x
۱۵ / دی / ۱۴۰۰ ۲۲:۵۰

۱۰ فیلم برتر ژان پیر ملویل؛ کارگردان تاثیرگذار فرانسوی + عکس

۱۰ فیلم برتر ژان پیر ملویل؛ کارگردان تاثیرگذار فرانسوی + عکس

ژان پیر ملویل یکی از بزرگترین فیلم‌سازان تاریخ سینمای فرانسه و یکی از بزرگترین فیلم‌سازان تاریخ سینما است.

کد خبر: ۵۹۶۸۷۶
آرین موتور

 اگر اتاقی پر از بزرگان سینمای فرانسه در ذهن خود بسازید که با هم در حال معاشرت هستند، افرادی مانند فرانسوآ تروفو، ژان لوک گدار، ژاک ریوت در یک گوشه از آن، افرادی مانند مارسل کارنه، ژان رنوآر یا ژولین دوویه در یک گوشه و از جدیدترها افرادی مانند گاسپار نوئه و ژولیا دوکورنو در یک گوشه‌ی دیگر کنار هم جمع شده‌اند.

به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از دیجی کالا، اما قطعا یک نفر با آن عینک همواره سیاه خود و کلاه آمریکایی‌اش تنها در گوشه‌ای دنج و خلوت نشسته و در سایه روشن اطرافش به طرح یک سرقت یا خیانت یکی از اعضای گروه فکر می‌کند؛ آن فرد تنها، ژان پیر ملویل است. در این فهرست ۱۰ فیلم مهم این کارگردان صاحب سبک فرانسوی را بررسی کرده‌ایم.ژان پیر گرومباخ به دلیل علاقه‌ی بسیارش به هرمان ملویل، نویسنده‌ی آمریکایی و خالق کتاب موبی دیک، نام خود را به ژان پیر ملویل تغییر داد. از همین‌جا می‌توان متوجه علاقه‌ی او به فرهنگ مردم آن سوی دنیا و همچنین سینمای آن جا شد.

ملویل در بسیاری از فیلم‌هایش خالق زندگی مردمانی بود که در سایه و پناه‌گاه‌ها طرح دزدی یا انجام عملی خلاف قانون در سر داشتند و با دقتی موشکافانه به خلق روابط میان آن‌ها می‌پرداخت. از این طریق هم سینمایی درخشان و جذاب خلق می‌کرد و هم به بررسی زندگی در زیر پوست کشورش پس از جنگ دوم جهانی می‌پرداخت.

زمانی سر و شکل سینمای او بیشتر به فیلم‌‌های آمریکایی شبیه می‌شد که او مؤلفه‌های سینمای نوآر را در ساختن آن‌ها به کار می‌گرفت و به نوعی پای آن سینمای آمریکایی را به خیابان‌های شهرهای فرانسه باز می‌کرد. در فیلم‌های او نماهایی پر کنتراست و مه گرفته از خیابان‌ها که حسی خفقان آور را در مخاطب ایجاد می‌کنند و هم‌چنین شهرهای غم‌زده و مردمانی خمود که به ته خط رسیده‌اند، فراوان وجود دارد.

مردان انگار کاری جز نشستن و زل زدن به چهره‌ی ترسناک مرگ ندارند و زنان گویی آماده هستند تا این راه را بر ایشان هموار کنند. به همین دلایل بود که گاهی مخاطبان و منتقدان فرانسوی ژان پیر ملویل را کسی می‌دانستند که مغزش نه با خیابان‌های پاریس، بلکه با خیابان‌های لس آنجلس و نیویورک یا سانفرانسیسکو هماهنگ است. اما چنین تلقی پیش پا افتاده‌ای از سینمای او، نه تنها اجحاف به خود فیلم‌ساز، بلکه اجحاف در حق بخش بزرگی از تاریخ سینمای فرانسه است.ژان پیر ملویل به حق پدر معنوی جریان موج نو در سینمای فرانسه است.

او بود که با ساختن فیلم خاموشی دریا اولین قدم‌ها برای ساختن فیلم‌های متفاوت در کشورش را برداشت و هم‌چنین کمک‌های بزرگی به کارگردان‌های جوان موج نویی کرد. او بود که قبل از فیلم‌های کلود شابرول و فرانسوآ تروفو و ژان لوک گدار، فیلم باب قمارباز را ساخت که بسیاری از مؤلفه‌های تولید و البته فرمی موج نو در آن یافت می‌شد. ضمن اینکه گرچه فیلم‌های جنایی‌اش یادآور سینمای کلاسیک آمریکا است اما همین فیلم‌ها هم عمیقا فرانسوی است؛ فضای غمگین، داستان‌های مینیمال، شخصیت‌های مرگ آگاه که به نوعی ته خط زندگی خود را می‌دانند و به اصول اخلاقی خاصی معتقد هستند و البته بت‌وارگی اشیایی مانند اسلحه یا کلاه، خبر از سینمایی غیرآمریکایی و شدیدا اروپایی می‌دهد.

از این گذشته او خالق آثاری مانند ارتش سایه‌ها، خاموشی دریا و کودکان وحشت هم هست. چه فیلمی فرانسوی‌تر و میهن‌پرستانه‌تر از فیلم ارتش سایه‌ها سراغ دارید؟ یا چه فیلمی می‌تواند مقاومت مردم عادی در برابر ارتش اشغالگر آلمان نازی را بهتر از فیلم خاموشی دریا تصویر کند؟ فکر کردن به همه‌ی این‌ها است که سبب می‌شود سینمای او را نه فقط از یک جنبه، بلکه از جهات مختلفی ارزیابی کنیم.

خیابان‌ها باران زده، چیرگی رنگ آبی بر فضا، اتاق‌هایی پر از دود سیگار، زنانی اهل خطر و البته اغواگر، مردانی با کلاهی بر سر درحالی که یقه‌ی بارانی خود را بالا زده‌اند و سیگاری گوشه‌ی لب دارند، کافه‌هایی پر از جاسوس و مخبر و یک تک افتادگی عمیقا مدرن از مشخصات سینمای این فیلم‌ساز صاحب سبک است. آدم‌های او کمتر خود را در روشنایی نشان می‌دهند و بیشتر در گوشه‌های تاریک و در زیر نور چراغی در شب یکدیگر را ملاقات می‌کنند.

ژان پیر ملویل در طول دوران فعالیت خود با بازیگران بزرگی همکاری کرد. لینو ونتورا یکی از آن‌ها است که شاید مهم‌ترین بازی عمرش را در فیلم ارتش سایه‌ها انجام داده باشد و البته فیلم معرکه‌ای مانند نفس دوباره هم با این فیلم‌ساز در کارنامه دارد. ژان پل بلموندو دیگر بازیگر بزرگ این فهرست است و نقش‌آفرینی او در فیلم‌های کلاه و لئون مورین، کشیش جز بهترین کارهای او است.

ایو مونتان، سیمون سینیوره و دیگرانی هم در سینمای ملویل خوش درخشیده‌اند اما هیچ بازیگری به اندازه‌ی آلن دلون یادآور نام ژان پیر ملویل نیست. گرچه تعداد همکاری‌های میان این دو چندان زیاد نیست اما اگر آلن دلون فقط و فقط در همان نقش جف کاستلوی فیلم سامورایی بازی می‌کرد و در هیچ فیلم دیگر ملویل حضور نداشت، باز هم برای تبدیل شدن به شمایل سینمای ژان پیر ملویل کافی بود.

امروزه ژان پیر ملویل یکی از منابع الهام کارگردانان سینما به شمار می‌رود. افرادی مانند جیم جارموش یا کوئنتین تارانتینو به شکلی واضح به او و سینمایش ادای دین کرده‌اند و دیگرانی مانند راینر ونر فاسبیندر یا آکی کوریسماکی یا حتی مایکل مان تحت تأثیر جریان فیلم‌سازی وی بوده‌اند.

۱۰. کودکان وحشت (The Terrible Children)

فیلم کودکان وحشت

  • بازیگران: نیکول استفانی، ادوارد درمیت
  • محصول: ۱۹۵۰، فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۷٪

ژان پیر ملویل فیلم کودکان وحشت را از کتابی به قلم ژان کوکتو، دیگر فیلم‌ساز/ شاعر/ نویسنده بزرگ فرانسوی ساخته است. البته ژان کوکتو خودش هم در روند این اقتباس و تبدیل آن به فیلم‌نامه شرکت داشته است و صدای راوی هم از او است. بعد از آنکه ژان پیر ملویل فیلم موفق خاموشی دریا را با آن تولید محدود ساخت و البته به موفقیتی بزرگ دست یافت، شهرتی دست و پا کرد و همین باعث شد تا با ژان کوکتو همکاری کند.

