راز جواهرات مسروقه شاهزاده سعودی + عکس
تایلند و عربستان سعودی بعد از سه دهه روابط دیپلماتیک خود را از سر گرفتند. این تحول دیپلماتیک پس از سفر پرایوت چان اوچا، نخست وزیری تایلند به عربستان رخ میدهد. روابط دو کشور پس از سرقت مشهور «الماس آبی» از کاخ یکی از شاهزادههای عربستان سعودی توسط یک خدمتکار تایلندی و چند قتل زنجیرهای مشکوک که بعد از آن رخ داد، تیره شده بود. الماس آبی چه بود و این قتلها توسط چه کسانی انجام شدند؟
به گزارش اقتصاد آنلاین به نقل از فرادید؛ شاهزاده سعودی و همسرش بهمدت ۳ماه در تعطیلات بودند و دزد میدانست وقتش رسیده که وارد عمل شود. کیانگرای تِچامُنگ داشت به خطر بزرگی دست میزد. دزدی در عربستان میتوانست منجر به قطع عضو شود؛ اما کیانگرای یک دزد معمولی نبود – او به دهها جواهر و سنگ قیمتی باارزش چشم داشت که متعلق بودند به کارفرمایش شاهزاده فیصل، بزگترین پسر پادشاهِ سعودی، فهد.
کیانگرای، به عنوان یک نظافتچی، تمام گوشهوکنار کاخ شاهزاده فیصل را میشناخت؛ و فهمیده بود ۳ عدد از ۴ محفظهای که در آن جواهرات شاهزاده جای داشتند، معمولاً قفل نیستند. فرصت مناسبی بود که نباید از دست میرفت: کیانگرای در قمار قرض بالا آورده بود و این فرصتی طلایی برای فرارکردن از کشوری سرکوبگر بود که کیانگرای دیگر نمیتوانست زندگی در آن را تحمل کند.
یک روز عصر، او بهانهای جور کرد که بتواند بعد از تاریکشدن هوا در قصر بماند. او آنقدر صبر کرد تا همه کارکنان قصر را ترک کنند و بعد دزدانه وارد اتاق خواب شاهزاده شد. او تعدادی از جواهرات را برداشت و آنها را با استفاده از نوارچسب به بدنش چسباند. او همچنین سنگهای قیمتی را داخل ابزار نظافت مانند کیسههای جاروبرقی مخفی کرد.
در مجموع توانست ۳۰ کیلوگرم جواهر و سنگ قیمتی به ارزش ۲۰میلیوندلار را بردارد. سعودیها بعدها اعلام کردند در بین اقلام بهسرقترفته چندین ساعت گرانقیمت و یاقوت سرخ درشت هم بوده است.
کیانگرای آن شب اشیای قیمتی را در سراسر کاخ و در جاهاییکه بعداً بتواند پیدایشان کند، مخفی کرد؛ و بعد، طی یک ماه، آنها را از کاخ خارج میکرد و در میان یک محموله بزرگ که میخواست به تایلند بفرستد، مخفی میکرد.
تا آن دزدی کشف شود، کیانگرای به خانهاش در تایلند پرواز کرده و محمولۀ دزدی هم چند روز پیش از او رسیده بود. اما دزد یک مشکل بزرگ دیگر هم داشت: چطور باید اشیای دزدیدهشده را از گمرک تایلند رد میکرد. تمام اقلامی که از خارج وارد میشدند میبایست در مبادی ورودی بازرسی میشدند. اما از آنجا که کیانگرای میدانست افسران تایلندی نمیتوانند در مقابل رشوه مقاومت کنند، یک پاکت محتوی پول و یک یادداشت در محموله گذاشته بود. در یادداشت نوشته شده بود: «این محموله حاوی تصاویر هرزهنگاری است و او ترجیح میدهد بازرسی نشود.»
نقشهاش گرفت؛ اما کیانگرای نتوانست برای مدت طولانی از عدالت فرار کند. در ماه ژانویه سال ۱۹۹۰ و بعد از آنکه پلیسهای تایلندی از همتایان سعودی خود هشدار دریافت کردند، او در خانهاش در استان لَمپَنگ دستگیر شد.
