصاددانان نهادگرا مانند داگلاس نورث، الیور ویلیامسون و الینور اوستروم کسانی هستند که نوبل اقتصاد دریافت کردند که زبانشان با اقتصاد متعارف متفاوت است. امسال نیز جایزه نوبل به اولیور هارت و بینت هولمستروم داده شده است. اقداماتی که این دو نفر در حوزه اقتصاد انجام دادهاند، در چارچوب رویکردی قرار میگیرد که تحت عنوان اقتصاد اطلاعات و نظریه انگیزه از آن یاد میشود و یکی از کسانی که پیشتر در همین حوزه نوبل اقتصاد گرفته، جوزف استیگلیتز است.
جایزه نوبل در سالهای اخیر جنبه مدیریتی داشته و ما دیگر نظریههایی مانند تئوریهای آدام اسمیت، جان مینارد کینز و مارکس را نمیبینیم. شما این موضوع را چطور ارزیابی میکنید؟
به طور کلی این افراد نظامسازان فکری اقتصاد جهانی هستند؛ کسانی که جریانهای فکری را ایجاد کردهاند و در بستر این جریان فکری از پیش راهاندازی شده، افراد برنده جایزه نوبل در سالهای اخیر به آنها شاخ و برگ میدهند. بنابراین اینکه انتظار داشته باشیم هر سال یا حتی هر ۱۰ سال یک بار، آدام اسمیت یا مارکس دیگری پدید آید، انتظاری بیهوده است. این اتفاق زمانی رخ میدهد که مثلا ۵۰ سال یک بار نوبل اعطا شود. البته این موضوع نیز قطعی نیست یا باید دست کم به موازات جریانهای فکری قبلی که وجود دارد، جریانسازی صورت گیرد. به عنوان مثال، توماس پیکتی اقتصاددان فرانسوی با نوشتن کتاب سرمایه در قرن بیستم از نظر بسیاری از کارشناسان یک جریانساز اقتصاد بود. طبیعی است وقتی مقرر میشود هر سال نوبل اقتصاد به یک فرد یا گروه اعطا شود، باید جایزه به افرادی تعلق گیرد که در حوزهای ویژه و تخصصی به نام اقتصاد اطلاعات در درون دانش اقتصاد در حال فعالیت هستند. سال گذشته نوبل اقتصاد به انگس دیتون اعطا شد که روی موضوعاتی مانند فقر و نابرابری مطالعه میکند. بنابراین اقتصاددانان نابغه امروز راهی را میروند که پیشینیان هموار کردند.
همانطور که اشاره کردید در بعضی سالها نوبل اقتصاد به افرادی که اندیشه غیرمتعارف دارند داده نشده است. شما این اندیشه محافظهکارانه در کمیته نوبل را چطور ارزیابی میکنید؟
ابتدا باید مفاهیم و مسائل را از یکدیگر تفکیک کنیم؛ اینکه دانش اقتصاد چه موضوعاتی را در بر میگیرد و کارکرد آن در ایران و کشورهای دیگر مثبت یا منفی است، یک بحث است. اینکه اگر فرض بگیریم که مثبت باشد، در ایران چه کارکردهایی دارد، بحث دیگری است. بر این باورم دانش اقتصادی که پشتوانه لجستیک جایزه نوبل را دارد، از مسیر اصلی خود دور شده است و درگیر فعالیتهای علمی شده که به قول آمارتیاسن، شکل مهندسی لجستیک را دارد. به عبارت دیگر به لحاظ فنی ابزارهای مفهومی خوبی برای تجزیه و تحلیل مسائل اقتصادی تولید میکند، اما از پرسشهای مهمی که پیش روی ما وجود دارد، غفلت میکند و به همین دلیل نقش محافظهکارانه بازی میکند. به عنوان مثال، دانش اقتصاد هیچگاه به این سوال نمیپردازد که تبعیض نژادی یا جنسیتی چه نقشی در متفاوت بودن گروههای قومی و اجتماعی در جنسیت زن و مرد دارد، بلکه موضوع را به بهرهوری افراد ارتباط میدهد. اگر بپذیریم که ساختار اجتماعی که بر مبنای تبعیضهای مختلف شکل میگیرد، نقش جدیتری در شکلگیری وضعیت رفاهی گروههای اجتماعی مختلف دارد، در این صورت پرداختن به موضوع جزئیتری به نام بهرهوری با پیچیدهترین ابزارهای مفهومی به بیراهه رفتن است. متاسفانه اقتصاد متعارف در کلیت خود در چنین مسیری قرار دارد و جایزه نوبل هم کمک میکند تا در مسیری که تقریبا نادرست است، بیشتر پیش رود. البته این موضوع تنها اظهار نظر من نیست و میتوانم استناد کنم به یکی از برندگان نوبل اقتصاد، یعنی آمارتیاسن که در کتاب اخلاق و اقتصاد به این موضوع اشاره دارد.
یافتههای اقتصاددانان بزرگ جهان و نظریات قابل تامل آنان تا چه اندازه در اقتصاد ایران تاثیرگذار بوده است و آیا در آینده میتوانیم از تئوریهای برندگن نوبل اقتصاد استفاده کنیم؟
درباره اقتصاد ایران باید گفت اقتصاد ما داستان دیگری دارد. به طور کلی نظام تصمیمگیری و قاعدهگذاری اقتصاد ایران مبتنی بر ضابطهگرایی، شایستهسالاری و قانونگرایی نیست. به همین دلیل نظریههای علمی اقتصاد، حتی اگر در مسیر درست حرکت کنند، در کشور ما چندان مورد استقبال قرار نمیگیرند. به عبارت دیگر دغدغه تصمیمگیران و سیاستمداران با دغدغه عالمان، متخصصان و نخبگان جامعه متفاوت است که این دو دیدگاه و نگرش با هم جفت و جور نمیشود. به همین دلیل است که ارتباط بین صنعت و دانشگاه در ایران برقرار نمیشود و نظام تولید و صنعت ما بر اساس شایستهسالاری و نخبهپروی نیست تا تصمیماتش بر اساس نقطه نظرات کارشناسی دقیق باشد. در نتیجه اگر بخواهیم درباره دانش اقتصادی که در ایران تولید و بازتولید میشود صحبت کنیم، بسیاری از اقتصاددانان ما درگیر مسائل ریز و جزئی بیارزشی هستند که از مسائل اساسی و کلیدی که بر نظام تصمیمگیری و معیشت عمومی تاثیرگذار است، غفلت میکنند. در نتیجه چارچوبی معرفتی به وجود میآید که چندان راهگشا نیست.