رابطه احساسی بین من و شوهرم از بین رفته / مثل دو تا غریبه شدیم / از طلاق خیلی می ترسم / درآمدم کمه / پاسخ روانشناس
ترس از طلاق در زنان می تواند به بحث درآمد و ناتوانی مالی برای ساختن زندگی مستقل و بدون بازگشت به خانه پدری مربوط شود که آنها را مجبور به ادامه زندگی مشترک می کند.
به گزارش اقتصادآنلاین، بسیاری از زوجین ترس از طلاق را در آستانه جدایی تجربه میکنند. مردان و زنانی هستند که علی رغم مشکلاتی که در زندگی زناشویی دارند، به آن ادامه داده و موجب آزار یکدیگر میشوند. یکی از مشکلاتی که ترس از طلاق در زنان را بیشتر می کند بحث درآمد و ناتوانی مالی برای ساختن زندگی مستقل و بدون بازگشت به خانه پدری است. اما چاره چیست؟
پرسش: سالهاست که رابطه احساسی بین من و همسرم از بین رفته. حتی دیگه یادم نمیاد از کجا این همه سردی شروع شد، الان مثل دو تا غریبه فقط از کنار هم رد میشیم. نه حرف مشترکی نه علاقه مشترکی و نه نگاهی به چشم هم حتی. مدتهاست که دیگه چیزی جز دو همخونه نیستیم انگار دیگه هیچ احساس مشترکی وجود نداره که ما رو به هم وصل کنه. من به شدت احساس تنهایی میکنم و این وضعیت واقعا برام اذیتکننده است. اما از جدایی و طلاق هم خیلی میترسم، درآمدم به تنهایی برای اجاره خونه کافی نیست، اگر بخوام جدا بشم مجبور میشم با این هزینهها از تهران برم و شغل رها کنم، جدا هم نشم باید این شرایط رو تا ابد تحمل کنم. چه کنم؟ واقعا نمیتونم تصمیم بگیرم.
پاسخ: دوست خوبم، میفهمم که چطور بین بد و بدتر و تصمیمگیری بین دو راهی که هیچ کدومشون مقصدی جز غم و رنج ندارن، حق انتخابی ندارید: چه در زندگی مشترکی بمونید که به نظر میرسه از درون پوسیده و چه جدا بشید و با فشار مالی و تغییر محل زندگیتون مواجه بشید! حال و روز شما درست مثل این میمونه که زندگی، دو تا مشت گره کرده رو به سمتمون دراز کنه و ما در حالی مجبور به انتخاب باشیم، که میدونیم هر دو دستش پوچه! شکی نیست که اجبار به انتخاب بین بد و بدتر خیلی سخته؛ خیلی تلخه قبول کنی که هیچ گزینه جادویی سومی که بینقص و بیرنج باشه در کار نیست و دل به تصمیمی بدی که هیچ اشتیاقی بهش نداری.
در نتیجه، این باعث میشه که ما هنوز شروع نکرده، هنوز وارد مسیر نشده، شکست رو پذیرفته و تسلیم شده باشیم؛ یه جورایی انگار با خودمون لج میکنیم و میگیم، حالا که زندگی من رو مجبور کرد پا به مسیری بذارم که تمایلی بهش نداشتم، حتی اگر هم یه جای راه، منظره زیبایی پیش روم قرار بگیره، من دیگه ازش لذت نمیبرم، من همه این مسیر رو به خودم زهرمار میکنم. این دامیه که گاهی خودمون برای خودمون پهن میکنیم و ریشه خیلی از غم و دردهای این زندگیه. با این اوصاف، راه حل چیه؟
به نظرم وقتی ما بین دو آینده و انتخاب دردناک گیر میافتیم، وقتی بین بد و بدتر گیر میکنیم، تنها راهکار اینه: به جای اینکه دنبال گزینهای باشیم که رنج کمتری داره، اون راهی رو بریم، که رنج هاش برامون قابل درکتر و قابل پذیرشتره. مسیری که کمکمون کنه سختیهای پیش روی زندگی قابل تحملتر بشن، مسیری که کمکمون کنه که وقتی تو رنج، درد و زجر دست و پا میزنیم، بتونیم بلند بلند بگیم: آره، ارزشش رو داشت!
بله، در حال حاضر، شما هر راهی رو که پیش برید، براتون رنج به همراه میاره! اگر بمونید، از تجربه صمیمیت محروم میشید و احساس نارضایتی رهاتون نمیکنه؛ اگر طلاق بگیرید، مجبورید از دایره امن عاداتتون بیرون بیاید، رفقاتون رو ترک کنید، محل زندگیتون رو عوض کنید و خلاصه، تا مدت زیادی، وسط حجم زیادی از تنهایی و ابهام و آشفتگی گیر بیفتید.
حالا خوب اینجاش رو گوش کن: آدمها، توانایی این رو دارن که از درد و رنجهای عجیب و غریب، جون سالم به در ببرن. شبهایی در زندگی همه ما صبح شده که شاید هیچوقت فکر نمیکردیم بتونیم از پسشون بر بیایم! بهتون قول میدم جنگیدن برای مراقبت کردن از خودتون، میتونه سختترین روزهای زندگی رو با نور امید درخشان کنه. ممکنه شما تو یه شهر دیگه، تو یه محل کار دیگه، تو یه خونه کوچیکتر و شرایط خیلی سختتر قرار بگیرید و با خودتون بگید، آره خیلی سخت میگذره، ولی اینکه روی پای خودم بایستم و اجازه ندم ترسهام برام تصمیم بگیرن، اینکه دوباره شاید بتونم یه روزی عاشق بشم، ارزش این سختیها رو داره.
نکته اینجاست که مواجه شدن با واقعیتِ موجهای زندگی و کوبیده شدن به صخرههاش، با اینکه دردش خیلی غلیظه، ولی قابل تحملتر از رنجی هست که بواسطه دروغ، توهم و انکار رقیق شدن! مواجه شدن با واقعیتِ موجهای زندگی و کوبیده شدن به صخرههاش، با اینکه دردش خیلی بیشتره ولی قابل تحملتر از رنجی هست که با ارزشهامون همخونی ندارن و نمیشه براشون انتهایی رو متصور شد. رنج رها کردن چیزی برای شروع مسیری نو، قطعا طاقت فرساست، ولی ابعاد وجود ما رو میتونه صیقل بده و شما حاضر میشی رنج کنونی رو به جون بخری، چون تصویر آیندهای روشن تر، پیش چشمت گسترده شده.
در نهایت، هر دو مسیر، موندن یا طلاق، مملو از رنج هستن؛ هیچ راهی برای دور زدن این واقعیت نداریم؛ سوال اینجاست، شما حاضر به پذیرش رنج کدومشون هستید؟ کدوم راه با ارزشهای زندگی شما مطابقت داره؟ دست و پنجه نرم کردن با موانع کدوم مسیر، باعث میشه به خودتون بگید، دمت گرم، تونستی از پسش بر بیای؟