شاید فیلم کودکان وحشت را بیشتر بتوان متعلق به جهان ‌بینی کوکتو دانست تا نگاهی که ژان پر ملویل در آینده پیش می‌گیرد اما این به آن معنا نیست که در اینجا از توانایی غریب او در خلق فضا و ساختن محیطی و فضاسازی خبری نیست.

داستانی فیلم کودکان وحشت، داستانی تقدیرگرایانه است. آدم‌های فیلم اسیر زندگی با یکدیگر هستند و به نظر عدم وجود انتخابی دیگر آن‌ها را به سمت چنین زندگی‌ای کشانده است اما این همه‌ی ماجرا نیست و سازندگان طرح دیگری در سر دارند. از جایی به بعد روابطی در فیلم شکل می‌گیرد که در ظاهر خبری از عواطفی سرکش می‌دهد اما به طرز غریبی هیچ کدام از افراد توانایی ابراز کردن این عواطف را ندارند. گویی چیزی راه گلوی آن‌ها را بسته تا توان سخن گفتن نداشته باشند. همین عدم توانایی منجر به خلق تراژدی‌های تلخی می‌شود که پیکره‌ی فیلم را می‌سازد.

تک افتادگی آدم‌های فیلم همان بخشی از داستان است که بعدها در سینمای ژان پیر ملویل مدام تکرار می‌شود. دلیل حضور آن‌ها در کنار هم بیش از آنکه خبر از خواسته‌ و تمایل آن‌ها بدهد، از سر نیاز است و به همین دلیل در پایان و در آن خانه‌ی بزرگ، بلافاصله از هم دور می‌شوند و دیگر خبری از شکل سابق زندگی در کنار هم نیست. گویی خفقان خانه‌ی اول یک نکته‌ی مثبت هم داشته و آن اینکه، آدم‌ها را به هم نزدیک ‌کرده است.

فیلک کودکان وحشت، فیلم بسیار تلخی است. گویی شالوده‌ی آن را بر پایه‌ی مرگ گذاشته‌اند. از همان ابتدای فیلم تا پایان افرادی در فیلم می‌میرند و آنقدر این موضوع ادامه پیدا می‌کند تا نوبت به خود شخصیت‌های اصلی برسد. گویی دستی در آن پشت پنهان شده و آن‌ها را به سمتی مرگی دلخراش می‌برد. این زل زدن به چهره‌ی مرگ و دست و پنجه نرم کردن با آن هم در سینمای ژان کوکتو وجود دارد و هم در ادامه در فیلم‌های ژان پیر ملویل.

اما تفاوتی در این میان وجود دارد؛ مرگ در سینمای کوکتو جنبه‌ای فانتزی و انتزاعی دارد و در ادامه‌ی زندگی است اما در سینمای ملویل به معنای عدم و نیستی است و البته قاطعیت موجود در آن چهره‌ای ترسناک به آن بخشیده است؛ قهرمان‌های سینمای ملویل با مرگ خود گوشه‌ای از زندگی در خیابان و بخشی از وجود شهر را با خود می‌برند.

فیلم کودکان وحشت زمان کافی به هر چهار شخصیت خود می‌دهد تا با پرداخت مناسب فیلم را به جلو ببرند؛ گاهی برادر شخصیت اصلی است و گاهی خواهر و گاهی هم داستان به دو فرد دیگر تعلق دارد. اما نفر پنجمی هم در فیلم هست که به اندازه‌ی این‌ها یا شاید هم بیشتر از همه در روند درام مؤثر است؛ فردی که فقط در ابتدا و انتهای فیلم حاضر می‌شود و سایه‌ی اعمال او بر سرتاسر فیلم سنگینی می‌کند و حتی پایان‌بندی هم بر اثر رفتار وی چینین سهمگین می‌شود.

نیکول استفانی قبلا در فیلم خاموشی دریا با ژان پیر ملویل همکاری کرده بود. او در آنجا از سکوت استفاده‌ای درخشان کرده و تمام عواطف خود را از طریق چهره‌ی معصومش بیان کرده بود. حال آن مکتوم نگه داشتن احساسات سبب شده تا این بار با تجربه‌ای بیشتر در نمایش احساسات سرکوب شده عمل کند. گرچه در ابتدای فیلم در نمایش غلیان احساسات به ویژه نسبت به برادرش هم موفق است.

«پائول و الیزابت به تازگی مادر خود را از دست داده‌اند. روزی پائول در مدرسه دچار حادثه‌ای می‌شود و بعد مشخص می‌شود که به بیماری قبلی مبتلا است. به همین دلیل بیشتر اوقات خود را در خانه و در اتاقی مشترک با خواهر خود می‌گذراند. خواهر و برادر توان دوری از هم را ندارند و همین باعث شده تا به یکدیگر وابسته شوند. کم کم دو دوست دیگر هم در آن خانه به آن‌ها اضافه می‌شوند و با آن‌ها زندگی می‌کنند. دوستانی با نام‌های ژرارد و آگاته. ژرارد به الیزابت خواهر پائول و پائول به آگاته علاقه‌مند می‌شود اما هیچ‌کدام توان بیان علایق خود را ندارند. تا اینکه …»

۹. یک پلیس (Un Flic)

فیلم یک پلیس

  • بازیگران: آلن دلون، کاترین دنوو، ریچار سرنا و مایکل کنراد
  • محصول: ۱۹۷۲، ایتالیا و فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۱٪

آلن دلون قبلا در فیلم‌های دایره‌ی سرخ و سامورایی در نقش خلافکار برای ژان پیر ملویل بازی کرده بود. اما این بار ملویل او را در نقش یک پلیس به کار گرفت و نام فیلم را هم با تأکید بر نقش او انتخاب کرد؛ پلیسی که انگار کاری جز انجام وظیفه‌اش ندارد و دستگیری طرف مقابل ماجرا که یادآور نقش‌های گذشته‌ی خود دلون برای ملویل است، تمام مفهوم زندگی‌اش شده است. از این منظر هم نام فیلم و هم انتخاب آلن دلون برای بازی در قالب این نقش، معنایی فرامتنی پیدا می‌کند که به کل کارنامه‌ی کاری فیلم‌ساز به ویژه همکاری‌های او با این بازیگر اشاره دارد.

ژان پیر ملویل را استاد مسلم درام‌های جنایی و پلیسی در سینمای فرانسه و البته جهان نامیده‌اند. کارگردانی صاحب سبک که شخصیت‌هایی معرکه ساخت و داستانی حول آن‌ها چید که هنوز هم در تاریخ سینما نمونه‌ای ندارند و فیلم‌های نوآر او بر خلاف نمونه‌های آمریکایی، با ریتمی آرام و البته فضایی به شدت سرد و پر از غم همراه بود که در آن کسی حرفی نمی‌زند و داستان از طریق تصویر و حاشیه‌ی صوتی فیلم جلو می‌رفت.

ملویل بیش از هر کارگردان دیگر سینمای فرانسه خطرات خیابان را می‌شناخت و بر خلاف دیگران ، در آنجا نه خبری از عشق و عاشقی می‌دید و نه تصویری زیبا. این موضوع برای کسی که بخش مهمی از کارنامه‌اش در خیابان‌ها پاریس اتفاق می‌افتد، نه تنها عجیب بلکه کمیاب است.

فیلم یک پلیس آخرین فیلم ژان پیر ملویل در مقام کارگردان است. با توجه به موارد گفته شده در بالا، این فیلم کمی متفاوت از بقیه‌ی کارنامه‌ی کاری او البته در ژانر جنایی است. گویی این فیلم‌ساز مهم قصد داشته تا چیزی تازه را امتحان کند؛ داستان فیلم بر خلاف شاهکارهای همیشگی او پر فراز و فرود و است نه کمینه‌گرا و مینیمال. در این جا دیالوگ‌ها نقشی کلیدی در روند پیشبرد داستان دارند. البته که در مضامین و مفاهیم فیلم یک پلیس دقیقا در ادامه‌ی کارنامه‌ی کاری ژان پیر ملویل قرار می‌گیرد.