تحویل جواهرات تقلبی به عربستان
تمام جواهرات و سنگها – که بعضیهایشان را نگه داشته بود و بعضیها را فروخته بود- خیلی زود ضبط شدند. اما در فاصله بین پیداشدن و بازگرداندن جواهرات به ریاض یک جنایت دیگر رخ داد. افسران سعودی اعلام کردند ۸۰ درصد از محموله بهسرقت رفته و بسیاری از آنهایی که به ریاض برگردانده شده بودند، تقلبی بودند.
بعد، تصاویری از همسر یکی از مقامات ارشد تایلندی با گردنبندی بر گردن منتشر شد که شباهتی بسیار زیاد و غیرطبیعی به اقلام دزدیدهشده داشت. دراینمیان، ناپدیدشدنِ یکی از اقلام بود که بهطور خاص نگرانیها را برانگیخته بود: یک الماس آبیرنگِ ۵۰ قیراتی به اندازه یک تخممرغ.
پلیس تایلند برخی جواهرات ضبط شده را نمایش میدهد. کیانگرای با دستبند در گوشه سمت راست تصویر ایستاده است.
الن هارت، رئیس انجمن سنگهای قیمتی در بریتانیا میگوید، از هر ۱۰۰۰۰ الماس فقط یکی چنین رنگی دارد. فقط تعداد اندکی از سنگهای الماس آبی هستند که نشان میدهد الماس آبی نادر و بسیار ارزشمند است. رنگ متمایز الماس آبی ناشی از رگههای نازک عنصر بور است، عنصری که هنگام شکلگیری الماس در اعماق ۶۰۰کیلومتری زمین حضور داشته است.
بسیاری از الماسهای آبی که امروزه وجود دارند از یک منبع– معدن کولینان در نزدیکی پِرِتوریا در آفریقای جنوبی- بهدست آمدهاند؛ اما خاستگاه الماس آبی عربستان سعودی مشخص نیست و هیچ عکسی از آن وجود ندارد.
پروندهای که رنگ خون گرفت
این پرونده میتوانست با زندانی شدن کیانگرای بهمدت ۳سال و همینطور رسواشدن تایلند توسط عربستان سعودی، بهدلیل ناپدیدشدن جواهرات شاهزاده، بهخصوص الماس آبی، بسته شود. اما، تحقیقات چهرهای خونین به خود گرفت.
در اوایل فوریه ۱۹۹۰، ۲ مقام رسمیِ سفارت عربستان که در بخش ویزای این سفارتخانه در بانکوک کار میکردند، درحال رانندگی به سمت محل سفارت بودند؛ که تقریباً در نیممایلی مقصد، ماشینشان مورد حمله مردان مسلح قرار گرفت و هر دو مرد کشته شدند. در همان زمان، مرد مسلح دیگری وارد آپارتمان همکار این دو مرد شد و او را به ضرب گلوله از پای درآورد.
چند هفته بعد، تاجر سعودی، محمد الوَیلی، به بانکوک اعزام شد تا درباره قتلها تحقیق کند. اما او هم هدف قرار گرفت. محمد الویلی ربوده شد و جسد او هرگز پیدا نشد؛ گفته میشود او به قتل رسیده است.
نظریههای زیادی درباره این قتلها وجود دارد. براساس یک یادداشت دیپلماتیک که در سال ۲۰۱۰ توسط معاون سفارت آمریکا در بانکوک نوشته شده و همچنین افشاگریهای ویکیلیکس، قتل این سه دیپلمات «قطعاً بخشی از دعواهای عربستان سعودی با حزبالله لبنان» بوده است.
اما یکی از مقامات عربستانی تقریباً مطمئن بود چه کسی پشت پرده این قتلها بوده است.
«مبارزه با شیطان»
محمد سعید خوجا، دیپلمات سعودی با بیش از ۳۵ سال تجربه، بلافاصله بعد از دزدی به بانکوک اعزام شد تا درباره آن تحقیق کند. او قرار بود فقط چند ماه در بانکوک بماند، اما اقامت او در این کشور چندین سال بهطول انجامید. او بهلحاظ فنی در نقش یک سفیر وارد نشده بود، بلکه به عنوان سرپرست سفارتخانه به بانکوک رفته بود.
