خاطرات اسدالله عسگراولادی از تسخیر اتاق ایران
اولین درگیری ما با همین بنی صدر بود. ما به عنوان نمایندگان امام در اتاق بازرگانی حضور داشتیم. یک روز وقتی وارد ساختمان شدیم، دیدم که گروهی آمدهاند و باحکم بنیصدر قصد دارند، ساختمان اتاق بازرگانی را اشغال کنند.
اسدالله عسگراولادی از تجار باسابقه و البته مشهور این روزهای اقتصاد ایران است. سال های حضور او در اتاق بازرگانی ایران با حواشی بسیاری همراه بوده است. او طی سال های گذشته جایگاهش از یک تاجر را به یک سوپراستاراقتصادی تغییر داده است. در محافل رسانه ای حضور فعال دارد، به شبکه های تلویزیونی می رود و البته ناگفته هایی از زندگی شخصی اش و روابط تجاریش افشا می کند. کتاب خاطرات اسدالله عسگراولادی به تازگی از سوی انتشارات کارآفرین به نام «فرجام بازار» منتشر شده است. انتشار این کتاب و روزهای انقلاب بهانه ای برای گفت و گو با او در مورد حواشی سیاسی و اقتصادی حضور تیم بازرگانان مسلمان در مهمترین پایگاه اقتصادی بخش خصوصی ایران بود. چه کسانی در روزهای پس از انقلاب راهی اتاق ایران شدند؟ اصلا چطور شد این گروه تاجر به اتاق رفتند؟ پس از ماجرای کمیته تنظیم اعتصابات ماجرای اتاق بازرگانی پیش آمد. روز 27 بهمن ماه مرحوم بهشتی از حضرت امام حکمی گرفتند که براساس آن حکم ما باید به اتاق بازرگانی میرفتیم. میرمحمدصادقی، میرمصطفیعالی نسب، حاج طرخانی،احمدپورشهامی،محمدعلینوید،علینقی خاموشی واسداللهعسگراولادی افرادی
بودند که در نامه به آنها اشاره شدهبود. پس از یک ماه مرحوم بهشتی نامه دیگری نوشتند و در آن نام آقای میرفندرسکی را نیز به لیست قبلی اضافه کردند. آقای علی اکبرپورشهامی هم عذرخواهی کرد و از جمع ما خارج شد. ما در طبقه نهم اتاق مینشستیم و جلسه میگذاشتیم. دقیقا به یاد دارم سال 1359 به همراه اقای طرخانی و پورشهامی در طیقه نهم اتاق نشسته بودیم و نهار میخوردیم که درآنجا برای اولین بار هواپیماهای عراقی را درآسمان تهران دیدیم. اتاق بازرگانی ایران داستانهای جالبی دارد. پنجره اتاق بازرگانی رو به سفارت امریکا باز میشد، ما هم از همین اتاق بازرگانی بسیاری از اتفاقاتی که پس از تسخیر سفارت امریکا رخ داد را میدیدیم. همین دوره که اشاره میکنید، دولت موقت اداره کشور را در دست داشت. به نظر میرسد که گروهی که شما هم در آن حضور داشتید، هیچ مشکلی با دولت موقت نداشت. در واقع در میان اسنادی که وجود دارد، هیچ کجا اشاره نشده که تیم شما با دولت موقت مشکلی داشتهباشد، دلیل همراهی شما با دولت موقت چه بود؟ این موضوع با روابط گذشته شما مربوط میشد؟ هنگامی که دولت موقت سکان اداره کشور را در دست گرفت با آقای بازرگان به طور مرتیب دیدار
داشتیم. البته ریشه رابطههای ما به پیش از انقلاب مربوط میشد. آقای بازرگان در کمیته تنظیم اعتصابات حضور داشتند. ما هم در آنجا مسولیتی داشتیم. درتمامی جلسات هم آقای بازرگان، یداللهسحابی،هاشم صباغیان و آقای معینفرهم میآمدند. درجلسات اینگونه یکدیگر را میدیدم. پس از انقلاب ابتدا آقای میرمحمدصادقی را به عنوان نماینده اتاق بازرگانی به نخستوزیری معرفی کردیم. پس از آقای میرمحمدصادقی، آقای عالینسب به عنوان نماینده اتاق به نخست وزیری معرفی شدند. تیم هفت نفره هرکدام در یکی از ادارات و وزارتخانههای دولتی به عنوان نماینده معرفی شدهبودند. من نماینده اتاق در بانک مرکزی شدهبودم. روابط ما هم با دولت بسیار خوب بود. یک روز در اتاق جلسه داشتیم که از وزارت بازرگانی با ما تماس گرفتند و گفتند که کارمندان وزارتخانه آقای صدر را گروگان گرفتهاند و میگویند تا حقوق عقب افتاده آنها پرداخت نشود، صدر را ازاد نمیکنند. وزیر بازرگانی را در اتاقش زندانی کردهبودند. اقای طرخانی گفتند که به وزارت بازرگانی برویم. دست چک اتاق را برداشتیم و رفتیم. انجا کلی با کارمندان چانه زدیم و برای طلب 17 میلیون تومانی جک 7 میلیونی از حساب اتاق
