x
۰۹ / تير / ۱۳۹۹ ۰۷:۱۵

ماجرای مرگ 7پناه‌جو در مرز ایران و ترکیه

ماجرای مرگ 7پناه‌جو در مرز ایران و ترکیه

روزهای پایانی اسفندماه خانواده کامران گودرزی اطلاع دادند که فرزندشان در پی خروج غیرقانونی از کشور، در ترکیه مفقود شده است.

کد خبر: ۴۴۹۳۰۸
آرین موتور

به گزارش اقتصادآنلاین، شهرزاد همتی در شرق نوشت: جنازه کامران دو ماه بعد، همراه هفت پناه‌جوی اهل کشورهای دیگر داخل خاک ترکیه و در کوه‌های نزدیک شهر مرزی چالدران پیدا شد. طبق اعلام خانواده گودرزی، کامران متولد ۱۳۸۱، اهل تهران، در تاریخ ۲۸ اسفند ۹۸ از طریق مرز زمینی قصد ورود به خاک ترکیه را داشته که با «برخورد غیرانسانی پلیس ترکیه» در کوه‌های مملو از برف رها شده و جان باخته است. این گزارش روایت دو ماه بلاتکلیفی و حیرانی خانواده گودرزی از 25 اسفند 98 تا 27 اردیبهشت 99 است که در آخر منتهی به این شد که جسد پسرشان را میان جنازه‌های روی هم‌انبار‌شده‌ای در پزشکی قانونی چالدران شناسایی کردند.

آنها هفت نفر بودند؛ هفت نفر که به امید ادامه زندگی در جایی دیگر به کوه زده بودند تا شاید بتوانند برای خودشان زندگی بهتری بسازند؛ اما دو ماه بعد از شروع سفر، بعد از آب‌شدن برف‌های چالدران،‌ پلیس مرزی جنازه‌هایشان را روی کوه پیدا کرد. کامران هم یکی از آنها بود. فرزند سمیه و عباس که 40 روز است هر روز سر مزارش می‌روند و آن را گلباران می‌کنند؛ 17ساله‌ای پرشور که دلش می‌خواست جای دیگری زندگی کند. بعد از دو ماه بی‌خبری که کامران به خانه برگشت، تمامی محله خانی‌آباد، با ماشین‌های عروسی که قطار شده بودند، با زنان داغداری که کوچه را گلباران کرده بودند و برای جوانشان کل می‌کشیدند، از او استقبال کردند. کامران به خانه برگشت، اما بی‌جان و بدون آنکه بداند پدر و مادرش تمام مناطق مرزی ایران و ترکیه را برای پیداکردنش زیر پاگذاشتند، بدون آنکه 17سالگی‌اش را تمام کند.

به امید زندگی بهتر

خانه‌شان جایی در خیابان خانی‌آباد است. آپارتمانی تروتمیز که با خوش‌سلیقگی مادر جوان چیده شده است. در یکی از بوفه‌ها، وسایل به‌جامانده از کامران را گذاشته‌اند؛ مثل یک معبد. از 20 میلیون تومان پول نقد، لباس‌ها و کوله‌پشتی کامران، فقط پاسپورت، انگشتری مزین به نام خداوند ‌و دو ساعت که هر دو حدود ساعت 11:10 روز 29 اسفند از کار افتاده‌اند، به ‌جا مانده است. کامران پاسپورت قانونی داشت و می‌توانست حداقل تا ترکیه را به‌‌صورت قانونی از کشور خارج شود، اما همه‌گیری کرونا و بسته‌شدن راه‌های هوایی کامران را ترساند؛ ترسید که ماندگار شود،‌ برای همین 25 اسفند، کوله‌پشتی سنگینش را برداشت و از خانه خارج شد. وقتی خانواده‌اش به او گفتند که این راه سخت و بی‌بازگشت است، خندیده بود، ابروهایش را بالا انداخته بود و همان‌طور‌که به انگشتر خدایش بوسه می‌زد، گفته بود: «خدا از من مراقبت می‌کند».

گوشه‌ای از خانه‌شان طبقی گذاشته‌اند و اطرافش را شمع روشن کرده‌اند. در طبق کت‌و‌شلوار میهمانی کامران و کفش‌هایش را گذاشته‌اند. وسایل کامران حالا بخشی از چیدمان زندگی آنهاست. اتاقش دست‌نخورده باقی مانده و شب‌ها پدر روی تخت کامران می‌خوابد و به عکس‌ها و اعلامیه پسرش که روی دیوار جا خوش کرده است، نگاه می‌کند.

