گروه درمانی در انجمن حمایت از قربانیان اسیدپاشی
میگویند تقسیم دردها کمکمان میکند، نه اینکه درد را فراموش کنیم بلکه بتوانیم آن را بپذیریم و زندگی اش کنیم؛ بویژه اگربتوانیم دردمان را با آنهایی که همان درد را لمس کردهاند، قسمت کنیم. همانها که کابوسش را دیدهاند، با آن جنگیدهاند اما سرانجام توانستهاند درباره آن رنج حرف بزنند و با آن زندگی کنند. شاید برای همین آنهایی که بیماری مشترکی دارند دورهم جمع میشوند واز دردهایشان میگویند. آنهایی که عزیزی را از دست دادهاند با هم درددل میکنند. میگویند بیان رنجها خودش یک هنراست.
به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از ایران، شاید برای همین یکشنبهها برای اعضای انجمن حمایت از قربانیان اسید پاشی روز ویژهای است. روزی که دورهم جمع میشوند و از دردهای مشترکشان میگویند.
دکتر سعید عباسپور، روانشناس و نویسنده، کلاس گروه درمانیشان را اداره میکند. دور یک میز جمع شدهاند و از رنجها و دردهایشان میگویند از رنجهایی که بعد از سوختن کشیدهاند. از لحظه اسید پاشی، از بارها جراحی شدن، از نگاههای مردم، از کابوس هایشان... .
نرگس، محسن، الهام، زینب، فاطمه، مریم، آرزو، زیور و... میهمان جلسه هستند. ساعت کمی از 10 صبح گذشته که بچهها گفتوگویشان را آغاز میکنند. دکتر عباسپور کمتر حرف میزند و مدام بچهها را تشویق میکند خودشان از دردهایشان بگویند.
به قول او هیچکس نمیتواند چشم تخلیه شده را برگرداند اما همهمان میتوانیم تصمیم بگیریم با زندگیمان چه کنیم. تصمیم بگیریم اول رنجمان را بیان کنیم. اگر از رنجمان حرف نزنیم، مثل گنگ خواب دیدهایم اما بعد از بیان رنجهایمان میتوانیم زندگی اش کنیم. بدانیم در چه جایگاهی ایستادهایم و برایش برنامهریزی کنیم.
انجمن حمایت از قربانیان اسید پاشی توانسته، تعدادی از قربانیان در سراسر کشور را شناسایی و گرد هم بیاورد. آنها توانستهاند، بیش از 50 قربانی اسید پاشی را در سراسر کشورشناسایی کنند. هرچند معتقدند تعداد قربانیها خیلی بیشتر از این آمار است و مدام تماسهایی از حادثه دیدهها در سراسر کشوردارند.
یکی ازاهداف این انجمن بازگرداندن قربانیهای اسیدپاشی به جامعه است، چرا که هرکس این حادثه برایش اتفاق میافتد دچار انزوا و خانه نشینی میشود. حالا یکشنبهها دست کم کلاس گروه درمانی، سفالگری، طراحی و آشپزی برپاست. بچهها میگویند خیلی اوقات منتظرند، این روز برسد و آنها دورهم جمع شوند، میگویند هیچکس مثل خودمان نمیتواند آنچه را بر ما گذشته درک کند.
الهام 31 ساله فقط چند ماهی ازحمله اسید پاشی اش گذشته، گرافیست است و در دانشگاه کامپیوتر خوانده. همسرسابقش رویش اسید پاشیده. ازعلاقهمندیهایش کتاب خواندن است. یکی دیگر از قربانیها میگوید من فقط جراحی میکنم. بالای 50 بارعمل کردهام و اهل جراحیام فعلاً نمیتوانم کار دیگری کنم باید صورتم خوب شود.
نرگس 28 ساله هم 10 ماه پیش صورتش سوخته اوهم توسط همسرسابقش اسید پاشی شده: «نمی دانم چرا تا کسی حرف ناامیدکنندهای میزند، حالم گرفته میشود هنوز امیدوارم بیناییام را به دست بیاورم.»
راستی این سؤال من هم هست و خیلیهای دیگر وقتی با کسی که درد بزرگی دارد روبهرو میشویم باید به او چه بگوییم؟ من باید به نرگس چه بگویم شما که ممکن است در کوچه و خیابان با او روبهرو شوید، باید به او چه بگویید. دکترعباسپورمی گوید: «باید در مواجهه با بچهها از کلمات درست و حساب شدهای استفاده کنید. نباید با امید واهی کاری کنید که آن آدم هیچوقت نتواند با اتفاقی که برایش افتاده کناربیاید. مثلاً دائم بگویید تو خوب خوب میشوی. همه زخم هایت خوب میشود. ضمن اینکه میتوانید بگویید هیچکس از پیشرفت علم پزشکی خبرندارد و ما نمیدانیم در آینده چه اتفاقی میافتد که عین حقیقت است و دروغ هم نیست.»