کشیدم و آقای صدر را ازاد کردیم. شما آقای صدر را میشناختید؟ بله، همسر حاجآقاحبیبالله در همان کوران انقلاب فوت شدند. ایشان حامله بودند و قصد رفتن به بیمارستان را داشتند ولی در شرایط حکومت نظامی جلوی او را گرفتند و ایشان فوت میشوند. در مراسم ختم ایشان آقای بهشتی هم حضور داشتند. حبیبالله من را به آقای بهشتی معرفی کرد. آقای بهشتی گفتند که من را اولین بار در هامبورگ دیدهاند. ایشان به خوبی مرا میشناختند. به من گفتند که انقلاب که پیروز شد، تو وزیر میشوی؟ به ایشان جواب منفی دادم و گفتم نه. تعجب کرد و دلیل را پرسید. گفتم که اصلا کار در دولت را دوست ندارم. سوال کرد حالا چهکار میکنی؟ گفتم به کاسبی خودم مشغول هستم. همان جا آقای بهشتی گفت که آقای صدر را هم در نظر دارند. آقای صدر یک شرکت دارویی داشت. من هم به دلیل حضور در بازار ایشان را میشناختم. به آقای بهشتی گفتم همان صدر که شرکت دارویی دارد؟ ایشان تایید کرد. به آقای بهشتی گفتم این صدر که کاسب است و از اینکارها بلد نیست. به آقای بهشتی به کنایه گفتم که همه وزرای شما اینطوری هستند؟ گفت بله، چه اشکالی دارد. گفتم اینها که کاری بلند نیستند.
آقای بهشتی گفتند همه وزرای ما اینطور هستند. بعد آنها را با وزرای گذشته مقایسه کردند و گفتند که اینها چه کم وکسری از سایرین دارند؟ اینجا اولین باری بود که نام صدر را به عنوان وزیربازرگانی شنیدم. افرادی مانند آقای یدالله سحابی و آقای بازرگان پیش از انقلاب فعالیتهای اقتصادی هم داشتند. شما این دو را میشناختید؟ خیر، اولین بار آقای سحابی را پس از انقلاب دیدم. من به همراه یکی فرد دیگر به عنوان نمایندگان اتاق بازرگانی از طرف نخست وزیری منصوب شدهبودیم تا به صنایعی که نیازمالی دارند، وام بدهیم. آقای یدالله سحابی یک روز برای دریافت وام برای شرکت «صافیاد» به ما رجوع کرد. اولین باری بود که ایشان را میدیدم. 500هزار تومان به ایشان وام دادیم. اینجا چندباری همدیگر را ملاقات کردبم. از میان ملی مذهبیها تنها آقای معینفر و آقای بازرگان را میشناختم. ریشه آشنایی با آقای بازرگان هم کاملا شخصی بود. سال 1348 برای ساخت منزل خودم از مهندس صیفیان کمک خواستم. ایشان به همراه خودشان آقای مهندس بازرگان را برای کار تاسیسات ساختمان آوردهبودند. آقای صیفیان داماد یکی از بازرگانان معروف بازار به نام آقای محسنی بود. به
هرحال با آقای صباعیان و آقای قرنی ارتباط زیادی داشتیم. حداقل هفتهای دو یا سه بار با این دو گفتوگو میکردیم. در اتاق مسولیت گمرک را برعهده داشتم. بنابراین باید با وزارتخانهها تعامل میکردم. در همین مقطع یک دوره کاری تازه برای شما آغاز میشود. شما تنها فعالیتهای تجاری داشتید ولی پس از انقلاب بخشی از حاکمیت شدهبودید؟ مجبور شدم کارهای تجاری شخصی را کم کنم. پیش ازانقلاب هردوهفته یک سفر خارجی داشتم ولی پس از انقلاب کارم را کم کردم. صبحها به دفتر خودم میرفتم و بعد ازظهرها اتاق بازرگانی بودم. نسل فعالان اقتصادی با ورود شما به جریان جدی اقتصادی تغییر کرده بود؟ به طور مثال پس از انقلاب آقای لاجوردی،برخوردار و ایروانی که پیش از انقلاب حضور فعالی در صنعت داشتند چه شدند؟ با آنها اصلا ملاقاتی داشتید؟ پیش از انقلاب همیشه ما به دیدن آنها میرفتیم ولی پس از انقلاب اینها میآمدند. درمیان فعالان اقتصادی پیش از انقلاب سه نفر خیلی به اتاق میآمدند. آقای لاجوردی، تقیبرخوردارو هاشم برخوردار برای حل مشکلاتشان خیلی به اتاق میآمدند. یک اتفاقی هم همان زمان رخ داد که ارتباط ما با برخوردار را زیاد کرد. پشت ساختمان اتاق
بازرگانی زمینی وجود دارد که متعلق به آقای هاشم برخوردار اخوی آقای تقیبرخوردار بود. این زمین را بنیاد مستضعفان مصادره کردهبود. بنیاد این زمین را به اتاق فروخت. ما هم از مالکیت اصلی آن اطلاعی نداشتیم تا زمانی که متوجه شدیم زمین به آقای برخوردار تعلق دارد. به آقای خاموشی گفتم که بودجهای در اختیارم قرار دهد تا این زمین را بازهم بخرم. قصد داشتم ازنظر شرعی رضایت آقای برخوردار را جلب کنم. بنیاد متوجه شد و گفت که شما واگذاری ما رو قبول ندارید؟ من به مسولان بنیاد گفتم که خیر قبول ندارم. همین جا بنیاد حسابی از ما عصبانی شد. بعد از آن آقای عبداللهیان مذاکرات با بنیاد را پیش گرفت و من زمین را به قیمت 100 میلیون تومان از آقای هاشم برخوردار خریدم. چطور اموال افرادی مانند آقای برخوردار مصادره شدهبود ولی از کسانی که به اتاق بازرگانی آمدند،اموال کسی مصادره نشد؟ مصادرهها به کسانی مربوط بود که اموال چشمگیر داشتند. آقای برخوردار همان زمان 53 کارخانه داشت ولی ما در تیم هشت نفره اتاق بازرگانی کسی را نداشتیم که به این میزان دارایی داشتهباشد. همان زمان آْقای میرمحمدصادقی تنها یک کارگاه گچ داشت. آقای پورشهامی که با ما بود
حتی خانه هم نداشت. علینقی خاموشی تنها ماهیانه 50 هزار تومان حقوق میگرفت و دارایی خاصی نداشت. آقای میرمحمدصادقی در میان ما از همه وضعیت بهتری داشتند. اما داراییهای ایشان هم زیاد نبود. بیشتر اموال ایشان زمین و خانه در اصفهان بود. بنابراین در میان کسانی که به اتاق آمدهبودند، افرادی نبودند که بشود آنها را با کسلنی مانند آقایان لاجوردی و برخوردار قیاس کرد. البته من هم تجارت داشتم ولی میزان داراییهای من با کسانی که اموالشان مصادره شد، قابل قیاس نبود. البته نکته دیگری هم وجود داشت. برای مصادرهها دو فاکتور وجود داشت. اول باید در لیست افرادی قرار میگرفتی که با خاندان سلطنتی ارتباط داشتند که از میان تیم هشت نفره اتاق بازرگانی هیچ کس چنین شرایطی را نداشت. دومین شرط این بود که کارخانهای داشته باشی که به بانک بدهکار باشد که این مورد هم در تیم ما وجود نداشت. اصلا ما کارخانهدار شاخص نداشتیم. البته آقای میرمحمدصادقی بودند ولی خیلی کارخانههای بزرگی نداشتند. البته یک کارخانه هم داشتند که شامل بند«ج» شد. مهترین دارایی من آن زمان خانهای بود که 400 هزار تومان خریدهبودم. این خانه اولم بود که در خیابان ولیعصر واقع