مادر و پدر کامران خیلی جوان‌اند؛ هیچ‌کدام هنوز به 40 سال نرسیده‌اند و کامران و برادر کوچکش، کامیار، حاصل زندگی مشترک آنها بودند. عباس، پدر کامران، کارمند یکی از شرکت‌های تابعه شهرداری است و خانه‌شان را چند سال قبل پیش‌خرید کرده‌اند؛ خانه‌ای که شاید یکی از زیباترین آپارتمان‌های کوچه باشد و حالا هنوز بعد از 40 روز سیاهپوش است. تمام دیوارهای آپارتمان مزین به عکس کامران و سیاهپوش است. خانواده‌اش هنوز دلشان نیامده خانه را از عزا درآورند و همسایه‌ها هم به احترام جوان خوش‌پوش ازدست‌رفته ساختمان که بوی عطرش همیشه در راهرو می‌پیچیده، حرمت صاحب عزا را نگه داشته‌اند. پدر کامران، ‌روی صندلی و کنار عکس پسرش نشسته و از دو ماه جهنمی‌اش روایت می‌کند: «من همه‌جا را دنبالش گشتم. اما ما مسیر را اشتباهی رفته بودیم. مسیرهایی که قاچاق‌برها برای بردن مسافران انتخاب می‌کنند هر بار متفاوت است. ما فکر می‌کردیم کامران از همان مسیری رفته که برادرم چند ماه پیش از کشور خارج شده بود. تمام این مدت من همه‌جا را گشتم... می‌دانید؟ ‌تمام فیش‌هایی را که دادگستری تحویلم داده بود نگه داشتم تا وقتی کامران وقت برگشت ببیند چقدر دنبالش گشتیم و بی‌خیال نبودیم... کامران بچه زرنگی بود، من خیلی متأسفم که این اتفاق برایش افتاد، ‌متأسفم که نتوانستم برایش کاری کنم... من همیشه هر کاری که کامران خواسته بود، برایش انجام دادم،‌ این تنها باری بود که نتوانستم به کامران کمک کنم و حالا قلبم درد می‌کند...».

بیش از دو سال پیش کامران تصمیم قطعی برای رفتن می‌گیرد. زندگی مرفه دایی‌ها در آلمان و تلاش عمویش برای خروج از کشور باعث شده بود کامران مصمم بشود که جایی دیگر را برای زندگی انتخاب کند. مادر درهم‌شکسته‌اش میان گریه‌هایش می‌گوید: «دایی کامران در آلمان لامبورگینی داشت. کامران می‌گفت مامان می‌روم آلمان، سوار لامبورگینی دایی می‌شوم، برایت عکس می‌گیرم می‌فرستم، آخ مادر... کامران معدلش 19 بود، اما تصمیم به رفتن داشت. یک سال‌و‌نیم پیش درسش را ول کرد که کار کند و برای رفتن پولش را جمع کند. در لاله‌زار استخدام یکی از قدیمی‌های لاله‌زار شد. ماهی یک‌میلیون و 200 هزار تومان درمی‌آورد و همه را جمع می‌کرد تا بتواند پولی برای رفتنش دست‌و‌پا کند. پدرش می‌گفت کامران من از زندگی کارمندی به جایی نمی‌رسم. تو بمان، من خانه‌ را می‌فروشم، ‌با هم یک مغازه در لاله‌زار می‌گیریم و کار می‌کنیم... اما کامران باید می‌رفت، نمی‌فهمید که ما نگرانیم، نمی‌خواست بپذیرد ممکن است موفق نشود، بچه‌ام رفت و زندگی ما هم تباه شد...». عباس صدایش می‌لرزد، ترجیع‌بند حرف‌هایش این است که کامران بچه زرنگی بود و اگر در ترکیه کسی به دادش می‌رسید و یک لقمه غذا می‌داد، حالا کامران دوباره سوار موتورش می‌شد،‌ به لاله‌زار می‌رفت و بعدازظهرها بوی خوش عطرش در ساختمان می‌پیچید.

