وقتی در زندگی با بحرانی مواجه میشوید چگونه آن را مدیریت میکنید؟
مشکلات و مصائب زندگی گاهی بهگونهای ما را از هر طرف احاطه میکنند که احساس میکنیم در مقابل آنها قدرتی نداریم، هیچ کاری نمیتوانیم انجام دهیم و به این ترتیب احساس درماندگی میکنیم.
به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از همشهری، البته آستانه تحمل هر یک از ما با توجه به عوامل مختلف ازجمله مکان، زمان، سن و سال و نوع فرهنگ خانواده و جایی که در آن زندگی میکنیم عوامل مهمی هستند که نقش زیادی در چگونگی عملکرد و واکنش ما در برابر ناملایمات و شرایط سخت زندگی دارند.
هر کدام از ما از دوران کودکی قوانین از پیشتعیینشدهای داریم که نوع عکسالعملهایمان را در برابر اتفاقات مختلف تخمین میزنند و مشخص میکنند قدرت ما هنگام مواجهه با بحران تا چه حد است و چطور میتوانیم آن را مدیریت کنیم. چرا بعضی از ما بسیار قدرتمندتر ظاهر میشویم و بعضی دیگر ضعیف و ناتوان در برابر سختیها زانو میزنیم؟ در این خصوص با دکتر مصطفی تبریزی، مشاور و عضو هیأت علمی دانشگاه علامه طباطبایی گفتوگو کردهایم.
ناتوانی اکتسابی
نظریهپردازی به نام سلیگمن با مطالعه رفتار انسانها به این نتیجه رسیده که گاهی اوقات افراد بهعلت تلاشهای مکرر و بینتیجه و نرسیدن به هدف خود بهتدریج یاد میگیرند یا به آنها القا میشود که موجودات درماندهای هستند که کاری از آنها بر نمیآید. مثلا دانشجویی که تلاش میکند، خوشرفتاری و مهربانی میکند یا هر کار دیگری که بهنظرش خوب میرسد انجام میدهد اما نتیجه مثبتی نمیگیرد، دچار نوعی «درماندگی آموخته شده» میشود. انگار بهنظرش میرسد تلاشهای او به نتیجه نمیرسد. کسی که مدتها دنبال شغل خاصی میگردد اما نتیجه نمیگیرد به نوعی مایوس و درمانده میشود چون فکر میکند راهی برای موفقیت او وجود ندارد.
اهمیت این نظریه به این دلیل است که باعث میشود ما همیشه دلیل افسردگی، اضطراب و درماندگی را ناشی از اعصاب ضعیف خودمان ندانیم؛ چون در بسیاری موارد ساختار اجتماعی بهگونهای است که فکر میکنیم ما هر تلاشی کنیم به نتیجه نمیرسیم و همین موضوع باعث ابتلای ما به افسردگی و اضطراب خواهد شد.
میتوان گفت بعضی افراد با توجه به روحیاتی که دارند وقتی با چندین بار تلاش به جایی نمیرسند و موفق نمیشوند به نوعی دچار ناامیدی و افسردگی میشوند که ریشه در درماندگی آموختهشده آنها دارد.
در واقع افراد گاهی باور میکنند امکان موفقیت برای آنها وجود ندارد چون شرایط بهگونهای است که هر کاری میکنند نمیتوانند موفق شوند. این نوع درماندگی میتواند در هر زمینهای اعم از روابط عاطفی، موقعیتهای شغلی و تحصیلی هم مصداق داشته باشد.
حفظ سلامت روان
نتیجهای که روانشناسان اجتماعی و جامعهشناسان از اینگونه آزمایشهای روانشناسی میگیرند این است که برای تغییر افراد درخصوص رسیدن به سلامت روان فقط گفتوگوهای انفرادی و تغییر شخصی کفایت نمیکند؛ در واقع ساختار اجتماعی باید بهگونهای باشد که این افراد تلاشهای ناموفق خود را در یک یا چند مورد به تمام موارد تعمیم ندهند. بسیاری افراد نادیده گرفتهشدنهای خود را در دوران کودکی به بقیه دورانهای زندگیشان هم مرتبط میدانند و احساس ناامنی میکنند.
