هول همکلاسیشدن با کرونا
همان دم در مدرسه که دستهایش از دست مادرش جدا شد، با تردید پا به حیاط گذاشت، نیمی از صورت کوچکش را ماسک پارچهای پوشانده و انگشتان ظریف و کوتاهش در دستکش پلاستیکی گم شده بود. رفت و ایستاد گوشهای از حیاط مدرسه، مراقب بود به دیوار تکیه ندهد، احتیاط میکرد کسی نزدیکش نشود، حواسش بود به ماسکش دست نزند. با چشمهای نگران گاهی بچههای بزرگتر را میپایید که کنار هم ایستاده بودند و از خاطرات 7ماه گذشتهشان میگفتند و گاهی در مدرسه را نگاه میکرد که مطمئن شود مادرش هنوز هست و نرفته. «غزاله» کلاس اولی است و شنبه نخستین روزی بود که پا به دنیای جدید مدرسه گذاشت.
به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از همشهری، در ورودی مدرسه مثل هر سال نه خبری از منقل پر از اسپند بود که بوی خوشش، نوید یک شروع تازه را بدهد و نه قرآن که بچهها از زیر آن رد شوند، به جایش بابای مدرسه سمت راست با یک گالن 4لیتری مایع ضدعفونیکننده بر دست ایستاده تا کف کفش بچهها را قبل از ورود ضدعفونی کند و سمت چپ، معاون مدرسه با تب سنج در دست، پیشانی بچهها را نشانه میگیرد. در بلندگوهای مدرسه ابتدایی فجر میدان بهمن، هم به جای پخش آهنگ بویماه مهر و همشاگردی سلام، مدیر مدرسه پشت بلندگو یا دائم از بچهها میخواست که از هم فاصله بگیرند و یا به پدرها و مادرها تذکر میداد که وارد مدرسه نشوند و از تجمع در بیرون از مدرسه هم خودداری کنند.
والدین دانشآموزان اما گوششان به این حرفها بدهکار نیست، بعضیها با چشمهای نگران دائم به حیاط مدرسه سرک میکشند که ببینند چه خبر است و بعضیهای دیگر عصبانی و خشمگین منتظر فرصت که با مدیر مدرسه حرف بزنند. مادر غزاله جزو گروه دوم بود.
معلمان سرگردان بین حضوری و مجازی
معلمهای مدرسه هم حال و روز بهتری از والدین ندارند، در راهرو و دفتر مدرسه ایستاده و از پنجرههای غبار گرفته، حیاط را نگاه میکردند که ببینند بالاخره چقدر دانشآموز به مدرسه میآیند. چشمها مردد و پچپچهای نامفهوم زیر ماسک، حکایت از نگرانی میدهد. «حالا چه میشود؟ تکلیف چیست؟ ای کاش اگر قرار بود آموزشها حضوری باشد از خردادماه اعلام میکردند که برنامهریزی دیگری میکردیم.»
سپیده حمزهای، معلم کلاس چهارم دهها دغدغه دارد؛ از اینکه باید چگونه مراقب بچهها در کلاس درس باشد تا اینکه چگونه والدین را در سال تحصیلی کرونایی با خود همراه کند. «مهمترین مسئله ما معلمان بهخصوص در مقطع ابتدایی این است که چگونه بین کلاس حضوری و مجازی خود تعادل برقرار کنیم. من الان باید کلاس 30نفرهام را به 3 تا 10نفر تبدیل کنم و هر گروه 2روز در هفته به مدرسه بیایند. از آن طرف گفتهاند روزهایی که دانشآموز به مدرسه نمیآید، آموزش از طریق شبکه شاد دنبال شود. خوب من معلم در کدام فرصت و با کدام انرژی میتوانم هر روز هم آموزش حضوری و هم مجازی را دنبال کنم و برای هر دو تولید محتوا داشته باشم؟ حالا در دبیرستان که معلمان هر درس متفاوتاند این امکان وجود دارد، اما در مقطع ابتدایی کار بهمراتب دشوارتر میشود.»
سیل پروتکلها و توصیهها بر سر دانشآموزان
زنگ مدرسه به صدا در آمد و صفها شکل گرفت. فرناز محمدی، معلم کلاس پنجم میگوید که امروز کمتر از نصف دانشآموزانش به مدرسه آمدهاند. بقیه معلمها هم صف دانشآموزان کلاس خودشان را که دیدند همین را میگویند به غیر از معلم کلاس اول که بعد از شمارش بچههای داخل صف به این نتیجه میرسد به غیراز 2 نفر، همه دانشآموزانش به مدرسه آمدهاند: «کار برای بچههای کلاس اول خیلی سختتر است، بچهها باید همزمان 2 استرس را تحمل کنند، هم ترس ناشی از حضور در فضای جدید و هم ترس از کرونا که از سوی خانواده و جامعه به آنها منتقل شده است. شرایط برای کلاس اولیها از همه بدتر است.»
زنگ که به صدا در آمد، صف دانشآموزان مثل خطکش کجوکوله تشکیل میشود. بعضی خطکشها بلندند و برخی کوتاه. دورتر از خطکشهای نامنظم، والدین هنوز ایستاده و نظارهگر شروع سال تحصیلی جدید هستند.