شدهبود. مهندس تاسیسات همین خانه آقای بازرگانی بودند. در میان تیم اتاق تنها من و آقای میرمحمدصادقی دارایی داشتیم ولی سایرین واقعا ثروتی نداشتند که مصادره شود. البته آقای حاج طرخانی اموالشان مصادره شد؟ ایشان سه درصد سهام یک کارخانه را داشتند که آن کارخانه هم به بانک بدهی داشت. به همین دلیل نام آقای حاج طرخانی هم در لیست مصادرهها آمدهبود. همه کسانی که اموالشان مصادره شدهبود، کارخانهدار بودند. البته در مورد ایشان یک نکته دیگر هم وجود داشت. شایعاتی در مورد ایشان مطرح کرده بودند که درست نبود. بههرحال ما با آقای بهشتی دیداری ترتیب دادیم و در مورد این موضوع گفتوگو شد. سرانجام هم اسم ایشان از لیست خارج شد. یک نکتهای هم درمورد شما وجود دارد. افرادی مانند برخوردار فعالیتهای تولیدی میکردند و به مرور کارهای اقتصادی خودشان را گسترش داند. شما که وضعیت مالی خوبی داشتید، چرا هیچگاه تولید نکردید؟ اتفاقا در یک دوره خاصی وارد فعالیت های تولیدی هم شدم. سال 1355 کارخانه «آبسنگ» را تاسیس کردم. امام در نجف بودند. دو بار در نجف به خدمت امام رسیدهبودم. در یکی از این دیدارها به ایشان گفتم قصد دارم در قم
کارخانهای را راهاندازی کنم. ایشان گفتند مبارکه انشاالله. با ایشان گفتم اگر شما اجازه بدهید قصد دارم از طلبههای که بیکارهستند به عنوان کارگران این کارخانه استفاده کنم. امام فرمودند خیر اجازه ندارید. طلبه نباید وارد این کارها شود. ولی تولید خشکبار نداشتید؟ کارخانه بستهبندی راه اندازی کردهبودم. در قزوین کشت و صنعت راهاندازی کردم به نام «بستان» ولی این کشت و صنعت هیچگاه سود آور نبود. الان هم محیط آن را به گاوداری تبدیل کردهام. شرکت هم به صورت سهامی شده و من سهم کمی در آن دارم. همان دورهای که شما این کشت و صنعت را راهاندازی کردید، دیگران هم مانند آقای لاجوردی تولید میکردند. پس چرا شما موفق نبودید؟ اصلا تجارت من و افرادی مانند آقای لاجوردی قابل قیاس نبود. آنها خیلی بزرگ بودند ولی من تنها یک کاسب معمولی بودم. البته وارد بعضی کارها هم نمیشدم. به طور نمونه هنوز هم سودبانکی را درست نمیدانم. نمیگویم که حرام است چون الان برای آن اجازه شرعی هم گرفتهاند ولی بهره را درست نمیدانم. در نتیجه درهیج بانکی سهم نداشتم و ندارم. به همین دلیل درابتدای انقلاب به بانک اسلامی که بعدها سازمان
اقتصاد اسلامی شد، نرفتید؟ همان زمان به دوستانی که دنبال کار بانک اسلامی بودند، گفتم شما چطور میخواهید منابع این بانک را تامین کنید و پس از آن چگونه بانک را اداره میکنید؟ بانک با مکانیزمی مشخص اداره میشود. حتی بعدها آقای خاموشی شرکتی به نام «ایرانیان» تاسیس کرد که تنها یک سهم در آن خریدم. آن یک سهم را هم به این دلیل خریدم که در جلسات باشم و گاهی دوستان را ببینم. شرایط شما پس از دولت موقت قدری تغییر کرد. شما با دولت بنیصدر چگونه رابطه داشتید؟ اولین درگیری ما با همین بنی صدر بود. ما به عنوان نمایندگان امام در اتاق بازرگانی حضور داشتیم. یک روز وقتی وارد ساختمان شدیم، دیدم که گروهی آمدهاند و باحکم بنیصدر قصد دارند، ساختمان اتاق بازرگانی را اشغال کنند. آنها میگفتند که ساختمان اتاق بازرگانی را میخواهند به دفتر کار بنیصدر تبدیل کنند. با اینها قدری دعوا کردیم و سرانجام آنها کوتاه آمدند و رفتند. این اولین روز حضور ما در اتاق بازرگانی بود. پیش از آنکه به اتاق بازرگانی وارد شویم، صبح ساعت 8 صبح در دفتر آقای میرمحمدصادقی جلسه گذاشتیم. ساعت نه از دفتر آقای میرمحمدصادقی به اتاق