مطابق روایت پدر کامران، ‌او 21 اسفند، به‌دلیل آنکه شنیده بود به‌علت کرونا مرزها به سمت یونان باز شده است، ضمن هماهنگی با قاچاق‌بر به سمت مرز حرکت می‌کند. عباس می‌گوید: «کامران پاسپورت داشت و من به او می‌گفتم کامران صبر کن تکلیف کرونا مشخص شود و قانونی از کشور خارج بشو، این مریضی بالاخره تمام می‌شود، عجله نکن. اما کامران می‌گفت: من دوست دارم بروم، زمینی می‌روم تا زندگی‌ام را جای دیگری بسازم. به کامران التماس می‌کردم، اما نشد جلوی او را بگیرم. از روزی که تصمیم قطعی گرفت تا وقتی رفت دو سال طول کشید. کامران اما آماده رفتن بود و کاری از ما برنمی‌آمد. اول قرار شد با دوستانش برود، با آنها هماهنگ کرده بود تا سه نفری خارج شوند، اما لحظه آخر آن دو نفر دیگر منصرف شدند و کامران تنها ماند. کامران به سمت شهرهای مرزی رفته بود و ما نتوانستیم منصرفش کنیم، بالاخره در سنی بود که نمی‌شد جلویش را بگیریم. ما چند روزی با او در تماس بودیم و مدام به او اصرار می‌کردیم که برگردد و او می‌گفت تصمیمم را گرفته‌ام، یا باید موفق شوم یا نه، این مسیر بی‌بازگشت است».

از پدرش می‌پرسم که کامران از چیزی فرار می‌کرد؟‌ او می‌گوید:‌ «نه... من احساس می‌کردم غرور جوانی به او اجازه بازگشت نمی‌داد. نمی‌خواست شکست را بپذیرد. به مادرش هم گفته بود که می‌خواهم مسیر را ادامه بدهم و به کشور مقصدم می‌رسم و در راه از خطرهای مسیر استقبال می‌کنم. کامران تصمیمش را گرفته بود... دایی‌هایش به او گفته بودند صبر کن تا ما برایت دعوت‌نامه بفرستیم، اما من نمی‌دانم چرا کامران به استقبال مرگ می‌رفت. بلندپروازی و شجاعتش این بلا را سر ما آورد و متأسفانه نترسیدنش باعث مرگش شد. می‌خواست آلمان درس بخواند، زندگی‌اش و همه‌چیز را دوباره بسازد. کامران می‌گفت زندگی من اینجا نیست. 21 اسفند از تهران خارج شد و 28 اسفند خبر داد که در حال حرکت به سمت مرز هستند. کامران نصف پولی که با قاچاق‌بر وعده کرده بود، یعنی نزدیک شش میلیون تومان را داده بود و قرار بود که بقیه پول را در مرز یونان تحویل بدهد. اما وقتی جسد کامران پیدا شد پول کمی همراهش بود. به او گفته بودیم پول‌ها را در جاهای مختلف لباس و کیفش جاسازی کند تا پولش را از دست ندهد. بعد فهمیدیم حتی پولش را هم از او گرفته بودند. کیف گردنی کامران هم همراهش بود، اما فقط پاسپورت و کیف باقی مانده بود، ‌من مطمئنم پسرم به‌سادگی نمرده است. 28 اسفند بود که حدود ساعت 9 شب با کامران تماس گرفتیم و دیدیم در دسترس نیست و اپراتور با زبانی غیرفارسی صحبت می‌کرد، طبق تجربه فهمیدم که اعتبار کامران تمام شده و من تلفن کامران را شارژ کردم و به کامران زنگ زدم، او گفت من گم شده‌ام و مچ پایم آسیب دیده و گروه من را جا گذاشته‌اند. کامران سابقه کوهنوردی داشت، به او یاد دادم که چطور خودش را به پایین کوه برساند. نزدیک پنج صبح تلفن همراهش خاموش شد و من فکر کردم بچه از کوه به پایین پرت شده است. به قاچاق‌بری هم که کامران را برده بود زنگ زدیم و بعد از تماس ما تلفنش را خاموش کرد. ساعت 10 صبح به کامران زنگ زدم و گفت نزدیک جاده هستم. به‌شدت خسته و گرسنه بود و پایش آسیب دیده بود، به کامران گفتم خودش را همان‌جا در ترکیه به یک روستا یا شهر نزدیک برساند و از مردمش کمی غذا طلب کند تا فکری بکنیم. کامران دو ساعت بعد با گریه به من زنگ زد و گفت در روستایی مرزی، مردم احتمالا از ترس کرونا او را بیرون کرده‌اند و با چوب کتکش زده‌اند و سرش شکسته... من باورم نمی‌شد با یک میهمان چنین کرده باشند، دلم می‌خواهد عکس کامران را ببرم و به آنها نشان بدهم و بگویم که چطور توانستید این بلا را سر این بچه بیاورید... . به کامران گفتم تصمیمت چیست؟‌ گفت بابا می‌خواهم برگردم... گفتم کامران خودت را تسلیم پلیس ترکیه کن، آنها حتما می‌توانند کمکت کنند و تو را به ایران می‌رسانند. من فکر می‌کردم امین‌تر از پلیس وجود ندارد و فکرش را هم نمی‌کردم که این بلا سر کامران بیاید».

