در باب قلم و سفارش، به مناسبت روز قلم
در روز قلم البته بهرسمِ متنهای رسمی و قالبی در ستایش ارزش و اهمیت و حرمت و شأن قلم چیزها میتوان نوشت. اما قلم اگر واقعاً قلم باشد و صاحبقلم واقعاً نویسنده، رسم و قالب هم نمیپذیرد؛ حتا به سود خود و در ستایش خود.
پس بیاییم در روز قلم به جای ستایش قلم از ناسازگاری قلم و سفارش بگوییم و از پیوند قلم با آزادی تخیل و فکر و بیان، که نوشتن همان آزادی است و قلم را نمیتوان در چارچوب سفارش و دستور و بخشنامه و مانند اینها مهار کرد؛ مگر اینکه قلم نه عجین با جان نویسنده که جامهای عاریتی باشد برای آنکه خود را نویسنده مینامد و بهواقع ادای نویسندگی درمیآورد که آن حسابش جداست. نویسندهی اصیل اما اگر هم خود را مجبور کند باز نمیتواند بهسفارش کاری بهدردخور عرضه کند و دست آخر چه بسا سفارشدهنده را پشیمان کند. حکایت ناسازگاری قلم و سفارش، که ناسازگاری قلم و قدرت نیز از آن میآید، حکایت استالین است و بولگاکف.
یورگن روله در کتاب ادبیات و انقلاب مینویسد که یکی از آرزوهای استالین جاودانه شدن در نوشتهای ادبی بوده است. آرزویی که روله از آن سخن میگوید استالین را بر آن داشت که در سال 1937 سراغ میخائیل بولگاکفِ قصهنویس و نمایشنامهنویس برود و به او سفارش نوشتن نمایشنامهای دربارهی خود را بدهد. دیکتاتور انگار میخواسته با یک تیر دو نشان بزند. هم بهقلمِ نویسندهای کاربلد جاودانه شود و هم شکوه و عظمتاش بر صحنۀ نمایش جلوه کند و اینگونه چشم بدخواهاناش را درآورد. (برای خرید کتاب آنلاین از بنوبوک هم اکنون اقدام کنید)
بولگاکف با توجه به شرایط دشواری که داشت سفارش استالین را پذیرفت. تئاتر او دربارهی مولیر توقیف شده بود. جان همسرش، یلنا، در خطر بود. مدتها بود نتوانسته بود چیزی بنویسد و چاپ کند و روی صحنه ببرد. در این شرایط نوشتن یک نمایشنامه، هرچند دربارهی زندگی استالین، مفری بود برای اندک رهاییای از این تنگناها، یا دستکم بولگاکف میپنداشت که چنین باشد. پس دستبهکار شد و نمایشنامهی «باتومی» را دربارهی استالین نوشت. اما در کمالِ حیرت، این نمایشنامه از جانب استالین نمایشنامهای خوب اما غیرقابل اجرا تشخیص داده شد. چه نیرویی در نوشته بود که علیرغم اینکه از دیکتاتور تصویری یکسره مثبت و قهرمانانه عرضه میکرد، باز هم او را میترساند و وادارش میکرد در برابر آن جانب احتیاط را رعایت کند؟ جان هاج در نمایشنامهای به نام «آقای نویسنده و همکارش» ماجرای نوشتهشدن این نمایشنامۀ سفارشی را دستمایۀ اثری طنزآمیز در باب رابطۀ قلم و قدرت قرار داده است. هاج در بخشی از مقدمهاش بر این نمایشنامه به این موضوع اشاره میکند که برای استالین «از طرفی، دورنمای نمایشنامهای به قلم بولگاکف وسوسهانگیز بود و، از طرف دیگر، یک مستبد باید مراقب تصویرش میبود.» هاج احتمال میدهد استالین امیدوار بوده باشد که این دو انگیزه با هم سازگار شوند اما از نتیجۀ کار ناامید شده بود. به اعتقاد هاج بولگاکف هم وقتی سفارش نوشتن این نمایشنامه را قبول کرده امیدِ آشتیدادنِ دو انگیزهی متناقض و ناسازگار را، یکی ستایش استالین و دیگری حفظ آزادی فردی که لازمۀ نوشتن و خلاقیت هنری است، در سر میپرورانده و دستآخر او هم مثل استالین ناامید شده است و ناخودآگاه یک ماشینِ ناکارآمد را به استالین تحویل داده است.