راز قتلهای الماس آبی
علت این بود که عربستان سعودی، بعد از دزدی و قتلها سطح روابط خود با تایلند را تنزل داده بود؛ اقدامی که منجر شد نیروی کارگر تایلندی در عربستان سعودی از ۲۰۰۰۰۰ به فقط ۱۵۰۰۰ نفر کاهش پیدا کند. این اقدام به اقتصاد تایلند که بهشدت به پولی که نیروهای کارگر تایلندی از عربستان برای خویشاوندانشان میفرستادند وابسته بود، خسارت میلیارددلاری در یکسال وارد کرد. حتی امروز هم روابط دو کشور بهتر از آن زمان نیست.
خوجا، مردی سبیلو بود. او درحالیکه اسلحۀ خود را روی میز در کنار دستش میگذاشت، با مطبوعات مصاحبه میکرد و اصرار داشت پلیس تایلند میخواهد سنگ جلوی راهش بیندازد. تصاویر او که معمولاً در صفحات اول روزنامهها چاپ میشد برای یک دیپلمات بسیار خوشایند بود.
او بهوضوح پلیس تایلند را به دزدین محموله ضبطشده [جواهرات]و قتل ۳ دیپلمات و تاجر عربستانی متهم میکرد که به این وسیله میخواستند بر اختلاس خود سرپوش بگذارند. او معتقد بود این مردان به این دلیل کشته شدند که به اطلاعات حساسی درباره دزدیها دسترسی پیدا کرده بودند. افسر پلیسی که مسئول تحقیق درباره قتل دیپلماتها بود متهم شده بود که در ناپدیدشدن محمد الرویلی دست داشته است. اما بعداً رفع اتهام شد.
خوجا در سپتامبر سال ۱۹۹۴ به نیویورک تایمز گفته بود: «پلیس در اینجا از دولت بزرگتر است. من مسلمانم و اینجا میمانم، چون احساس میکنم دارم با شیطان مبارزه میکنم.» این مصاحبه یکی از چندین مصاحبهای بود که او در یکماه با روزنامهها انجام داد و چیزی نگذشت که یک قتل دیگر نیز به این دزدیها ربط داده شد.
ردپای پلیس تایلند در ناپدیدشدن الماس آبی و قتلهای زنجیرهای!
تایلند، تحت فشارهای عربستان سعودی، به دنبال راهحلی برای این پرونده بود. دولت توانسته بود مردی را که جواهرات را آب کرده بود، پیدا کند. دولت اعلام کرده بود این مرد جواهرات تقبلی را با اصلی تعویض کرده و سپس فروخته است. درواقع او یگانه شاهد این پرونده محسوب میشد. اما در جولای ۱۹۹۴، همسر و پسر او ناپدید شدند و اجسادشان بعدها در یک ماشین مرسدس در خارج از بانکوک پیدا شد. درحالیکه نشانههایی از اعمال فشار بر بدنهایشان بود، گزارش پزشکی قانونی اعلام کرد این دو نفر بعد از برخورد ماشینشان با یک کامیون بزرگ کشته شدهاند.
خوجا دوباره با مطبوعات مصاحبه کرد. او گفت: «رئیس پزشکی قانونی تصور میکند ما ابله هستیم. این تصادف نبود. آنها میخواهند سرپوش بگذارند.»
حق با خوجا بود. بعدها معلوم شد، پلیس که مأمور رسیدگی به پرونده جواهرات مفقوده بود، با تهدید این سوداگر برخی از جواهرات را از او گرفته و همسر و پسرش را نیز به قتل رسانده بود. درنتیجه، چالور کِردثِس، رئیس پلیسی که مسئول رسیدگی به تحقیقات اصلی بود، به ۲۰ سال زندان محکوم شد.
در لباس راهب بودایی
کیانگرای عصبی است. ۲۸ سال از آزادیاش از زندان و ۳۰ سال از دزدی جواهرات میگذرد و اکنون او دوباره به شمالغرب تایلند برگشته تا در این مکان به زندگی ادامه دهد. چشمهای او مدام به چپ و راست میچرخد که بهوضوح شک بیمارگونه او را نشان میدهد. او برای گفتگو با خبرنگار بیبیسی ورلد - البته بعد از آنکه اطمینان حاصل میکند او پلیس نیست – به خارج از خانه و به میانۀ مزارع برنج میرود. او درحالیکه از میان ساقههای بلند برنج که تا زانویش میرسند، عبور میکند، شروع به صحبت میکند: «آنچه اتفاق افتاد همچون کابوس بود.»