پدر کامران می‌گوید که یک ساعت بعد کامران تماس می‌گیرد و می‌گوید که خودش را تسلیم پلیس ترکیه کرده و حالا در حیاط اداره پلیس با مهاجران غیرقانونی بی‌شماری نشسته‌اند. دوباره که با او تماس گرفته‌اند،‌ کامران وحشت‌زده بوده... . او می‌گوید: «به ما گفت بابا تو رو خدا به من زنگ نزنید، گوشی من را می‌گیرند، آن‌قدر کتکم زدند که دیگر نا ندارم، ‌تو رو خدا تماس نگیرید... این آخرین تماس من با کامران بود. بعد تلفنش خاموش شد و دو ماه بعد جسدش را پیدا کردند».

سفر   بی‌بازگشت

به گفته خانواده گودرزی و آنچه پلیس مرزی به اطلاع خانواده آنها رسانده، پلیس ترکیه بعد از گرفتن وسایل کامران و دیگر پناه‌جویان آنها را نزدیکی مرز ایران، در کوه‌های چالدران که صعب‌العبورترین مسیر برای پناه‌جویان است رها می‌کند، به امید آنکه پیدا نشوند و نتوانند بگویند که پلیس ترکیه چه رفتاری با آنها کرده است.

بعد از خاموش‌شدن تلفن همراه کامران، پیگیری‌ آنها در مناطق مرزی شروع می‌شود، پیگیری‌ای که به‌دلیل مصادف‌شدن با نوروز و شیوع کرونا هر روز سخت‌تر می‌شود. تنها یک امید برای آنها باقی مانده و آن این است که کامران در یک کمپ ترکیه‌ای در قرنطینه دوران کرونا به‌سر می‌برد و به‌زودی با آنها تماس می‌گیرد. اما 27 اردیبهشت، پلیس مرزی چالدران ضمن تماس با پدر کامران به او اعلام می‌کند که بعد از آب‌شدن برف‌ها، پلیس اجساد هفت پناه‌جو را پیدا می‌کند که بخشی از آنها به‌دلیل حمله گرگ از بین رفته‌اند. اما جنازه‌ای که نسبتا سالم است، احتمالا جنازه پسر عباس است؛ کامران که برای زندگی بهتر، جانش را فدا کرد بود... 

پدر کامران که به‌سختی صحبت می‌کند، می‌گوید: «من واقعا از تمامی کادر پلیس ایران و وزارت خارجه ممنونم؛ من حتی به تلفن همراه آقای عراقچی زنگ زدم و ایشان قول پیگیری به من دادند. قاضی کشیک چالدران به من گفت شاید من بتوانم حق تمامی بچه‌هایی را که در این راه نابود شدند، بگیرم. قلبم و زندگی‌ام شکسته و من فقط می‌خواهم بدانم چرا پلیس ترکیه چنین بلایی سر پسرم آورده است».

بنا به گفته عباس گودرزی، اجساد پیدا‌شده همراه کامران گودرزی، ملیت‌های مختلفی داشتند، افغانستانی، بنگلادشی و پاکستانی. پس از رسیدن عباس به چالدران مشخص شده است که مابقی اجساد به‌دلیل آنکه شناسایی نشده‌اند و کسی هم پیگیر آنها نبوده، به دستور قاضی همان روز دفن شده‌اند.

رفتار خشونت‌آمیز پلیس ترکیه با پناه‌جویان سابقه دارد. در سال 2019 نیز خبرگزاری آناتولی از کشف اجساد پناه‌جویان در مرز این کشور خبر داده بود. مطابق آنچه در خبرها منتشر شده، پیش‌تر نیز پلیس ترکیه با گاز اشک‌آور به استقبال پناه‌جویان رفته است.

ماجرای بدرفتاری با پناه‌جویان نه فقط در این سوی مرزهای ترکیه که حتی در مرزهای غربی این کشور با یونان هم تکرار شده است. همین چندی پیش رجب ‌طیب‌اردوغان، رئیس‌جمهوری ترکیه، اعلام کرد که این کشور از این پس نمی‌تواند مانع ورود پناه‌جویان به اروپا شود و مرزهای خود را باز می‌کند. این تصمیم باعث شد پناه‌جویان به سوی مرزهای یونان و به طرف اتحادیه اروپا روانه شوند. مطابق صحبت‌های منتشرشده از سوی فعالان حقوق پناه‌جویان و گزارش‌های منتشر‌شده از رفتار غیرانسانی نیروهای پلیس مرزی ترکیه با پناه‌جویان در برخی موارد، پلیس این کشور پس از بازداشت پناه‌جویان آنها را روانه کمپ‌هایی می‌کند که شبیه به بازداشتگاه هستند؛ کمپ‌هایی که در ترکیه به اردوگاه‌های دیپورت مشهور شده‌اند: این کمپ‌ها شبیه بازداشتگاه یا زندان است. پناه‌جویان مدتی در این کمپ‌ها سپری می‌کنند و بعد به کشور خودشان بازگردانده می‌شوند.

