خواب عجیب مقام بلندپایه ارتش قبل از شهادت حاج قاسم
رییس مرکز مطالعات و تحقیقات راهبردی ارتش گفت: در یک جلسهای سردار سلیمانی را دیدم و دست به دامن ایشان شدم و تقاضا کردم که اجازه بدهد و زمینهای فراهم کند تا تعدادی از نیروی زمینی جهت فعالیت مستشاری در منطقه حضور پیدا کنند.
به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از دفاع پرس، گفتوگویی با امیر سرتیپ «احمدرضا پوردستان» رییس مرکز مطالعات و تحقیقات راهبردی ارتش و فرمانده سابق نیروی زمینی ارتش انجام شده است که بخشهای مهم آن در ادامه میآید.
ماجرای لوح اهدایی حاج قاسم/ رویای شهادت در کنار شهید سلیمانی
- در سال ۱۳۹۴ نیروی زمینی ارتش بهعنوان یکی از نیروهای پشتیبانیکننده نیروی قدس در حوزه برخی سلاحهای انفرادی، تکتیرانداز و سامانههای ارتباطی فعالیت داشت و در واقع از نیروی قدس پشتیبانی میکرد و این ارتباط میاننیرویی همواره وجود داشته است.
- در همان سال یک روز مسئول تحقیقات نیروی قدس سپاه پاسداران با بنده تماس گرفت و گفت سردار سلیمانی یک لوح تقدیر برای شما آماده کرده است که بنده با یک جلد کلامالله مجید آن را برایتان میآورم، و مقرر شد تا فردای آن روز به دفتر من در نیروی زمینی بیایند و لوح تقدیمی سردار سلیمانی را به بنده بدهند.
- اتفاقاً من همان شب در عالم رویا دیدم که در سوریه هستم و سردار سلیمانی از یک منزل بیرون آمدند و دارند برای انجام مأموریتی آماده میشوند؛ هنگامی که متوجه بنده شدند از ایشان درخواست کردم که اجازه بدهند که همراهشان باشم؛ سردار سلیمانی گفتند اشکالی ندارد، و ما دو نفری پشت یک وانت دوکابینه نشستیم؛ وانت وقتی شروع به حرکت کرد، وارد منطقه درگیری شد و من درگیری را از داخل ماشین میدیدم که ناگهان یک موشک ضد زره با ماشین ما برخورد کرد و در همان عالم رویا احساس کردم که شهید شدم و از اینجا به بعد دیگر من صحنه درگیری و آتش گرفتن خودرو را از بالا مشاهده میکردم و حتی در خواب متوجه شدم که پای راستم قطع شده و به طرفی افتاده است.
- به خاطر دارم در سیزدهم دیماه سال ۱۳۹۸ ساعت ۴ صبح بود که فرزندم من را از خواب بیدار کرد و گفت حاج قاسم سلیمانی را دیشب در سوریه به شهادت رساندند و بعد از آنکه من از نحوه شهادت ایشان مطلع شدم، ناخودآگاه آن رویای صادقه برایم تداعی شد با این تفاوت که ۵۰ درصد آن محقق شد و ۵۰ درصد دیگر آن متأسفانه محقق نشد و من توفیق همراهی ایشان را نداشتم.
استقرار ۴۰۰ قبضه توپ و گروه موشکی نازعات نزاجا در مرزهای غربی کشور
- یک بار جلسهای با فرماندهان غرب کشور برگزار کرده بودم که در اواسط نشست، گروه اطلاعات و پشتیبانی رزمی ما اطلاع دادند که منابع اطلاعاتی اخباری حاکی از آن دارند که داعش تا سعدیه و جلولا در عراق پیشروی کرده و در بخشهایی از این مناطق مستقر شده است.
- من با شنیدن این خبر، دستور دادم سه تیپ به سمت مرز حرکت کنند و به بچههای سنندج نیز گفتم که تمامی کالیبرهای توپخانه را در محل مورد نظر قرار دهند که پس از این فرمان، حدود ۴۰۰ قبضه توپ در مناطق مرزی کرمانشاه مستقر شد.
