طبقه متوسط قربانی تداوم رکود اقتصاد جهانی
دو اتفاق در اقتصاد جهانی اخیرا توجهات زیادی را به خود معطوف کرده است. اولی تمرکز بیسابقه پول و ثروت در دست یک درصد ثروتمند جهان و دیگری کاهش شدید نرخ فقر مطلق در کشورهای در حال توسعه به ویژه چین است.
اما ظهور طبقه متوسط جدید در کشورهای در حال توسعه شاید از هر دوی این موارد مهمتر باشد. این پدیده که حاصل بیش از دو دهه رشد سریع اقتصاد جهانی است نه تنها برای اقتصاد کشورها مفید بوده بلکه حاکمیت را نیز تحت تاثیر خود قرار داده است. تاریخ نشان میدهد که حضور طبقه متوسطی قدرتمند که روی پایههایی استوار بنا شده باشد، میتواند سنگ بنای دولتی دمکراتیک، موثر و پایدار باشد. طبقه متوسط از طریق پرداخت مالیات میتواند خدمات بنیادی مانند ساخت راهها و آموزش عمومی را تامین مالی کند اما در قبال آن خواستار نظارت درست، برابری حقوق و حاکمیت قانون است. به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از تعادل ، ظهور طبقه متوسط جدید در سراسر جهان شاید به عنوان پیروزی تفکر سرمایهداری و جهانی شدن تلقی شود. اما با ورود اقتصاد جهانی به یک دوره بلندمدت رکود این پیروزی بسیار شکننده به نظر میرسد. این بسیار خبر بدی است زیرا رکود اقتصاد جهانی نه تنها روند کاهش فقر در جهان را متوقف میکند بلکه امیدها به یک حاکمیت بهتر و منصفانهتر در جهان در حال توسعه را نقش برآب خواهد کرد. این روند به طبقه متوسط جدید آسیب میرساند اما قربانیان اصلی آن قشر فقیری هستند که جمعیتشان بسیار بیشتر از طبقه متوسط است. اما کشورهای ثروتمند نیز در امان نخواهند بود زیرا توسعه یافتن کشورها فقیر و متعاقب آن حاکمیت بهتر، کشورهای توسعه یافته را در مدیریت ریسکهای بینالمللی از جمله بیماریهای واگیردار، تروریزم، تغییرات اقلیمی، موج مهاجران سیاسی و دیگر مشکلات جهانی یاری میرساند. طبقه متوسط چه کسانی هستند؟ امروزه در کشورهای ثروتمند «طبقه متوسط» به خانوارهایی گفته میشود که درآمد سالانه آنها متوسط درآمد ملی سرانه یک کشور باشد. اما طبقه متوسط مفهومی مطلق نیز است که دارای تعریفی خاص است. طبقه متوسط یعنی دارا بودن سطحی از امنیت (چه مالی و چه اجتماعی) که بتوان با قاطعیت برای آینده (برای بهرهگیری از فرصتها) برنامهریزی کرد. تعریف دوم شاید در جهان در حال توسعه درستتر باشد زیرا اقتصاددانان معتقدند که طبقه متوسط طبقهیی است که دارای سطحی از امنیت مالی باشد که شکهای غیرمنتظره از جمله بیکاری، ورشکستگی کسبوکارهای کوچک، ضرورتهای درمانی و غیره را دوام بیاورد. طبقه متوسط با تنشهای اقتصادی زیادی دستوپنجه نرم میکند و باید این اطمینان را داشته باشد که در هر حال میتواند اجاره خانه ماه آینده یا وام ماشینش را سر وقت پرداخت کند. تحقیقات در امریکای لاتین نشان میدهد که در این منطقه برای داشتن امنیت اقتصادی (یا همان وارد شدن به طبقه متوسط) باید روزانه هر شخص 10 دلار درآمد داشته باشد این یعنی یک خانوار سه نفره باید در سال 10 