x
۰۲ / دی / ۱۳۹۱ ۲۱:۳۷
اقتصاد ازدواج

چرا سن ازدواج در ایران بالا رفته است؟

چرا سن ازدواج در ایران بالا رفته است؟

از دید جامعه‌شناسی، خانواده کوچک‌ترین نهاد اجتماع است. سلول ارگان اجتماعی، خانواده است و نه فرد. هر چه خانواده‌ها سالم‌تر باشند و فرد در خانواده باشد، ارگانیسم اجتماعی از سلامت بالاتری برخوردار است.

کد خبر: ۱۱۹۱۲
آرین موتور

دکتر شهلا کاظمی‌پور، جمعیت‌شناس و عضو هیات علمی دانشگاه تهران است و همزمان در مرکز مطالعات و پژوهش‌های جمعیتی آسیا و اقیانوسیه، به عنوان معاون پژوهشی فعالیت می‌کند. او تحقیقات متعددی در زمینه جمعیت، خانواده، ازدواج و زنان انجام داده است. دکتر کاظمی‌پور با ارجاع به نظریه گری بکر درباره ازدواج، معتقد است سنجش مطلوبیت نقش اصلی در ازدواج و طلاق دارد و با اشاره به رویکرد او به مقوله تخصصی‌سازی در ازدواج، می‌گوید باید بیشتر به فعالیت خدماتی زنان در خانه توجه کرد. در تمام طول مصاحبه، به نظر می‌رسید او سعی دارد فاصله خود با گزاره‌های فمینیستی را حفظ کند و فارغ از جهت‌گیری‌های از این دست گفت‌وگو کند. با این وجود، او می‌گوید امروز ساختار خانواده تغییر کرده است؛ و زمانه‌ای که کار در خانه، تمام وقت یک زن را می‌گرفت و اصطلاحاً زنان چراغ‌ها را خاموش می‌کردند، به سر آمده است. معمولاً گفته می‌شود خانواده یک نهاد اجتماعی و با پیشینه طولانی است. به لحاظ جامعه‌شناسی، اهمیت نهاد خانواده را در چه می‌بینید؟ به نظر شما ارزشی مثل فردگرایی در تضاد با ارزش خانواده است؟ فردگرایی در برخی مقولات رخنه کرده و پررنگ ظاهر شده است. ولی در بسیاری مقولات، فردگرایی اصلاً مفهوم ندارد. مثلاً اگر کودک بخواهد متولد شود، تا خانواده نداشته باشد اصلاً متولد نمی‌شود و رشد نمی‌کند. احساسات، عواطف و شاید حتی هوش او در درون خانواده پرورش می‌یابد. فردگرایی وقتی معنا پیدا می‌کند که فرد به بلوغ برسد، و به لحاظ عقلانی رشد کرده باشد و از لحاظ مالی مستقل شود. تا فرد درون خانواده نباشد، نمی‌تواند گفت رشد کرده است. ممکن است کسانی که در خانواده‌های سالم رشد می‌کنند، دارای خصوصیات فردگرایی باشند. ولی این فردگرایی، فردگرایی آگاهانه است. بعضاً وقتی فردی در یک خانواده متلاشی بزرگ می‌شود، گفته می‌شود او فردگراست. در حالی که این فرد اصلاً خانواده را حس نکرده است. در ادبیات اقتصادی، ازدواج به یک بازار تشبیه می‌شود و افراد با مقایسه مطلوبیت‌ها، به ازدواج وارد و از آن خارج می‌شوند. فکر می‌کنید این رویکرد اقتصادی به ازدواج که به طور خاص توسط آقای گری بکر آغاز شده است، تا چه میزان می‌تواند در تحلیل این پدیده موفق باشد؟ در جمعیت‌شناسی هم مثل اقتصاد، از عبارت هزینه-‌فایده استفاده می‌شود. مثلاً در باروری می‌گوییم خانواده‌ها هزینه‌ها و فایده‌های بچه‌دار ‌شدن را محاسبه می‌کنند. اگر هزینه‌ها بیشتر باشد، کمتر بچه‌دار می‌شوند. این، یک بحث اقتصادی است. البته فایده فقط به معنای عدد و رقم اقتصادی نیست. لذتی که خانواده از حضور و رشد کودک می‌برد، یا مسائلی عاطفی را، باید به حساب آورد. در ازدواج و خانواده هم همین‌طور است و فرد دست به محاسبه می‌زند؛ البته نه فقط به معنای محاسبه سود ریالی، بلکه بدین معنا که فرد مطلوبیت خود را اندازه می‌گیرد. نظر بکر در زمینه اقتصاد ازدواج، نظر بسیار درستی است. وقتی دو نفر کار می‌کنند، هر کدام درآمدی دارند. وقتی ازدواج می‌کنند، مجموع درآمدها دو برابر می‌شود، ولی هزینه‌ها دو برابر نمی‌شود. در نتیجه اینها، سرمایه بیشتری را می‌توانند انباشته کنند. اگر بشود سنجش مطلوبیت را به عنوان ابزار بررسی ازدواج به کار گرفت، در زمینه طلاق و به خصوص اینکه گفته می‌شود اکثریت طلاق‌ها در سال‌های اولیه ازدواج صورت می‌گیرند، چه می‌توان گفت؟ در مورد طلاق، فرد باید هزینه‌هایی را در اوایل ازدواج متقبل شود. چون جوان است، فکر می‌کند در حال تقبل هزینه‌های زیادی است، احساس می‌کند خیلی چیزها را باید از دست دهد، رفتارهای همسرش با او منطبق نیست و ممکن است یک سری آزادی عمل‌هایی را نیز در مقایسه با دوران تجرد از دست داده باشد. در این میان، شاید بتوان ایرادی به ویژه از جانب نگرش فمینیستی، به نظریه بکر در بحث تقسیم کار بین زن و مرد مطرح کرد. همان‌طور که بکر در سخنرانی نوبل گفته است، یک تفاوت کوچک در زیست‌شناسی بین زن و مرد ممکن است تقسیم کار را به شکلی سیستماتیک، وابسته به جنسیت کند. آیا این موجب نوعی تبعیض علیه زنان نمی‌شود؟ بحث خیلی متفاوتی است و جای صحبت زیاد دارد. برخی فمینیست‌ها از واژه «تبعیض» استفاده می‌کنند که من چندان علاقه ندارم از این واژه استفاده کنم. به نظر من باید گفت تا زمانی که بده و بستان پولی وجود نداشت، این تقسیم کار بدین شکل هم وجود نداشت؛ درست همان‌طور که بعضاً در جوامع عشایری مرد و زن، پابه‌پای هم کار می‌کردند و در معاملات پایاپای، زندگی را تامین می‌کردند. از زمانی که کار از خانواده خارج شد، زن به دلیل نگهداری بچه، مجبور شد بیشتر از شعاعی معین از خانه فاصله نگیرد، اقتصاد پولی وارد شد، و این پول به کار زن در درون خانه تعلق نگرفت، تفاوت‌ها از اینجا آغاز شد. بالاخره هر انسان از صبح تا شب، به فعالیتی مشغول است. منتها فعالیت زن درون خانه، به لحاظ اقتصادی در هیچ جایی محاسبه نمی‌شود. البته زن طبیعتاً ممکن است در پی ایثار باشد و از بزرگ کردن کودک به خود ببالد، ولی مشکل از جایی به وجود می‌آید که زن مثلاً می‌خواهد تامین اجتماعی داشته و در این میان هیچ مستمری و درآمدی ندارد و مستاصل است؛ اندوخته مرد هم به او تعلق نمی‌گیرد. بکر می‌گوید در خانواده‌هایی که زن کار خانه را انجام می‌دهد، بازده مرد در بیرون از خانه، بیشتر است. چرا که زن مرد را در درون خانه پشتیبانی می‌کند و مرد دغدغه خرید و پخت‌وپز و شست‌وشوی لباس را ندارد. این، همان تخصصی‌سازی و تقسیم‌ کار است که منجر به بالا رفتن درآمد مرد می‌شود، ولی زن از این افزایش منتفع نمی‌شود. البته مساله، فقط پرداخت نیست و بیشتر تامین است. بالاخره وقتی کسی 30 سال برای دولت کار می‌کند، بازنشسته می‌شود. ولی زن خانه‌دار، بازنشسته نمی‌شود و اندوخته‌اش هیچ‌جا مشهود نیست. برای مثال اگر یک روز یک خانم خانه‌دار بیمار شود و از رستوران غذا سفارش دهند، این غذایی که از بیرون می‌آید، در تولید ناخالص ملی به حساب می‌آید، ولی وقتی درون خانه تولید می‌شود به حساب نمی‌آید. در بحث تغییرات نهاد خانواده می‌بینیم خانواده‌ها در قرون و دهه‌های اخیر تغییراتی کرده‌اند. برای مثال مشارکت زنان در بازار کار افزایش یافته است و خانواده‌ها عموماً به خانواده هسته‌ای تغییر شکل داده‌اند. دلیل این مساله چیست؟ زمانی که تکنولوژی در خدمت خانواده‌ها نبود و تعداد فرزندان هم زیاد بود، زن مجبور بود از صبح تا شب مشغول فعالیت باشد تا به نیازهای اعضای خانواده پاسخ بدهد. از زمانی که تکنولوژی به خدمت خانواده درآمد، وسایل پیشرفته وارد خانه شد، خانه‌ها کوچک‌تر شدند و تعداد بچه‌ها کاهش یافت، زنان از یک «وقت آزادشده» برخوردار شدند. یعنی اگر زمانی زن نیاز به 10 ساعت کار در روز داشت، امروزه این زمان به سه ساعت رسیده است و زن می‌تواند از وقت آزادشده استفاده کند. در کشورهای توسعه‌یافته از این زن به عنوان یک نیروی انسانی استفاده می‌کنند. در جوامعی مثل جامعه ایران که این استفاده مطلوب صورت نمی‌گیرد، مشکلاتی همچون مصرف کاذب، تجمل‌گرایی و افسردگی، گریبانگیر زنان می‌شود. من معتقدم امروزه دیگر با آن جامعه سنتی روبه‌رو نیستیم که زن تمام روز را به فعالیت درون خانه اختصاص دهد. اصطلاحی هست که می‌گویند زن‌ها همیشه آخرین نفری هستند که چراغ‌ها را خاموش می‌کنند و اولین نفری هستند که چراغ‌ها را روشن می‌کنند، یعنی کار در خانه زمان زیادی را به خود اختصاص می‌دهد که این مربوط به قدیم بود. آن زمان گذشته و اکنون زن با به خدمت گرفتن تکنولوژی و افزایش تخصص می‌تواند از طریق خرید خدمت، بخشی از زمان خود را آزاد کند و از آن استفاده کند. آیا همه خدمت‌ها قابل خریداری هستند؟ قطعاً نه. من معتقدم زن باید درون خانواده مدیر باشد و هزینه‌ها و مسائل روانی و اجتماعی را مدیریت کند. زنی موفق است که تحصیل‌کرده باشد و همزمان درون خانه نیز بتواند به خوبی مدیریت کند. ولی اگر زن بهترین درآمد را داشته باشد و بچه‌ها را رها کند و مثلاً غذایی جز فست‌فود در اختیار خانواده‌اش نباشد، به نظر من این خانواده و زندگی متلاشی است. حتماً نباید طلاق بگیرد تا زندگی متلاشی شود. بد نیست به آمارهای مربوط به ایران بپردازیم. سن اولین ازدواج افزایش یافته است. همزمان دو ویژگی ازدواج‌های ایرانی، یعنی فراگیری و زودرسی، کاهش یافته است. چرا؟ در جامعه سنتی، حیطه اصلی فعالیت فرد خانواده است و خانواده نقش عمده را در هویت فرد دارد. اقتصاد خانواده مبتنی بر بده‌وبستان دو خانواده با هم است. در خانواده سنتی وقتی عروس وارد خانواده مرد می‌شود، یک نیروی کار وارد می‌شود. خانواده‌هایی هم که دختر دارند، برای کاهش هزینه زودتر دختر را شوهر می‌دهند. این جامعه، مبتنی بر کشاورزی است. ولی با افزایش شهرنشینی و صنعتی شدن، فرد تا زمانی که متخصص نشود نمی‌تواند در بازار کار حضور موثر داشته باشد. برای تحصیلات و ازدواج، فرد باید حداقل به 25‌سالگی برسد و خانواده برای او هزینه کند. این هزینه کردن باعث می‌شود والدین چندان علاقه‌ای به افزایش بچه نداشته باشند و اولویت اول جوانان نیز دیگر ازدواج نیست. چرا که با ازدواج چیز زیادی به دست نمی‌آورند و حتی اگر در پی ازدواج باشند، به خودسازی می‌پردازند. چرا که می‌گویند با افزایش تحصیلات، فرصت بهتری برای ازدواج دارند. این همان بحث اقتصادی است که فرد محاسبه می‌کند هر چه پتانسیل، تخصص و شغل بهتری داشته باشد، ازدواج بهتری را می‌تواند انجام دهد. مهم‌ترین عامل افزایش سن ازدواج همین است. در مقابل ازدواج، طلاق را هم داریم. در سال‌های اخیر نسبت ازدواج به طلاق، در حال کاهش بوده است و نرخ طلاق افزایش یافته است. چرا؟ به طور کلی میزان طلاق در دهه اخیر رو به افزایش بوده است. البته، این میزانِ «خام» طلاق است. یعنی کل طلاق‌های صورت‌گرفته تقسیم بر کل جمعیت کشور در یک دوره زمانی افزایش یافته است. در ازدواج هم با چنین پدیده‌ای مواجه بوده‌ایم. بخشی از این، به خاطر وجود جمعیت متورم در میانه هرم سنی است که ما قبلاً با چنین پدیده‌ای مواجه نبوده‌ایم. ما باید میزان واقعی را در این میان محاسبه کنیم؛ یعنی تعداد ازدواج یا طلاق، تقسیم بر افراد دارای موقعیت ازدواج یا طلاق؛ لذا یکی از دلایل افزایش طلاق، متورم شدن میانه هرم سنی جمعیت است. مورد دیگر اینکه به علت توسعه شهرنشینی، بهبود وضعیت اقتصادی و افزایش تحصیلات، طلاق‌های پنهان در حال تبدیل به طلاق‌های آشکار هستند. یعنی زنانی که در گذشته اصطلاحاً گفته می‌شد با هر وضعیتی می‌سوختند و می‌ساختند، الان تحصیلات بیشتری دارند، دیرتر ازدواج کرده‌اند و فرزندان کمتری هم دارند؛ لذا قید و بند کمتری برای طلاق گرفتن دارند. در ابتدای انقلاب جمعیت شهری ما 47 درصد بوده است، در حالی که اکنون 72 درصد جمعیت ما شهرنشین است. سبک زندگی تغییر کرده است. در این میان مساله مهاجرت هم موثر بوده است. وقتی مرد یا زن مهاجرت می‌کند، از حلقه‌هایی که او را به جامعه مبدأ متصل می‌کند جدا می‌شود. البته به نظر من، ما باید بیشتر روی طلاق‌های پنهان کار کنیم. پرخاشگری، بی‌بندوباری‌هایی که در جامعه مشاهده می‌کنیم، ریشه در خانواده دارد؛ خانواده‌ای که از آن تجانس لازم برخوردار نیست. آن چیزی که موجب افزایش طلاق‌های آشکار شده است، این طلاق‌های پنهان هستند. ظاهراً آمارهای غیررسمی نشان می‌دهند اغلب درخواست‌های طلاق از سوی زنان ارائه می‌شود. ارزیابی شما از این پدیده چیست؟ مشکل اصلی در اینجا، مهریه است. اگر مرد تقاضای طلاق کند، باید فوراً مهریه را بپردازند. ولی اگر زن درخواست طلاق کند و مرد بگوید فعلاً ندارم، زن مهریه را می‌بخشد؛ لذا بعضاً مردها کار را به جایی می‌رسانند که زن بگوید: مهرم حلال و جانم آزاد. در مواردی ممکن است زن، مهریه را به اجرا بگذارد و تقاضای طلاق نکند. ولی صد در صد اگر مردی که مهریه زنش را در چنین حالتی پرداخت کند، دیگر زندگی، زندگی سابق نخواهد بود. مهریه با این وضعیت فعلی مفهوم مشخصی ندارد. در صدر اسلام هم که وجود داشته به صورت هدیه بوده است. وقتی گفته می‌شود «عندالمطالبه» است، یعنی باید مرد اکنون توان پرداختش را داشته باشد. نه اینکه آینده خود را بفروشد. ما این مفهوم جدید مهریه را قبول کردیم و از وقتی که ضمانت قانونی برای آن قرار دادیم، مساله‌ساز شد. با نوشته شدن مبلغ مهریه در قرارداد ازدواج، دولت وارد می‌شود و اگر زن همان لحظه مهریه را مطالبه کند، دولت از مرد مهریه را تقاضا می‌کند. برخی معتقدند این مهریه، پشتوانه و تامین زن برای ادامه زندگی است. نظر شما چیست؟ تامین، راه خودش را دارد. وقتی زن کار می‌کند، برای او مثلاً در اسلام اجرت‌المثل در نظر گرفته شده است. اگر برای کاری که زن در خانواده انجام می‌دهد، حقوقی تعریف شود و سیستم تامین ‌اجتماعی و بیمه زنان طراحی شود، دیگر نیازی به چنین مسائلی نیست. وقتی زن و مرد هر دو بیرون از خانه کار می‌کنند، اصلاً مهریه مفهوم ندارد. اما اگر زن شاغل نباشد و درون خانه به عرضه خدمات می‌پردازد، شوهرش باید او را بیمه کند و در واقع می‌توان گفت مهریه او را به صورت قسطی پرداخت کند. اگر هم استطاعت مالی ندارند، دولت وارد شود و پول بیمه را بدهد. مهریه زیاد نه‌تنها آتیه را تامین نمی‌کند، بلکه بنیان خانواده را متزلزل می‌کند. ازدواجی که با چانه‌زنی اقتصادی شروع شود، به طلاق ختم می‌شود. چانه‌زنی در مورد مادیات، اعم از مهریه، شیربها، جهیزیه، مکان برگزاری مراسم، خرید طلا و مواردی از این دست، یعنی معامله و فروختن. به جز مهریه، آیا می‌توان گفت موظف بودن مرد به تامین زندگی همسر، تعادل در بازار ازدواج را به هم زده است؟ فلسفه نفقه این است که وقتی زن در خانه کار می‌کند، درآمد شوهر بین اعضای خانواده تقسیم شود. اگر زن و مرد، هر دو شاغل هستند، با توجه به کاهش هزینه‌ها، باید با هم خرج و پس‌انداز کنند؛ لذا اگر زن پول خود را پس‌انداز کرد و مرد پول خود را هزینه کرد، به نظر من ایراد دارد؛ لذا مرحله اول گذار، یعنی حضور زنان در بازار کار، ممکن است آسیب‌ساز باشد. تا از لحاظ فرهنگی این تفاهم صورت گیرد که این درآمد برای کل خانواده است. مثلاً زن هزینه بیشتری برای تحصیلات فرزندان صرف کند و مرد در بیرون از خانه هزینه‌ها را بر عهده داشته باشد. یک بحث نسبتاً مطرح در جامعه، وجود مضیقه ازدواج است؛ یعنی فقدان تعداد کافی زن یا مرد. مضیقه ازدواج برای کدام جنسیت و تا چه میزان در جامعه وجود دارد؟ مضیقه ازدواج پدیده‌ای است که در محافل جمعیت‌شناسی مطرح می‌شود. در جوامعی که در تعداد دو جنس، برتری با یک جنس باشد، برای آن جنس مضیقه ازدواج وجود دارد. در زمانی که در کشورها یک baby boom به وجود می‌آید و تداوم نمی‌یابد، اگر اختلاف سنی در زمان ازدواج وجود داشته باشد، نسلی که در زمان baby boom متولد شده‌اند، با مضیقه ازدواج مواجه می‌شوند. در این مورد، اختلاف سنی است که موجب ایجاد مضیقه می‌شود. اگر همسان همسری سنی وجود داشته باشد، این مضیقه اصلاً وجود نخواهد داشت. آیا این مضیقه مشکل‌زا خواهد شد و یا بازار ازدواج با تصحیح خود، از بدون همسر ماندن افراد جلوگیری می‌کند؟ بازار تا حدی خودش را تصحیح می‌کند. اما کماکان عده‌ای بدون همسر باقی می‌مانند. مضیقه تاثیر خود را می‌گذارد، ولی گذراست. البته برای پسران، چون تصمیم‌گیرنده هستند، این مضیقه کمتر وجود خواهد داشت. معمولاً گفته می‌شود تحصیلات زنان بر افزایش سن ازدواج و نرخ طلاق، موثر بوده است. دلیل این افزایش تقاضا برای تحصیلات چیست و چرا زنان با افزایش تحصیلات، کمتر به سراغ ازدواج می‌روند؟ محدودیت‌هایی برای زنان در گذشته بوده است، از جمله مباحث اقتصادی که زنان را به این سمت سوق داده است که مطالباتی داشته باشند و فکر می‌کنند این مطالبات از طریق تحصیلات قابل کسب است و ازدواج را مانع رسیدن به تحصیلات بالاتر می‌دانند. بلکه حتی معتقدند با افزایش تحصیلات، ممکن است ازدواج بهتری هم داشته باشند؛ لذا دغدغه اصلی، ازدواج است و حتی تحصیل، برای ازدواج بهتر صورت می‌گیرد. اما این مساله مثل راه رفتن روی طناب است و کوچک‌ترین انحرافی ممکن است باعث شود فرد بدون همسر باقی بماند. البته سن ازدواج، پدیده‌ای است که تا حدی بالاتر می‌رود و از آن بالاتر نمی‌رود. چرا که نُرم جامعه می‌طلبد ازدواج در سن خاصی صورت گیرد و از آن بالاتر معمولاً صورت نمی‌گیرد.

نوبیتکس
ارسال نظرات
x