راز بزرگ سیاست آمریکا / چرا با وجود آرای نوسانی کشور همواره مساوی تقسیم می شود؟

با گوشه چشمى آمیخته به خرسندى، اگر متعجب نمیشوید، دلواپسان عرصه سیاست آمریکا سرانجام بر تلاشهاى کوین مک کارتى براى کسب حمایت لازم و تکیه بر مسند ریاست مجلس نمایندگان مهر تأیید زدند. مک کارتی برای چنان مدت طولانی از تحمیل اصول طفره رفته که حداقل برای برخی از سیاستمداران، مناسب به نظر میرسید که محافظهکاران او را با خودداری از چند رای شکنجه کنند، اما همه اینها فقط سرکاری بود درحالیکه او به کاری که بیش از حد توان او بود وسوسه شد.
اقتصادآنلاین- شیما احمدی؛ توضیح عذاب آقای مک کارتی آسان است. اما به معمایی اشاره میکند، معمایی که در این ستون مشخص میشود، اما با عذرخواهی حل نمیشود: چرا قدرت هریک از طرفها، پس از رسیدن به آن، آنقدر ضعیف است؟ همه میدانند که آمریکا دو قطبی شده است. با این حال، این توضیح نمیدهد که چرا این قطبی شدن نیز به طور مساوی تقسیم شده است.
به استثنای سه دوره قبلی و کوتاه بیثباتی ملی، یک حزب یا حزب دیگر کنترل اکثریت آشکار را در طول تاریخ آمریکا داشت. از زمانی که رونالد ریگان ائتلاف نیو دیل (New Deal coalition) دموکراتها را شکست، تعادل حزبی کنونی ٤٠ سال به طول انجامیده است. هیچ رییس جمهوری از زمان قبل از او، یعنی از زمان جیمی کارتر، کنترل یکپارچه کنگره را پس از یک دوره انتخابات میان دورهای حفظ نکرده است.
تعداد کمی از ایالتهای نوسانی، مناطق نوسانی یا رایدهندگان نوسانی باقی ماندهاند، با این حال دولت دائما در نوسان است، زیرا این تعادل بسیار خوب است. فرانسیس لی از دانشگاه پرینستون که در حوزه کنگره مطالعه دارد، میگوید: «وقتی به تاریخ نگاه میکنید، هیچ چیز شبیه دوران کنونی ما نیست. صادقانه بگویم، من اساسا از این روند متعجب هستم. چگونه میتوانیم این همه حوزههای انتخابیه داشته باشیم که برای این یا آن حزب امن باشد، اما در سطح ملی به ٥٠- ٥٠ میرسد؟»
به نظر میرسد که هر انتخابات، شدت نوسانی بودن دولت آمریکا را افزایش میدهد. به گفته نشریه غیر حزبی "inside election"، اکثریت اندک مجلس نمایندگان جمهوریخواه مدیون ٦ هزار و ٦٧٠ رای از ١٠٧ میلیون رای است. انتخابات بسیار غیرقابل پیشبینی و سیاستگذاری بسیار متزلزل شده است، زیرا نتایج عمیق، ناشی از تغییرات جزئی است: تغییر کمتر از یک درصد از آرا، کنترل کاخ سفید در سالهای ٢٠١٦ و ٢٠٢٠ و سنا را در سال ٢٠٢٠ تغییر میداد.
دموکراتها میگویند که بازی در مقابل آنها انباشته شده است. آنها خاطرنشان میکنند که هیچ جمهوریخواهی از سال ٢٠٠٤ تاکنون آرای مردمی را برای ریاست جمهوری به دست نیاورده و سناتورهای دموکرات که ایالتهای پرجمعیتتری را نمایندگی میکنند، میتوانند در مجموع میلیونها رای بیشتری کسب کنند. اما این قوانین به نفع دموکراتها نیز بوده است: در سال ٢٠٢٢، جمهوریخواهان در سطح ملی عملکرد بهتری نسبت به تعداد کرسیهایشان نشان دادند، زیرا آنها رایها را در مناطق امن «هدر دادند» و حتی واگذاری جمهوریخواهان باعث تقویت میشود، چرا که ایالتهای ضعیفتر نیز دو کرسی سنا را به دست میآورند. این به سوال اصلی برمیگردد: چرا این افزایش منجر به تقسیم تقریبا کامل میشود؟ چرا چهار کرسی امن دیگر یا چهار کرسی کمتر برای جمهوریخواهان به دست نیامده است؟ رونالد براونشتاین از آتلانتیک خاطر نشان کرد که هیچیک از احزاب از سال ١٩٨٠ بیش از هشت سال اکثریت سنا را در اختیار نداشته است، دورهای بی سابقه.
