x
۲۸ / تير / ۱۳۹۴ ۲۲:۳۰

ایران روی بالکن؛ ایوان‌هایی که تاریخ‌ساز شدند

تصاویر زیادی از طولانی‌ترین مذاکرات تاریخ موجود است. بسیاری از آن‌ها توسط ایرانیان در شبکه‌های اجتماعی دست به دست می‌شوند. در یکی از این عکس‌ها جواد ظریف که پیراهن آستین بلندی به تن دارد، نسخه‌ای از متن توافق را در دست دارد؛ در عکس دیگری دستانش را پشت گوش گذاشته تا صدای خبرنگاران را از پایین هتل بشنود.

کد خبر: ۸۹۸۲۳
آرین موتور

گاردین نوشت: تمامی این تصاویر یک وجه مشترک دارند. حفاظ فلزی بالکن هتل کوبورگ در تمامی این عکس‌ها به چشم می‌خورد. این بالکن به تاریخ سیاسی ایران و دستیابی به توافق بین‌المللی پیوسته است.

این تصاویر یادآور لحظات تاریخی دیگری در گذشتۀ ایران هستند که معماری در آن‌ها نقش ایفا کرده است. سال ۱۹۴۳ است. جنگ تمام دنیا را فراگرفته است. بریتانیا، ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی باید به یک استراتژی مشترک دست بیابند تا هیتلر را شکست دهند. از ابتدای درگیری‌ها، جنوب ایران توسط انگلیسی‌ها و شمال آن به دست روس‌ها اشغال شده است. استالین فقط در تهران با چرچیل و روزولت ملاقات می‌کند، ظاهراً می‌خواهد نزدیک مسکو باشد. عکس‌های رسمی از این سه دولتمرد پس از پایان کنفرانس تهران در ایوان سفارت شوروی گرفته شده است؛ سفارتخانه‌ای در مرکز تهران که فقط یک کوچه از سفارت انگلیس فاصله دارد. دولتمردان بین ستون‌های عظیم نشسته‌اند و پنجره‌های قوس‌دار در پشت سر آن‌ها قرار دارند.

ایران کشوری توسعه‌نیافته محسوب می‌شد و از قحطی و کمبود غذا رنج می‌برد. رضاشاه مجبور به کناره‌گیری و ترک کشور شد. پسر او، محمدرضا، توسط انگلیسی‌ها به سلطنت رسید. حاصل کنفرانس تهران استراتژی جدیدی بود که به کمک آن متفقین توانستند فاشیسم را شکست دهند. ایران نفت مورد نیاز در جنگ را فراهم کرد و مسیر ارتباطی برای عبور مهمات از خلیج فارس به شوروی را نیز فراهم کرد. پس از آن بود که توسط متفقین به «پل پیروزی» ملقب شد.

ایرانی‌ها از این دیدار حیاتی که در خاک کشورشان برگزار می‌شد اطلاعی نداشتند و به آن دعوت نبودند. چرچیل شاه جوان را به سفارت خواند و گزارش مختصری به او داد. استالین تنها کسی بود که برای دیدار با شاه به کاخ او رفت.

نفتی که برای کمک به جنگ با فاشیسم مورد استفاده قرار گرفت، هنوز به ایران تعلق نداشت. یک دهه پس از آن بود که مصدق صنعت نفت ایران را ملی کرد، اقدامی که در نهایت به سرنگونی‌اش انجامید. در ایوان دیگری، در یک کیلومتری شمال این سفارتخانه‌ها رد تانک‌ها در حیاط خانه‌ای مشهود است. خانه‌ای است قدیمی که ستون‌های گچی‌اش یادگار معماری قاجار است. کسی در رواق خانه نیست، رواقی که دیوارهایش را شعار مرگ بر مصدق پوشانده است. ۱۹ آگوست سال ۱۹۵۳ است. کودتایی که با نقشۀ انگلیس و اجرای سی‌آی‌ای انجام گرفت با موفقیت به پایان رسیده بود. جمعیتی به همراه یک تانک، خانۀ نخست‌وزیر را تاراج کردند. برگه‌های کاغذ تمام باغ را پوشانده است. مصدق دستگیر شده است. او در باغ منزلش در خارج از تهران، در حصر خانگی از دنیا خواهد رفت. کشور سرشار از ثروت نفت است، نفتی که با تلاش او ملی شد، ولی باز هم از او یادی نمی‌کنند. او را در اتاق منزل روستایی‌اش دفن می‌کنند، حتی پس از مرگ نیز در تبعید است. در اتاق چسبیده به آرامگاهش تصویری از او به چشم می‌خورد، در این عکس او با کت و شلواری آراسته بر روی سکو کنار ناقوس آزادی در فیلادلفیا ایستاده است و لبخند بر لب دارد. سال ۱۹۵۱ است و او تازه سخنرانی‌اش را ایراد کرده است، سخنرانی احساسات‌برانگیزی که در آن تلاش ایران برای ملی کردن صنعت نفت را با رهایی آمریکا از بریتانیا در سال ۱۷۷۶ مقایسه می‌کند. در آن زمان بسیاری از ایرانیان گمان می‌کردند که ایالات متحده آمریکا و قانون اساسی آزادیخواهانه‌اش حامی ایران در برابر استعمار انگلیس و روسیه است.