هزار دلار درآمد داشته باشد تا طبقه متوسط نامیده شود. این خانوادهها معمولا شامل فرد بزرگسالی است که حداقل دبیرستان را تمام کرده و در یک اداره یا کارخانه مشغول به کار است یا در صنعت خورده فروشی فعال است و معمولا حقوق ثابتی نیز دریافت میکند و این یعنی سرباز زدن از کار در مزرعه یا فعالیت در بخش غیرقانونی اقتصاد. قطعا مقیاس 10دلار در روز برای تمام کشورها مصداق ندارد. برای مثال در کشور 1.25میلیارد نفری هند تنها 100میلیون نفر از چنین درآمدی برخوردارند و درآمد متوسط در این کشور چیزی حدود 5 دلار در روز است یا مثلا شیلی را در نظر بگیرید که متوسط درآمد 14دلار در روز است که نشان میدهد 10دلار بسیار برای این کشور درآمد پایینی محسوب میشود. اما مقیاس 10دلار در روز بسیار کارآمد است زیرا به اقتصاددانان این اجازه را میدهد که مقیاس طبقه متوسط در کشورهای در حال توسعه را رصد کرده و رشد آنها را بررسی کنند. منفعت بورژوایی مقیاس طبقه متوسط در یک کشور آثار اقتصادی و سیاسی قابل توجهی میتواند به جای بگذارد. یک طبقه متوسط بزرگ میتواند تقاضای قابل توجهی را برای کالا و خدمات ایجاد کند و منتهی به رشد مصرف محور شود. والدین طبقه متوسط میتوانند منابع زیادی را به آموزش فرزندانشان اختصاص دهند و این یعنی ایجاد سرمایه انسانی برای کلیت جامعه. کسانی که در یک کشور در حال توسعه در روز 10 دلار یا کمی بیش از آن درآمد دارند میتوانند ریسکهای معقولی در کسبوکارشان متحمل شوند و همچنین میتوانند به عنوان سرمایهگذار، مصرفکننده و کارگر عمل کنند. همه این عوامل با هم میتواند به رشد اقتصادی منتهی شود. طبقه متوسط بزرگ همچنین روند ایجاد حاکمیت خوب را سرعت ببخشد. شهروندان طبقه متوسط خواهان ثبات و قابل پیشبینی بودن سیستم سیاسی هستند بلکه بتوانند منصفانه رقابت کنند. طبقه متوسط معمولا از حکومتی پشتیبانی میکنند که طرفدار مالکیت خصوصی و سرمایهگذاری خصوصی است. وقتی طبقه متوسط 30 درصد جامعه را تشکیل دهد، اثرگذاری آن خودنمایی میکند زیرا افراد این طبقه بهطور واضح همدیگر را تشخیص خواهند داد و این شناخت متقابل باعث میشود از خواستههای متحد خود برای ایجاد فشار به حاکمیت استفاده کنند. این طبقه که مالیات میدهد در ازای آن خواستار خدمات عمومی، امنیت و دیگر کالای عمومی خواهد بود. اعضای این طبقه که از رفاهی نسبی برخوردارند معمولا درگیر افراطگریهای دینی و قومیتی نخواهند شد و تنها خواهان یک سیستم سیاسی با ثبات خواهند بود. البته باید تاکید کرد که داشتن یک طبقه متوسط بزرگ به تنهایی ثبات سیاسی و دموکراسی را تضمین نخواهد کرد. در اوایل دهه 80 میلادی با ملی شدن صنعت نفت ونزوئلا طبقه متوسط این کشور رشد چشمگیری کرد و تقریبا نصف جمعیت این کشور را در بر گرفت. اما طبقه متوسطی که با دادن مالیات دولت را کنترل میکند شباهتی به طبقه متوسطی که از درآمد بیحساب و کتاب نفت ایجاد شده ندارد. درآمد نفت دولت را بسیار توانگر و همین زمینه را برای عدم پاسخگویی دولت به