خاطرات فرشادمومنی ازحزب جمهوری
این روزها فرشاد مومنی در رسانه ها بیشتر به عنوان یک کارشناس مسائل اقتصادی شناخته می شود اما او از روزهای نخست تاسیس حزب جمهوری اسلامی در کنار شهید بهشتی بوده است.
این روزها اکثر خبرنگارانی که با فرشاد مومنی تماس می گیرند از او درباره وضعیت اقتصادی کشور و آینده آن می پرسند ، اما آنچه که من را به دفتر کار او در موسسه دین و اقتصاد کشاند سابقه همکاری او با شهید بهشتی و عضویتش در حزب جمهوری اسلامی بود. فرشاد مومنی از پیش از انقلاب با شهید بهشتی همکاری می کرد و پس از پیروزی انقلاب نیز به عضویت حزب جمهوری اسلامی در آمد. او در این گفت و گو فضای درون حزب جمهوری اسلامی شرح می دهد و نحوه مدیریت شهید بهشتی در درون حزب را مثال زدنی می داند. او یک صف بندی در درون حزب را صف بندی طرفداران مصدق در برابر طرفداران کاشانی می داند و معتقد است اکثر اعضای حزب هر دوی این شخصیت ها را خادمین ملت می دانستند. برای نسل ما در حاشیه حزب جمهوری اسلامی یک سری علامت سوال وجود دارد. اینکه چطور این همه افراد با فکر و اندیشه های متضاد، کنار هم جمع می شدند؟ اینکه آدم هایی که الآن در جبهه بندی های سیاسی رو در روی هم می ایستند یک روزی زیر سقف حزب جمهوری اسلامی با هم کار می کردند؟ آیا حزب جمهوری اسلامی واقعا یک حزب با مرامنامه سیاسی - عقیدتی مشخص بود؟ فکر می کنم چند مقدمه برای ورود به این بحث لازم باشد. مقدمه اول اینکه تقریبا از سال های میانی قرن بیستم در ایران یک موج جدید و گسترده دغدغه توسعه خواهی مشاهده می شود که این موج به گونه ای تلاش های مربوط به مشروطیت را جمع بندی کرده بود. تلاش های قبل تر از آن مانند ماجرای تنباکو، ماجرای جنگ های طولانی ایران و روس را جمع بندی کرده بود و روی یک مضامین اصولی نوعی توافق جمعی مشاهده می شد. *یکی از گرفتاریهای بزرگ امروز این است که کسانی فرصت طلبانه و به دروغ چیزهایی را مطرح می کنند. مثلا چیزهایی که امروز آقای بادامچیان مطرح می کنند، بیش از حد کینه جویانه و اغلب نادرست و بعضاً دروغ است. *در آن زمان در امور اختلافی که در میان اعضای حزب وجود داشت شاید مهمترین امور اختلافی نوع تصور و تلقی درباره آیت الله کاشانی و دکتر مصدق بود. در طیف کسانی که به آیت الله کاشانی ارادت داشتند و احترام می گذاشتند و طیفی که به دکتر مصدق احترام می گذاشتند وجه غالب را کسانی تشکیل می دادند که به هردوی این ها به عنوان خادمان نهضت ملی احترام می گذاشتند و برای آن ها جایگاه قائل بودند. *ساعت های طولانی با مرحوم حاج حبیب الله عسگر اولادی درباره ماجراهای ملی شدن صنعت نفت بحث می کردم چراکه من حاج حبیب الله عسگر اولادی را به صدق و صفا و تخلق به اخلاق می شناختم و از این جهت به ایشان احترام می گذاشتم و رفتارهای متقابل ایشان هم به گونه ای بود که احساس صمیمیت شدید از ناحیه ایشان داشتم.
یکی از آن توافق های جمعی این بود که در اغلب تحولات جدی ایران، به طور مشخص از موج اول انقلاب صنعتی که در اروپا اتفاق افتاد، این ها مشاهده می کردند که بار اصلی زحمات و فداکاری ها و مطالبه تغییر داشتن و توسعه خواهی بر دوش نیروهای مذهبی بوده است اما بنا به یک مجموعه دلایلی ، در هر سطحی که این جنبش های اجتماعی به دستاوردهای عملی نزدیک می شد، وزن و جایگاه و ضریب اهمیت نیروهای مذهبی کمتر می شد. در این تحلیل ها که عمدتا تحت عنوان کلی علل انحطاط مسلمین، صورت بندی مفهومی شده بود و از این طریق آن ها مشابهت هایی میان آنچه که در ایران روی داده و آنچه که در مصر و ترکیه اتفاق افتاده، مشاهده میشد باعث شد که شما یک مجموعه ای از فعالیت ها را بر اساس هر یک از آن زوایای تمرکز در جمع نخبگان و روشنفکران دینی مشاهده کنید.
البته در کنار این دغدغه نحوه رفتار گروه های فکری رقیب هم بی تاثیر نبود. واقعیت این است که آموزه مارکسیسم به عنوان مهمترین رقیب فکری برای روشنفکران مسلمان از طریق توسل به یک سری از مجموعه اقدامات سازمان دهی شده به یک سری دستاوردهایی رسیده بود، حتی به یک توانایی در یارگیری در میان مسلمانان رسیده بود و به طور نسبی یک جایگاهی در عرصه اندیشه و تفکر در ایران پیدا کرده بود. البته نقش ملاحظات جهانی و روندهایی که در دنیا اتفاق میفتد، طبیعتا در این قضیه آشکار بود. به طور مشخص، ما در این دوره چند گروه واکنش های به نسبت فراگیر در این ارزیابی ها و تحلیل ها و تلاش ها برای تعریف کردن جایگاه و نسبت خود با این تحولات در میان نیروهای مذهبی مشاهده می کنیم. یکی از این گروه فعالیت ها مربوط می شد به تلاش برای عرضه یک نگرش نظام وار و سیستمی به مسایل اسلامی. برداشت متفکران و پیشگامان و روشنفکران دینی این بود که رقبای مذهبی ها بخش قابل اعتنایی از موفقیت های خود را مدیون ارائه یک نظم فکری با انسجام نسبی می دانستند و بر اساس یک برنامه پژوهشی که تعریف کردند، آن ها توانسته اند به شکل بسیار قابل اعتنایی، مهمترین دغدغه های فکری نسل دانشگاهی و توسعه خواه زمانه را پاسخ دهند. شما از این زاویه می توانید به عنوان نمونه به مقدمه کتاب انسان و سرنوشت مرحوم مطهری نگاه کنید که آمیزه ای از زمان آگاهی و شناخت نیازهای فکری زمانه و دغدغه هاست. شما می توانید سوال ها و چالش هایی که اندیشه دینی با آن روبروست را در سال های پایانی دهه 1330 در این کتاب مشاهده بکنید. این رویکرد به شکل بسیار سازمان یافته تر و با انسجام قابل اعتنا تری در آثار مرحوم دکتر شریعتی در سال های پایانی دهه 1340 و سال های اولیه دهه 1350 مشاهده می شود. دیگران هم کم و بیش در این زمینه تلاش های قابل اعتنایی داشتند. یک وجه دیگری از جمع بندی هایی که نیروهای مذهبی کرده بودند این بود که سازمان یافتگی در میان گروه های رقیب باعث شده که آن ها علی رغم عده بسیار کمتری که از مذهبی ها دارند بتوانند صدا ، مطالبات و جایگاه خود را خیلی فراتر از استطاعت واقعیشان در تلاش جمعی ایرانی ها منعکس بکنند. این آن چیزی بود که به شکلی در آثار جامعه شناسان بزرگی مثل امیل دورکیم یا اقتصاددانان بزرگی مثل آدام اسمیت هم قابل ردگیری بود. تعبیری که اسمیت به کار می برد، عبارت است از معجزه تقسیم کار. اسمیت نشان می دهد که در اقتصاد به اعتبار بزرگ شدن مقیاس بازارها و فعالیت ها و تقسیم کار، نوعی تخصص گرایی و کارایی خارق العاده به وجود می آید که اسمیت در قالب آن مثال عددی مقایسه دوکارخانه سنجاق سازی ، که یکی از آن ها تخصصی شدن