آلن دلون در این فیلم در نقش یک پلیس ظاهر شده است. او به خوبی توانسته جنبه‌های مختلف بازی در نقش این مرد را رنگ آمیزی کند و البته ریچارد سرنا در نقش قطب منفی داستان هم به خوبی ایفای نقش کرده است. اما آنچه که فضای فیلم را می‌سازد و به اثر سرمایی از جنس کارهای همیشگی ملویل می‌بخشد، داستان زنی است که خود را در میان دو مرد با دو روحیه‌ی مختلف می‌بیند. نقش این زن را به طرز معرکه‌ای کاترین دنوو بازی کرده است.

گرچه آلن دلون با ژان پیر ملویل تاریخچه‌ای دوست داشتنی از همکاری‌های مشترک دارد اما این فیلم آخر را باید از آن کارترین دنوو و نقش بی نظیر او دانست. عملا بار عاطفی داستان بر روی دوش‌های او است.

فیلم یک پلیس اثر خوبی برای پایان دادن به کارنامه‌ی یکی از بزرگترین فیلم‌سازان تاریخ سینما است. گر چه به پای فیلم‌هایی مانند ارتش سایه‌ها (army of shadows)  یا سامورایی (le samourai) نمی‌رسد اما چه به لحاظ مضمونی و چه به لحاظ فرمال، حسن ختام معرکه‌ای برای یکی از بهترین جهان‌بینی‌های سینمایی است.

فیلم یک پلیس با نام پول کثیف هم شناخته می‌شود چرا که با همین نام در آمریکا اکران شده است. گفته شد که این اثر تفاوت‌هایی با نوآرهای مرسوم کارنامه‌ی ژان پیر ملویل دارد، اما این بدان معنا نیست که از فضای حزن‌انگیز همیشگی کارهای او در آن چیزی یافت نشود. فیلم یک پلیس هم نگاهی غمخوارانه و البته  تلخ به زندگی آدمی در جامعه‌ی مدرن دارد و هنوز هم ملویل علاقه‌ای ندارد تا به مخاطب خود در پایان فیلم‌هایش باج دهد.

تصویری که فیلم از دو طرف ماجرا به ویژه پلیس نمایش می‌دهد بسیاری از فیلم‌های امروز پلیسی سینما را یادآور می‌شود. بی جهت نیست اگر شخصیت آل پاچینو در فیلم مخمصه (heat) یا برخی از پلیس‌های مهم این سال‌ها را که زندگی شغلی خود را با زندگی خصوصی تاخت زده‌اند، متأثر از نقش آلن دلون در این فیلم بدانیم.

«در یک شهر کوچک سرقتی از یک بانک انجام می‌شود. یکی از سارقان در حین انجام این سرقت زخمی می‌شود. یواش یواش مشخص می‌شود که این سرقت در واقع مقدمه‌ای برای انجام یک کار بزرگ‌تر بوده و سرقتی دیگر در راه است . از سویی دیگر پلیس وارد ماجرا می‌شود تا جلوی خلافکاران را بگیرد. از این به بعد فیلم تبدیل به جدال یک مأمور پلیس باهوش و سردسته‌ی دمدمی مزاج خلافکارها می‌شود …»

۸. خاموشی دریا (The Silence of the Sea)

فیلم خاوشی دریا

  • بازیگران: نیکول استفانی، هوارد ورنون و ژان ماری روبین
  • محصول: ۱۹۴۹، فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪

فیلم خاموشی دریا اولین فیلم بلند کارنامه‌ی فیلم‌سازی ژان پیر ملویل است. ملویل آن را از کتابی به همین نام به قلم ژان بروله با اسم مستعار ورکور اقتباس کرد و آن را در خانه‌ی خودش ساخت. ژان پیر ملویل در زمان جنگ دوم جهانی به عنوان سرباز جنگیده بود. به همین دلیل مسأله‌ی مقاومت مردم کشورش در طول جنگ برایش موضوعی مهم و حیاتی بود. پس از بازگشت از جنگ نتوانست به حرفه‌ی فیلم‌سازی رو بیاورد و شرایط به گونه‌ای پیش رفت که موفق نشد تا مجوزهای لازم را کسب کند. به همین دلیل دوربینش را برداشت و خودش دست به کار شد و بودجه‌ای فراهم کرد و فیلم خاموشی دریا را ساخت. خاموشی دریا اولین فیلم از سه گانه‌ی او با محوریت مقاومت مردم فرانسه در برابر ارتش اشغالگر آلمان هم هست.

رویکرد ملویل در مقوله‌ی اشغال و مقاومت مردم نسبت به تمام فیلم‌های مطرح کاملا متفاوت است. داستان از زاویه‌ی دید یک افسر آلمانی روایت می‌شود که طبق دستور ارتش نازی‌ها در طول جنگ، در خانه‌ای فرانسوی و در کنار یک خانواده‌ی فرانسوی زندگی می‌کند. او به محض ورود متوجه سکوت مرگبار اهالی خانه (پیرمردی به همراه خواهرزاده‌اش) می‌شود که به طور جدی تصمیم گرفته‌اند در زمان حضور افسر آلمانی هیچ سخنی نگویند. آن‌ها از این طریق اعتراض خود را به اشغال اعلام می‌کنند و این یواش یواش در دیدگاه افسر تأثیر می‌گذارد.

افسر آلمانی مردی اهل هنر و فرهنگ‌ دوست است. او تصور می‌کند که دلیل اصلی این جنگ یکپارچه کردن اروپا و ادغام فرهنگ‌ها به قصد ساختن یک فرهنگ برتر است؛ به غلط تصور می‌کند که جنگ می‌تواند خوبی‌های فرهنگی هر کشور را نگه دارد، در هم ادغام کند و زواید را حذف کند. اما تیر خلاص زمانی به اندیشه‌های او زده می‌شود که متوجه می‌شود هدف ارتش کشورش اینگونه نیست و اساسا هیچ جنگی نمی‌تواند چنین دستاوردی داشته باشد.

خوش خیالی او به سکوت سنگین طرف مقابل پیوند می‌خورد. روای داستان نتیجه‌ی تقابل این دو روش مختلف را برای مخاطب لحظه به لحظه بیان می‌کند. از جایی به بعد ملویل کاری می‌کند که هر کلام، هر آوا و هر سخنی معنایی فراتر از یک گفتار ساده داشته باشد و او این کار را از طریق پرداخت درست سکوت حاکم بر فضا مهیا می‌کند. شخصیت‌ها یک به یک در بازی که از ابتدا شروع کرده‌اند غرق می‌شوند و بازنده آن کسی است که اهمیت این مقاومت مردم یک کشور را درک نمی‌کند.

همین که یک فیلمی فرانسوی آن هم درست چند سال پس از جنگ جهانی دوم به مقوله‌ی جنگ بپردازد و در آن خبری از آلمانی‌های شیطان صفت و خونخوار نباشد و سعی کند تصویری انسانی از طرف مقابل ارائه دهد، به قدر کافی شجاعانه است، چه برسد به اینکه شخصیت اصلی داستان را هم افسری آلمانی برگزیند. ژان پیر ملویل این کار را کرده و اثری آرام ساخته که گرچه در آن کسی کشته نمی‌شود یا درگیری وجود ندارد اما نبردی عظیم در دل آن جریان دارد و بسیار تأثیرگذار است؛ چرا که پرده از هولناکی جنگ برمی‌دارد و نشان می‌دهد که این پدیده‌ی شوم هیچ ربطی به افتخار و وطن‌پرستی ندارد.

افسر آلمانی یک سر درباره‌ی هنردوستی و لزوم یکپارچگی دو ملت آلمان و فرانسه شعار می‌دهد و تصور می‌کند که در مقطعی مهم از تاریخ، وظیفه‌ای تاریخی بر دوش او گذاشته شده اما خبر ندارد ماهیت جنگ پوچ‌تر از آن است که تصور می‌کرده.

در طرف مقابل خانواده‌ی فرانسوی آگاه از موقعیت خود، از شکست نظامی، راه حلی فرهنگی را در پیش می‌گیرد تا طرف مقابل را به زانو درآورد. برای این دو نفر مقاومت به معنای کارهای مخفی یا خرابکاری نیست بلکه به معنای عدم تأیید اعمال طرف مقابل، عدم همکاری با اشغالگر و هم‌چنین نادیده گرفتن حضور او و انجام کارهای روزمره‌ی زندگی است؛ گویی اتفاقی پیش نیامده و زندگی به همان روال سابق ادامه دارد.