ملت فراهم میکند و این دقیقا اتفاقی بود که در ونزوئلا افتاد. در دهههای اخیر حاکمیت ضعیف باعث شده که طبقه متوسط کوچک شود و تا سال 2006 (آخرین سالی که آمار دقیق موجود است) به 40 درصد کاهش یافته است. در 10 سال اخیر بهطور قطع این درصد کاهش یافته است. در سال 2012 بیش از 50 درصد جامعه تایلند به طبقه متوسط 10 دلار در روز تعلق داشتند اما حاکمیت ضعیف در این کشور باعث شده این کشور دچار آشفتگی سیاسی شود. از طرف دیگر ولادیمیر پوتین رییسجمهور روسیه با استفاده از درآمدهای نفتی طبقه متوسط بزرگی ایجاد کرده است و همچنین ثبات سیاسی را نیز تضمین کرده اما حکومت او از پاسخگویی سرباز میزند. وقتی در مورد طبقه متوسط بحث میکنیم، اندازه بسیار مهم است اما همهچیز نیست. برای مثال اگر طبقه متوسط بزرگ شود اما نسبت به ثبات اقتصادی احساس امنیت نکند ممکن است تحت تاثیر تبلیغات عوامفریبانه سیاستمداران سودجو قرار گیرد و نسبت به یک جذب خاص یا یک دیدگاه فکری تعصب پیدا کند. در آرژانتین تورم بالا و بحران بدهیها در سالهای 2001 و 2002 راه را برای جریان پرونیزم باز کرد و نستر کیرچنر را در میانه سالهای 2003 تا 2007 به قدرت رسانید و این حذب تا سال گذشته قدرت را در دستان خود حفظ کرد. این فرآیند همچنین برای کشورهای توسعهیافته نیز بسیار مهم و بحرانی است: موسسه تحقیقات پیو در سال 2015 اعلام کرد اندازه، درآمد و ثروت طبقه متوسط امریکا در حال کاهش است که میتواند حضور پررنگ نمایندگان خارج از سیستم ریاستجمهوری را توضیح دهد. در اروپا نیز رصد کند اقتصادی و ترس قشر تحصیلکرده طبقه متوسط از عصر جدید ماشینی شدن باعث شده که تمایلات نژادپرستانه افزایش یافته و احزاب مخالف پذیرش مهاجران طرفداران زیادی پیدا کنند. برای ایجاد یک نیروی سیاسی مثبت و بادوام، بهطور کلی طبقه متوسط در یک جامعه نه تنها باید نسبت به دیگر طبقات بزرگتر باشد بلکه باید از رفاه کافی برخوردار بوده و از همه مهمتر احساس امنیت کند (چه سایسی و چه اقتصادی) . مطالعات رفتاری نشان میدهد که افرادی که جایگاه خود را از دست میدهند بسیار خطرناکتر از افرادی هستند که هرگز جایگاهی به دست نیاوردهاند. گسترش ترس از دست دادن جایگاه احساس امنیت و امید به آینده را که شاخصه اصلی طبقه متوسط است را تحت تاثیر خود قرار میدهد. طبقه متوسط جهانی بیست و پنج سال پیش تقریبا هیچ کشور در حال توسعهیی دارای طبقه متوسط بزرگ یا در حال رشد نبود. بیشتر مردم در جایگاهی بودند که محل تولد و خانوادهشان بهطور سنتی در آن حضور داشت این یعنی قشر کمی ثروتمند بودن و بر اکثریت فقیر حکومت میکردند. البته استثناهایی هم بود. برای مثال سنگاپور، کرهجنوبی و برخی کشورهای لاتین که فرآیند صنعتی شدنشان پس از جنگ دوم جهانی شروع شده بود. در سال 1990 کره جنوبی تجربه موفقیتآمیز 30ساله توسعه را در کارنامه خود داشت. در نتیجه بیش از 60درصد جمعیت این کشور درآمد سالانه 10هزار دلار یا بیشتر داشتند. کره جنوبی در سالهای اواخر دهه 90 