به نظر میرسد حتی تغییرات عمیق در معنای دموکرات یا جمهوریخواه بودن، احزاب را به تعادل خود باز میگرداند، گویی که از یک پایشگر دما پیروی میکند. دونالد ترامپ، جورج دبلیو بوش نیست، اما ترامپ یک پیروزی قابل مقایسه در هیات انتخاب کنندگان رییس جمهور به دست آورد.
قطبیسازیها هویتهای حزبی را سختتر کرده است که به توضیح اینکه چرا جمهوریخواهان به ترامپ چسبیدهاند کمک میکند. اما این توضیح نمیدهد که چرا تغییرات شدید جمعیتی، اقتصادی و تکنولوژیکی بین این دو ریاست جمهوری تعادل را تغییر نداد. در این قرن، دموکراتها در حومهشهرها جایگاه خود را از دست دادند و آن را در شهرها به دست آوردند، جمهوریخواهان حمایت خود را در نسل خاموش هدر دادند و آن را در میان افراد دارای میانگین سنی ٢٧ تا ٤١ سال به دست آوردند، دموکراتها رایدهندگان سفیدپوست بدون مدرک دانشگاهی را از خود دور کردند و جمهوریخواهان رایدهندگان سفیدپوست را با آنها بیگانه کردند و همه اینها به نتیجه رسید، یعنی به برابری.
اغراق کردن اینکه انقلاب ریگان چگونه سیاست را دگرگون کرد، دشوار است. در اینجا یک شاخص وجود دارد: جان رودز، رهبر جمهوریخواه مجلس نمایندگان وقت، پس از انتخابات ١٩٨٠ در شوک اینکه حزبش، رقیب او یعنی رییس دموکرات را تامین مالی کرده بود، کنارهگیری کرد. او گفت: "به هیچ وجه نمیتوانم علیه تیپ اونیل باشم. من او را دوست دارم." اینها کلماتی نیستند که یک رهبر دموکرات درباره آقای مککارتی بگوید.
ریگان نه تنها کاخ سفید را تصاحب کرد، بلکه برای اولین بار از سال ١٩٥٤ سیطره دموکرات ها را در سنا شکست و باعث شد جمهوری خواهان باور کنند که می توانند در مجلس نمایندگان پیروز شوند. اگرچه آنها به مدت ١٤ سال نتوانستند این کار را انجام دهند، اما این احساس امکان منجر به چیزی شد که خانم لی در کتاب خود به این نام، "اکثریت های ناامن" می نامد. آنچه در حال حاضر شبیه به شیوههای ذاتی به نظر میرسد مربوط به رقابتی است که در سال ١٩٨٠ آغاز شد. جلسات منظم انجمن برای طرحریزی استراتژی حزبی، گروه دستیاران ارتباطی، لوایح "پیام" که به نظر میرسد شکست بخورند: این ابزارهای جدید برای تشدید تقابل، تضعیف دو حزب و از بین بردن اکثریت بودند که موثر عمل کردند.
دیوانه شدن
شاید چهار دهه «پیامرسانی» تندتر رأیدهندگان را از هم جدا کرده باشد. با این حال، آنچه محتملتر به نظر میرسد این است که احزاب را تحکیم کرده است، در حالی که رایدهندگانی که با موضعگیری کمتر ملتهب، متقاعد نمیشوند که تفاوت زیادی بین احزاب وجود دارد. باراک اوباما نتوانست به جنگ های آقای بوش پایان دهد یا کاهش مالیات او را لغو کند. آقای ترامپ نتوانست به برنامه مراقبت بهداشتی آقای اوباما پایان دهد. جو بایدن به دستاورد بزرگ قانونگذاری ترامپ یعنی کاهش مالیات او دست نزده است، در حالی که به سیاست آقای ترامپ در مورد چین ادامه داده و به وعده اصلی او عمل کرده است، سرمایه گذاری در زیرساخت ها.
اکنون، در حالی که مجلس نمایندگان جمهوریخواه با آقای بایدن در عرصه مبارزات انتخاباتی ٢٠٢٤ به میدان میآید، به نظر میرسد دستور کار رسمی آن برای ارائه تضاد سیاه یا سفید که ممکن است بنبست را بشکند، مناسب نیست. اگر دو استیضاح آقای ترامپ نتواند پویایی سیاسی را تغییر دهد، تحقیقات از آقای بایدن شانس کمی برای انجام آن خواهد داشت. همین امر در مورد تضمین های جمهوری خواهان مبنی بر سخت گیرانه تر بودن در قبال چین یا ایجاد مشاغل بیشتر در بخش تولید صادق است.
با این حال، اگر گروه جمهوری خواه دیوانه که آقای مک کارتی را عذاب داده بود، موفق شود حزب را رهبری کند، همه شرط ها بی نتیجه هستند. اگر جمهوریخواهان تلاش کنند حقوق خود را کاهش دهند و ممنوعیت ملی برای سقط جنین اعمال کنند، میتوانند مسیری را برای دموکراتها باز کنند تا به اکثریت بادوام برسند.