روح اقتصادی برجام پر میکشد
«امریکا به تعهدات برجامی خود عمل نمیکند.» این گزارهیی است که به طرز عجیبی بین دولتیها و مخالفان دولت بر سر آن توافق وجود دارد.
توافقی نانوشته که البته ریشههای متفاوتی دارد، دولتیها وفای به عهد امریکاییها را زیر سوال میبرند تا بهوسیله آن انتظارات اقتصادی از این پیروزی دیپلماتیک را تعدیل کنند و مخالفان آن را به عنوان سندی برای محکوم کردن دولت در تن دادن به این توافق بیان میکنند و میخواهند، ثابت کنند که «تقریبا هیچ» معروف، تحقیقا هیچ بوده است. توافق هستهیی که بین ایران، 6 قدرت بینالمللی و اتحادیه اروپا به دست آمد، بیش از آنکه یک پیمان تجاری یا اقتصادی باشد یک دستاورد سیاسی در عرصه بینالملل برای همه کشورهای درگیر است و طبیعی است که هر یک به فراخور نیازهایشان برای نشستن پای میز مذاکره آن را تفسیر میکنند. پرواضح است که ایران و امریکا به عنوان دو ضلع اصلی این توافق بیش از بقیه در معرض فشار از سوی مخالفان داخلی هستند و گفتمان مشترک تندروها در هر دو کشور از این منبع نشات میگیرد. بدین معنی که پرونده هستهیی قبل از آنکه یک گره در نظم بینالمللی باشد یک ابزار برای حداکثر کردن تعارض سیاسی بین تهران و واشنگتن بود و حل کردن آن هم برای این دو کشور معنا و مفهوم دیگری دارد.
پس از این توافق، اروپاییها که از گذشته مراودات تجاری زیادی با ایران داشتند، فرصت را غنیمت شمرده و با جهت دادن اقتصادی به برجام که اساسا ماهیتی سیاسی دارد، سعی کردند چندین سال دوری از بازار ایران را سریعا به حالت اول برگردانده و برای این کار رقابت شدیدی بین آلمان و فرانسه وجود دارد. فرانسه که پلیس بد مذاکرات بود، حداقل در حجم و مقدار تفاهمهای پسابرجامی گوی سبقت را از آلمان ربوده و صنایع بزرگ خود از جمله ایرباس، رنو و پژو را در این بازی سهیم کرده است. از آن طرف هم ژرمنها سعی دارند که در کنار زیمنس با بنگاههای کوچک و متوسط خود بار دیگر راهی برای بازگشت پیدا کنند. چین و روسیه نیز اگرچه چندین بار در شورای امنیت سازمان ملل علیه ایران قطعنامه امضا کرده بودند اما در طول تحریمها سطح روابط اقتصادی را با تهران با گرفتن امتیازات ویژه تا حدود زیادی حفظ کردند و لذا معنای اقتصادی برجام برای آنها خیلی پررنگ نیست و همانگونه که پس از اجرای برجام میبینیم، تحرک اقتصادی ویژهیی ندارند و به سهم سابق خود راضی و خشنودند. بریتانیا هم که متحد استراتژیک امریکا در اروپا محسوب میشود، بیشتر اهداف سیاسی را در برجام دنبال میکرد و در کنار امریکا دنبال ابزاری بود که از ماهیت غیرنظامی برنامه هستهیی ایران اطمینان حاصل کرده و این برنامه را با قیود و بندها تا حد توان محدود کند. با این اوصاف طبقهبندی 6 قدرت جهانی و اتحادیه اروپا بدین صورت است که روح اقتصادی برجام برای آلمان، فرانسه و اتحادیه اروپا پررنگتر از جنبه سیاسی بود اما برای امریکا و بریتانیا این دیدگاه کاملا برعکس است. برای چین و روسیه هم یک توازن وجود دارد و برتری خاصی نمیتوان نسبت به نگاه اقتصادی یا سیاسی به برجام قائل شد.
این طرف قضیه یعنی ایران کاملا اوضاع برایش متفاوت است چرا که تحریمها در کنار سوءمدیریت اقتصادی در 8سال دولت احمدینژاد کشور را تهدید میکرد و لازم بود که چارهیی بنیادی برای بر هم ریختن ساختار تحریمها بیندیشد. انباشت مشکلات در طول چند دهه اخیر و نااطمینانیها از آینده قیمت نفت نیز یک نیروی محرک کلیدی برای اصرار تهران بر به نتیجه رسیدن مذاکرات بود. روند شاخصهای کلان اقتصادی در سال 94 نشان داد که تصمیم نظام به حل مناقشه هستهیی یک تصمیم استراتژیک بود.