ژان پیر ملویل فضای درخشانی برای فیلمش خلق کرده است. فضای خفقان آور خانه به خوبی ساخته شده و سقف آن بر سر همه‌ی اهالی به ویژه افسر آلمانی سنگینی می‌کند. همین خلق فضای مناسب است که آن آوار پایانی بر سر افسر آلمانی را به خوبی برای مخاطب قابل درک می‌کند. ضمن اینکه نورپردازی و میزانسن فیلم به ویژه در زمان حضور افسر، به طور مشخص سینمای اکسپرسیونیسم آلمان پس از جنگ اول جهانی را به یاد می‌آورد.

بازی بازیگران فیلم هم عالی است. هوارد ورنون در نقش یک اشغالگر اهل فرهنگ که توأمان ترسناک هم هست به خوبی بازی می‌کند و نیکول استفانی این توانایی را دارد که با وجود عدم استفاده از کلام، با چشمانش احساسات مختلف را منتقل کند. بعدا او همین کار را در فیلم کودکان وحشت هم انجام داد و به برگ برنده‌ی ژان پیر ملویل برای هر دو فیلم تبدیل شد. برای درک این موضوع فقط کافی است نگاه کنید که در نگاه او احساسات مختلفی مانند ترس، علاقه و البته ترحم به شکل همزمان وجود دارد.

فیلم خاموشی دریا یکی از منابع الهام جنبش موج نوی سینمای فرانسه در یک دهه بعد قرار گرفت. موج نویی‌ها بعدا فهمیدند که برای ساختن فیلم خودشان نیاز به اجازه‌ی کسی ندارند و فقط علاقه به سینما و پشتکار لازم است تا دوربین خود را بردارند و فیلمشان را بسازند.

«سال ۱۹۴۱. ارتش آلمان، کشور فرانسه را اشغال کرده است. ارتش دستور داده تا برخی از افسران و مقامات آلمانی در طول اشغال، در خانه‌های مردم فرانسه زندگی‌ کنند. در شهری کوچک افسری وارد یک خانه‌ می‌شود. در این خانه دایی با خواهرزاده‌اش زندگی می‌کند. افسر آلمانی تصور می‌کند که از او استقبال خواهد شد اما فرانسویان تصمیم گرفته‌اند در طول اقامت آن مرد آلمانی هیچ سخنی نگویند …»

۷. نفس دوباره (Second Breath)

فیلم نفس دوباره

  • بازیگران: لینو ونتورا، پل موریس
  • محصول: ۱۹۶۶، فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪

فیلم نفس دوباره در دل خود المان‌های پر تکرار سینمای ژان پیر ملویل را یک جا دارد. از سویی درباره‌ی مردی تودار و البته اهل عمل است که تلاش می‌کند از راه خلاف روزگار بگذراند اما کاملا منزوی زندگی می‌کند. از سویی دیگر پلیسی سمج و باهوش در فیلم حضور دارد که همه‌ی کار و زندگی خود را رها کرده تا آن مجرم را دستگیر کند و از سویی دیگر هم زنی اغواگر وجود دارد که حلقه‌ی ارتباط میان آن دو نفر است.

علاوه بر شخصیت‌ها فضای فیلم هم اشتراکات واضحی با سینمای گانگستری و نوآرهای دیگر ملویل دارد. فضایی سرد، اتاق‌های نمور و پر از دود سیگار، جدال میان نور و تاریکی و در نهایت آدم‌هایی که در مکان‌هایی مانند بارها یا خانه‌های خالی از زندگی و موقتی همدیگر را ملاقات می‌کنند.

شخصیت اصلی فیلم مانند جف کاستلوی فیلم سامورایی تمام تلاش خود را می‌کند تا از دید دیگران مخفی بماند. البته اگر در فیلم سامورایی اینکار، جنبه‌ای معنوی پیدا کرده و به راه و روش زندگی شخصیت باز می‌گردد در اینجا دلیلی دراماتیک برای این پنهان شدن وجود دارد؛ او به تازگی از زندان فرار کرده و آنقدر هم شناخته شده است که دیده شدنش باعث نابودی‌اش شود.

از سویی دیگر شخصیت اصلی خصوصیتی دارد که شاید بتوان آن را در شخصیت الکلی فیلم دایره‌ی سرخ با بازی ایو مونتان دید. هر دوی آن‌ها تمایل دارند تا ثابت کنند که از زمانه عقب نیستند و دوران ایشان به سر نیامده است. در چنین چارچوبی شخصیت اصلی در مردابی گرفتار می‌آید که هر چه بیشتر در آن دست و پا می‌زند، بیشتر در آن فرو می‌رود؛ چرا که سال‌ها از دوران اوج او گذشته و نسل تازه‌ای آمده که جای وی را اشغال کرده است، ضمن آنکه دوستان قدیمی هم تمایلی به عوض شدن اوضاع ندارند و هر کس در تلاش است تا به نوعی شر او را کم کند.

این خیانت دوستان دیگر جنبه‌ای است که در فیلم‌های گانگستری ژان پیر ملویل تکرار می‌شود. شخصیت‌های فیلم کلاه مدام در ترس از چنین اتفاقی زندگی می‌کنند و به اصطلاح شب‌ها را با چشمانی باز می‌خوابند. همین خیانت یقه‌ی شخصیت‌های اصلی فیلم دایره‌ی سرخ را می‌گیرد و البته شخصیت تنهای فیلم سامورایی را در منگنه می‌گذارد. در چنین قابی است که ملویل اعلامیه‌ای بلند بالا در زمینه‌ی منفعت طلبی افراد خلق می‌کند و باعث می‌شود تا ضدقهرمانان او دوست‌ داشتنی‌تر از دیگران به نظر برسند؛ چرا که حداقل آن‌ها به اصول اخلاقی خود پایبند هستند و از آن عدول نمی‌کنند.

لینو ونتورا مانند همیشه در این فیلم هم درخشان است. حضورش توجه مخاطب را جلب می‌کند و البته کاریزمایش، مهیب بودن او را موجه می‌کند. او به خوبی توانسته دست و پا زدن شخصیت و گرفتاری‌های او را بسازد و به همین دلیل برای مخاطب جذاب به نظر می‌رسد. در طرف مقابل هم پل موریس توانسته به خوبی از پس نقش آدمی عملگرا که هدف، وسیله را برای او توجیه می‌کند برآید. مردی تیزهوش که سعی می‌کند در تحقیقاتش خود را به جای خلافکار داستان بگذارد.

فیلم نفس دوباره از قواعد ژانر جنایی به خوبی استفاده می‌کند، به همین دلیل اثر جذابی است که مخاطب را تا پایان به خود جذب می‌کند اما به این دلیل که مانند سامورایی یا دایره‌ی سرخ موفق نشده تا روابط میان افراد را از جنبه‌های مختلف بررسی کند یا سبک بطئی خود را صیقل دهد، در مرتبه‌ای پایین‌تر از آن دو فیلم قرار می‌گیرد.

«گوستاو با نام مستعار گو، یک خلافکار قدیمی است که در زندان به سر می‌برد. در ابتدای فیلم او به همراه دو نفر دیگر از زندان فرار می‌کند. یکی از همراهان او در همان لحظه‌ی فرار از ارتفاع سقوط می‌کند و کشته می‌شود اما گو موفق می‌شود تا خود را به شهر برساند. او بلافاصله به پاریس می‌رود تا به رفقای قدیمی خود بپیوندد و کاری تازه را شروع کند. اما …»

۶. کلاه (Le Doulos)

فیلم کلاه

  • بازیگران: ژان پل بلموندو، سرژ رجیانی
  • محصول: ۱۹۶۲، فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۷٪

ژان پیر ملویل فیلم کلاه را بر اساس کتابی به قلم پیر لوسو ساخته است. داستانی بر پایه‌ی خیانت و وفاداری در جهان خلافکاران زیرزمینی که ملویل را به عنوان استعداد مهمی در این نوع سینما شناساند. داستان فیلم بیش از هر فیلم جنایی ملویل از این تم بهره برده و اساس درام اخلاقی فیلم بر همین بنیان بنا گذاشته شده است. شخصیت‌های فیلم در تمام مدت در پارانویای خیانت زندگی می‌کنند و درست زمانی ضربه می‌خورند که این ترس و پارانویا شکلی غیرمنطقی به خود می‌گیرد. البته او قبل از آنکه به این تم در داستان بپردازد، آن را در فضای اثر خود پیاده می‌کند.