امور و تقسیم کار را برجسته کرده ودیگری نکرده بود مطرح کرد و نشان داد بازدهی در آن واحدی که تقسیم کار صورت گرفته چیزی در حدود 240 برابر گزینه دیگر است. یعنی با امکانات یکسان ، کارخانه ای که به سمت تقسیم کار روی آورده است، به طور متوسط 240 برابر بازدهی بیشتر دارد. به عنوان جمعبندی یک نظم فکری و یک انسجام تشکیلاتی به عنوان مهمترین نیاز مسلمان ها در آن دوره شناخته شد . آیت الله شهید دکتر بهشتی که به طور مشخص تلاش های فکری و اجتماعی خود را به صورت سازمان یافته تر و گسترده تر از دهه 1320 آغاز کرده بودند در زمره پیشگامان این جریان روشنفکری و توسعه خواه در میان نیروهای مذهبی بودند. ایشان در این مسیر و در دوره سال های 1325 تا 1355 به تدریج و به صورت فزاینده تلاش کردند که این رویکرد را هم در زمینه ارائه یک الگوی اسلام شناختی متناسب با مقتضیات زمان و هم با یک سازمان یافتگی و انسجام تشکیلاتی به عنوان دو دستورکار راهبردی مورد توجه قرار بدهند و پیگیری های مجدانه ایشان در این زمینه تا حدود سال 1355 به دستاوردهای قابل اعتنا هم منتهی شده بود. چه در زمینه عرضه آثاری که در آنها اسلام به عنوان یک مکتب نجات بخش و در قالب یک نظم سازمان یافته و سیستمی ارائه شده بود وچه در زمینه سازمان یابی نسبی نیروهای مذهبی. یعنی قبل از انقلاب هم شهید بهشتی کار تشکیلاتی می کردند؟ به طور گسترده. فکر می کنم به مناسبت سی امین سالگرد شهادت ایشان، یکی از پژوهشگران مطرح علوم سیاسی کشور که روی زندگینامه ایشان کار می کردند، نشان دادند که در همین دوره 1325 تا 1355 شهید بهشتی حد اقل در تاسیس و راه اندازی یا تشویق به تشکیل 27 تشکل اسلامی نقش چشمگیر داشتند. این ها هم سیاسی و هم صنفی بودند اما ویژگی مشترک آن ها این بود که بر اساس علائق مشترک اسلامی شکل گرفته بودند. به موازات پیشرفت نهضت اسلامی ، بر اساس آنچه که از مستندات تاریخی و اظهارات شهید بهشتی به یادگار مانده است، کاملا مشخص است که ایشان و تعدادی از همفکرانشان ( چه در میان روحانیون و چه غیر آن) به این جمع بندی رسیده بودند که باید به تدریج این تشکل های به نسبت کوچک و پراکنده را حول یک تشکل فراگیرتر سازماندهی مجدد بکنند. تلاش هایی در این زمینه صورت گرفته بود، مشورت هایی با امام خمینی (ره) در این زمینه صورت گرفته بود، اما اوج گیری نهضت اسلامی به ویژه از نیمه دوم سال 1355 به بعد که با یک سرعت و شتاب خارق العاده ای به پیروزی سریع جریان انقلاب اسلامی در بهمن ماه 1357 منجر شد باعث شد که وقفه ای در این ماجرا پدید بیاید. آنطور که آیت الله شهید دکتر بهشتی شخصا این مساله را با ما در میان گذاشتند و با همین منطق از جمع ما دعوت کردند که به حزب جمهوری اسلامی بپیوندیم ، به محض پیروزی انقلاب اسلامی امام خمینی (ره) خلا یک تشکیلات اسلامی قابل اعتماد و از یک سطح صلاحیت های قابل اعتنای اسلامی و توسعه خواهی برایشان آشکار شده بود چندین بار از شهید بهشتی مسئله آن سازماندهی و متشکل ساختن نیروهای مذهبی در چنین قالبی را پیگیری کرده بوند. من خاطرم هست که در کمیته استقبال از امام بودیم. وقتی انقلاب پیروز شد به فاصله کمتر از 5 روز پس از پیروزی انقلاب آیت الله شهید دکتر بهشتی جمع ما را صدا کردند و این نکات را مطرح کردند ( یعنی هم تحلیل تاریخی خود و هم پیگیری ها و اصرارهای امام خمینی را) و از ما خواستند که به محض اعلام آن تشکل فراگیر ما هم که به عنوان جمعی از دانشجویان دانشگاههای مختلف آن زمان بودیم که به صورت منظم در ارتباط با شهید بهشتی فعالیت می کردیم به آن جریان بپیوندیم. فکر می کنم 29 بهمن 1357 بود که این تشکل اعلام موجودیت کرد و طبیعتا ما هم به آن پیوستیم. استقبالی که از حزب جمهوری اسلامی شد ، به اندازه ای شگفت انگیز و خارق العاده بود که تقریبا بسیاری از برنامه های شهید بهشتی برای انسجام بخشی تدریجی و لحاظ کردن همه آن ضوابط و معیارهایی که در نظر گرفته بودند را تحت الشعاع خود قرار داده بود. شرح و بسط آنچه که گذشت خود می تواند یک موضوع جذاب در این زمینه باشد ولیکن از یک طرف آن فشار مراجعه ها و مطالبه ای که از این زاویه وجود داشت و بایسته های مسئولیت های جدید اعضای موسس حزب جمهوری اسلامی از طرف دیگر یک شرایط پیچیده و بغرنجی را پدید آورده بود. اینکه شما در آن زمان ملاحظه می فرمایید که این طیف بسیار وسیع از دیدگاه ها و پایگاه های اجتماعی متفاوت همگی حول پرچم حزب جمهوری اسلامی جمع شده بودند در واقع بازتاب آن شرایط بود. این سوالی که شما مطرح می کنید به عنوان یک نقد جدی همان زمان هم از سوی کسانی که در مسیر انقلاب اسلامی قرار داشتند اما در برابر اقدامات نوآورانه و جدید موضعگیری می کردند مطرح می شد و من خاطرم هست که به خصوص در دانشگاه ها خیلی از زاویه این عدم انسجام فکری و سازماندهی ویژه حزب جمهوری اسلامی مورد نکوهش و انتقاد قرار می گرفت. طبیعتا اگر کسی دستی در آتش داشت و شرایط آن زمان ایران را درک می کرد تا حدود زیادی متوجه می شد که شرایط شکل گیری این گونه این ماجرا کاملا جنبه ناخواسته دارد. منتها به اعتبار این انتقادهای گسترده ای که بر حزب در آن زمان وارد می شد ، من خاطرم هست که یک بار شخصا خدمت شهید بهشتی رسیدم و به ایشان گفتم که چنین انتقادی از ما در دانشگاه می شود. ما به سهم خودمان و در حد دانسته های خودمان توضیحاتی برای این قضیه داریم اما برای ما مهم است که از زبان دبیر کل حزب توضیحات جامع تر و رسمی تری را بشنویم تا بتوانیم با آن ها در میان بگذاریم. آیت الله شهید دکتر بهشتی چیزی که در مقام توضیح دربرابر آن سوال من مطرح کردند این بود که به طور اصولی نقدی که دوستان می کنند را می پذیرند. یعنی برای یک حزب به معنای دقیق کلمه این یک نقص جدی از دیدگاه ایشان محسوب می شد. اما ایشان دربرابر پذیرفتن این نقد دو نکته توضیحی به من گفتند که بنیه اقناعی آن به اندازه ای بود که مخاطبان ما را بتواند تحت تاثیر قرار بدهد. نکته اول این است که ایشان فرمودند که سرعت و شتاب تحولات به ویژه از 1355 به بعد از یک طرف و مسئولیت های خارق العاده ای که پس از پیروزی بر دوش موسسان حزب افتاد از طرف دیگر و آن عطش و نیازی که در مقیاس ملی در این زمینه وجود داشت باعث شد که ما هم نتوانیم آن فرایند های رسیدن به یک کادرهای تربیت شده و با انسجام فکری و سازمانی مناسب را به صورت تدریجی در یک ظرف زمانی مناسب طی بکنیم و هم اینکه زمانی که برای