راهکارهای کیسینجر برای پایان بحران اوکراین

هنری کیسینجر، در مقاله ای در واشنگتن پست راهکارهایی را برای پایان جنگ در اوکراین ارائه کرده است. در این مقاله آمده است: در بحث درباره اوکراین، همه به رویارویی فکر می کنند. اما آیا می دانیم که به کدام سو حرکت می کنیم؟ من در طول زندگی ام شاهد چهار جنگ بوده ام که همه با غیرت و حمیت تمام، و با پشتیبانی مردمی آغاز شده ولی هیچ کدام را نمی دانستیم چطور تمام کنیم؛ و سه مورد از این جنگ ها یک طرفه پایان یافته است. آزمون سیاست نحوه پایان دادن به بحران است، نه نحوه شروع کردن آن.
اقتصاد آنلاین – پرستو بهرامی راد؛ به گزارش واشنگتن پست، کسینجر در ادامه این مطلب آورده است: غالباً مسأله اوکراین را به چشم زورآزمایی می نگرند، و این که اوکراین به بلوک شرق می پیوندد یا غرب. اما اگر اوکراین بخواهد دوام و بقا داشته باشد، نباید به پایگاه یکی علیه دیگری تبدیل شود – بلکه باید به صورت پلی میان دو بلوک عمل کند.
روسیه باید بپذیرد که تلاش برای کشاندن اوکراین به وضعیت اقماری و تغییردادن مرزهای روسیه، مسکو را بار دیگر به ورطه تکرار تاریخ و زورورزی های متقابل با اروپا و آمریکا میاندازد.
غرب هم باید دریابد که اوکراین برای روسیه هرگز یک کشور خارجی نیست. تاریخ روسیه به نام «کییف – روسیه» آغاز شد و مذهب از اوکراین به روسیه راه یافت. اوکراین قرنها بخشی از روسیه محسوب میشد، و تاریخ روسیه و اوکراین پیشتر از آن به هم گره خورده بود. برخی از مهمترین جنگها برای آزادی روسیه – که با نبرد پولتاوا در سال ۱۷۰۹ آغاز شد – در خاک اوکراین به وقوع پیوست. «ناوگان دریای سیاه»، ابزار اعمال قدرت روسیه در دریای مدیترانه، از طریق اجاره بلندمدت در بندر سواستوپل در شبه جزیره کریمه مستقر شده است. حتی مخالفان سرسخت دولت اتحاد شوروی سابق همچون السکاندر سولژنتسین و ژوزف برادسکی تأکید داشتند که اوکراین بخش جدایی ناپذیر تاریخ روسیه و البته کشور روسیه است.
اتحادیه اروپا باید دریابد که دیوانسالاری تأخیرآمیز و پیروی استراتژی از سیاستهای داخلی در مذاکره بر سر پیوستن اوکراین به اروپا موجب شد که مذاکرات به بن بست بیانجامد. سیاست خارجی هنر تبیین اولویتهاست.
عامل شکاف، مردم اوکراین هستند. آنها در کشوری با تاریخی پیچیده و ترکیبی چندزبانی زندگی میکنند. بخش غربی اوکراین سال ۱۹۳۹ – زمانی که استالین و هیتلر مشغول تقسیم سرزمینها میان خود بودند – به اتحاد شوروی پیوست. سال ۱۹۵۴ نیکیتا خروشچف، که خود زاده اوکراین بود، در بخشی از بزرگداشت سیصدمین سالگرد توافق روسیه با قوم کازاک، شبه جزیره کریمه را – که ۶۰ درصد ساکنانش روس هستند، به اوکراین بخشید. بخش غربی اوکراین، عمدتاً پیرو کلیسای کاتولیک است؛ بخش شرقی عمدتاً ارتودکس روسی است. ساکنان غرب اوکراینی زباناند و ساکنان شرق، روس زبان. هر تلاشی از جانب یکی از این دو جناح برای تسلط بر دیگری در نهایت به جنگ داخلی و جدایی یک بخش منجر خواهد شد. برخورد با اوکراین به عنوان بخشی از مقابله شرق با غرب موجب خواهد شد که چشم انداز پیوستن روسیه وغرب، به ویژه اروپا، در یک نظام همکاری بین المللی را برای چند دهه به تاخیر خواهد انداخت.