همان طور که از نام فیلم هم بر می‌آید کلاه شخصیت‌ها در این فیلم اهمیت بسیاری دارد. بت‌وارگی این شی درست از همین فیلم شروع شد و سپس به فیلم‌هایی مانند سامورایی و ارتش سایه‌ها سرایت کرد. شخصیت‌ها در ظاهر با پوشیدن آن خود را در برابر باران محافظت می‌کنند اما این بخشی از پوششی است که آن ها را از محیط اطرافشان جدا می‌کند و تشخصی یگانه به ایشان می‌بخشد تا فضای فیلم هم نمایشی‌تر شود و ما را به یاد آنچه که زمانی سینما بود، بیاندازد.

ضمن اینکه استفاده از چنین چیزی ادای دین واضحی به سینمای کلاسیک آمریکا در دهه‌‌های ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ میلادی و نحوه‌ی پوشش شخصیت‌های سینمای نوآر است. البته استفاده از کلمه‌ی le doulos جنبه‌ای کنایه‌وار هم دارد، چرا که از سویی به کلاهی کوچک و لبه‌دار اشاره دارد که مختص فرانسه است، در حالی که تیپ شخصیت‌های فیلم بیشتر شبیه به آمریکایی‌ها است و از سویی دیگر به فرد خبرچین هم اشاره دارد.

فیلم با سکانسی با شکوه آغاز می‌شود. فردی در جایی که به فاضلاب شبیه است در جستجوی مردی به خانه‌ای در محله‌ای غریب می‌رود. نحوه‌ی فضاسازی و میزانسن‌های ژان پیر ملویل در این سکانس، علاوه بر اینکه سنگ بنای فیلم را فراهم می‌کند، یقه‌ی مخاطب را هم می‌گیرد و تا پایان او را با خود همراه می‌کند. از همین سکانس مشخص می شود که با چه فیلم درجه یکی طرف هستیم.

در ادامه قصه‌ی آدم‌ها به سمت یک رفاقت پایدار پیش می‌رود اما آنچه که در سینمای ملویل همواره با شک و تردید همراه است، همین چرایی نزدیک شدن آدم‌ها به یکدیگر است. هیچ کس نمی ‌تواند باور کند که شخصی فقط به خاطر دوستی و از روی حسن نیت به او نزدیک شده است؛ چرا که همه‌ی آن‌ها به زندگی در تنهایی و با ترس از دیگر آدم‌ها زندگی کرده‌اند و مانند همیشه تراژدی درست در همین جا رقم می‌خورد.

فیلم پر است از جاهای دنج و متروکه، اتاق‌هایی پر از دود سیگار، آدم‌های نشسته در گوشه‌ی این اتاق‌ها در حالی که همدیگر را زیر چشمی نگاه می‌کنند، زنانی خوش پوش و اغواگر، اتوموبیل‌های آمریکایی و بزرگ، پالتوهای بلند و همه‌ی آنچه که سینمای باشکوه آمریکای عصر کلاسیک را به یاد می‌آورد. ژان پیر ملویل البته همه‌ی این المان‌ها را گرفته اما داستان خود را به گونه‌ای عمیقا فرانسوی پیش برده؛ آن هم از طریق عدم نمایش آنچه که واقعا اتفاق افتاده است؛ به این گونه که مخاطب را به جایی دیگر می‌کشاند در حالی که روند اتفاقات به گونه‌ای دیگر پیش رفته است.

ژان پل بلموندو با آن چشمان بازیگوش و لبان خندانش در نقش مردی دوست داشتنی و البته زیرک عالی ظاهر شده است. او در جهان خلافکاران وصله ای ناجور به شمار می‌رود چرا که آن‌ها عادت کرده‌اند فقط بر اساس منفعت خود زندگی کنند و فقط به خاطر کار به دیدار یکدیگر بروند؛ اما شخصیت او اینگونه نیست. او احساساتی انسانی دارد و گاهی برای دل خودش زندگی می‌کند.

به خاطر همین هم با دیگران فرق دارد. از سوی دیگر شخصیت سرژ رجیانی مانند همه‌ی خلافکاران آن فضا، پارانویید است و از دستگیر شدن، لو رفتن یا نارو خوردن وحشت دارد. هر دوی این بازیگران به خوبی توانسته‌اند در قالب شخصیت‌های خود قرار بگیرند به ویژه بلموندو که بازی‌اش معرکه است.

«موریس به تازگی از زندان آزاد شده است. او از رفیقی قدیمی خیانت دیده و حال باید حسابش را با او تسویه کند؛ پس به سراغش می‌رود. در عین حال او در حال طرح سرقت دیگری هم هست. این در حالی است که مرد دیگری به نام سلین به او نزدیک می‌شود. این دو با هم رفاقتی را شروع می‌کنند اما …»

۵. لئون مورن، کشیش (Leon Morin, Priest)

فیلم لئون مورن

  • بازیگران: ژان پل بلموندو، امانوئل ریوا و ایرنه تونک
  • محصول: ۱۹۶۱، فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪

فیلم لئون مورن، کشیش فیلم اقتباسی دیگری در کارنامه‌ی ژان پیر ملویل است. او این فیلم را از کتابی به قلم بئاتریس بک و به همین نام ساخته است. ضمن اینکه این فیلم دومین فیلم او با محوریت مقاومت مردم فرانسه در برابر ارتش اشغالگر آلمان نازی در طول سال‌های جنگ دوم جهانی می‌پردازد.

داستان فیلم طبعا در زمان اشغال می‌گذرد و درباره‌ی تمایل و جدل‌های کلامی زنی کمونیست به کشیشی جوان است. زن از دین بریده اما تقابل او با کشیش فیلم را وارد مرحله‌ی جدیدی می‌کند. از اینجا به بعد هر دوی آن‌ها بر یکدیگر تأثیر می‌گذارند؛ مرد دچار وسوسه‌ای درونی می‌شود و زن که ابایی از برقراری رابطه ندارد، هم در تلاش است تا او را اغوا کند و هم تلاش دارد و می‌خواهد ایمان آن کشیش را به بوته‌ی آزمایش بگذارد و البته خود را قانع کند که چسبیدن به دین فقط برای پیدا کردن تکیه‌گاهی است و کاربرد دیگری ندارد.

پس فیلم درباره‌ی مفهوم ایمان و مذهب هم هست، آن هم در شرایطی بحرانی که کشوری بر اثر یک جنگ در آستانه‌ی فروپاشی است. از این منظر فیلم با پرداختن به افراد منتخب خود، زوال و البته قدرت اخلاقی یک جامعه را به چالش می‌کشد؛ یعنی همان کاری که ملویل با فیلم خاموشی دریا هم کرده بود.

این جدال گاهی وارد فاز جدیدی می شود. زن و مرد مدام یکدیگر را در اتاق کشیش می‌بینند و این در حالی است که ارتش آلمان حلقه‌ی محاصره را تنگ‌تر می‌کند. همین موضوع و خبر اعدام برادر زن و خیانت‌های دولت ویشی (دولت دست نشانده‌ی آلمان در فرانسه‌ی تحت اشغال) او را تا آستانه‌ی جنون پیش می‌برد اما وی هیچ‌گاه به جنبش مقاومت نمی‌پیونند و به تقابل خود با کشیش ادامه می‌هد؛ چرا که شخصیت او به اندازه‌ی کافی پخته نیست تا برای آن رودررویی بزرگ آماده باشد. زمانی باید بگذرد تا ملویل به سراغ آن آدم‌های با اراده در فیلم ارتش سایه‌ها برود.

ژان پل بلموندو در نقش کشیش مورن تنها و خلوت‌گزین بازی می‌کند. فقط یک سال از زمان اکران فیلم از نفس افتاده (breathless) اثر ژان لوک گدار گذشته بود و ژان پل بلموندو در اوج دوران کاری و محبوبیت خود بود. او در فیلم لئون مورن، کشیش به خوبی توانسته از پس نقش خود برآید و طیف‌های مختلف شخصیتش را رنگ‌آمیزی کند. چشم‌های همواره شیطان و بازیگوش او این فرصت را در اختیارش قرار داده تا دو قطب مخالف کشیش، یعنی پایبندی او به تقوا و وسوسه‌هایش را به خوبی به تصویر بکشد.

