قصه تکراری این روزهای آدمهای کرونایی
آخرین تصویری که از «محسن»، پشت پلکهایش گیر کرده، چشمهایی متورم و گودافتاده، صورتی سیاه و کبود است و بعد از آن جسدی کفنپوش و بستهبندی شده که هیچ شباهتی به «محسنِ» ٢٦ روز پیش نداشت.
به گزارش اقتصادآنلاین، شهروند نوشت: آن روز صبح، ساعت یازده و نیم که آمبولانس بیمارستان «خورشید» به «باغ رضوان» رسید، در گورستان به این عظمت، تنها صدای شیون و فریاد پنج، شش نفر آدم شنیده میشد؛ مادر، پدر، خواهر، برادر و دو دوست «محسن» که هر کدام با فاصله یکمتری کنار هم ایستاده بودند و اجازه نزدیکشدن به او را نداشتند: «هیچ کس نبود زیر تابوت پسرم را بگیرد و لاالهالاالله بگوید. مأموران باغ رضوان با لباس خاص و دستکش او را به خاک سپردند. هر چه گریه و زاری کردم که طوری نیست من هم کرونا بگیرم، اجازه ندادند پسر ٣٥ سالهام را ببینم. خاکش که کردند یکییکی سر خاک رفتیم و فاتحه خواندیم؛ انگار که بچهام بیکس و کار باشد.» ٢٦ روزی که «محسن» به دلیل کرونا در بیمارستان بستری بود، برای مادرش ٢٦ سال طول کشید و با صدای هر زنگ تلفن بدنش به لرزه درمیآمد. هفت صبح ششم فروردین ماه زنگ تلفن بالاخره خبر مرگ «محسن» را به مادرش داد: «پسرم سالم بود. نهم اسفند تب و لرز کرد. سرفه امانش نمیداد. تا دو، سه روز هر چه دکتر میرفتیم نمیتوانستند تشخیص بدهند مشکلش چیست. دارو میدادند، اما خوب نمیشد. آن موقع درباره کرونا چیزی نمیدانستیم. فکر میکردیم این مریضی فقط در قم وجود دارد.» به بیمارستان خورشید که رفتند، سیتیاسکن که گرفتند، معلوم شد محسن کرونای شدید گرفته است: «دکتر داشت به بقیه همکارانش میگفت. فکر میکرد من نمیشنوم. همان روز بستریاش کردند و دیگر من ندیدمش تا روزی که جنازهاش را به باغ رضوان آوردند. بچهام ٦ روز در آیسییو بود.» به اینجای حرفهایش که میرسد، بغض فروخوردهاش میشکند و صدای هقهق گریه از پشت خطوط تلفن، توالی حرفهایش را به هم میزند: «بمیرم! در این ٢٦ روز، شبانهروز بیدار بودم و دعا میکردم. پسرم را به من نشان ندادند. نمیدانم بچه در بیمارستان چه شرایطی داشت؟ نمیدانم... چطور... . » بعد از آن، خانواده محسن ماندند و غمی که تا ابد از بیخ ذهنشان کنده نمیشود: «همه اعضای خانواده تست دادند، مشکلی نداشتند. فامیل و دوست و آشنا تلفن زدند و تسلیت گفتند. همدردی کردند، اما مگر بعد از مرگ محسن، ما دیگر همان آدمهای سابق میشویم؟»
قصه مرگ «محسن»، داستان مینیمالی است که این روزها شبیه به آن زیاد شنیده میشود؛ قصه خانوادهای ٤هزار و ٤٧٤ نفری که به دلیل ابتلا به کرونا، این سوغات مرگآور چینی، جان دادند و در سکوت و بیکسی به خواب ابدی رفتند و فرصت سوگواری و رخت عزا به تن کردن و مراسم هفت و چهلم گرفتن را از خانوادههایشان گرفتند. در این روزهای کرونایی دیگر نه از حجله و بنر تسلیت برای خانواده جانباختگان خبری است و نه از رفتوآمدهای دوست و آشنا برای همدردی و تسلی خاطر دادن به آنها. عزاداران ماندهاند و غم و حسرتی که نمیدانند با آن چه کنند؛ مثل امیریان که پدر پیرش را به دلیل کرونا از دست داده؛ پدری که بزرگ و معتمد و مورد احترام فامیل و اهالی محله بود و پسر دلش میخواست برای او مراسم سوگواری درست و حسابی برپا کند؛ اما نشد که نشد. کرونا این فرصت را از او و باقی اعضای خانوادهاش گرفت: «پدر سه روز در آیسییو بیمارستان «غرضی» بستری بود. بعد گفتند بهتر شده و او را به بخش آوردند.» اما فردای همان روز خبر رسید که پدر ٨٠ ساله فوت کرده. جنازه را به «باغ رضوان» بردند و پس از شستوشو و کاور کردن، به گورستان «خمینیشهر» منتقل کردند: «به دوست و آشنا پیام دادیم و خبر مرگ را رساندیم، اما به دلیل شرایط نتوانستیم مراسم بگیریم. روز خاکسپاری تنها من بودم و برادرم و تعدادی از آشناها. حتی آن آشناهایی هم که بودند از ما واهمه داشتند. فاصله میگرفتند و مدام میپرسیدند شما خودتان مشکلی ندارید؟ انگار که فراری بودند از ما.»