اوکراین، که از قرن چهاردهم میلادی به بعد همواره تابع یک کشور خارجی بوده، ۲۳ سال پیش استقلال یافته است. تعجبی ندارد که رهبران اوکراین هنر سازش کردن را نیاموختهاند. سیاست اوکراین در سالهای پس از استقلال به روشنی نشان میدهد که مشکل امروز در تلاشهایی ریشه دارد که سیاستمداران هر دو جناح برای تحمیل نظرشان به جناح مخالف در پیش گرفتهاند. اصل مناقشه ویکتور یانوکوویچ با یولیا تیموشکنو هم از همین جا سرچشمه میگیرد. این دو نفر نماینده دو جناح اوکراین هستند و تمایلی به مشارکت دادن طرف مقابل در قدرت نشان ندادهاند. خط مشی عاقلانه دولت آمریکا در قبال اوکراین این میتواند بود که راهی برای مشارکت و همکاری دو بخش مختلف کشور ارائه کند. باید به دنبال آشتی باشیم، نه سلطه یک جناح بر دیگری.
روسیه و غرب، و جناحهای مختلف اوکراین بر اساس این اصل عمل نکردهاند. هر یک به نوبه خود وضع را وخیمتر کرده است. روسیه نخواهد توانست راه حلی نظامی بر اوکراین تحمیل کند مگر آن که در این زمان که بسیاری از مرزهایش در خطر است، خود را منزوی کند. پوتین باید این نکته را دریابد که رویکرد نظامی جنگ سرد دیگری خواهد آفرید. ولادیمیر پوتین استراتژیستی است که در زمینه تاریخ روسیه سخت جدی است، اما در درک ارزشها و روانشناسی ایالات متحده چندان تبحر ندارد. سیاستگزاران ایالات متحده هم به نوبه خود درک کاملی از تاریخ و روانشناسی روسیه ندارند.
رهبران همه جناحها باید به جای رقابت در ژست گرفتن، نتایج کارشان را در نظر بگیرند. تصور من از نتیجهای که با ارزشها و منافع امنیتی همه طرفین سازگار باشد این است:
۱. اوکراین باید حق داشته باشد که آزادانه شرکای اقتصادی و سیاسی اش را – از جمله در اروپا – انتخاب کند.
۲. اوکراین نباید به ناتو بپیوندد. ۷ سال پیش که این مسأله مطرح شد، موضع من همین بود.
۳. اوکراین باید در تشکیل دولتی همساز با خواستهای مردمش آزاد باشد. رهبران خردمند اوکراین هم باید سیاست آشتی میان بخشهای مختلف کشورشان را در پیش بگیرند. در زمینه بین المللی، باید موضعی شبیه به فنلاند اتخاذ کنند – فنلاند در مورد استقلال خود هیچ تردیدی برای دنیا باقی نگذاشته و در حالی که در بیشتر زمینهها با غرب همکاری میکند، به دقت از خصومتهای نهادینه با روسیه پرهیز میکند.
۴. این که روسیه بخواهد الحاق کریمه را به خاک کشورش رسمیت ببخشد با قوانین دنیای امروز سازگار نیست. اما روسیه میتواند بر روابط کریمه با اوکراین فشار کمتری بیاورد. بدین منظور، روسیه باید حق حاکمیت اوکراین بر کریمه را به رسمیت بشناسد؛ و اوکراین هم به نوبه خود در انتخاباتی با حضور ناظران بین المللی خودمختاری کریمه را تقویت کند. این روند، از بین بردن هرگونه شبهه درباره ناوگان دریای سیاه در سواستوپل را هم دربرمی گیرد.
مواردی که اشاره کردم، یک سری اصول قابل اجراست نه تجویز نسخه. کسانی که با منطقه آشنایی دارند میدانند که همه این موارد به مذاق همه گروههای درگیر خوش نخواهد آمد. آزمون پیش روی ما رضایت کامل نیست؛ نارضایتی است که به طور عادلانه میان طرفین تقسیم میشود. اگر راه حلی بر اساس این اصول یا عناصر قابل مقایسه با آن به دست نیاید، لغزش به سوی جنگ شتاب بیشتری میگیرد و تا آن زمان فرصت زیادی نیست.