اما بخش عظیمی از بار عاطفی فیلم بر عهده‌ی نقشی است که امانوئل ریوا بازی می‌کند. او نقش زنی را بازی می‌کند که دستخوش اتفاقات بی شماری است. این اتفاقات عقاید بنیادین زندگی او را به هم ریخته و به همین دلیل در شکی دائمی به سر می‌برد و البته علاقه‌ای هم به طرف مقابل صحبت خود دارد؛ شخصیتی پیچیده که امانوئل ریوا به خوبی از پس بازی در قالب آن بر آمده است.

فیلم لئون مورن، کشیش تفاوتی آشکار با فیلم‌های ژان پیر ملویل دارد. در اینجا دیالوگ نقشی کلیدی ایفا می‌کند و بر خلاف فیلم‌های بعدی فهرست، داستان و تغییرات شخصیت‌ها از طریق کلام جلو می‌رود. این تفاوت در سر و شکل فیلم، کارگردانی ملویل را هم تحت تأثیر قرار داده، اما امضای همیشگی او پای این یکی هم دیده می‌شود که همان از بین رفتن خلوت افراد و تنگ شدن حلقه‌ی محاصره توسط نیروهای بیرونی (در اینجا، نیروهای دشمن) است.

اقتباس فیلم‌ساز از منبع اصلی تقریبا آزادانه است. به این شکل که او سعی می‌کند شخصیت‌های خود را با الهام از کتاب بسازد. ضمن اینکه فضاسازی فیلم بلافاصله فیلمی از ژان پیر ملویل را به یاد می‌آورد. متاسفانه فیلم لئون مورن، کشیش در سر و صدا و توجه جهانی به فیلم‌های موج نوی فرانسه گم شد. آن زمان، زمانه‌ی ژان لوک گدار و فرانسوآ تروفو و کلود شابرول و دیگران بود اما خیلی زود این شاهکار ملویل توانست نگاه‌ها را به سمت خود برگرداند.

«بارنی زنی است که شوهر یهودی خود را در جنگ از دست داده است. او قبلا کاتولیک بوده و پس از مرگ شوهر به کمونیسم روی آورده است  و او دختری نیمه یهودی هم دارد. وقتی می‌بیند که ارتش متحدین خود را به محل زندگی او می‌رسانند دخترش را به جایی دیگر می‌فرستد تا در امان باشد. در این میان او کشیش جوانی به نام مورن را به طور اتفاقی ملاقات می‌کند و از میزان دانش او درباره‌ی مسایل مختلف تعجب می‌کند. کشیش سعی می‌کند او را به سمت خدا بازگرداند و کاری کند تا از عقاید کمونیستی خود دور شود. اما …»

۴. باب قمارباز (Bob the Gambler)

فیلم باب قمارباز

  • بازیگران: هوارد ورنون، روژه دوشن و ایزابل کوفه
  • محصول: ۱۹۵۶، فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۷٪

اگر دنبال فیلمی هستید که نشانه‌های اصلی جنبش موج نوی سینمای فرانسه در آن دیده شود و بتوان آن را سرمشق موج نویی‌ها در یکی دو سال بعد در نظر گرفت، همین فیلم باب قمارباز است. این ژان پیر ملویل بود که خیلی زودتر از آن سینماگران بزرگ، دوربین خود را برداشت و فیلمی با استفاده از قاب‌های لرزان و قضاوت‌های اخلاقی جورواجور و البته بسیار شخصی ساخت که بعدها همه‌ی این‌ها در فیلم‌های موج نو تکرار شد. البته علاوه بر دوربین روی دست، فیلم باب قمارباز یک جامپ کات هم دارد که بعدها به ویژه ژان لوک گدار از آن بهره‌ای فراوان گرفت.

ژان پیر ملویل به خوبی موفق شده تا شخصیت خلافکار و سارق خود را جذاب از کار در بیاورد؛ اتفاقی که بعدها در ادامه‌ی کارنامه‌اش در آن به استادی رسید. نقش اصلی این فیلم یعنی باب بسیاری از خصوصیات ضدقهرمان‌های آینده‌ی او را دارد. همه دوستش دارند و کسی مایل نیست تا مشکلی برایش پیش بیاید، آرام است و خونسرد و مدام از این کلاب به کازینویی و از کازینویی به کلاب شبانه‌ای می‌رود، ماشین‌های آمریکایی سوار می‌شود و به ظاهر خود هم اهمیت می‌دهد.

باب شباهت‌هایی با نقش ایو مونتان فیلم دایره‌ی سرخ دارد. او در تلاش است تا ثابت کند که دوران او تمام نشده و هنوز هم می‌تواند مانند قبل از زمان جنگ دوم جهانی که برای خود برو و بیایی داشت، باشد. او از طرفی همان جذابیت خلافکاران خونسرد سینمای ملویل را هم دارد. از این منظر شبیه به نقش‌های لینو ونتورا مانند بازی او در فیلم نفس دوباره است تا نقش‌های آلن دلون.

داستان فیلم هم بسیار جذاب است. طرح نقشه دقیق و حساب شده است و در ظاهر به همه چیز آن فکر شده است. ژان پیر ملویل مانند فیلم‌های یک پلیس و دایره‌ی سرخ با وسواس این جزییات را به تصویر می‌کشد تا مخاطب را در دل صحنه قرار دهد. از سویی دیگر فیلم‌ساز موفق شده شخصیت‌هایش را به خوبی پرداخت کند. انگیزه‌های آن‌ها برای مخاطب کاملا مشخص است؛ پس هم داستان فیلم قابل باور می‌شود و هم مخاطب برای آینده‌‌ی آن‌ها نگران باقی می‌ماند.

ژان پیر ملویل با ساختن این فیلم به طور جدی علاقه‌ی خود به سینمای آمریکا و فیلم‌های جنایی/ گانگستری آن زمان را اعلام کرد و می‌رفت تا بهترین‌های خود را هم در این ژانر بسازد. محال است این فیلم را ببینید و در حین تماشا به یاد فیلم یازده یار اوشن (ocean’s eleven) اثر استیون سودبرگ نباشید؛ گرچه لحن دو فیلم گاهی با هم تفاوت دارد اما در داستان و اتفاقات شباهت‌های بسیاری وجود دارد.

سال‌ها فیلم باب قمارباز تحت تأثیر کارنامه‌ی معرکه‌ی متأخر ژان پیر ملویل قرار داشت و کسی به آن توجه نمی‌کرد. می‌توان خیلی قاطعانه از آن به عنوان اولین فیلم موج نوی سینمای فرانسه نام برد، می‌توان آن را شاهکاری برای تمام فصول خواند. اما رسیدن به همه‌ی این‌ها زمان لازم داشت تا تحقق یابد؛ چرا که ملویل در حین ساخت آن پولی نداشت و باید روز به روز کار می‌کرد و زرق و برق فیلم‌های آینده‌ی او هم چنان زیاد بود که چشم‌ها را خیره کرده بود.

«باب خلافکاری با تجربه است. او تبحر خاصی در قمار دارد اما تقریبا ورشکسته است و فوری به پول نیاز دارد. باب نقشه‌ی دقیقی برای سرقت از یک کازینو طراحی می‌کند تا بتواند پولی فراهم کند. او رفقای قدیمی و وفادار را فرا می‌خواند تا دست به کار شوند و نقشه‌ی دقیقی هم طراحی می‌کند. همه چیز عالی است و به نظر می‌رسد مشکلی سر راه او وجود ندارد. تا اینکه در آخرین دقایق پلیس متوجه نقشه‌ی او می‌شود. در این میان ناگهان او در کازینو شروع به قمار می‌کند اما …»

۳. دایره‌ سرخ (Le Circle Rouge)

فیلم دایره سرخ

  • بازیگران: آلن دلون، ایو مونتان، جیان ماریا ولونته و بورویل
  • محصول: ۱۹۷۰، ایتالیا و فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۵٪

سال‌های انتهایی دهه‌ی ۱۹۶۰ میلادی چه سال‌های معرکه‌ای برای ژان پیر ملویل فیلم‌ساز بود. او سه شاهکار معرکه‌ی خود را در همین ایان ساخت. فیلم‌هایی مانند سامورایی، ارتش سایه‌ها و همین دایره‌ی سرخ؛ فیلم‌هایی برای تمام فصول. ضمن اینکه چه بازیگران بزرگی هم در این سال‌ها در خدمت داشت؛ آلن دلون، ایو منوتان، جیان ماریا ولونته، لینو ونتورا، سیمون سینیوره و البته پل موریس.ستاره‌ی بخت او می‌درخشید و نتیجه‌ی نهایی کارهایش مدام خبر از یک نابغه در جهان سینما می‌داد.