در نمایشنامۀ «آقای نویسنده و همکارش» میبینیم که بولگاکف عملا از نوشتن حتی یک سطر از نمایشنامۀ سفارشی دربارهی استالین عاجز است. زمان میگذرد و او هنوز چیزی ننوشته. دست آخر کار به جایی میکشد که خود استالین آستین بالا میزند و بولگاکف را در نوشتن این نمایشنامه یاری میکند. در واقع استالین به جای بولگاکف پشت ماشین تحریر مینشیند و مشغول نوشتن نمایشنامه میشود و جاهایی هم با بولگاکف مشورت میکند. بهتدریج اما آنقدر غرق نوشتن این نمایشنامه میشود که به بولگاکف میگوید کارهای حکومتیاش را او انجام دهد. بولگاکف جای استالین مینشیند. او ابتدا با شیوهها و دستورات خشن و سختگیرانۀ استالین مخالف است. بعد کمکم قدری مجاب میشود و گویی به این نتیجه میرسد که خودش هم اگر جای استالین باشد چارهای جز صدور چنین فرمانهایی ندارد. اما نوبت تصفیههای گسترده که فرامیرسد کار قدری پیچیده و بغرنج میشود. بولگاکف به استالین میگوید بهتر است دستور تحقیق بیشتر دربارهی کسانی که خائن بهحساب آمدهاند داده شود.
با پیشنهاد بولگاکف موافقت میشود، اما کمی بعد استالین میگوید که این پیشنهاد آش را بیشتر هم زده است. بولگاکف اینبار پیشنهاد تعبیۀ یک سیستم را برای مقابله با این بحران میدهد. استالین این پیشنهاد را میپسندد. این سیستم اما همان تصفیههای گسترده است. بولگاکف که میبیند پیشنهاد او به چنین فاجعهای انجامیده عذاب وجدان میگیرد. دوروبرش خالی شده است. اطرافیانش یکییکی به جرم خیانت ناپدید، دستگیر و یا کشته میشوند. پایان نمایش صحنۀ درگیری بولگاکف و استالین است و تماس استالین با یلنا برای اطمینانیافتن از اینکه بولگاکف مرده است.
جان هاج در نمایشنامۀ «آقای نویسنده و همکارش» وضعیت پیچیدهای را ترسیم میکند که از خلال آن نویسندهی آزادیخواه هیولایی استالینی را، هیولایی که آن را موجودی بیرون از وجود خود میپنداشت، در درون خود کشف میکند. هاج میتوانست این جابهجایی را تا به آخر پیش ببرد و از بولگاکف یک استالین تمامعیار بسازد؛ اما این کار را نمیکند. چنین فرجامی میتوانست پیچیدگی و ابهام نمایشنامه را از بین ببرد و آن را به یک نتیجهگیری ساده تقلیل دهد. هاج اما به جای این کار بولگاکف و استالین را در مرز بدلشدن به یکدیگر نگه میدارد. نه استالین به یک بولگاکف تمامعیار بدل میشود و نه بولگاکف میتواند خشونت استالینی را تا به آخر ادامه دهد. استالین نمیتواند به جای بولگاکف نمایشنامه را تمام کند و به سرِ کار خود برمیگردد. بولگاکف هم اما از تحویلِ متنی رضایتبخش عاجز است. اینجا پای ناخودآگاه نویسندهای اصیل و واقعی در میان است. دست به فرمان استالین مینویسد و فراتر از آن، دستِ استالین میشود؛ اما تخیل یاری نمیکند. بولگاکف هرچه زور بزند نمیتواند چیزی در ستایش استالین بنویسد که از دل برآید. شاید اگر هنرمند میانمایهتری بود میتوانست، اما بولگاکف نه. وحشت استالین نیز درست از همین تخیل و ناخودآگاه اخلالگرِ نویسندهای اصیل و صادق است. از کانونی در درون نویسندهی درجهیک که در برابر قالبها و چارچوبها مقاومت میکند، حتی اگر آگاهانه خواسته باشد به خواست قدرت و به سفارش تن بدهد. استالین میترسد که مبادا