این کار در شرایط فعلی داریم بسیار محدود است. نکته بعدی این بود که به اعتبار مسئولیت اداره جامعه که بر دوش ما افتاده است به این جمع بندی رسیدیم که اگر بخواهیم بین این دو مسئله جمع بزنیم و به اصطلاح هم برای اداره کشور و هم برای سازماندهی تشکیلاتی اعضای حزب آن مسیر معقول را طی کنیم یک دوره گذار در نظر گرفتیم. تعبیر شهید بهشتی این بود که در این دوره گذار فکرکردیم که برای جمع زدن بین این دو مسئله و دو نیاز بسیار خطیر و بزرگ بهترین الگو این است که بتوانیم یک جامعه نمونه ای از همه رویکردهای به اسلام که در جریان مبارزه و پیروزی انقلاب نقش داشته اند در حزب فراهم کنیم به گونه ای که همه این رویکردها در این تشکل جایگاه داشته باشند. تعبیر ایشان این بود که ما فکر می کردیم و می کنیم که اگر بتوانیم بر اساس اصول مسلم انسانی، اسلامی و اخلاقی در این جمع برای همکاری وهمفکری و پیشبرد مسایل انقلاب با ضوابط و معیارهای اسلامی به تفاهم برسیم، این به معنای آن است که می توانیم جامعه را هم اداره کنیم. در عین حال چون اصل این انتقاد را می پذیریم از این فرصتی که از این طریق حاصل می شود استفاده می کنیم و برنامه ای برای دوره گذار تعبیه می کنیم. ایشان فرمودند که من همین الآن با وجود همه گرفتاری هایی که دارم، بخش قابل اعتنایی از اوقاتم را صرف تدوین مواضع حزب جمهوری اسلامی می کنم و به محض اینکه این مسئله به یک فرجام قابل اعتنا رسید ، در این دوره به تدریج کشور هم که نظم کهن را فروپاشانده ونظم جدید هنوز استقرار پیدا نکرده است ، به تدریج نظم جدید هم مستقر می شود و ما از این حالت فورس ماژور بیرون می آییم و بنابر این با ترکیب این دو مسئله شروع می کنیم به آموزش کادرهایمان. بعد از اینکه یک دوره آموزش صورت گرفت کنگره تشکیل می دهیم و می گوییم از این لحظه به بعد فقط کسانی که این چهارچوب را قبول دارند به عنوان عضو حزب پذیرفته می شوند. بنابر این آن خصلت فراگیر و به طور نسبی متشتت و فاقد انسجام ( چه از نظر فکری وچه از نظر تشکیلاتی) از طریق این دو تمهید به تعبیر ایشان می شد که یک دوره گذاری تعریف بشود و در چهارچوب یک تلاش های خاصی به یک فرجامی می رسد و ایشان کنگره حزب را یک نقطه عطف می دانستند که پس از آن حزب به سمت تبدیل شدن به یک تشکل حزبی به معنای دقیق کلمه حرکت خواهد کرد. اما مسئله فقط تشتت فکری نیست. وقتی به اسامی شورای مرکزی حزب نگاه می کنیم می بینیم که افراد خیلی تشکیلاتی نیستند. با اینکه از جهاتی این فرمایش شما درست است اما آن مجموعه ای که در درجه اول به عنوان اعضای موسس بودند و آن مجموعه که در درجه بعدی حکم اعضای شورای مرکزی حزب را تشکیل دادند، ویژگی مشترکشان این بود که هم در جریان تلاش های فکری برای ارائه یک نظم سازمان یافته و منسجم از اندیشه اسلامی و هم در تلاش های سازمان یافته عملی به صورت تشکیلاتی تجربیات کوچک و بزرگی داشتند. همگی آن ها این ویژگی را کم و بیش داشتند. بنابر این اگر شما در مقایسه با یک وضعیت مطلوب آن ها را داوری می کنید و می گویید چنین توانایی هایی را نداشتند، آن بحث دیگری است اما به طور نسبی در میان موجودین آن زمان این ها جزو بهترین ها بودند. خط کشی ها و جهت گیری ها در درون حزب جمهوری اسلامی چگونه بود؟ خیلی ها معتقدند که سرآغاز بسیاری از اختلافات سیاسی دهه های بعدی انقلاب در درون حزب بوده است. به معنای دقیق کلمه چیزی به معنای صف کشی و جناح بندی در سال های اولیه پس از پیروزی انقلاب و تاسیس حزب جمهوری اسلامی تا زمان شهادت مرحوم آیت الله شهید آقای دکتر بهشتی و بقیه شهیدان فاجعه هفتم تیر وجود نداشت و به نظر من اگر خود این پدیده به اندازه اهمیتی که دارد مورد توجه قرار بگیرد بسیاری از رموز برون رفت از مشکلات کنونی جامعه هم برای ما برملا می شود. تصور شخصی من به استناد مشاهداتم این است که روش مدیریتی آیت الله شهید دکتر بهشتی که من اسم آن را روش انسان مدار و ضابطه گرا و شفاف می گذارم، به گونه ای بود که عملا همه چیز در سر جای خود قرار می گرفت و چون حساب و کتاب ها هم روشن و شفاف بود یک فضای بسیار صمیمانه ای در مجموعه حزب و به ویژه در دفتر مرکزی آن وجود داشت. ما فقط آنجا درباره ضابطه ها، مبانی و اصول با هم بحث می کردیم و وقتی که هر اقدامی بر آن اساس استوار می شد همگان حد اقل در ظاهر تمکین می کردند. به همین خاطر هم ما چیزی به عنوان نفاق و شقاق و اختلاف به معنای جدی پس از سال 1360 را در درون حزب تجربه نکردیم. البته یک بخشی از این ماجرا به فضای عمومی و کلی کشور برمی گشت. واقعیت این است که پیروزی انقلاب اسلامی یک فضای بسیار نورانی را در مناسبات اجتماعی ایرانیان پدید آورده بود. متاسفانه نسل پس از ما خیلی از این فضا محروم بود و چون آن فضا را درک نکرده است فکر می کند که چنین فضایی وجود نداشته است. مثلا فرض کنید، بخش بسیار بزرگی از کسانی که در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی به صورت حرفه ای و تمام وقت کار می کردند تا مدت ها اساسا وجهی دریافت نمی کردند. وقتی هم که اول بار شهید بهشتی مسئله پرداخت را مطرح کردند به شکل بسیار خصوصی و از طریق شهید حسن اجاره دار عمل کردند. پولی را که به نسبت آن زمان پول درشتی بود را در اختیار ایشان قرار دادند و فرموده بودند که چون هنوز ضابطه های پرداختی را مشخص نکرده ایم شما این حجم انبوه پول را خصوصی و نفر به نفر در معرض دید افراد قرار بده و آن ها اجازه دارند که به هر میزان که نیاز دارند از آن بردارند. من یادم هست که پنجمین نفری که شهید اجاره دار صدایش کرده بود، چون هر 5 نفر واکنششان یکسان و شدیدا اعتراض آمیز بوده است ایشان خدمت آقای بهشتی مراجعه کردند و گفتند که آقا من این مسئولیت را به عهده نمی گیرم چراکه برخی از دوستان ممکن است که به من حتی تعرض فیزیکی هم بکنند چون احساس« برخوردن» به آن ها دست داده است. گویی پیشنهاد کردن پول آن اجر معنوی و آن خلوص عملی این ها را به تردید و چالش کشانده بود. بعدا آقای بهشتی یک سخنرانی عمومی کردند و مسایل بسیار قابل اعتنایی را مطرح کردند و افراد را متقاعد کردند که این پول را دریافت بکنند و گفتند که وظیفه ما این است که این پول را به شما بدهیم هرکس که نیاز ندارد شماره حساب حزب را اعلام می کنیم و آن افرادی که نیاز ندارند می توانند به صورت کاملا مخفی و شخصی وبدون سر و صدا آن پول را به حساب حزب برگردانند. اما ما باید وظیفه مان را انجام