- بنده نیز بلافاصله با بالگرد به پادگان سرپل ذهاب رفتم و در جریان اطلاعات تکمیلی قرار گرفته و تقریباً برایمان مسلم شده بود که داعش تا سعدیه و جلولا آمده است، اما اینکه دقیقاً کجا استقرار یافته بودند، هنوز مشخص نبود.
- از اینرو تصمیم به شناسایی دقیق منطقه گرفته شد. تعدادی از خلبانان هوانیروز را جمع کردم و گفتم که باید به شناسایی برویم و احتمال درگیر شدن و شهادت هم وجود دارد؛ چون داعش از موشکهای استینگر و تاو آمریکایی برخوردار بود و این احتمال وجود داشت که بالگردهایمان را مورد اصابت قرار دهند.
- از میان خلبانان داوطلب خواستیم که الحمدلله همه اعلام آمادگی کردند و مقرر شد با یک بالگرد ۲۱۴ و دو بالگرد کبرا حرکت کنیم و سینهمال و ارتفاع پست، به طرف مواضع احتمالی دشمن جهت شناسایی پیش برویم.
چند بالگرد پشت نقطه صفر مرزی آماده پشتیبانی از تیم شناسایی بودند
- من گفتم چون ممکن است بالگردهای ما را مورد اصابت قرار دهند، بهتر است که چند بالگرد بیایند پشت نقطه صفر مرزی قرار بگیرند و منتظر باشند تا اگر بالگردهای ما را زدند، جهت کمک و بازگرداندن مصدومان و جنازههای ما وارد عمل شوند؛ چراکه تصویر خوبی نداشت که روز نخست درگیری، جنازه فرمانده نیروی زمینی به دست داعش بیفتد.
- به هر حال با تمهیدات لازم، عملیات شناسایی را آغاز کردیم؛ همراه با امیر قربانی فرمانده وقت پایگاه هوانیروز کرمانشاه که اکنون فرمانده هوانیروز ارتش هستند؛ البته فرمانده حفاظت منطقه و ۲ نفر دیگر از فرماندهان نیز همراهمان بودند که رفتیم از خانقین رد شدیم و تا نزدیکی سعدیه و جلولا رسیدیم.
- به سرعت مواضع داعش را رؤیت کردیم و برگشتیم؛ سپس مراتب را به ارتش و ستاد کل نیروهای مسلح اطلاع دادیم که داعش تا این منطقه آمده است و بعد از آن نیز خط قرمز ۴۰ کیلومتری را برای مقابله با داعش ترسیم و اعلام کردیم که هر کسی را که وارد این منطقه شود از بین میبریم.
تقاضای نزاجا برای حمله به داعش
- یک گروه موشکی زمین به زمین داشتیم که از موشکهای نازعات ۶ و نازعات ۱۰ برخوردار بودند؛ برای اینکه رعب و وحشت بیشتری در دل دشمن ایجاد کنیم، من دستور دادم که این گروه به منطقه بیاید.
- در واقع با اقتدار کامل در برابر دشمن قرار گرفتیم و یک دژ قوی ایجاد شده بود که در نهایت دیگر داعش نتوانست از سعدیه و جلولا جلوتر بیاید؛ ما حتی به مقامات مافوق خود اعلام کرده بودیم که اجازه بدهید ما به آنها حمله کنیم.
- نظر ما این بود که حالا که شکار در تیررس قرار گرفته است، بهتر است ما به آنها یورش ببریم؛ اما گفتند تدبیر این نیست که ارتش وارد عمل شود.
فرار داعش از حوالی مرزهای غربی ایران/ ما به اینجا نیامدیم که برگردیم!
- داعش از تاکتیک ایجاد رعب وحشت استفاده میکرد و میگفتند «النصرو باالرعب» و با همین تاکتیک با آتش زدن، منهدم کردن و غرق کردن افراد به دنبال ایجاد فضای ترس و خفقان بودند و در این رابطه نیز از فضای مدرن تصویربرداری تبلیغاتی و رسانهای استفاده کرده و کار را پیش میبردند.