بازرگانی رفتیم که این ماجرا رخ داد. تیم بنیصدر از اتاق بیرون نمیرفتند به همین دلیل مجبور شدیم با آنها به تندی رفتار کنیم. آقای عالینسب خیلی محترمانه از آنها خواستند که بیرون بروند که آنها مقاومت کردند. من خیلی عصبانی شدم و گفتم خودتون بروید بیرون وگرنه همه را میاندازیم بیرون. یکی از افراد بنیصدر از همین اتاق به بنی صدر تلفنی اطلاع داد که اینجا یک عده اینطوری رفتار میکنند. بنیصدر هم به آنها گفته بود که بیایید بیرون. این اولین مواجه ما با بنیصدر بود. دو سه روز از این ماجرا گذشت که بنیصدر را در مدرسه رفاه دیدم. برای چه به مدرسه رفاه رفتهبودید؟ به عنوان مترجم به مدرسه رفاه میرفتم. من مترجم انگلیسی بودم و آقای دعایی مترجم عربی شدهبودند. بنیصدر هم آنجا رفتوآمد داشت. در حیاط مدرسه من را دید. به گفت که اسدالله تو هستی؟ گفتم: بله. گفت تو بزرگتری یا حبیبالله؟ گفتم: حبیبالله. حتی از اینکه به من «تو» گفت ناراحت شدم و گفتم منظور شما از «تو»، «شما»ست دیگه؟. گفت که منظورم این بود که با هم صمیمانه حرف بزنیم. به هر حال گفت که فردا بیا باشگاه افسران تا با هم حرف بزنیم. گفتم دستور جلسه چیست؟
گفت هیچی فقط حرف بزنیم. خیلی ناراحت شد و به من گفت تو اصلا پررو هستی. البته این هم اولین دیدار ما نبود. چند ماه به انقلاب ماندهبود که من به همراه اخوی برای دیدار با امام به پاریس رفتهبودیم. در مقابل اتاق امام، بنیصدرجلوی ما را گرفت و اجازه نداد وارد اتاق امام شویم. خیلی عصبانی شدم به بنیصدر گفتم که برادرم، به خاطر این سید،14 سال زندان بوده حالا تو کی هستی که اجازه نمیدهی وارد اتاق امام شویم؟ خیلی عصبانی به حیاط منزل امام رفتیم که من یکی از آشنایان سابق را دیدم. فردی به نام آقای حسینی، آشپز امام بود. او اصالتی دماوندی داشت و ما از قدیم آشنایی داشتیم. به آقای حسینی ماجرا را گفتم. او یک سینی چای برداشت و به اتاق امام رفت. پس از چند دقیقه آمد و گفت که عسگراولادیها بیایند که امام قصد دارد آنها را ببیند. خیلی برای کسب اجازه خروج مرحوم حبیبالله سختی کشیدهبودم وقتی بنیصدر رفتار بدی با ما کرد به شدت عصبانی شدم. وقتی از کنار بنیصدر عبور میکردم خیلی حالت بدی به او دست داد. این اولین خاطره دیدار ما بود. برای آن جلسه به باشگاه افسران رفتید؟ علاقهای به او نداشتم و نرفتم. پس از آن زمانی که
رئیس جمهور شد به عنوان تیم اتاق به دفتر او رفتیم. در این جلسه هم حرفی نزدم. در این جلسه بیشتر آقای میرمحمدصادقی و آقای خاموشی صحبت کردند. آقای کرداحمدی به من گفت چرا حرف نمیزنی؟ پیش از آینکه پاسخی بدهم، بنیصدر جواب داد که من با او یکسری خرده حساب دارم به همین دلیل حرف نمِیزند. سه ماه اول ریاست جمهوری بنیصدر با او روابطی داشتیم به همین روال هم کارها ادامه داشت که اختلافها آغاز شد. اختلافها از کجا آغاز شد؟ از بحث تعیین وزیربازرگانی اختلافها شروع شد. ما مرحوم صادقاسلامی را به عنوان وزیربازرگانی معرفی کردهبودیم. بنیصدر او را قبول نکرد. بعد صدر را هم رد کرد. در نهایت هم اصلا وزیر بازرگانی تعیین نکرد. در مورد وزیر بازرگانی خیلی اختلاف داشتیم و صادق اسلامی هم سرپرست شد که حکم از شهید رجایی گرفتهبود. تا زمان شهادت آقای اسلامی هم بنیصدر به او حکم وزارت نداد. صادق اسلامی را از کجا میشناختید؟ به چه دلیل او را به عنوان وزیرقبول داشتید؟ روابط ما با مرحوم صادقاسلامی به پیش از انقلاب مربوط میشد. او را در دسته مبارزان بازاری بود. مدتی هم مدیرعامل کارخانه لعاب قائم
شدهبود. ایشان به همراه آقای لاجوردی در دسته کسانی بودند که با ما رابطه داشتند. صادق اسلامی مرد خوبی بود. البته هر دو بازاریانی شناخته شدهنبودند. درست است؟ مرحوم صادق اسلامی، مرحوم اسدالله لاجوردی و مرحوم سعید امانی مثل هم بودند. هر سه افرادی خوبی بودند ولی واقعا تاجر نبودند. اینها همگی بچههای مسجد امینالدوله بودند.
ارسال نظرات