ماجرای تکراری

در بهمن سال گذشته نیز مطابق اعلام سازمان حمایت از حقوق بشر ۱۳ پناه‌جو در مرز ایران و ترکیه بر‌ اثر سرما جان خود را از دست دادند. یک گروه حقوق بشری ترکیه در استان وان اعلام کرده است که پناه‌جویان از شهروندان افغانستان و سوریه بودند و در کولاک گرفتار شدند. دکتر ذاکره حکمت، مدافع حقوق پناه‌جویان افغان در ترکیه و عضو مؤسس «انجمن همبستگی و همدردی با پناهندگان افغان»، درباره اجساد کشف‌شده با اشاره به اینکه پیش‌تر نیز این اتفاق افتاده است، در‌این‌باره گفته بود: «حادثه کشف اجساد قبلا هم اتفاق افتاده است و ما هر سال شاهد این ماجرا هستیم. پناه‌جویان به شکل غیرقانونی وقتی بخواهند وارد ترکیه بشوند مجبورند از مرزهای مناطق کوهستانی ترکیه عبور کنند. وقتی مهاجران با پای پیاده این مسیر را طی می‌کنند دچار مشکل می‌شوند و بعضی از آنها زیر چندین متر برف می‌مانند و از شدت سرما یخ می‌زنند و می‌میرند. روی اجساد را برف می‌گیرد اما بعدا با آب‌شدن برف‌ها مردم محل با پخش‌شدن بوی اجساد آنها را کشف می‌کنند و به ژاندارمری خبر می‌دهند».

کمتر از چهار ماه پیش از انتشار خبر جان‌‌باختن کامران گودرزی، جسد ۱۳ نفر شامل ۱۰ پناه‌جوی افغان و سه پناه‌جوی دیگر، در کوهستان‌های برفی مرز ترکیه و ایران پیدا شد. دفتر فرماندار شهر وان در ترکیه در واکنش به انتشار این گزارش، در بیانیه‌ای اعلام کرد که خبر کشته‌شدن مهاجران «غیرقانونی» بر ‌اثر سرما به دست مقامات محلی رسیده اما به‌دلیل شرایط بد آب‌‌و‌هوایی در منطقه و احتمال بروز بهمن، نتوانسته‌اند خود را به منطقه برسانند. در این بیانیه همچنین آمده بود که دفتر فرمانداری، مقامات نظامی و حقوقی را از این اتفاق مطلع کرده و آنها بعد از «عادی‌شدن شرایط آب‌‌و‌هوایی به این موضوع رسیدگی خواهند کرد».

خانواده کامران گودرزی دیگر چیزی برای از‌دست‌دادن ندارند. پدر کامران می‌گوید فقط به امید مشخص‌شدن دلیل رفتار پلیس ترکیه با پسرش زنده است. او می‌خواهد پیش از مرگش دلیل این ماجرا را بداند. کامران با مرگش روح جوانی را از خانواده‌اش گرفته و زندگی آنها تقریبا متلاشی شده است؛ خانه‌ای که به سلیقه سمیه، مادر جوان کامران، چیده شده، از صدای خنده و امید خالی است. پدر کامران هرگز اجازه نداد که سمیه تصاویر پیکر فرزندش را ببیند، اما درست وقت خداحافظی به ما می‌گوید:‌ من از وقتی جسد کامران را دیدم، یک خط روی سینه‌ام درد می‌کند. چیزی در من مرده که دیگر زنده نمی‌شود. قلب من و مادرش مثل ساعت‌های به‌جا‌مانده از کامران در ساعت 11، بیست‌ونهم اسفند یعنی همان ساعتی که احتمالا کامران از دنیا رفته، از تپش ایستاده و حالا به امید دادخواهی منتظر هستیم که صدای ما به گوش مسئولان برسد. کامران گودرزی حالا قاب عکسی روی میز خانه‌شان است، چشمان امیدوار او در عکس که به دنبال زندگی بهتر بود، حالا برای همیشه بسته شده است و فعالان حقوق پناه‌جویان امیدوارند دادخواهی این چشمان امیدوار، قربانی روابط دیپلماتیک دو کشور ایران و ترکیه نشود.

نوبیتکس
ارسال نظرات
x