- من به جهت این فضا بیشتر نگران سربازان بودم که خدایینکرده تحت تاثیر این فضا قرار نگیرند و پایشان بلغزد؛ اما در برخوردهایی که با این عزیزان داشتم، متوجه عظمت روحیشان شدم به طوری که من در برابرشان احساس کوچکی میکردم.
- هنگامی که بازدیدی از همان موضع تیپهای مستقر در منطقه داشتم، دیدم که سربازان تعدادی از اسامی را با عنوان شهید بالای سنگرهایشان زدهاند، (چون ما در زمان جنگ این کار را میکردیم) و بعد فرمانده گروهانشان گفت که این اسامی که در کنارش کلمه شهید درج شده در واقع اسامی همین سربازان است که اسم خودشان را نوشتهاند.
- من از یکی از این عزیزان سوال کردم که چرا اینکار را انجام دادید؟ ایشان در پاسخ گفت: ما به اینجا نیامدیم که برگردیم؛ ما آمدهایم تا آخرین نفس با دشمن بجنگیم.
- سپس عنوان کرد که اجازه دهید حالا که دشمن آمده است، ما به سمتشان حمله کنیم و هنگامی که این روحیه را دیدم، احساس کوچکی کردم.
- به نظر من به خاطر وجود فرماندهان لایق و با تدبیری چون سردار سلیمانی و چنین سربازان فداکار و متعهدی بود که داعش نتوانست به این کشور پا بگذارد.
برای حضور مستشاری در سوریه دست به دامن سردار سلیمانی شدم
- ما خیلی تلاش کرده و دست و پا زدیم تا به سوریه برویم، اما متأسفانه مسئولان ارتش و ستاد کل نیروهای مسلح موافقت نمیکردند.
- من بهعنوان فرمانده نیروی زمینی احساس میکردم که حتماً باید به منطقه بروم و شرایط منطقه را درک کنم؛ چرا که ما درک صحیحی از منطقه نداشتیم؛ اگرچه از تسلیحات، تجهیزات، نوع تاکتیکها کم و بیش با خبر بودیم، اما از نزدیک در جریان مقابله با دشمن قرار نداشتیم.
- بالاخره در یک جلسهای سردار سلیمانی را در ستاد کل نیروهای مسلح دیدم و دست به دامن ایشان شدم و تقاضا کردم که اجازه بدهد و زمینهای فراهم کند تا تعدادی از نیروی زمینی جهت فعالیت مستشاری در منطقه حضور پیدا کنند.
- البته ایشان به ما لطف داشتند، چون ما هم پیش از این کمک میکردیم و مراوداتی داشتیم؛ به هر حال ایشان در آن جلسه نگاه عمیقی به بنده کردند و خندیدند و چیزی نگفتند.
- من با خود گفتم احتمال اینکه حاج قاسم با درخواست ما موافقت کند، کم است؛ اما چندان طول نکشید که این مجوز از سوی سردار سلیمانی صادر شد و چندی بعد ستاد کل نیروهای مسلح ابلاغ کرد که تعدادی نیرو جهت حضور مستشاری در سوریه آماده کنید.
با حجم وسیعی از داوطلبان مواجه شدیم
- ما گفتیم باید برای نخستین اقدام، گام اول را محکم برداریم؛ لذا من سراغ بچههای تیپ ۶۵ رفتم که زبدهترینهای نیروی زمینی هستند؛ افراد را جمع کردیم و برایشان سخنرانی کردم و گفتم فضایی ایجاد شده تا ما تعدادی نیرو به سوریه بفرستیم؛ افرادی که داوطلب هستند، اسم خود را به فرماندهان اعلام کنند.
- بلافاصله با حجم وسیعی از داوطلبان مواجه شدم و افراد را تقسیمبندی کردیم و خداوند شاهد است که من از حضرت زینب (س) استمداد طلبیدم که هرکدام را که میخواهید خودتان انتخاب کنید. با این نیت قلم را حرکت دادم و افراد انتخاب و اعزام شدند.