طی روزهای بعدی کیانگرای در مصاحبه با بیبیسی ورلد برای اولین بار از زمان دزدی، جزئیات پروندهای را که منجر به کشتهشدن حداقل سه نفر و احتملاً تعداد بیشتری شد، شرح میدهد. حتی بعد از گذشت این همه سال او هنوز میترسد مبادا او هم مانند بقیه سربهنیست شود. این احساس از لحظهای که دستگیر شد، همواره با او بوده است.
او میگوید: «بعد از دستگیری احساس کردم دیوانه شدم. من به دلیل اتفاقاتی که در اطرافم رخ میداد دچار شک بیمارگونه و حملات از روی ترس میشدم. به یگانه چیزی که فکر میکردم این بود که از این مهلکه جان سالم به در نخواهم برد. من فکر میکردم آدمهای زیادی هستند که میخواهند من ناپدید یا کشته شوم. یک هفتۀ تمام حتی پلک روی هم نگذاشتم.»
کیانگرای اصرار دارد هرگز فکر نمیکرده جرم او تبدیل به چنین فاجعهای شود. او میگوید میدانسته طلا بسیار ارزشمند است، اما ارزش مابقی محموله دزدی را تا زمان آزادی از زندان نمیدانسته است. او میگوید: «وقتی پلیس مرا پیدا کرد، تصمیم گرفتم مبارزه نکنم. تسلیم شدم. من جواهرات را به پلیس پس دادم و کمک کردم مابقی جواهراتی که فروخته بودم هم پیدا شود. اما اگر پای آدمهای قدرتمند تایلند وسط نبود، هرگز ابعاد این ماجرا چنین گسترده نمیشد.»
کیانگرای ۳ سال در معبد ماند
کیانگرای بعد از آزادی از زندان نام فامیلش را تغییر داد تا مایه خجالت و شرمساری پسرش نباشد. اما او همچنان به خاطر کاری که کرده احساس پشیمانی میکند. به گفته خودش زندگی او بعد از زندان «پر از بدشانسی و ناامیدی» بوده است. بنابراین، در مارس ۲۰۱۶ تصمیم میگیرد به کسوت راهب بودایی درآید.
کیانگرای رسانهها را به مراسم مذهبی خود دعوت کرد و در آن مراسم گفت: «من میخواهم بقیه زندگیام را وقف کنم تا نفرین الماس سعودی را پاک کنم و شایستگی خودم را وقف مردمی میکنم که با کارهای من زیان دیدند و به خاطر آن وقایع جان خود را از دست دادند. میخواهم همه من را بهخاطر اعمالم ببخشایند.»
کیانگرای نامی را برای خود انتخاب کرد که ترجمهاش میشود «کسیکه مانند الماس قوی است.»
چالور کردثس، افسر پلیسی متهم به قتل بعد از آزادی از زندان به مدت یکسال راهب بودایی شد.
یکی از کسانی که آن روز در مراسم کیانگرای شرکت داشت، چالور کِردثِس، همان افسر پلیسی بود که به خاطر کشتن خانوادۀ سوداگرِ جواهرات زندانی شده بود. او تا وقتی در زندان بود اصرار داشت که بیگناه است. بعد از آزادی از زندان او هم تصمیم گرفت راهب شود، اما مدت زیادی نتوانست در معبد بماند.
رفع اتهام از پلیس و الماسی که هرگز پیدا نشد!
الماس آبی هرگز پیدا نشد
کیانگرای ۳ سال در معبد ماند. «نمیتوانستم بیشتر بمانم، چون هنوز خانوادهای دارم که به من نیاز دارند. اکنون در سن ۶۱ سالگی هستم و هر کاری که بتوانم، از کشاورزی تا کاشت و برداشت برنج انجام میدهم تا خانوادهام را سیر کنم.»
کیانگرای ادامه میدهد: «اکنون یک زندگی ساده دارم. پول زیادی ندارم. فقط آنقدری هست که بتوانم خانوادهام را سیر کنم. فکر میکنم خوشحالی حقیقی برای من همین است.»