ژان پیر ملویل بعد از آنکه آن تصویر جاودانه را از آلن دلون در فیلم سامورایی ساخت و او را تبدیل به شمایلی برای گانگسترها و آدمکش‌های خونسرد کرد، این بار همان شمایل را گرفت، کمی ناپختگی و تزلزل به آن اضافه کرد و او را در کنار دو شخصیت کاملا متضاد نشاند و فیلمی ساخت که با وجود یادآوری آن اثر با شکوه، کاملا مستقل و البته متفاوت است.

نیمه‌ی ابتدایی فیلم مبهوت‌کننده است: داستان فرار کردن یک زندانی از دست پلیس و سپس سر درآوردن او از صندوق عقب ماشین یک غریبه. این نیمه‌ی ابتدایی تقریبا در سکوت محض می‌گذرد و ژان پیر ملویل تمام داستان را از طریق تصاویر سرد و منجمدش تعریف می‌کند. این سرما در چهره‌ی بازیگران هم هست. پلیسی که تا پایان به دنبال خلافکاران می‌گردد، خودش نمادی از همین بی حسی و سرمای موجود در فضا است.

او چه در مقابل مافوق و چه در حین جستجو و چه در حال استراحت، چهره‌ای سنگی و البته کاملا بدون تغییر دارد. از این منظر او یکی از جذاب‌ترین پلیس‌های تاریخ سینما است که البته تشابهاتی با پلیس فیلم سامورایی در نحوه‌ و چگونگی تحقیقات دارد.

در طرف مقابل دار و دسته‌ی خلافکاران حضور دارند؛ در حال طرح نقشه‌ای بی نظیر برای دستبرد زدن به یک جواهر فروشی. این دزدان سه مرد کاملا متفاوت هستند: یک فراری که در عین برخورداری از نبوغ، کمی دست و پا چلفتی هم هست، یک محکوم تازه آزاد شده که ترسی از کشتن ندارد و البته یک پلیس سابق اخراج شده که با وجود تیزهوشی و تشخص، به الکل پناه آورده و کمی دیوانه به نظر می‌رسد اما وقاری دارد که از گذشته‌ای با ابهات خبر می‌دهد؛ گذشته‌ای که در پایان فیلم از آن پرده برداشته می‌شود. جیان ماریا ولونته، آلن دلون و ایو مونتان به ترتیب نقش این سه نفر را بازی می‌کنند.

ژان پیر ملویل همان قدر که برای پرداخت شخصیت پلیس وقت می‌گذارد، برای دسته‌ی سارقان هم با وسواس عمل می‌کند. علاوه بر آنکه شخصیت هر کدام را به طور مجزا پرورش داد و روی هر شخص به قدر کافی وقت گذاشت، به سراغ روابط آن‌ها می‌رود. فضای فیلم آنقدر سرد است که این روابط به رفاقت نمی‌رسد و در ظاهر در حد رابطه‌ای حرفه‌ای باقی می‌ماند اما هر کدام از آن‌ها در حال انجام سرقت، مسیری را طی می‌کنند که روی ایشان تآثیر بسیاری می‌گذارد.

همین تأثیر است که پایان فیلم را می‌سازد و آن را به یکی از ماندگارترین پایان‌های تاریخ سینما تبدیل می‌کند. چرا که آن‌ها دیگر سه دزد ساده نیستند بلکه دست سیستمی را رو کرده‌اند که بر پایه‌ی خیانت استوار است.

فیلم دایره‌ی سرخ یک سکانس سرقت معرکه دارد. سکانسی در سکوت مطلق و البته چنان ظریف و میخکوب کننده که نفس مخاطب را بند می‌آورد. نقشی که هر سه مرد در این سرقت انجام می‌دهند و میزان خونسردی هر کدام و البته دقتی که در آن وجود دارد باعث می‌شود تا سکانس سرقت فیلم هم یکی از بهترین‌ها در طول تاریخ هنر هفتم باشد.

«مجرمی به نام ووگل از دست پلیس فرار می‌کند. او از قطار به بیرون می‌پرد و پلیس مجبور می‌شود همه‌ی مسیر را به دنبال او بگردد. همزمان مردی به نام کوره از زندان آزاد می‌شود. یک شب قبل از آزادی نگهبان زندان نقشه‌ی یک سرقت از جواهر فروشی را به او می‌دهد.

کوری پس از آزادی خرده حسابی با شخصی دارد که باید آن را تسویه کند. همین باعث می‌شود که وی به دردسر بیوفتد. در این میان ووگل که به طور اتفاقی از صندوق عقب ماشین کوره سر درآورده، به او کمک می‌کند تا از مخمصه نجات پیدا کند. کوره نقشه را به ووگل می‌گوید اما آن‌ها برای اجرا کردن آن به تیراندازی حرفه‌ای نیاز دارند. این در حالی است که همان پلیسی که ووگل از دست او فرار کرده کماکان در جستجوی او است …»

۲. ارتش سایه‌ها (Army of Shadows)

فیلم ارتش سایه‌ها

  • بازیگران: لینو ونتورا، سیمون سینیوره و پل موریس
  • محصول: ۱۹۶۹، ایتالیا و فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۷٪

فیلم ارتش سایه‌ها سومین فیلمی است که ژان پیر ملویل با محوریت مقاومت مردم فرانسه در زمان جنگ جهانی دوم علیه ارتش اشغالگر آلمان نازی ساخته و بهترین آن‌ها هم به شمار می‌رود. روایت فیلم مستقیما به جبهه‌ی مقاومت می‌پردازد، اما نه با تمرکز بر عملیات‌های خرابکارانه‌ی آن‌ها، بلکه با تمرکز بر تلاش برای گم کردن رد خود و دستگیر نشدن اعضا. پنهان کاری و تلاش برای دیده نشدن، مهم‌ترین بخش فیلم را می‌سازد و این دقیقا همان چیزی است که ژان پیر ملویل در داستان دیگری، با حال و هوای دیگری به آن پرداخته بود؛ یعنی دو سال قبل با فیلم سامورایی.

تماشای فیلم همانقدر که از خلاصه‌ی داستان آن بر می‌آید مهیج است؛ چرا که فیلم‌ساز به خوبی توانسته شخصیت‌هایش را خلق کند و فضاسازی او هم در اوج قرار دارد. فضای پارانویید اطراف اعضای جبهه‌ی مقاومت و هم‌چنین تلاش آن‌ها برای مبارزه، لحظه به لحظه شدیدتر می‌شود و همین موضوع ضربان قلب تماشاگر را بالا می‌برد.

برخی منتقدین و تماشاگران فرانسوی اعتقاد داشتند که ژان پیر ملویل کارگردانی با روحیه‌ی آمریکایی است تا فرانسوی. اما اگر کسی این فیلم او را ببینید به سختی می‌تواند چنین گزاره‌ای را باور کند. روایت او از تلاش جنبش مقاومت فرانسه در زمان اشغال بر پایه‌ی قضاوت‌های اخلاقی بر سر اولویت‌ها شکل می‌گیرد نه درامی با حال و هوایی اکشن که فیلم‌های هالیوودی را یادآور می‌شود.

ژان پیر ملویل همین موضوع را می‌گیرد و درامی اخلاق خلق می‌کند که در پایان سؤالی اساسی را مطرح می‌کند: آیا می‌توان به بهانه‌ی نجات کشور و تلاش برای رسیدن به یک آرمان هر عملی را توجیه کرد؟ آیا می‌توان با عواقب چنین جدالی، حتی در صورت پیروزی نهایی و دفع شر زندگی کرد؟ از این منظر فیلم ما را با این احسای رها می‌کند که پس از این چه بلایی سر قهرمان‌های آن خواهد آمد؟ به همین دلیل ژان پیر ملویل بیشتر بر شخصیت‌ها تمرکز دارد تا جبهه‌ی مقاومت و نمایش تلاش‌ها آن‌ها برای مبارزه با اشغالگران آلمانی.