دهیم. این سبک مدیریت شهید بهشتی بود. تعبیری که در آن جلسه عمومی بکار بردند به لحاظ مضمونی این بود که فداکاری های اینجوری برای شرایطی مناسب است که ما یک تصور کوتاه مدت از فعالیت های حزب داشته باشیم. اگر بنا بر فعالیت بلند مدت باشد افراد باید پرداخت های منظم و به قاعده ای داشته باشند که بتوانند زندگی شان را روی آن بنا کنند. این واقع بینی و ژرف اندیشی ایشان واقعا از جهات بیشماری راهگشا بود. از نظر موقعیت و منزلت شغلی و جایگاه مسئولیت های سطح بالا هم باز خیلی اتفاق های جالبی در حزب می افتاد که شاید برای نسل فعلی خیلی قابل درک نباشد. خاطرم هست که پنجمین ماهی بود که حزب جمهوری اسلامی در محل سرچشمه مستقر شده بود، مشی شهید بهشتی این بود که هروقت که یک مسئله عمومی و مهم پدید می آمد سریع همه را فرا می خواند که در مسجد آنجا دور هم جمع بشوند. یک روز ایشان چنین پیغامی را دادند و همه جمع شدند. شهید بهشتی فرمودند که یک پدیده ای بود ، وقتی دو سه مورد اول پیش آمد من فکر کردم که اینها موردی و تصادفی است با اینکه خیلی لذت بخش بود نیازی نمی دیدم که به اطلاع عموم برسانم. اما چون تعداد تکرار و وقوع این پدیده از حدود تصادفی بودن فراتر رفته و گویی یک قاعده رفتاری در جمع ماست، من ضروری دیدم که شما مطلع باشید و بر اساس این اطلاع به خودتان ببالید و خداوند را شکر گزار باشید. ماجرا این بود که وقتی حزب جمهوری اسلامی شروع به کار کرد مسئولیت و سازماندهی تشکیلات بر عهده شهید بهشتی قرار گرفت. ( مثلا مسئولیت تبلیغاتی بر عهده آیت الله خامنه ای بود، مسئولیت امور استانها بر عهده شهید باهنر قرار گرفت، مسئولیت امور عقیدتی وامور ایدئولوژیک بر عهده آیت الله موسوی اردبیلی قرار گرفت و...) آقای بهشتی چون مسئول تشکیلات بودند ، طبیعتا بر اساس شناختی که از افراد به اعتبار ارتباطاتشان با ایشان از قبل از انقلاب داشتند برای واحدهای تشکیلاتی مختلف افرادی را گماردند. مثلا شهید اصغر زمانی مسئول واحد دانشجویی ، شهید صادق اسلامی مسئول واحد اصناف و ... ایشان در آن جلسه فرمودند که ازماه دوم پس از مستقر شدن مسئولان من ملاحظه کردم که آن کسانی که خودم به مسئولیت گماردم، کاملا خصوصی و به دور از چشم دیگران به من مراجعه می کنند و می گویند که اینکه شما لطف کردید و ما را به این مسئولیت گماردید به خاطر این بود که در شرایط قبل از انقلاب افراد اندکی می توانستند با شما ارتباط داشته باشند و شما در حیطه آن شناخت ما را انتخاب کردید اما الآن که انقلاب پیروز شده و افراد بسیار زیادی با ما همکاری می کنند ، ما در جمع کسانی که با آن ها همکاری میکنیم افرادی را پیدا کردیم که از هر نظر از ما شایسته تر هستند بنابر این تقاضا می کنیم که آن ها را به جای ما به عنوان مسئول بگمارید و ما هم متعهد هستیم که با تمام وجود به او کمک کنیم اما چون الآن در جمع خودمان افراد شایسته تری را مشاهده میکنیم از نظر روحی تداوم مسئولیت برای ما خیلی سخت است. کسانی که الآن فضای کنونی را می بینند و اینکه افراد برای رسیدن به یک مسئولیت به چه چیزهایی تن در می دهند طبیعی است که نمی توانند چنین فضای نورانی ای را درک کنند. بخشی از ماجرای اینکه در آن زمان به اختلاف های جدی برخورد نمی کردیم به فضای عمومی کشور بر می گشت و بخشی هم به شیوه های مدیریتی شهید بهشتی. فضای عمومی اینجوری بود و من یادم هست که بعدها با دوستانی که درجاهای دیگر، مثل سپاه پاسداران یا جهاد سازندگی و نهضت سوادآموزی و... هم صحبت می کردم می دیدم که آن شرایطی در حزب وجود داشت ، در جاهای دیگر هم اوضاع کم و بیش از همین قرار بود. آقای بهشتی فرمودند که وقتی تعداد این نوع مراجعه ها به بیش از 50 درصد کسانی که من گمارده بودم رسید فهمیدم که این یک قاعده رفتاری است و در جمع ما قصد خدمت بی شائبه و صادقانه مبنا و محور انگیزه هاست و بقیه امور جنبه فرعی دارد. این فضای عمومی بود اما شیوه خاص مدیریتی آیت الله شهید دکتر بهشتی به شیوه ای بود که همه چیز را به صورت شفاف و مشارکت جویانه حل و فصل می کردند. با روش اخلاقی منحصر به فرد خودشان و با خوشرویی هم این کار را می کردند. مثلا اگر هر کس به هردلیل احساس می کرد که بیاید نکات منفی مربوط به فرد دیگری را خصوصی با ایشان در میان بگذارد، من حتی یک بار هم ندیدم که ایشان اجازه بدهد که کسی از کس دیگر غیبت بکند. در نهایت خنده و خوشرویی می فرمودند که آقای فلانی شما که این مطالب را می فرمایید قصدتان بهبود شرایط اوضاع است دیگر؟ و آن فرد هم می گفت بله. ایشان هم می گفتند ما برای این اتفاق تمهیدی در نظر گرفته ایم. جلسات عمومی مسئولان حزب داریم، بنابر این اگر بشود این اطلاع را به شکل سازنده تری مطرح کرد که خود فرد هم حضور داشته باشد و ما توضیحات او را هم بشنویم و به جمع بندی هم برسیم بهتر است بنابر این شما حتما موافقید که این حرف ها الآن مطرح نشود و در جلسه عمومی مطرح شود. یعنی همه چیز بر اساس ضابطه و تقسیم کار عقلایی بود. تا زمانی که آیت الله شهید دکتر بهشتی در قید حیات بودند اینکه دیگری هایی هم وجود دارند ، لا اقل در جمع ما وجود نداشت و من از برخورد صمیمانه ای که دیگران با ما می کردند استنباطم این بود که برای آن ها هم اوضاع همینطور بود. مثلا من می دانستم که شهید صادق اسلامی سوابق طولانی در موتلفه دارند اما نه یک بار صادق اسلامی رفتاری انجام داد که شائبه برخورد باندی با دیگر اعضای موتلفه را پدید بیاورد و نه کوچکترین استنباط و احساسی برای من پیش آمد. متقابلا از ناحیه جمع های دیگری هم که به دعوت شهید بهشتی در حزب کار می کردند اوضاع همینگونه بود. من بارها گفته ام که رابطه شخصی من از نظر شدت صمیمیت با شهید حسن اجاره دار مثال زدنی بود. شهید اجاره دار کسی بودند که اول بار مرا به منزل شهید بهشتی بردند و مرا با ایشان آشنا کردند و این سرآغاز یک ارتباط منظم و مستمر شد. من با تمام وجود به شهید اجاره دار ارادت و اعتماد داشتم و دوستش داشتم. چه قبل و چه بعد از انقلاب رابطه من و ایشان مثال زدنی بود ولی من که این نوع رابطه را با شهید حسن اجاره دار داشتم می گویم که آنچه که بین من و خدا می گذشت این بود که همان حسی را که به حسن داشتم به شهید درخشان هم داشتم، با وجود اینکه شهید درخشان جزء مجموعه موتلفه حساب می شد. اصلا فاصله ای احساس نمی کردیم چرا که ضابطه و معیارها بین ما حکم می کرد. پس این همه اختلافی که می گویند بین مرحوم شهید آیت و مهندس میرحسین موسوی بود چیست؟ اتفاقا می خواهم همین را بگویم که این به معنای آن نبود که مثلا من با شهید درخشان اختلاف نظر یا اختلاف برداشت درباره بعضی از مسایل نداشتیم. اما این اختلافات با مبنا و اغلب با موازین اخلاقی حل و فصل می شد. در آن مورد خاص هم که شما فرمودید، شهید آیت ارتباط خیلی نزدیکی با مظفر بقایی داشت. از طیف حزب زحمتکشان بود. همین را من پیش از این هم از شما پرسیده بودم که چگونه شهید بهشتی یک نفر از حزب زحمتکشان را کنار اعضای حزب موتلفه می نشاند.. قبلاً این را برای شما بر اساس منطق شهید بهشتی توضیح دادم. اما مثلا وقتی شهید آیت یک اشتباهات فاحشی را در رفتار و گفتار می کرد کسی او را طرد نمی کرد و با او رفتار خشن نمی کرد. ولی بر اساس مدیریت شهید بهشتی و بر اساس یک سری اصول و ضوابط هیئتی مامور می شدند ، کارهای ایشان را بررسی می کردند و در نهایتا حکم خاص خود را صادر می کردند. یکی از گرفتاریهای بزرگ امروز این است که کسانی ف رصت طلبانه و به دروغ چیزهایی را مطرح می کنند. مثلا چیزهایی که امروز آقای بادامچیان مطرح می کنند، بیش از حد کینهجویانه و اغلب نادرست و بعضاً دروغ است. من بسیار برای ایشان متاسفم که در این سال های آخر عمرشان با هر دلیل و انگیزه ای خودشان را در چنین مسیری می اندازند. آن حرف هایی که ایشان درباره شهید آیت و جهت گیری های حزب جمهوری اسلامی می زنند، همه آزادانه و به لطف مدیریت شهید بهشتی مطرح می شد. شهید آیت هم با اینکه اشکالات جدی در زمینه رفتار داشتند و خیلی گزنده و بی پروا صحبت می کردند ، اما در عین حال بسیار مورد احترام بودند و با موازین مورد نظر شهید بهشتی ، هم به مطالب ایشان توجه می شد و هم تصمیم گیری می شد. آقای بهشتی بعد از اینکه همه مطالب شهید آیت را شنیدند، آقای مهندس موسوی را به قائم مقامی خودشان منصوب کردند و آقای بادامچیان متاسفانه حرف های بی ضابطه و سستی می زنند.اینکه شهید بهشتی هربار، پس از هر اعتراضی که امثال آیت یا بادامچیان به مهندس موسوی می کرد ، یک جایگاه والاتر برای ایشان در نظر می گرفتند، امری قطعی است. مثلا وقتی ایشان مسئول روزنامه جمهوری اسلامی بودند در اولین موج حملاتی که از طرف این افراد درباره مواضع روزنامه مطرح شد وقتی شهید بهشتی کاملا رسیدگی کردند، مسئولیت دفتر سیاسی حزب را هم به موسوی دادند. آقای بادامچیان و امثال ایشان اگر میتوانند این واقعیت را انکار یا تکذیب کنند. در موج بعدی که باز این ها یک حملاتی را به ایشان کردند، شهید بهشتی مهندس موسوی را قائم مقام دبیرکل کردند و خیلی باعث تاسف است که افراد می آیند و وارونه سازی تاریخ و دروغسازی های شگفت انگیز را در دستور کار خود قرار می دهند. حساب و کتاب ها تا زمانی که شهید بهشتی در قید حیات بودند کاملا روشن بود و دقیقا معلوم بود که آن خصلت عالمانه و عادلانه ای که شهید بهشتی داشتند کفه را در ارزیابی هایشان به کدام سمت سنگین تر کرده بود. در آن زمان هم اختلاف پیش می آمد و این کاملا طبیعی بود چراکه خاستگاه اجتماعی و فکری آن مجموعه از جهات متعددی با هم تفاوت های بنیادی داشت ولیکن هم فضای کلی آن ایام و هم طرز مدیریت شهید بهشتی همه این ها را به سامان می رساند . انصاف این است که مثلا همه ما با یک احساس تعلق ، با یک احساس نشاط و عبادت فعالیت می کردیم و به درگاه خداوند هم شاکر بودیم که در چنین مجموعه ای فعالیت می کنیم و شاید برای شما جالب باشد که همین الان هم که نزدیک به چهاردهه از آن ایام می گذرد ، من وقتی آن مجموعه ای که شهید بهشتی دور هم جمع کرده بودند را با همه مجموعه هایی که بعدا در معرض همکاری با آن ها قرار گرفتم ، مقایسه می کنم، خیلی صریح بگویم که آن مجموعه منحصر به فرد بود. این به معنای آن نبود که نقص و ضعف در آن وجود نداشت. بالاخره همه ما بشریم و در مجموعه بشری هم خطا و سهو و کاستی وجود دارد. اما وقتی به صورت نسبی مقایسه می کنیم با همه مجموعه هایی که ما در آن ها مشارکت داشتیم ، صمیمانه می گویم که چه از نظر کیفیت و چه از نظر معنویت و خلوص منحصر به فرد بود. به نظرم لازم است این اختلافات را کمی باز کنید و نحوه برخورد شهید بهشتی را هم بگویید اینکه سر آغاز ارتباط آیت الله شهید بهشتی با هریک از اعضا چگونه بود، وارد جزئیات نمی شوم چراکه هرکدام از آن ها داستان های ویژه ای دارد، کما اینکه نحوه آشنایی خودم با ایشان هم شکل جالبی داشت که از ذکر آن صرف نظر می کنم. اما وقتی آقای بهشتی همه این افراد را دور هم جمع کردند ، بر مبنای میزان تلاش و میزان صلاحیت و میزان ابتکار و نوآوری و صداقت و عدالتی که به خرج می دادند، آقای بهشتی به شکل متفاوتی با آن ها برخورد می کردند. من فکر می کنم کسانی که آن ایام را به خاطر دارند، می دانند که روزنامه بنی صدر به نام انقلاب اسلامی وقتی منتشر شد، امکاناتی که در اختیار گرفت، حداقل بین 15 تا 25 برابر امکاناتی بود که حزب جمهوری اسلامی در اختیار موسوی قرار داده بود تا روزنامه جمهوری اسلامی را راه اندازی کند. طبیعتا وقتی شهید بهشتی مشاهده می کردند که روزنامه جمهوری اسلامی چگونه به سرعت جایگاه خود را در جامعه پیدا کرد و اعتبار و نفوذ آن تا چه میزان گسترده شد، ایشان که یک مدیر اجرایی سطح بالا بودند می فهمیدند که این اتفاق ها تصادفی نمی افتد. طرز سلوکی که در روزنامه جمهوری اسلامی وجود داشت و اینکه به همه طیف های فکری وفادار به آرمان های انقلاب اسلامی اجازه و میدان مشارکت داده می شد، با این وجود در آن زمان در امور اختلافی که در میان اعضای حزب وجود داشت شاید مهمترین امور اختلافی نوع تصور و تلقی درباره آیت الله کاشانی و دکتر مصدق بود. در طیف کسانی که به آیت الله کاشانی ارادت داشتند و احترام می گذاشتند و طیفی که به دکتر مصدق احترام می گذاشتند وجه غالب را کسانی تشکیل می دادند که به هردوی این ها به عنوان خادمان نهضت ملی احترام می گذاشتند و برای آن ها جایگاه قائل بودند. خاطرم هست که از همان زمان شخصاً به همان اندازه که به خدمات دکتر مصدق احترام می گذاشتم، به تلاش های آیت الله کاشانی هم کاملا احترام می گذاشتم و اصلا از نظر ماها تقابل و تعارضی وجود نداشت. ولی کسانی بودند که یک سویه عمل می کردند. مثلا مرحوم آیت اینگونه بودند. حتی در درون طیف دوستان موتلفه اینگونه نبود که همه چشم بسته طرفدار آیت الله کاشانی باشند. خودم ساعت های طولانی با مرحوم حاج حبیب الله عسگر اولادی درباره