گاهی در ارتباطات عاطفی با دیگران هم از هر راهی میرویم و هر روشی را امتحان میکنیم به نتیجه دلخواه نمیرسیم؛ همین موضوع باعث میشود احساس درماندگی و ناتوانی کنیم. به همینخاطر ناامیدانه دست از تلاش برمیداریم و بهتدریج انگیزه خود را از دست میدهیم؛ در واقع وقتی دچار درماندگی آموختهشده میشویم فکر میکنیم ما تمام توان خود را بهکار بردهایم ولی ناتوانی از طرف ما نبوده چون تمام تلاشمان را میکنیم ولی نمیتوانیم به نتیجه برسیم. پس دیگر هیچ تلاشی در هیچ زمینهای فایده نخواهد داشت.
همه افرادی که در معرض چنین اتفاقاتی قرار میگیرند و با تلاشهای زیاد از راههای مختلف نمیتوانند به نتیجه برسند دچار درماندگی میشوند. اما بعضی افراد این موضوع را به موارد و جنبههای دیگر زندگی خود تعمیم نمیدهند، فکر میکنند اگر نتوانستهاند موفقیت تحصیلی مورد نظر خود را کسب کنند دلیل نمیشود که نتوانند در زمینههای دیگر موفق شوند. مثلا میتوانند در روابط عاطفی یا شغلی خود موفق شوند و احساس خوبی داشته باشند. بنابراین چنین افرادی دچار ناتوانی آموختهشده نمیشوند.
مقابله با درماندگی آموختهشده
نخستین راهکار برای مقابله با احساس درماندگی این است که با روشهای حل مسئله آشنایی پیدا کنیم؛ یعنی ببینیم چگونه میتوانیم با راههای عملی و موجود حل مسئله به نتیجه دلخواه برسیم. درنظر داشتن «هدف» موضوع بسیار مهمی است ولی اگر نتوانیم به بعضی اهداف خود برسیم و راههای رسیدن به آنها برایمان مقدور نباشد میتوانیم راههای دیگر را امتحان کنیم. مثلا اگر نمیتوانیم در رشته خاصی که مدنظرمان است موفق شویم میتوانیم به جای ناامیدشدن رشته دیگری را که پذیرفتهشدن در آن برایمان مقدور است انتخاب کنیم؛ در واقع باید با شناخت تواناییهای خود متوجه شویم در چه زمینهای امکان موفقیتمان بیشتر است. به این ترتیب شکست کمتری را تجربه میکنیم و احساس بهتری هم خواهیم داشت. داشتن بینش کافی باعث میشود بهتر بتوانیم از راههای مختلف پیشروی خود، آگاه شویم. راههای مختلف پیشروی ما در زندگی مانند جادهای است که چند شاخه میشود. همانطور که نمیتوانیم همه راهها را امتحان کنیم و باید از قبل بدانیم کدام جاده ما را به مقصد مورد نظر میرساند تا از همان مسیر برویم، برای انتخاب شغل، ادامه تحصیل یا هر کار مهم دیگری هم با آگاهی از شرایط مختلف باید راه و مسیر خود را برای رسیدن به آن انتخاب کنیم؛ یعنی ما در بسیاری از موارد راه درست را انتخاب نمیکنیم و دلیل اصلی شکست ما هم همین است. وقتی جاده اشتباه را انتخاب میکنیم طبیعتا نمیتوانیم به مقصد مورد نظر خود برسیم؛ درست مثل اینکه بخواهیم به شیراز برویم ولی راه و مسیر رسیدن به اصفهان را انتخاب کنیم و در آن گام برداریم و متعجب و ناامید از اینکه چرا نمیتوانیم به شیراز برسیم.
پذیرش واقعیت
برای گرفتن تصمیم درست باید به بینش و دانش کافی رسیده باشیم؛ ضمن اینکه موضوع را واقعبینانه بررسی کنیم. مثلا فردی که میخواهد فقط در یک رشته خاص تحصیل کند و نمیتواند موفق شود باید برای نرسیدن به احساس درماندگی هدف خود را عوض و به راههای قابل دسترس دیگر فکر و آنها را انتخاب کند. اگر بدون هیچ تلاشی بارها راههای قبلی را که رفته دوباره طی کند قطعا دوباره همان نتیجه را خواهد گرفت و به احساس ناتوانی و درماندگی خواهد رسید.