جامعهیی داشت که در آن اکثریت به طبقه متوسط تعلق داشتند و این باعث شد که جنبشهای زیادی برای پایان دادن به حکومت طولانی نظامیان بر این کشور و استقرار دموکراسی صورت گیرد. اما در دیگر نقاط جهان هنوز طبقه متوسط بسیار کوچک بود. در کشورهای چین، هند و صحرای آفریقا تنها 2درصد جمعیت در تعریف طبقه متوسط میگنجیدند و تقریبا در بقیه کشورهای آفریقایی تنها کسانی درآمد 1 دلاری در روز داشتند که عضو سازمانهای بینالمللی کمک به بحرانزدگان آفریقا بودند. در آن دوره بیشتر مردم در آفریقا و آسیا بهشدت فقیر بودند. با آغاز دهه 90 میلادی فرآیند رشد اقتصادی در سراسر جهان شروع شد و در دهه اول این قرن شتاب فزایندهیی گرفت. با کاهش نرخ بهره و افزایش قیمت کالا بسیاری از کشورهای متوسط درآمدشان به صورت چشمگیری افزایش یافت. بین سالهای 1990 تا 2015 حدود یک میلیارد نفر از فقر رهانیده شدند و این شامل 650 میلیون نفر فقط در چین و هند است. در همین دوره چیزی حدود 900 میلیون نفر به درآمد 10 دلار در روز رسیدند و این یعنی 900 میلیون نفر به طبقه متوسط جهانی اضافه شدند. رشد بیسابقه طبقه متوسط عمدتا در مناطق شهری چین صورت گرفت در سال 1990 حدود 3 دهم درصد جمعیت شهری چین از درآمد 10 دلار در روز بهرهمند بودند که فقط یکمیلیون نفر از کل جمعیت این کشور را شامل میشد. اکنون 35 درصد جمعیت شهری چین در تعریف پیشتر ذکر شده طبقه متوسط میگنجند که 220میلیون نفر از جمعیت شهری این کشور را شامل میشود. تخمینها نشان میدهد که در سال 2015 این میزان به 340 میلیون نفر رسیده است. شاید چین دقیقا آن راهی را که کره جنوبی به سمت دموکراسی رفت، نرفته باشد اما دولت چین نسبت به دهه 80 میلادی رویکردی بسیار پاسخگویانهتر به طبقه متوسط خود درباره مشکلاتی چون آلودگی و فساد در پیش گرفته است. برزیل مثال دیگری است که رشد طبقه متوسط در آن انکارناپذیر بوده است. در دهه اول قرن حاضر صدور سنگآهن به چین، رشد اقتصادی چشمگیری را برای برزیل به همراه آورد و همچنین افزایش نرخ سرمایهگذاری در صنایع کاربر چون زیرساختها، اقتصاد این کشور را متحول کرد. نتیجه این شد که طبقه متوسط برزیل حدودا دوبرابر شد و از 20 درصد جمعیت به حدود 50 درصد جمعیت این کشور رسید و این طبقه نوظهور شروع به اصلاح ساختارهای سیاسی کرد. در دو دهه اخیر طبقه متوسط کشورهایی چون ایران، شیلی و مالزی به 60درصد کل جمعیت رسید و همچنین مکزیک با 50درصد شاهد رشد چشمگیر فربه شدن طبقه متوسط بود. تغییر در ساختار جامعه در همه این کشورها ناشی از ثبات سیاسی و اقتصادی بود و ایران نیز از این قاعده مستثنی نیست. حسن روحانی با رای کسانی سر کار آمد که خواهان باز شدن دریچه رابطه با غرب بودند این افراد در جامعه ایران طبقهیی بودند که متخصصترو تحصیلکردهتر از پیشینیان خود به حساب میآمدند. طبقه متوسط طی چند دهه اخیر در کشورهای فقیرتر هم رشد کرده است اما این رشد بسیار کندتر بوده و طبقه متوسط بسیار کوچکتر است. در کشورهای جنوب آسیا و