سکوی کوچکی در حوزهٔ علمیهٔ شهر قم. سال ۱۹۶۴. روحانی میانسالی بر منبر نشسته است و دریایی از عمامه‌های سفید زیر پای او جاریست. او مشغول ایراد خطابه است. او قانون تازه تصویب‌شده‌ای که نظامیان آمریکایی را در صورت ارتکاب جنایت از دستگاه قضایی ایران مصون می‌داشت را محکوم می‌کرد. در خطابه‌اش اعلام کرد که قانون کاپیتولاسیون شاه، تحقیرآمیز است. او به دلیل سخنانش توسط نخست‌وزیر شاه توبیخ و به تبعید فرستاده شد، ابتدا به عراق و سپس به فرانسه؛ ۱۵ سال بعد که از تبعید بازگشت رهبر معنوی ایران انقلابی شده بود. پس از بازگشت، از پنجرهٔ مدرسهٔ دخترانۀ رفاه با یاران وفادارش بیعت کرد. چارچوب سادۀ این پنجره، تاریخ را به قاب کشید. در اینجا ایوانی وجود ندارد. همان شب در پشت‌بام این ساختمان، نزدیکان شاه اعدام می‌‌شوند. در طول روز مردم در حیاط مدرسه ازدحام می‌کنند تا سخنرانی آیت‌الله روح‌الله خمینی را برای ایران جدید بشنوند. فوریۀ سال ۱۹۷۹ است.

کمی که به سمت شمال برویم، در بلواری که نام تخت افسانه‌ای پادشاهان ایران را به دوش می‌کشد، عقاب آمریکا را به پایین می‌کشند. اواسط پاییز است و هنگام انتقام‌جویی فرا رسیده است. در مقابل ساختمان دو طبقه‌ای آجر قرمز سفارت آمریکا تنها چند پله قرار دارد تا معماری فایده‌گرایانۀ ۱۹۳۰ را تکمیل کنند. کارکنان سفارت به دلیل شباهت ساختمان به دبیرستان‌های آمریکایی آن را «هندرسون های» می‌نامند. به زودی مردانی با چشمان بسته شده از پله‌های سیمانی پایین آورده می‌شوند تا همهٔ جهانیان ناظر باشند. اکنون دیگر راه بازگشتی نمانده است. قرار است که همهٔ دنیا را غافلگیر کنیم. همۀ قوانین را خواهیم شکست، بی‌دعوت به خاک سرزمین دیگری پا خواهیم گذاشت و به شهروندانش توهین خواهیم کرد. با تندی و خشونت رفتار خواهیم کرد زیرا از اینکه مورد حمله قرار بگیریم عاجز شده‌ایم. گروگان‌ها پس از ۴۴۴ روز آزاد خواهند شد. اما در طی این مدت به شدت در جهان تنها خواهیم ماند. این احساس را در هشت سال جنگ با همسایه‌مان نیز تجربه خواهیم کرد. احساس می‌کنیم که به گوشه‌ای رانده شده‌ایم ولی این عزلت را با غرور و خشم بر دوش می‌کشیم. جوانانمان در جنگی که بی‌پایان می‌نماید نابود می‌شوند؛ صدام جوانانمان را با گاز شیمیایی می‌کشد و جهان فقط نظاره‌گر است. اما ما مقاومت می‌کنیم. هر سال پرچم آمریکا را به آتش می‌کشیم و در مقابل ساختمانی که اکنون لانۀ جاسوسی نام دارد فریاد مرگ بر آمریکا سر می‌دهیم. برنامه‌ای که مورد علاقۀ رسانه‌های جهان است.

رسانه‌های جهان ۱۷ روز پایین ایوان هتل کوبورگ صف می‌کشند تا شاهد پایان رویارویی‌مان با جهان باشند. گزارشگران بیشتری هم در خیابان‌های داغ پایتخت کشور پرسه می‌زنند تا یکی دیگر از نمایش‌های ایران را مخابره کنند: جشن‌های خیابانی. آن‌ها سر می‌رسند و شادمانی ما را نظاره می‌کنند و از ما راجع به تحریم‌ها و سانتریفیوژها، اقتصاد و آینده می‌پرسند، از نحوۀ لباس پوشیدن زنانمان عکس می‌گیرند.

از بالکن‌هایمان به شهر نگاه می‌کنیم، جشن را می‌بینیم و با موبایل‌مان عکس می‌گیریم: روزی که تاریخ روشن‌تری از ایوانی در وین برایمان رقم خورد. گفت‌وگوهایمان تمامی ندارند. آیا با پایان تحریم‌ها زندگی آسان‌تر خواهد شد؟ آیا درست بود که سانتریفیوژهایمان را واگذار کنیم؟ آیا این توافق در عرصه‌های بین‌المللی احترام بیشتری برایمان به همراه خواهد آورد؟ آینده چگونه خواهد بود؟ کی شاهد این تغییرات خواهیم بود و آیا این تغییرات اساسی هستند؟

امیدها و تردیدهایمان را با هم در میان می‌گذاریم و می‌دانیم که به زمان احتیاج است، اما از یک چیز مطمئن هستیم: هرچقدر که زمان باخته باشیم می‌دانیم که از ایوان شوروی تاکنون چه چیزهایی به دست آورده‌ایم.

نوبیتکس
ارسال نظرات
x