مانند فیلم خاموشی دریا، جدال میان اشغالگر و اشغال شده، جنبه‌هایی اعتقادی پیدا می‌کند؛ از طرفی سربازان و تشکیلات آلمانی در حال انجام وظیفه هستند، آن‌ها مأمورانی معذور هستند که فقط کار خود را انجام می‌دهند و این در حالی است که فرانسویان برای آب و خاک و پس گرفتن شرافت و آزادی خود می‌جنگند. همین موضوع از آن‌ها آدم‌هایی سخت‌کوش ساخته که در عین وجود احساسات مختلف در درون خود، مجبور هستند تا ظاهری سنگدل به خود بگیرند تا به آرمان خود که همان نجات کشور است، دست یابند. قربانی شدن برای آرمانی بزرگتر یکی از مضامین اصلی فیلم ارتش سایه‌های ژان پیر ملویل است.

فیلم ارتش سایه‌ها از کتابی به همین نام نوشته‌ی ژوزف کسل اقتباس شده اما این ملویل است که این داستان را به نماد همیشگی جدال میان انتخاب دوستی و میهن‌پرستی تبدیل می‌کند. گاهی در فیلم‌های ژان پیر ملویل آدم‌ها مجبور می‌شوند تا با هم کار کنند؛ مانند فیلم دایره‌ی سرخ یا نفس دوباره.

اما همان‌ طور که فضای فیلم‌های او با سردی کرخت کننده‌ای همراه است، این آدم‌ها روابط خود را در حد روابط کاری حرفه‌ای نگه می‌دارند. زمانی قضیه پیچیده می‌شود و تراژدی رخ می‌دهد که این روبط از حد حرفه‌ای خارج شده و جنبه‌ای شخصی پیدا کند. حال آن انتخاب نهایی که در پایان فیلم‌ها رخ می‌دهد، تبدیل به انتخاب میان مرگ و زندگی می‌شود.

لینو ونتورا مانند همیشه در فیلمی از ژان پیر ملویل فوق‌العاده ظاهر شده است. بازی او باعث شده تا تلاش شخصیتش برای برقراری ارتباط با دولت در تبعید و هم‌چنین سر و سامان دادن به اوضاع درون تشکیلاتش قابل باور شود. از سوی دیگر سیمون سینیوره نقش کسی را بازی می‌کند که تمامی نقشه‌ها را طراحی می‌کند. شخصیت او زنی باهوش و البته مقتدر است که در مواقع لازم هم باید قاطع باشد و هم سنگدل.

از طرفی این زن مادر هم هست و احساساتی مادرانه و لطیف دارد. پس نمی‌توان او را کاملا سنگدل و خالی از عاطفه دانست. سیمون سینیوره تمام این احساسات متناقض را به خوبی رنگ‌آمیزی کرده و توانسته شخصیت درجه یکی خلق کند.

«سال ۱۹۴۰ میلادی است. عده‌ای از اعضای جنبش مقاومت برای برقراری ارتباط با دولت در تبعید ژنرال دوگول در تلاش هستند. نگرانی‌های آن‌ها از خطر لو رفتن باعث می‌شود که همواره در پارانویا و ترس زندگی کنند. در این میان دستگیری یکی از افراد همه چیز را خراب می‌کند اما …»

۱. سامورایی (Le Samourai)

فیلم سامورایی

  • بازیگران: آلن دلون، کتی رسیه، ناتالی دلون و فرانسوا پریه
  • محصول: ۱۹۶۷، ایتالیا و فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪

ژان پیر ملویل بهترین فیلم کارنامه‌ی خود را درباره‌ی قاتلی خونسرد ساخته که تمام تلاش خود را می‌کند تا از نظرها پنهان بماند. در همان ابتدای فیلم و با شروع شدن آن با نوشته‌ای از باورهای آیین بوشیدو (آیین سامورایی‌ها) این موضوع را با صدای بلند اعلام می‌کند. ضدقهرمان داستان او مردی است به تنهایی ببری در دل جنگل. اما این تنهایی به او وقاری بخشیده که از انتخاب آگاهانه‌ی این نوع زندگی می‌آید. به همین دلیل است که در طول روایت اینقدر از دیده شدن پرهیز دارد و ملویل هم با تأکید بسیار مواجهه‌ی او با دیگران را به تصویر کشیده است.

سامورایی یکی از بهترین فیلم‌های تاریخ سینما است. جایگاه سامورایی ژان پیر ملویل در عالم هنر و سینمای قرن بیستم، قرار گرفتن آن را در صدر هر فهرستی اجتناب‌ناپذیر می‌کند. ملویل خالق برخی از درخشان‌ترین کاراکترهای تاریخ سینما است، اما قاتل خونسرد و بسیار کاریزماتیک سامورایی با نام جف کاستلو معروفترین و درخشان‌ترین آن‌ها ست: نقشی که با درخشش آلن دلون به جای او، جذابیتش دو چندان می‌شود.

سامورایی فیلم حریم است و تنهایی. جف کاستلو به هیچ چیز اهمیت نمی‌دهد مگر احترام به حریم و پرنده‌اش که او را مانند کودکی تیمار می‌کند؛ این پرنده تنها همدم او است و هیچ وجود انسانی در این تنهایی راه ندارد. او قتل‌های خود را با حوصله و دقت انجام می‌دهد و هیچگاه عجله‌ای در کارش نیست اما وای به حال کسانی که به حریمش نزدیک شوند. از سوی دیگر ژان پیر ملویل تبحر فراوانی در خلق کاراکتر پلیس دارد.

پلیس‌های سینمای او گاهی پست‌تر از قاتل‌ها عمل می‌کنند و به هیچ اصول اخلاقی پایبند نیستند. برای آن‌ها هدف همواره وسیله را توجیه می‌کند. کافی است نگاه کنید که چگونه کارآگاه این فیلم تمام اصول اخلاقی را زیر پا می‌گذارد تا جف کاستلو را دستگیر کند.

بازی آلن دلون در این فیلم او را تبدیل به همان شمایل آشنایی کرد که امروز می‌شناسیم. مردی تنها و تک افتاده، زخمی، با صورتی سنگی و سرد و البته چشمانی نافذ که وجود طرف مقابل را می‌لرزاند، با بارانی و کلاه و البته خونسرد و باهوش که کمتر حرف می‌زند و بیشتر عمل می‌کند. آلن دلون چنان این نقش را بازی کرد که گویی سکوتش از هر جمله‌ای مرگبارتر است و البته چنان درخشید که چه ژان پیر ملویل و چه دیگران، بارها همین شمایل جاودانه‌ی او را تکرار کردند.

موقعیت کاستلو شبیه به کسی است که از همه جا مانده است. او نه ره پس دارد و نه راه پیش. هم پلیس‌ها جانش را می‌خواهند و هم کارفرمایش، چرا که او دیگر مهره‌ سوخته‌ای بیش نیست. در چنین قابی انتخاب‌های وی درخشان است و چند تا از بهترین سکانس‌های تاریخ سینما را شکل می‌دهد از جمله سکانس نمادین پایانی که تا سینما باقی است سکانسی جدا نشدنی از تاریخ آن به شمار می‌رود.

فیلم سامورایی یک فیلم نوآر از نوع فرانسوی آن است. پر از سایه روشن و تضاد، اما در اینجا برخلاف فیلم‌های مشابه آمریکایی، در رفتار همه‌ی شخصیت‌ها مکث و طمأنینه‌ای وجود دارد که از یک بار سنگین بر دوش هر فردی خبر می‌دهد. آدم‌ها هر جمله‌ای را قبل از ادا کردن ابتدا سبک سنگین می‌کنند و سپس آن را بر زبان جاری می‌کنند. در چنین قابی، فیلم سامورایی کیفیتی اثیری پیدا می‌کند که غم حاضر در چهره‌ی شخصیت اصلی، تبدیل به چکیده‌ای از تمام فیلم می‌شود. سامورایی فیلم سردی است، خیلی سرد.

«جف کاستلو قاتلی حرفه‌ای است که از این راه امرا معاش می‌کند. اما به نظر می‌رسد که پول برای او ارزش چندانی ندارد. او در حین انجام یکی از قتل‌هایش توسط زنی دیده می‌شود اما به او رحم می‌کند و شاهد واقعه را نمی‌کشد. همین نقطه ضعفی برای او می‌شود تا پلیس سمج فیلم از هر طریقی بخواهد به آن دست یابد تا جف کاستلو را دستگیر کند. این در حالی است که همین رحم کردن به شاهد قتل باعث شده تا طرف دیگر ماجرا یعنی کسی هم که او را استخدام کرده، خواهان حذف جف کاستلو بشود…»

نوبیتکس
ارسال نظرات
x