کشورهای صحرای آفریقا، طبقه متوسط هنوز هم کمتر از 10درصد کل جمعیت را تشکیل میدهد. البته این حقیقت در مورد مناطق روستایی چین نیز مصداق دارد. در میان کشورهای عربی که نفت ندارند تنها تونس و مراکش از طبقه متوسط درخور توجهی برخوردارند و مصر که با اختلاف بزرگترین کشور جهان عرب است، تنها 6 درصد جمعیتش از درآمد 10دلار در روز برخوردارند. در برخی کشورهای در حال توسعه چون هند، کنیا، نیجریه و تونس نیز طبقه متوسط درخور توجهی وجود دارد اما این طبقه به اندازهیی که بتواند ساختار سیاسی را به چالش بکشد، بزرگ نیست. در این کشورها چرخه سودمند رشد طبقه متوسط و رشد پاسخگویی حاکمیت صورت نگرفته و این به چالشی پایا در حوزه توسعه بدل شده است. شاید دیدن فروشگاههای بزرگ برای پاسخ به تقاضای طبقه متوسط در شهرهای بنگلور و لاگوس قابل توجه باشد اما تنها وجود فروشگاههای بزرگ و مجتمعهای تجاری مسیر حرکت به سمت حاکمیتی درست، باثبات و قابل پیشبینی را تضمین نمیکند. اول غرب، بعد بقیه دنیا؟ 25 سال گذشته دورهیی خارقالعاده برای دنیای در حال توسعه بوده است و کم کم با دوره صنعتی شدن انگلستان در قرن نوزدهم که در نهایت منجر به گسترش دموکراسی در سراسر اروپا شد، قابل مقایسه می شود. طی قرن نوزدهم جهان غرب از بقیه جهان پیشی گرفت. میزان درآمد خانوارهای کشورهای ثروتمند غربی تا سال 1900 نزدیک به 5 برابر دیگر نقاط جهان شد و این نرخ تا سال 2000 به 20 برابر افزایش یافت. قرن بیستم برای جهان غرب قرنی بود پر از پیشرفت و توسعه که در آن طبقه متوسط هزینه توسعه ساختارهای سیاسی و رشد اقتصادی را تامین کردند. حاکمیت قانون، ایجاد شرکتها کارآفرین و نوآور به علاوه نظارت درست به بازارها نتیجه قرن طلایی جامعه غرب بود. چند دهه توسعه اقتصادهای نوظهور شاید دارای شباهتهایی با توسعه اولیه جهان غرب باشد. اما باید توجه کرد که جهانی شدن این فرآیند را سرعت بخشیده است. جهانی شدن فضایی را ایجاد کرده که در آن افراد تحصیلکرده و صاحبان تخصص پاداش خوبی دریافت میکنند، میتوانند راحتتر تسهیلات خرید خانه بگیرند و همچنین زنجیره عرضه خردهفروشی موقعیتهای خوب شغلی برای افراد متخصص ایجاد کرده است. از جهت دیگر تکنولوژی ارتباطات و رسانههای اجتماعی به طبقه متوسط در سراسر جهان کمک میکند پاسخگویی حاکمیت را افزایش دهد. طبل توخالی مشکل اصلی اینجاست که ظهور طبقه متوسط برای پیش بردن ساختار سیاسی نیاز به رشد اقتصادی دارد و رشد اقتصاد جهانی اکنون انگار یاری نمیکند. طبقه متوسط برزیل، چین و ترکیه بزرگ است اما این طبقه نوظهور نیز است. ثبات سیاسی و منافع اجتماعی ایجاد شده توسط این کشورها از طریق نهادها تزریق شده و قوانین اتخاذ شده است اما زمان میبرد که این قوانین تبدیل به عادت شوند. کاهش رشد اقتصادی یا یک دوره رکود میتواند تمام معادلات را در این کشورها برگرداند. طبقه متوسط در امریکا و اروپا نیز دچار چالشهای عدیدهیی شدهاند اما در این کشورها نهادها چنان استحکام یافته و استوار