ماجراهای آن ایام بحث می کردم چراکه من حاج حبیب الله عسگر اولادی را به صدق و صفا و تخلق به اخلاق می شناختم و از این جهت به ایشان احترام می گذاشتم و رفتارهای متقابل ایشان هم به گونه ای بود که احساس صمیمیت شدید از ناحیه ایشان داشتم. به همین خاطر هم ما جلسات ویژه مفصلی داشتیم. آقای عسگراولادی (خدابیامرز) از یک حافظه منحصر به فرد برخوردار بودند. مثلا جریانات انقلاب اسلامی را از نخستین روزهای شکلگیری نهضت ملی تا پیروزی انقلاب اسلامی ، به دقایق و لحظات به خاطر داشتند. ما ساعت ها با علاقه می نشستیم و مطالب ایشان را گوش می کردیم. من در صحبت های آقای عسگر اولادی ، انصاف بسیار بالاتری در مقایسه با بقیه اعضای موتلفه می دیدم. یعنی ایشان اینطور نبود که مثل اقای بادامچیان یا شهید آیت مطلق انگارانه همه حق را به یک جانب بدهند و آن طرف دیگر را مطلق باطل به حساب بیاورند. آقای عسگراولادی اینگونه فکر نمی کردند در حالی که در میان موتلفه ای ها کسانی بودند که مثل ایشان فکر می کردند و کسانی هم بودند که مثل امثال بادامچیان فکر می کردند. آن موقع به تمایلاتی که در روزنامه جمهوری اسلامی در دفاع از خدمات دکتر مصدق وجود داشت ، از سوی آن طیف مطلق انگار خیلی حمله می شد. مکرر پیش آمد که حتی پیش از موضع گیری شهید بهشتی امثال حاج حبیب الله عسگراولادی موضع می گرفتند و خودشان به گواه حضوری که در صحنه داشتند جزئیاتی را نقل می کردند که در دور و بر آقای کاشانی ضعف ها اگر بیش از دور وبر آقای دکتر مصدق نباشد کمتر هم نیست. مثلا در درون حزب افرادی مانند جناب دکتر عباس شیبانی حضور داشتند که ایشان چندین بار به من میفرمودند که من به مصلحت حفظ وحدت در جامعه سخن نمی گویم وگرنه ایشان خیلی قاطعانه و صریح می گفتند که آن چیزهایی که آن طیف افراطی نسبت به دکتر مصدق مطرح می کنند از نگاه ایشان از بیخ و بن دروغ بود. کسانی که صدق و صفا و راستی و اخلاق و منش آقای دکتر شیبانی را می شناسند می دانند که ایشان اهل گزافه گویی نبودند ایشان می فرمودند به من که من این مسئله را حتی با امام هم در میان گذاشتم و ایشان از امام خواسته بودند که در این زمینه مداخله ای بکنند که حقوق دکتر مصدق بر ملت ایران توسط یک طیف افراطی نادیده گرفته نشود. در عین حالی که آقای شیبانی با آن انصافی که داشتند می پذیرفتند که در دور و بر دکتر مصدق هم نقص ها و ضعف هایی وجود داشته است. و اساساً دور و برکیست که ضعف ها و نقص هایی وجود نداشته باشد، مهم برآیند و سمت حرکت بود که از نظرامثال دکتر شیبانی یا آیت الله شهید دکتر بهشتی یا آقای عسگر اولادی یک برایند صادقانه و مخلصانه و در جهت منافع ملی بود. در حزب مصدقی افراطی هم داشتیم؟ تا آنجایی که یادم هست جلال الدین فارسی اینچنین دیدگاهی را نمایندگی می کرد ولی حتی دیدگاه های جلال الدین فارسی هم مانند دیگران به نقد و بحث گذاشته می شد. آن روح آزاد اندیشی، شفافیت و صفایی که مدیریت آیت الله شهید دکتر بهشتی پدید آورده بود باعث می شد که همه بتوانند حرف خود را بزنند و در عین حال بر اساس موازین کار جمعی به یک جمع بندی برسیم و آن را مبنا قرار دهیم. فرض کنید که درمورد جلال الدین فارسی آقای بهشتی مخالف جدی کاندیداتوری او از سوی حزب جمهوری اسلامی بودند. اما همانطور که گفتم ضوابط حاکم بود و آقای بهشتی که قواعد بازی دموکراتیک را پذیرفته بودند وقتی که اکثریت اعضای شورای مرکزی ، حتی پس از شنیدن نظرات شهید بهشتی به این جمع بندی رسیدند که جلال الدین فارسی به عنوان کاندیدای حزب مطرح بشود، آقای بهشتی در مقام دبیر کل حزب در جلسه عمومی به گونه ای صحبت کردند که خیلی ها تصور کردند که خود ایشان هم با این قضیه موافق هستند. در حالی که واقعیت این طور نبود و ایشان از آنجایی که قاعده بازی را پذیرفته بودند داشتند نظر جمع را منعکس می کردند. در اینها نکاتی وجود دارد که چون الان خیلی کمرنگ شده جوانترها برای فهم واقعیات به مشکل بر می خورند. آقای بهشتی چه بعد و چه قبل از انقلاب می فرمودند که اگر بخواهیم کل اسلام را در یک عبارت معرفی کنیم من می گویم اسلام مساوی است با انصاف. یعنی برایند شدت مسلمانی و عبودیت خداوند را به رسمیت شناختن از دیدگاه ایشان در سطح انصاف افراد شناخته می شد. به همین خاطر هم بود که ایشان می فرمودند که ما حتی اگر می خواهیم نظرات مارکس را هم مطرح کنیم باید صادقانه و منصفانه آن آرا را مطرح کنیم، به گونهای که گویی یک طرفدار منصف و عالم مارکسیسم دارد آن را معرفی می کند. ایشان حتی ظلم به اندیشه مارکس را هم مغایر ادب مسلمانی می دانستند و ماندگاری ایشان هم به همین خصائص و ویژگی هایشان است. ما مکررا از آقای بهشتی می شنیدیم که در عین حالی که بزرگی های آیت الله کاشانی و خدماتشان را مطرح می کردند ، نقائص و کاستی های جدی ایشان و اطرافیانشان را هم گوشزد می کردند. اصلا این بحث مصدق و کاشانی چرا در حزب مطرح بود؟ بدیهی است که آن دوره یک نقطه عطف تاریخی بسیار مهمی بود. به خصوص بعد از کودتای 28 مرداد به اعتبار فداکاری های بزرگ گروهی از افراد و خطاها و برقراری پیوندهای خیلی قبیح با کودتاچیان از سوی برخی دیگر از افراد باعث شده بود که این صف بندی به صورت خیلی غلیظ همچنان ادامه پیدا کند. فراموش نکنید که در دوره 1352 تا 1357 بسیاری از این اختلافات به خاطر سلطه اختناق و استبداد مجال بروز پیدا نکرده بود و بنابر این آن هایی که آن خاطرات و آن دانسته هاو تجربه ها را سال ها با خود حمل می کردند برای اولین بار در دوره انقلاب اسلامی بود که توانستند حرف های خود را بزنند. من یادم هست که قبل از انقلاب دانشجوی اقتصاد در دانشگاه ملی آن زمان بودم، آقای دکتر منوچهر فرهنگ که استاد من در درس اقتصاد ایران بودند ، با اینکه ایشان چیزی در حدود 10 جلسه درباره ملی شدن نفت صحبت میکردند در کل این 10 جلسه حتی یکبار هم اسم دکتر مصدق را نیاوردند چراکه نام بردن از مصدق به عنوان یک مورد امنیتی به حساب می آمد. خاطرم هست که یکی از همکلاسی های ما بعد از اینکه ایشان 10 جلسه درباره ملی شدن صنعت نفت صحبت کردند ، ایشان به شوخی گفتند که استاد ما بالاخره نفهمیدیم که این کار خارق العاده که 10 جلسه وقت کلاس ما را گرفته است را چه کسی انجام داده است. من می خواهم بگویم که حتی دکتر منوچهر فرهنگ در سال 54 و 55 هنوز جرات بر زبان آوردن نام مصدق در سر کلاس را نداشت. بنابر این آن سایه سنگین کودتا مجال و مفری برای مطرح کردن عالمانه و مستند آنچه که گذشته است پدید نیاورده بود. این طبیعی بود که با خلق فرصت ناشی از پیروزی انقلاب اسلامی آن مباحث دوباره زنده شود شما دقت داشته باشید که به خاطر سایه شوم استبداد ما درباره مشروطه و مشروعه هم هنوز که هنوز است مسائل حل نشده بی شمار داریم و هنوز هم جای اینکه بحث های خیلی جدی تر به صورت تتبعی و منصفانه صورت پذیرد وجود دارد. چندی پیش با آقای معادیخواه گفت و گویی داشتم. ایشان می گفتند که ما آن زمان رفتار خوبی با بنی صدر نداشتیم. ایشان گفتند که بنی صدر چندین بار به سمت ما آمد و ما برخورد خوبی نداشتیم. شما اول فرمودید که حزب برای این تشکیل شد که همه طیف ها را شامل شود ، اما چرا برخی مانند جریان بنی صدر بیرون حزب ماندند وبه رقابت پرداختند؟ شخصا خیلی علاقه مند هستم که مطالب جناب آقای معادیخواه را در این زمینه ببنیم چراکه من به ایشان خیلی احترام می گذارم و ایشان را یک عالمِ منصفِ محقق می شناسم و از طرفی با این گفته ای که شما از ایشان نقل کردید مخالف هستم. واقعیت این است که همان اوائل تاسیس حزب جمهوری اسلامی ، آیت الله شهید دکتر بهشتی یک جلسه ای را در حزب جمهوری اسلامی تشکیل دادند که در آن جلسه خودشان، آقای بنی صدر، من و شهید حسن اجاره دار حضور داشتیم. در آن جلسه آقای بهشتی با نهایت صمیمیت و صفا گفتند که ما در درون حزب جمهوری اسلامی به تلاش های شما احترام می گذاریم و دلمان می خواهد که از امکانات تشکیلاتی حزب چیزی برای کمک به شما دریغ نشود و برای اینکه ارتباط روشن و منظمی بین حزب و آقای بنی صدر وجود داشته باشد ، ایشان من و شهید حسن اجاره دار را به عنوان رابط معرفی کردند و ما تلفن رد و بدل کردیم. برداشت من این است که اینطور نبود که ما بنی صدر را پس بزنیم، برداشت عکس است. همه شواهد دیگر هم حکایت از این دارد که حتی یک مورد بی اخلاقی از ناحیه رهبران حزب و به ویژه آیت الله شهید دکتر بهشتی نسبت به بنی صدر روا داشته نشد. به خاطر دارم و احتمالا آقای معادیخواه هم باید یادشان باشد که در همان جلسات هفتگی که مسئولان قوای مختلف دور هم در حزب جمع می شدند و نهایتا فاجعه هفتم تیر هم در یکی از همان جلسات اتفاق افتاد، خاطرم هست که حتی در اوج اختلافات بین حزب جمهوری اسلامی و بنی صدر یکی از اعضای آن جلسه در سخنرانی خود از یک تعبیر غیر مودبانه در مورد بنی صدر استفاده کرد و کسانی که آن جلسه را حضور داشتند حتما گواهی می دهند که شدت برافروختگی و ناراحتی و عصبانیتی که از آیت الله شهید دکتر بهشتی ظاهر شد آنقدر بی سابقه بود که همه را شگفت زده کرد. آن فرد هم یک روحانی نسبتا شناخته شده بود. آقای بهشتی گفتند که اجازه نمی دهم که کسی از موازین اخلاقی عدول کند. ما اختلاف برداشت هایی با آقای بنی صدر داریم و بر اساس میزانی به نام رهنمودهای امام خمینی این اختلافات را حل و فصل می کنیم و نمی گذاریم این تبدیل به یک جنگ حیدری و نعمتی بشود. حتی فراتر از آن می خواهم این را بگویم که همین چند سال پیش جمعی از دوستان که ارادت دیرینه به آیت الله موسوی اردبیلی داریم ، در اوائل تیرماه خدمت ایشان رسیدیم، وقتی آقای موسوی اردبیلی چشمشان به چهره فرزند برومند آیت الله شهید دکتر بهشتی افتاد ناخودآگاه یک حالت تاثر و تالمی به ایشان دست داد و مقداری گریه کردند و بعد به عنوان هدیه ای به دکتر محمدرضا بهشتی گفتند که من خاطره ای برای تو نقل می کنم تا به اینکه فرزند شهید بهشتی هستی به خود ببالی. بعد فرمودند که بعد از ماجرای پنهان شدن بنی صدر و فرار او مساله ای پیش آمد ، کمیته انقلاب اسلامی سودابه سدیفی ( همسر یکی از نزدیکترین یاران بنی صدر) را به اتفاق همسر بنی صدر شناسایی و دستگیر کرده بودند. ایشان می فرمودند که من از این قضیه مطلع نبودم. اما علی الظاهر شهید بهشتی مطلع شده بودند و می گفتند که با وجود همه آن سوابق دوستانه و عمیقی که بین ما وجود داشت، آقای بهشتی بر سر من فریاد کشیدند و گفتند که شنیده ام که شما همسر بنی صدر را دستگیر کرده اید، ما با بنی صدر اختلافاتی داریم و اگر خطاهایی هم کرده باشد هنوز به خطاهای او یک دادگاه صالح رسیدگی نکرده است، اما حتی اگر آن دادگاه صالح رسیدگی کند و بنی صدر را مجرم بداند هم هیچکس در ایران حق جسارت و تعرض به حقوق همسر ایشان را ندارد. ایشان فرمودند که مگر قرار است ما دوباره مناسبات ساواک را اینجا بازسازی کنیم؟! آقای موسوی اردبیلی فرمودند که شهید بهشتی به من مهلت دادند و گفتند که ظرف کمتر از 24 ساعت همسر بنی صدر باید آزاد بشود، ایشان همچنین از قول شهید بهشتی نقل کردند که ایشان فرمودند که من می خواستم که مستقیما و راسا این کار را بکنم اما چون همیشه به قانون احترام می گذارم و این ابتدا در حیطه اختیارات دادستان کل است و اگر آنجا تعللی پیش آمد رئیس دیوان عالی کشور باید مداخله کند، این اخلاق را رعایت کردم و ابتدا با شما در میان می گذارم و از شما می خواهم که پیگری کنید ولی اگر کوچکترین تعللی بشود خودم شخصا این کار را خواهم کرد. آیت الله موسوی اردبیلی گفتند که آقای بهشتی این کار را کردند و قاطعانه موجبات آزادی همسر بنی صدر را فراهم کردند. صمیمانه عرض می کنم که به آقای معادیخواه خیلی احترام می گذارم و ایشان را در داوری هایشان فرد منصفی می دانم و دوست دارم استدلال های ایشان را بشنوم. البته منظور آقای معادیخواه انتقادشان نسبت به رفتار شخصی خود و برخی از انقلابیون اول انقلاب است. ایشان خاطره ای هم که تعریف کردند برخورد شخصی خودشان بود. اگر شخص خودشان را می گویند ، من صددرصد اعتماد می کنم. اما اینکه از آن حرف اینگونه استنباط بشود که این یک حرکت جمعی اتخاذ شده از سوی حزب باشد، قاطعانه می گویم که مطلقا چنین چیزی نبود و آقای بهشتی اتفاقا در جهت عکس آن حرکت می کردند. اختلافات با بنی صدر از کی شروع شد؟ چرا بنی صدر در حزب نبود؟ کسانی که سوابق آقای بنی صدر در قبل از انقلاب را می دانند، می دانند که ایشان شخصی بودند که عادت به تک روی داشتند و چیزهایی که ما مستقیما از ایشان دیدیم و یا به واسطه شنیدیم حکایت از این داشت که ایشان خودشان را یک تافته جدابافته ای بر فراز سایر موجودات می دانستند. می خواهم بگویم که مکررا آقای بهشتی می فرمودند که به ایشان هم گوشزد کرده ام که ترجیح ما این است که ایشان هم در داخل حزب بیایند و ما به صورت جمعی این مسیر را جلو ببریم. ولی صرف نظر از اینکه بخواهم از رفتارهای بعدی ایشان استنتاج هایی در این زمینه بکنم، حد اقل چیزی که می توانم بگویم این است که این پیشنهاد با ایشان درمیان گذاشته شده بود اما ایشان خودشان به هر دلیل نپذیرفتند. یعنی منعی از جانب حزب وجود نداشت و به شرحی که اشاره کردم حتی پس از اینکه ایشان از ملحق شدن تشکیلاتی به حزب منصرف شدند، آقای بهشتی اصرار داشتند که یک ارتباط منظم و سالمی فیمابین وجود داشته باشد. سایر گروه ها چرا با حزب همکاری نداشتند؟ مثلا نهضت آزادی یا ... آقای بهشتی دعوت عام کرده بودند ولی آن هایی که خودشان تشکل سازمان یافته و جا افتاده تری داشتند طبیعتا دوست داشتند که الآن که فرصتی در دوران جمهوری اسلامی فراهم شده است آزادانه در همان مجموعه خود کار را ادامه دهند. اما از طیف دوستانی که در نهضت آزادی نقش تاثیر گذار داشتند مانند آقای دکتر شیبانی ، این دعوت را پذیرفته بودند. این دعوت نشان می دهد که آقای بهشتی هیچ استثنایی قائل نشده بودند. پاسخ شهید بهشتی به این انتقاد که حزب جمهوری اسلامی همه قوای کشور را گرفته است چه بود؟ در آن زمان بخش قابل توجهی از نمایندگان مجلس، قوه قضاییه و پس از یک دوره ای قوه مجریه از اعضای حزب بودند. خوشبختانه در این زمینه مباحث بسیار ارزشمند و خیلی وسیعی از ایشان به یادگار مانده است. هم در زمان ایشان و هم پس از شهادتشان آثار زیادی در این زمینه از ایشان منتشر شد و هم پس از شهادت با کارهایی که خانواده گرامی آیت الله شهید دکتر بهشتی از کانال نشر آثار و اندیشه های ایشان انجام دادند، فکر می کنم یک ذخیره ارزشمندی در این زمینه وجود داشته باشد. شما اگر بخواهید بر فراز این گرد و خاک هایی که اغراض و منافعی را نمایندگی می کند در جستجوی واقعیت بربیایید، به نظر من سمت گیری هایی که تحت مسئولیت آیت الله شهید دکتر بهشتی در این زمینه اتخاذ شده جزو افتخار آمیزترین کارنامه ها برای فعالیت های تشکیلاتی در ایران به حساب می آید. احتمالا در نسل شما قلیل اند کسانی که بدانند که وقتی آقای بنی صدر به ریاست جمهوری انتخاب شد کاندیدی که برای نخست وزیری مطرح کرد یکی از اعضای شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی(آقای میرسلیم) بود. در داخل شورای مرکزی حزب ببینید تحت الگوی مدیریتی شهید بهشتی چه فضایی بود. وقتی پیشنهاد در شورای مرکزی حزب بررسی شد اکثریت قاطع شورا گفتند که از نظر ما چون شهید رجایی از کاندیداهای حزبی مورد نظر آقای بنی صدر شایستگی بیشتری دارند ما به شهید رجایی رای می دهیم. شهید رجایی عضو حزب نبودند. این ها یک نقطه های زرین در تاریخ فعالیت های سیاسی و حزبی در ایران به حساب می آید. خود این مسئله یک گواه آشکاری برای این است که نزد آیت الله شهید دکتر بهشتی ضابطه ها و معیارها فصل الخطاب بودند، نه پیوندهای تشکیلاتی. من خاطرم هست که یک بار برادر بسیار عزیزم شهید حسن اجاره دار در یکی از جلسات مسئولین حزب، به شدت از شهید بهشتی انتقاد کردند و انتقاد ایشان این بود که شما در گزینش افراد برای مسئولیت های کشوری نسبت به اعضای حزب جمهوری اسلامی به صورت منفی با تورش عمل می کنید. استدلال شهید اجاره دار این بود که این دلیل روشنی دارد و پیشنهاد می کردند به شهید بهشتی و می گفتند که شما برای این مسئله چاره ای بیندیشید. بحث ایشان این بود که از آنجایی که این افراد در حزب از نزدیک با شما ارتباط دارند طبیعتا شما آشنایی عمیقتری با این ها دارید و بر اساس آن شناخت عمیقتر نسبت به این ها سختگیرانه تر عمل می کنید. اما افرادی که بیرون حزب هستند دلیلی نداریم که ضعف کمتری داشته باشند اما چون با شما ارتباط نزدیک ندارند ، شما اطلاع ندارید و بنابر این با آن ها خیلی سختگیرانه عمل نمی کنید. یعنی آن چیزی که در درون حزب وجود داشت این بود که تورش بر علیه آن کسانی بود که در داخل حزب بودند و به نفع آنهایی بودند که بیرون حزب بودند. من یادم هست که آقای بهشتی بحث آقای اجاره دار را به صورت اصولی پذیرفتند ولی گفتند که وقتی به هر حال در یک حدی راجع به یک فردی شناخت دارم نمی توانم این شناخت را نادیده بگیرم، اما آن نقد را پذیرفتند و از شهید اجاره دار خواستند که شما بیایید و کمک کنید که اطلاع من راجع به آن افراد بیرونی افزایش پیدا کند. واقعیت این است که ما در مشی و مرام شهید بهشتی هیچ نوع تمایلی به اینکه برخورد حزبی به معنای مصطلح دنیایی آن در گزینش افراد باشد نمی بینیم بلکه عکس آن را بیشتر می بینیم. کما اینکه درمورد شهید رجایی برای شما توضیح دادم و در مورد این اعتراضی که شهید اجاره دار کردند جلوه ای از این مشی شهید بهشتی وجود داشت. اما اگر بالغ بر 70 درصد کل جمعیت عضو حزب شده اند، شما هر کسی را که انتخاب بکنید به گونه ای جزو مجموعه به حساب می آید و کسانی که دست به این جنگ روانی زدند از نقص اطلاعات مخاطبانشان استفاده کردند و الا شما در سراسر کشور می بینید که برجسته ترین اسلام شناسان و مبارزان به عضویت حزب در آمده اند.بحث آقای بهشتی این بود که اگر این ها عضو حزب شده اند نباید جرم تلقی بشود و ما نباید به خاطر حرف این و آن به حقوق آن ها تعرض کنیم. من صمیمانه می گویم آنچه که برای آقای بهشتی حرف اول و آخر را می زد، ضابطه ها و معیارها و انصاف بود. اینکه هنوز هم ایشان مانند یک نور بزرگ بر تارک انقلاب اسلامی می درخشند به خاطر این است که ایشان از آن ملاحظات پست مادی عبور کرده بودند و به تعبیری که خودشان مطرح می کردند غایت کوشش های ایشان رضای خداوند و حاکمیت ارزش ها بود. حلقه اول نزدیکان شهید بهشتی چه کسانی بودند و الآن مواضع سیاسی کدام یک از آنها به شهید بهشتی نزدیک تر بودند. فکر می کنم پاسخگویی به این سوال با مشی و مرام خود آقای بهشتی هم سازگار نیست. تعبیری که همیشه ایشان برای ما به کار می بردند همان سخن علی ابن ابی طالب (ع) بود که می فرمودند معیارها مشخص است و شما اشخاص را با این معیارها بسنجید. من نام بردن اشخاص را در اینجا چندان ضروری نمی دانم و فکر می کنم که روح آقای بهشتی هم از این ارزش گذاری های اینچنینی شادمان نباشد. فکرمی کنم برای ملت ما این فرصت تاریخی وجود دارد که آثار شهید بهشتی را ملاحظه بکنند و تصور من این است که اگر ما روش شناسی شهید بهشتی را خوب مطالعه بکنیم هم می توانیم به بنیان های فکری کاستی های موجود بهتر دست پیدا کنیم و هم می توانیم هرکدام تلاش کنیم که به سهم خودمان به آن الگویی که شهید بهشتی از یک انسان مسلمان مسئول و منصف ارائه کردند نزدیک بشویم.