در مراسم خاکسپاری، همسر پیرمرد هم نتوانست حضور پیدا کند، چون او هم کرونا گرفته و در خانه قرنطینه بود و همین موضوع هم بیشتر از هر چیزی خانواده متوفی را آزار میداد. خانوادهای که حالا، تنها در عرض چند روز بزرگ و ریشسفید خود را از دست داده و امکانی برای برگزاری سوگواری و میزبانی از هممحلهایها و آشنایان نیافته است؛ مثل همه آنهایی که از سوم اسفند تا الان، عزادار شدند، اما فرصتی برای ابراز آن پیدا نکردند و وزارت بهداشت را واداشتند تا از هشداری به نام «سوگ ابراز نیافته» خبر دهد و معاون امور اجتماعی و فرهنگی شهرداری تهران هم از تشکیل کارگروه تخصصی «سوگ» برای حمایت از خانوادههای کسانی که به دلیل ابتلا به کرونا جان باختند، سخن بگوید، زیرا هنگام سوگ، محیط اجتماعی باید مکانیزم عاطفی اعمال کند تا سوگواران بتوانند داغ و اندوه خود را هضم کنند و به مرور زمان با آن کنار بیایند.
اردشیر بهرامی، پژوهشگر اجتماعی معتقد است: «اگر چنین مکانیزمی وجود نداشته باشد، آن خانواده نهتنها یک نفر را از دست داده بلکه با داغ سنگین دیگری، یعنی نبودن همدردی و تسکین اجتماعی و همچنین فضایی که فرد بتواند در آن سوگواری و غم و اندوهش را ابراز کند، روبهرو خواهد شد. در مرگ بر اثر کرونا این مسأله را شاهد نیستیم. ممکن است افراد در فضای قرنطینه گریه کنند، اما باید توجه داشت که در فضای اجتماعی مناسبات به شکل دیگری انجام میشود. از طرف دیگر، در فرهنگ ایرانی مردگان از کرامت و ارزش بسیاری برخوردار هستند؛ درحالی که شیوه خاکسپاری و تدفین این افراد بهگونهای است که عامه مردم فکر میکنند آن جایگاه و کرامت لازم حفظ نشده است. کسی اجازه حضور در آیین خاکسپاری را ندارد و آدمها در انزوا و تنهایی مطلق میمیرند؛ نه امکان ملاقات با آنان فراهم است، نه افرادی میتوانند از بیمارستان تا قبرستان همراهیشان کنند. در این ایام، حتی شبکههای خانوادگی نزدیک به هم نمیتوانند گرد هم جمع شوند و همدیگر را تسلی بدهند. از طرف دیگر، بازماندگان این نگرانی را دارند که مبادا آنها هم مبتلا شده باشند. ترکیب همه این موارد با یکدیگر باعث مضاعف شدن بار روانی سوگوار میشود و دوره سوگ را طولانیتر میکند و در آینده پیامدهای ناگواری به جا میگذارد.» او ادامه میدهد: «شاید استفاده از فضای مجازی و همدردی از طریق آن و تلفن کردن به سوگواران بتواند راه حلی مناسب برای تسلی و همدردی دادن به این خانوادهها باشد.»