میتوان گفت برای رسیدن به موفقیت حتما باید «واقعیت» را پذیرفت و با آن روبهرو شد. اگر بپذیریم گاهی توانایی تحصیل در رشتهای خاص یا اشتغال بهکار مورد نظرمان را نداریم میتوانیم راه دیگری انتخاب کنیم اما اگر نخواهیم با واقعیتهای موجود مواجه شویم و هیچ خلاقیتی هم نداشته باشیم به احساس ناتوانی و درماندگی میرسیم که منجر به افسردگی، استرس و اضطرابی میشود که فکر میکنیم دیگر هیچ کاری از ما ساخته نیست.
فراموش نکنیم ما قدرت تغییر شرایط موجود را نداریم؛ پس باید انتخابهایی با توجه به تواناییها و امکانات موجود داشته باشیم. به همینخاطر باید در شرایط واقعی به سر ببریم؛ نه اینکه در تخیلات خود توقعات بیش از توان و امکانات خود داشته باشیم و به جای گام برداشتن در مسیر قابل دسترسی تمام مسیرهای غیرقابل دسترس را طی کنیم و در نهایت هم نتوانیم به هدف مورد نظر برسیم.
آموزش درست تصمیمگرفتن و تغییر هدف و امتحان راههای جدید میتواند ما را از درماندگی و ناتوانی رهایی بخشد. موفقیت ما مانند پرواز پرندههاست که برای انجام آن حتما نیاز به دوبال دارند. ما هم برای رسیدن به هدف به دوبال توانمندی، دانش و تلاش و همچنین توجه به ساختار اجتماعی نیاز داریم که هر کدام قطع شود مانع رسیدن ما به اهدافمان خواهد شد.
امیدواری
توجه داشته باشیم که امیدواری با تخیل و آرزو کردن با خیالبافی فرق دارد. ما زمانی امیدوار میشویم که دلایل منطقی در اختیار داشته باشیم. مثلا میتوانیم امیدوار باشیم که هزار سال عمر کنیم ولی خندهدار است؛ چون نه امید است و نه آرزو بلکه تخیلی است که واقعیت ندارد. ما برای امیدواربودن باید ابزار واقعی داشته باشیم که با توجه به آن ابزار بتوانیم امیدوار شویم. فراموش نکنیم که فقط با بیان کلمات غیرواقعی به نتیجه نخواهیم رسید.
وقتی به ابزار واقعی فکر میکنیم جای امیدواری برای رسیدن به هدف هم هست. میتوان گفت توجه به راههای نرفته دید بازتری به ما میدهد تا بتوانیم همیشه به روشهای دیگری غیر از آنچه میشناسیم هم فکر کنیم.
هریک از ما نیازهای متفاوتی داریم. اگر به نیازهای خودمان و دیگران واقف باشیم در روابط عاطفی هم موفقتر خواهیم بود. وقتی نمیتوانیم در برقراری چنین روابطی موفق باشیم یعنی به اندازه کافی به نیازهای دوطرف توجه نشده است.
توجه و تامین نیازهای دوطرف در رابطه ضمن اینکه انگیزه و امید بیشتری به ما خواهد داد باعث میشود با برخورداری از حمایت طرف مقابل به احساس رضایت بیشتری هم دست پیدا کنیم.
راه حل بحران چیست؟
آموزش درست تصمیمگرفتن و تغییر هدف و امتحان راههای جدید میتواند ما را از درماندگی و ناتوانی رهایی بخشد. موفقیت ما مانند پرواز پرندههاست که برای انجام آن حتما نیاز به دوبال دارند. ما هم برای رسیدن به هدف به دوبال توانمندی، دانش و تلاش و همچنین توجه به ساختار اجتماعی نیاز داریم که هر کدام قطع شود مانع رسیدن ما به اهدافمان خواهد شد.