دختر بچهها با مانتو صورتی و مقنعه سفید و ماسکهایی که بهصورتشان گشاد است، در هجوم پروتکلها و توصیهها و اوامر معاون مدرسه قرار میگیرند: «دختران گلم نباید با هم بازی کنید، دست به لوازم هم مثل مداد و دفتر نباید بزنید. با فاصله با یکدیگر از پلهها بالا بروید. از فردا برای خودتان یک بطری آب بیاورید. قبل از خوردن خوراکیها دستتان را بشویید. بعد از رفتن به دستشویی، دستهایتان را تمیز بشویید. همه با هم از پلهها پایین نیایید و...» در نگاه بچهها هیچچیز نیست.
کلاسها قرار است 10نفری تشکیل شود. 10نفر اول صف به کلاس میروند و 10نفر باقیمانده در حیاط میمانند تا نوبتشان شود. کلاسهای امروز 30دقیقهای است و فقط برای آشنایی معلم با دانشآموزان است. بچهها با همان پروتکلها وارد کلاس میشوند و پشت نیمکتها مینشینند. غزاله یکی از آنهاست. نشسته بر ردیف آخر، سمتی که پنجره باز هوای خنک شهریور را داخل کلاس کوچک مدرسه 22بهمن میریزد. نوبت به معرفی که میرسد، میایستد. «من غزاله دینوری...»
غزاله جان بلندتر خودت را معرفی میکنی. از پشت ماسک صدای نازک و آرامش را بلندتر که میکند، اشک توی چشمانش حلقه میزند. «من غزاله دینوری، هفتساله...» 4دانشآموز دیگر هم با گریه غزاله، گریهشان میگیرد.
معلم مستاصل میشود، حالا نه میتواند بچهها را بغل کند و نه بخواهد که مادرانشان به کلاس بیایند، تنها چاره را حرف زدن محبت آمیز مییابد:« بچهها امسال شما بزرگ شدید، قراره با هم خوندن و نوشتن رو یاد بگیریم، قراره دوستای جدید پیدا کنیم و کلی کتابهای قشنگ با هم بخونیم. مدرسه جای خوبیه، فقط باید مراقب هم باشیم که کرونا بین ما نفوذ نکنه و بخواد ما رو مریض کنه. شما دخترای قوی و زرنگی هستید...»
دخترها با سر آستینشان اشکهایشان را پاک میکنند: «فشار روی بچهها امسال خیلی زیاده، اونها هر روز در معرض خبرهای کرونا قرار گرفتند و خانواده هم خواسته یا ناخواسته اونها رو ترسوندن و حالا اینطور بیرون ریزی میکنند.»
اگر بچههای ما کرونا بگیرند، چه؟
صدای داد و فریاد پدرها و مادرها از کوچه بن بست مدرسه بالا گرفته و در راهروهای بلند و خلوت پیچیده و به کلاسهای درس رسیده است. مدیر مدرسه سعی میکند آنها را آرام کند، اما تلاشش بیفایده است: «اگر بچههای ما مبتلا شوند، ما چه خاکی به سرمان کنیم؟ مگر قرار نبود غیرحضوری برگزار کنید؟»، «بچههای ما کوچکاند، رعایت کردن موارد بهداشتی برایشان سخت است، اگر دستشان را به میز بزنند و به چشم یا دهانشان بمالند یا خسته شوند و ماسکشان را در بیاورند، چه؟»، «10توالت برای 300دانشآموز؟ 7تا آبخوری برای این همه بچه؟ با این وضع بچههای ما کرونا نمیگیرند؟»، «واقعا بعد از اینکه گروه اول از کلاسها خارج شدند، کلاس را برای بچههای ما که گروه دومند، ضدعفونی میکنید؟»، «تکلیف سرویس چه میشود؟ الان ما بالاخره سرویس بگیریم یا نه؟»
مدیر مدرسه با صورت قرمز و گرگرفته تلاش داشت که سؤالها را یکییکی پاسخ و به پدرها و مادرها اطمینان دهد که تا هفته آینده مشکلات برطرف شود. از والدین خواست طبق برنامه بچههایشان را به مدرسه بیاورند و مواد ضدعفونی هم در کیفشان بگذارند. آخر سر هم وقتی دید بیشتریها قانع نشدند، آب پاکی را ریخت روی دستشان و گفت: «هر کسی خواست میتواند فرزندش را با تلویزیون یا آموزش از راه دور هماهنگ کند و نیاورد به مدرسه. توان من و همکارانم همینقدر است.»
زنگ دانشآموزان نوبت اول که بهصدا درآمد، دختران با مانتو صورتی و مقنعه سفید و ماسکهایی که بهصورتشان گشاد است، بیرون میآیند تا همکلاسیهای دیگرشان سر کلاس بروند. غزاله مادرش را که دید، با احتیاط رفت سمتش و خواست که سریعتر بروند خانه. حیاط مدرسه پیر و کهنه خیلی زود خالی میشود و هیچ صدایی جز باد پاییزی زود هنگام در آن نمیپیچد: «سالهای گذشته، صدای خنده از در و دیوار مدرسه بالا میرفت، ولی امسال هیچ که هیچ.»
بابای مدرسه با آهی بلند در را میبندد تا نیمساعت دیگر. پدرها و مادرها هنوز بیرون مدرسه با هم بحث میکنند.