فرآیند سوگ باید مسیر طبیعی خود را طی کند
بروز ندادن احساسات و هیجانات در ایام سوگ و محرومیت خانوادهها از شادی و نشاط پس از یک دوره ششماهه، میتواند عواقب متعددی به همراه داشته باشد. مجتبی ناجی، روانشناس در اینباره میگوید: «تجربه سوگ و نحوه ابراز آن بستگی به فرهنگ و آداب و رسوم هر جامعهای دارد. ما یاد گرفتهایم احساسات منفی خود را که ناشی از فقدان عزیزان است، در قالب برگزاری آیین و مراسم نشان دهیم و دوستان و آشنایان برای تسلی دادن دورمان جمع شوند و همدردی کنند. این موضوع در فرهنگ ایرانی به تسکین آلام و هیجانات منفی ناشی از فقدان کمک میکند. اما در شرایط کنونی به دلیل اجرای فاصلهگذاری اجتماعی عزاداری گروهی ممکن نیست و افراد نمیتوانند مانند گذشته عزاداری و سوگ خود را ابراز کنند؛ درحالی که از نظر روانپزشکی نیز گریه و مورد حمایت عاطفی قرار گرفتن میتواند باعث کاهش ناراحتی سوگواران شود.» او ادامه میدهد: «سوگ بهطور طبیعی در یک بازه زمانی زیر ٦ ماه منجر به سازگاری میشود. ابراز احساسات و هیجانات، برگزاری مراسم و مشایعتکردن سوگواران، اگرچه در همان لحظه ناخوشایند است و باعث بیتابی میشود، اما از نظر روانشناختی کمک میکند به اینکه فرآیند سوگ به شکل طبیعی سپری شود. حال اگر ابراز هیجانات سرکوب شود و ناراحتیها، آلام و احساسات منفی بروز پیدا نکند و داغداران همه آن را در خود بریزند، ممکن است در آینده دچار پیامدهایی مثل «روانتنی» شوند؛ یعنی بیماریهای جسمی را تجربه کنند که ریشه آن به هیجانات ابراز نیافته برمیگردد.» به گفته او، سوگ ابراز نیافته همچنین باعث مزمن شدن آن میشود: «به این معنا که ممکن است دوره عزاداری بسیار بیشتر از ٦ ماه طول بکشد و فرد همچنان در این فقدان باقی بماند؛ انگار که اخیرا عزیزش را از دست داده است. در این شرایط فرد خود را از شادی و نشاط محروم میکند. درواقع او بهزعم خود به فرد از دست رفته وفادار باقی میماند؛ درحالی که این مسائل میتواند نشانهای از سوگ ابراز نیافته باشد. افسردگی، ضعف، ناامیدی نسبت به زندگی، از دست دادن پویایی، بدبینشدن به آینده، اضطرابهای ناشی از نگرانی و برنامهریزی نکردن برای زندگی از دیگر عواقب سوگ از دست رفته است.»
اجازه دهید سوگواران گریه کنند
در ایام سوگ، اطرافیان و آشنایان سوگواران نیز باید با آنان همدلی و با شیوههای مختلف از آنان حمایت کنند: «سوگواران هر طور که هست باید گریه کنند و نباید از این اقدام آنان جلوگیری کرد. در حالت معمولی به آغوش کشیدن این افراد، میتواند باعث تسلی خاطرشان شود، اما اکنون که این امکان وجود ندارد، یکی از راههایی که میتواند هیجانات و احساسات منفی آنان را تسکین دهد، گفتوگوست؛ گفتوگو درباره هر آنچه مورد پذیرش فرد سوگوار است. نباید سوگ افراد را ناچیز و جزئی قلمداد یا آنها را به دلیل رفتارشان سرزنش کرد. همدردی و همدلی باید در راستای رفتارهایی باشد که سوگواران از خود نشان میدهند؛ با داغدیدگان صرفا نباید درباره مصیبتی که به آنها وارد شده، صحبت کرد، اما نباید این مصیبت را بهطور کلی نادیده گرفت و درباره مسائل فرعی حرف زد.»