دلیل عجیب یک زن برای کودک ربایی
زن معتاد که به اتهام ربودن دختربچه خردسال دستگیر شده بهانهای عجیب برای ارتکاب این جرم مطرح کرد.
به گزارش اقتصاد آنلاین به نقل از همشهریآنلاین، ظهر دوشنبه زنی معتاد درحالیکه چاقو به دست داشت در حوالی میدان رازی به سمت دختربچه ۸سالهای که با برادرش داخل کوچه در حال بازی بود حمله کرد. او چاقوی میوهخوری را زیر گلوی دختر ۸ساله گذاشت و قصد ربودن وی را داشت. برادر ۱۰ساله دختر با دیدن این صحنه به سمت زن ناشناس رفت و با او درگیر شد. زن که حالت عادی نداشت، دختر خردسال را روی زمین میکشید و قصد داشت او را با خودش ببرد که اهالی محل با شنیدن فریادهای کمکخواهی پسربچه، در جریان ماجرا قرار گرفتند و برای نجات دختربچه و بازداشت زن گروگانگیر دست به کار شدند.
اهالی محل و رهگذران موفق شدند زن گروگانگیر را بازداشت کنند و دختر ۸ساله را بیآنکه آسیبی به او برسد نجات دهند. در این شرایط، گزارش این حادثه به پلیس اعلام شد و مأموران با حضور در محل زن گروگانگیر را بازداشت کردند. خواهر و برادر نیز که بهشدت از این اتفاق ترسیده بودند تحویل خانوادههایشان شدند.
در آرزوی حبس طولانی!
زنی که به اتهام گروگانگیری بازداشت شده ۴۵ساله است. او اعتیاد شدیدی به مواد مخدر دارد و دیروز وقتی پیش روی قاضی عظیم سهرابی، بازپرس شعبه نهم دادسرای جنایی تهران قرار گرفت ادعای عجیبی را مطرح کرد و انگیزهاش از کودکربایی این بوده که پلیس او را دستگیر کند و بار دیگر بتواند به زندان برود. گفتوگو با این زن را میخوانید.
میخواستم به زندان برگردم و دلم میخواست به حبس طولانی محکوم شوم تا هم سالهای سال جایی برای خواب داشته باشم و هم غذایی برای خوردن. نمیدانید آوارگی و نداشتن جای خواب و پولی برای خرید غذا چقدر عذابآور است.
چرا جای خواب نداشتی؟
من یک معتاد کارتنخواب هستم. سالهاست که در خیابانها آوارهام و جایی برای زندگی ندارم. گاهی حتی پولی برای تهیه غذا هم ندارم. ناچارم گدایی کنم که با پول گدایی بتوانم برای خودم غذا و مواد بخرم.
چه شد که به این وضع دچار شدی؟
خانوادهام سالها قبل فوت شدند. در آن زمان عاشق پسری شدم که قرارمان ازدواج بود. سالها پیش بود و من در خانه یکی از بستگانم زندگی میکردم. قرار بود پسر مورد علاقهام به خواستگاریام بیاید تا زندگیمان را شروع کنیم اما او مرا قال گذاشت و رفت. دلیلش این بود که خانوادهاش با ازدواج ما مخالفت کردند و او هم رفت. بعد از مرگ پدر و مادرم، این اتفاق ضربه سنگینی به زندگیم وارد کرد. تا مدتها حالم خوب نبود و پس از معاشرت و رفتوآمدها با دوستان ناباب و جمعهای نادرست، به دام مواد مخدر افتادم و دیگر جایی در خانه بستگانم هم نداشتم. از آن پس آوارگیام شروع شد و تا مدتها در خانه دوستانم و پاتوق آنها که خلافکار بودند، زندگی کردم اما وقتی پولم تمام شد آنها هم مرا از پاتوقشان بیرون کردند و من ناچار بودم شبها در ساختمانهای متروکه بخوابم. چه شبهایی که از شدت سرما نمیتوانستم بخوابم و روزهایی که از گرما، دلم میخواست خانه و سرپناهی میداشتم و درست زندگی میکردم.
خرج زندگیت را چطور تأمین میکردی؟
از زباله جمعکنی تا گدایی و... دیگر خسته شده بودم از این وضعیت تا اینکه مدتی قبل به زندان افتادم و تجربه زندگی در زندان برایم خیلی شیرین بود! بهطوری که بار دیگر تصمیم گرفتم دست به خلاف بزنم تا زندانی شوم و درست زندگی کنم.
چه شد که به زندان افتادی؟
چند ماه پیش بود. یک روز که از خستگی، گرسنگی و خماری در خیابانها پرسه میزدم چشمم افتاد به دختربچهای که داخل کوچه در حال بازی بود. دختر خردسال طلاهای زیادی بهخودش آویزان کرده بود که وسوسه سرقت آن به جانم افتاد. خمار بودم و میخواستم با ربودن دختر جوان طلاهایش را سرقت کنم و برای خودم مواد بخرم. از طرفی فکر میکردم میتوانم بچه را هم به خانوادهای بفروشم و با یک تیر، دو نشان بزنم اما سربزنگاه و درست زمانی که با چاقو به سمت دختربچه حمله کرده بودم، مردم ریختند و پلیس را خبر کردند. آن روز دستگیر شدم و حدود ۵، ۶ماه در زندان بودم. دوران خیلی خوبی بود چون هم جای خواب داشتم و هم غذا برای خوردن. دیگر لازم نبود روی سنگ یا نیمکت پارکها و یا سرویس بهداشتی بخوابم. تا اینکه ۲ماه قبل آزاد شدم و باز نقشه کشیدم که دوباره به زندان برگردم.
یعنی قصد ربودن دختربچه و سرقت طلاهای کودک را نداشتی؟
نه اصلا. پس از آزادی بار دیگر به سراغ بستگان و دوستانم رفتم اما هیچکس مرا به خانهاش راه نداد. نه پولی داشتم و نه جایی برای خواب. دوباره سبک زندگی قبلیام به جریان افتاد تا اینکه تصمیم گرفتم نقش خلافکار را بازی کنم تا دوباره به زندان بروم. آن روز که به سمت دختربچه حمله کردم، فقط میخواستم گیر بیفتم. همانجا ایستاده بودم تا مردم برسند و پلیس را خبر کنند. خوشبختانه مأموران رسیدند و نمیدانید چقدر خوشحالم که دوباره به زندان برمیگردم. امیدوارم به حبس طولانیمدت محکوم شوم که دستکم چند سال جا برای خواب و غذایی برای خوردن داشته باشم.