نرگس میگوید: «خیلی وقتها صبح که از خواب بیدار میشوم دوست دارم کارهایم را بکنم اما نمیتوانم دنیا را ببینم. یک سال است نمیتوانم دنیا را ببینم، واقعاً نمیدانم اگر قرار باشد نبینم چطور باید زندگیام را ادامه بدهم. در این 10 ماه اصلاً نتوانستم با شرایطم کناربیایم . بیناییام برایم از همه چی مهمتره، فکر میکنم این طوری اصلاً نمیتوانم به زندگیام ادامه بدهم.»
بچهها از نگاههای نامهربان مردم میگویند. آرزو 17 ساله کوچکترین عضو گروه است کم حرف میزند. او و مادرش مریم چند سال پیش قربانی اسید پاشی زن دایی یعنی همسر برادر مادرش شدند. میگوید خیلی وقت است دیگر نگاههای مردم آزارش نمیدهد و حتی وقتی در جمعهای دوستانه و خانوادگی خودشان قرار میگیرد و آنها مدام میپرسند که آیا خوب خواهد شد میگوید، همینطور خواهد ماند و اگر کسی دوست دارد با او دوست بماند باید همینگونه که هست بپذیردش.
نرگس هم میگوید: «قبل از این حادثه زیباییام برایم خیلی مهم بود خیلی به خودم میرسیدم. لباس پوشیدنم و نگاههای مردم برایم مهم بود اما الان خیلی حس بدی دارم اینکه الان درباره بیناییام و درباره سرنوشتم چه فکری میکنند و چه میگویند. خیلیها بهجای دلداری جملاتی میگویند که ناامیدم میکند، خیلیها هم دلداریام میدهند برخیها اما نمیدانم چه جوری دلشان میآید این حرفها را بزنند. اینکه مگه تو حالا به زندگی بر میگردی، تو بدبخت شدی؛ من با هر کلمه این حرفها شبانه روزم را میگذرانم اینجوری زندگی برایم خیلی سخت تر میگذرد. اما اگر کسی به من امیدواری بدهد با همین چیزها هم شبانه روزم را میگذرانم.»
بچهها از کابوس هایشان میگویند. اسیدپاش و حادثه یکی از کابوسهای مشترکشان است. نرگس از کابوس دائم اسید پاشش میگوید که درخوابهایش همیشه در گوشهای پنهان شده. بعد از اینکه از بیمارستان مرخص شد و به خانه آمد دائم این خواب را میبیند: «بعد از دو سه ماه که از بیمارستان مرخص شدم مدام خوابش را میدیدم که به من اصرار میکرد برگردم به زندگی با او. من صورتم در این خوابها سوخته است یا من دارم برای همه تعریف میکنم ببینید این آدم چه بلایی سرم آورده یا در خواب در حال دعوا هستم. زیور هم مدتها بعد از ماجرای اسید پاشی خواب اسید پاشش را میبیند: «هنوز هم این خوابها را میبینم یا این خوابها یا خواب روزهای سخت در بیمارستان بودن را هر چند کمتر از گذشته.»
یاد حرفهای معصومه جلیل پور می افتم که تا صبح خواب اسیدپاشش را میدید. درجمع بچهها نیست و کاش بود و میفهمید این فقط درد او نیست که درد مشترکشان است. مثل معصومه عطایی، محسن و فاطمه که روزهای بعد از حادثه تا صبح خواب اسیدپاشی و اسیدپاش را میدیدند. محسن با همان لحن طنز آلودش که خیلی اوقات باعث خنده بچهها میشود، میگوید: «همه ما این روزها را گذراندهایم. کابوسها دیدهایم. همه ما بارها عمل جراحی شدهایم گاهی فامیلها برای پوست سوختهشان میآیند ازما مشاوره میگیرند. میگویند شما از درمانگاهها و پرستارها بهتر مشاوره میدهید.»
بچهها درددل زیاد دارند، دردهایی که با هم قسمتش کنند. میگویند تقسیم دردها آرامشان میکند. بعد ازگروه درمانی بچهها کلاس مجسمهسازی با گل را شروع میکنند. دستهایی که گلها را ورز میدهند، گل و صورتکهای گلی میسازند. در انجمن فضای شادی به پاست. هرکدام از بچهها داستانی برای تعریف کردن دارند. راستی که تقسیم دردها کمکمان میکند، نه اینکه درد را فراموش کنیم بلکه بتوانیم آن را بپذیریم و زندگی اش کنیم.