اکنون توافق هستهیی نه تنها حاصل شده بلکه چندین ماه نیز از آن میگذرد اما هنوز ایران به اندازه کافی از میوههای آن بهرهمند نشده است. همانگونه که در ابتدای متن اشاره شد، بدعهدی امریکا در برجام حتی اگر یک موضوع جذاب برای مانور رسانهیی باشد اما تنها دلیل آن نیست و نیاز به تحلیل بیشتر دارد. برداشت اقتصادی از برجام دوبعد دارد، بدین معنی که باید دید آیا این عدم بهرهمندی بهدلیل عدم اجرای تعهدات و رفع تحریمها در حوزههای مذکور در متن برجام (بعد اول) است یا به تاثیر این اتفاقات در عرصه اقتصادی ایران (بعد دوم) باز میگردد. متاسفانه در هر دوبعد خللهایی وجود دارد که باید با رعایت مرزها تکتک آنها را واکاوی کرد، مثلا در دامنه تاثیر یا همان بعد دوم، باید به عدم آمادگی اقتصاد ایران برای برداشته شدن تحریمها به خصوص در شبکه بانکی به عنوان شرط لازم اما نه کافی تجارت اشاره کرد.
انتظار این بود که بانک مرکزی که در دور زدن تحریمها هم کار مثبتی از پیش نبرده بود، حداقل در فرصت مناسبی که در اختیار داشت شبکه بانکی را با فراهم کردن استانداردهای روز برای ازسرگیری روابط با نهادهای مالی جهانی آماده کند اما قطعا چنین بسترسازی انجام نشده و اگرچه رییس کل بانک مرکزی علاقه دارد، توپ را مدام به زمین امریکا بیندازد اما این یک فرار تاکتیکی و رو به جلوست. کاری که در وزارت نفت اگرچه تفاوت ماهوی وجود دارد، اما با تدارکات ویژه تا حدود قابل قبولی به سرانجام رسیده بود. مورد دیگر نیز به گذر زمان برای تحت تاثیر قرار گرفتن حلقههای اقتصادی بر میگردد. اقتصاد یک ماشین قابل کنترل نیست که بتوان تاثیر هر تغییر فرادستی را به سرعت مشاهده کرد، بلکه یک سیستم پویا و پیچیده اجتماعی و در عین حال چند متغیره است که بهشدت وابسته به زمان است و باید در بازههای زمانی معقول تاثیر پارامترهای کلیدی را ارزیابی کرد. پس 7 یا 8 ماه به هیچ عنوان زمان مناسبی برای تحلیل وضعیت معیشت مردم پیش و پس از برجام نیست.
در وجهه رویی یا بعد اول که به تعهدات غرب باز میگردد، دو تفسیر متنی و فرامتنی از برجام وجود دارد که اروپا و ایران چون علاقه بیشتری به بهرهبرداری اقتصادی دارند، دنبال تفسیر فرامتنی و زنده کردن روح برجام هستند، اما امریکا علاقهیی به چنین رویکردی ندارد و صرفا بر اساس متن برجام حرکت میکند. مثلا اروپا و ایران از امریکا میخواهند که بانکهای بزرگ را وادار به همکاری با ایران کند در حالی که در متن برجام چنین موضوعی ذکر نشده است. امریکا صرفا بر اساس متن برجام حرکت میکند و در همین راستا وزارت خزانهداری این کشور شیوهنامه تجارت پسابرجامی با ایران را منتشر کرده است. پس اینکه اوفک مجوزها یا تضمینهای محکمتری به شرکتهای بزرگ بدهد را وظیفه خود نمیداند. اینکه چرا چنین موضوعی در متن برجام خواسته نشده شاید بهدلیل عدم حضور کارشناسان خبره بانکی و مالی در تیم مذاکرهکننده یا عدم توانایی آنها در پیشبینی شرایط پسابرجام باشد که قادر نبودهاند، چنین ملاحظاتی را در متن برجام بگنجانند. فارغ از همه این موارد، آنچه اکنون اصرار اروپا و ایران را در پی دارد، رسیدن به سطوحی بالاتر از موارد توافق شده و همکاری دولت فعلی امریکا در جهت حفظ روح برجام است. به نظر میرسد در این جبههبندی جدید فضای چانهزنی به فرامتن گسترش پیدا کرده و بدون اینکه ذکر کنند که امریکا دقیقا کدام بند برجام را نقض کرده است، عنوان میکنند که اگر تهران از منافع اقتصادی برخوردار نشود، لزومی به ماندن در چارچوب توافق ندارد.
به عبارت دیگر مهم نیست که در برجام چه امتیاز اقتصادی به ایران داده شده یا نه، بلکه باید 6 قدرت جهانی و اروپا سعی کنند از لحاظ اقتصادی این معامله بینالمللی را برای ایران جذاب کنند که خواسته نامعقولی نیست ولی به اندازه کافی هم پشتوانه حقوقی ندارد. البته امریکا تا حدودی سعی کرده در برخی موارد انگشتشمار این واقعیت را بپذیرد و مذاکراتش با گروه اقدام مالی، سازمان جهانی تجارت، برخی بانکهای بزرگ با پادرمیانی بریتانیا و صدور اجازه معاملات دلاری موسسات مالی فراساحلی با ایران در همین راستا تعبیر میشود ولی هنوز به اذعان ایران و اروپا کافی نیست.
در هر صورت با توجه به آنچه شرحش رفت، برجام هم به تناسب کشورهای درگیر و هم به فراخور زمان میتواند، معانی سیاسی و اقتصادیاش تغییر کند و اکنون زمانی است که برخی بازیگران میخواهند، روح اقتصادی آن نمود بیشتری داشته باشد و فقط گذر زمان است که ثابت میکند آیا چنین خواستهیی قابل تحقق است یا خیر.
*کارشناس اقتصادی