بولگاکف پسِ پشت این نمایشنامۀ سفارشی با طنز زهرآلودش او را دست انداخته باشد و این کار را چنان مخفیانه و با ظرافت انجام داده باشد که دیکتاتور نتواند بویی از آن ببرد، اما اهل ذوق نکته را بگیرند. پس حتا اگر نشانهای هم مبنی بر این تخطی نیافته باشد باز ترجیح داده که احتیاط کند. هراس از این توطئۀ پنهان در پسِ پشت سطرهای ستایشآمیز شاید ناشی از فعالشدن نیمۀ بولگاکفیِ استالین باشد. او این ترس را با نیمۀ پنهان وجودش که رؤیای نمایشنامه نوشتن در آن خانه کرده، احساس میکند و شاید به یاری همین نیمۀ بولگاکفیِ وجودش است که سستی و تصنعی بودن متن را درمییابد. اما نیمۀ استالینی چنان غالب است که نمیگذارد نیمۀ بولگاکفی پروبال بگیرد. همانطور که بهعکس، غلبۀ نیمۀ بولگاکفیِ بولگاکف هم نمیگذارد که او به نیمۀ استالینی وجودش پروبال دهد و به یک استالین تمامعیار بدل شود، وگرنه چه کسی است که نشانی از شَر در وجودش نباشد. شمّ قویِ نویسندگی اما نمیگذارد که بولگاکف به یک استالین تمامعیار بدل شود. دست مینویسد و دل چنان از نوشتن سر باز میزند که تمام سطرهای ستایشآمیزِ استالینپسند داد میزنند که تصنعیاند؛ چنانکه در جایی از نمایشنامهی «آقای نویسنده و همکارش» مأمور ان.کا.و.د دربارهی «گارد سفید»، همان نمایشنامهی بولگاکف که با دستکاری اجازهی اجرا گرفت و استالین هم از کشتهمردههای آن بود، به بولگاکف میگوید که این نمایش خزعبل است و قهرمانهای آن طرفدار تزار هستند. بولگاکف حرف مأمور را با این توضیح که قهرمانان نمایش او آخرش بلشویک میشوند تصحیح میکند. مأمور جواب میدهد: «بله، آخرش توبه میکنن، اما معلومه از ته دل نیست، همونطور که معلومه نمایشنامهنویس هم از ته دل ننوشته.»
مسئله این است که وقتی قلمِ نویسندهای که نوشتن با جاناش عجین شده است به چرخش درآید قابل پیشبینی نیست که حاصل چه میشود. این است ناسازگاری آزادی قلم با انحصارطلبی قدرت. قلم با اندیشه و تردید و تخیل و پرسش و امور غیرقابل پیشبینی سروکار دارد و قدرتِ خودکامه با امور قطعی و از پیش اندیشیده و تحت نظارت و کنترل درآمده و جوابهای حاضر و آماده. قلم چندان به اختیار و تحت انقیاد نویسنده نیست و بازیگوشانه و بیرون از اختیار و آگاهی نویسنده به همهجا سرک میکشد. از همین رو استالین ترجیح میدهد اصلاً ریسک نکند و حتا به نمایشنامهای که بهسفارش خودش نوشته شده و در آن تصویری قهرمانانه از او ارائه شده نیز اجازهی اجرا ندهد.
حالا نوبت کتاب است
اگر کتابخوان بودهای و هنوز «دیگری بودن» را کشف نکردهای، یا اگر هنوز برای مطالعه در پی انگیزههای بیشتری هستی، جان کلام ما به تو این است: "حالا نوبت کتاب است". نوبت این که تو هم بخشی از روند همان همدردی باشی؛ این همدردی که جز از راه ارتباط با دیگری و درک و دریافت او حاصل نمیشود.
bennubook جایی است که در آن خواندن برایمان یک وظیفه، تعهد، جبر یا ترس از جا ماندن از قافله کتابخوانها نباشد. ما اینجا درباره کتابها حرف میزنیم، شما را با برگزیدههایشان آشنا میکنیم و میکوشیم با رساندن کتابها به دست خواننده، آنها را با جهانها و آدمهایی نو پیوند دهیم و جزئی از جادوی قدرتمند کتابها باشیم.