شدهاند که با هر بادی نمیلرزند. در بیشتر بازارهای در حال ظهور، رشد نتیجه نرخ پایین بهره و بالا رفتن قیمت کالاهای خام بوده است. شاید سود بالا و نرخ بهره کم برای کسب و کارهای کوچک شغل ایجاد کرده و خدمات عمومی را بهبود بخشیده باشد اما این به معنای بالا رفتن کارایی صنایع و کشاورزی با مقیاس بزرگ نیست. دنی رودریک اقتصاددان نگران این است که صنعتی شدن در جهان در حال توسعه به صورت نا بالغ صورت گرفته باشد زیرا در برزیل و هند تنها 15 نیروی کار در بخش صنعت فعال هستند در حالی که همین درصد در کره جنوبی سال 1980 بیش از 30 درصد بود. ترس اصلی این است که ظهور طبقه متوسط جدید و رشد سریع اقتصاد جهانی به جای اینکه حاصل افزایش کارایی، افزایش درآمد و بالا رفتن سطح زندگی باشد، ناشی از اعتبار ارزان و افزایش قیمت کالاهای خام باشد. اگر این طبقه متوسط یا کسانی که قصد دارند به آن وارد شوند، ببینند که درآمدشان ثابت مانده یا کاهش مییابد، دیگر از سیاستهای اقتصادی و نظارتی (که خود باعث بزرگ شدن کیک اقتصاد شدهاند) حمایت نخواهند کرد و تبلیغات عوامفریبانه را که وعده بازگرداندن سهمشان از اقتصاد و همچنین تحقق انتظاراتشان در کوتاهمدت را دارد در آغوش میکشند. کاهش رشد اقتصادی در کوتاهمدت میتواند باعث شود طبقه متوسط دست از حمایتش از حاکمیت خوب و سیاستهای اصلاحی اقتصادی بردارد. این در حالی است که وجود خود طبقه متوسط وابسته به این دو عامل است. مراقبت از داشتهها در دنیای در هم تنیده امروز کاهش رشد اقتصاد در چین، ژاپن، اروپا، برزیل و دیگر بازارهای در حال ظهور یعنی مشکلی حاد برای تمام جهان. برای اینکه از بدترین حالت اجتناب شود، کشورهایی که طبقه متوسط در حال ظهور دارند، نمیتوانند میانبر بزنند. این یعنی اجتناب از اجرای سیاستهای نسنجیده که منجر به تورم و دیگر مشکلات اقتصادی میشود. کشورهای در حال توسعه همچنین باید در بخشهای سلامت، بازنشستگی و برنامههای بیکاری به اصلاحات بپردازند زیرا اصلاحات در این بخشها میتواند اعتماد به نفس طبقه متوسط را نسبت به آینده خود بالا ببرد.
در کشورهای در حال توسعه انجام اصلاحات در آموزش و همچنین در صنایع زیرساخت میتواند طبقه متوسط را منتفع کند. مدارس خوب و جاده به تمام افراد جامعه سود خواهد رسانید ولی اهمیت بیشتر در این است که این موارد میتواند سرمایهگذاری خصوصی و افزایش کارایی را ترغیب و در نهایت طبقه متوسط را مرفهتر کند. کشورهای توسعهیافته نیز میتوانند در شکلگیری طبقه متوسط در کشورهای در حال توسعه ایفای نقش کنند. کمکهای توسعهیی کافی نیست و در واقع این کمکها کمترین سود ممکن را به کشورهای دریافتکننده میرساند. کشورهای ثروتمند میتوانند مانعهایی که بر سر راه رشد سالم و بهرهور در این کشورها ایجاد کردهاند را بردارند. این کشورها میتوانند با سختگیرانهتر کردن مالیات بر داراییهای خارجی، کاهش تعرفه کالاهای کشاورزی و منسوجات و مدیریت بهتر سیستم مهاجرت، در رشد طبقه متوسط دیگر کشورها سازنده عمل کنند.