x
۳۰ / شهريور / ۱۳۹۸ ۱۴:۴۷

مدرسه‌های به گل نشسته

مدرسه‌های به گل نشسته

مدرسه تا کمر در گِل فرو رفته، البته بعد از 6‌ماه دیگر اسمش گِل نیست، کوه خاک است که گُله به گُله داخل کلاس‌ها سر به فلک کشیده و آنها را شبیه یک رشته کوه به‌هم‌پیوسته کرده است.

کد خبر: ۳۸۲۲۷۶
آرین موتور

به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از همشهری، از دل کوه‌ها جا‌به‌جا میز معلم و کتابخانه و پایه نیمکت دانش‌آموزان زده بیرون. روی یکی، دو تا کوه هم نقشه جغرافیای خاک ‌گرفته و کتاب درسی نصف‌ونیمه و دفتر دیکته ناتمامی پا در هوا خشک شده‌اند. پنجره‌ها هم رنگ خاک گرفته‌اند. از پشت آن می‌شود برگ‌های تک درخت بید مدرسه که گل بهشان آویزان است، را دید. شاخه‌های سنگین در باد گرم لرستان به‌خود می‌پیچد و می‌تابد. تخته‌ها ولی هنوز سبزند و روی‌شان پر است از وعده و وعیدهایی که این شرکت و فلان گروه امدادرسانی و آن سازمان معروف دولتی نوشته‌اند و قول بازسازی و آماده‌سازی‌ دوباره را داده‌اند.

دبستان سر در ندارد اما اهالی می‌گویند اسمش شهید رجایی است. بچه‌ها رد ماشین غریبه ما را می‌گیرند و خودشان را می‌رسانند. دسته دسته می‌آیند و می‌ایستند توی حیاط مخروبه‌ای که دیوار ندارد و حالا مرغ‌وخروس‌ها در لجن‌زار وسط آن می‌چرخند و به آشغال‌هایی که آب با خودش آورده، نوک می‌زنند. فکر کرده‌اند از اداره آموزش‌و پرورش آمده‌ایم تا کوه‌های خاک را از مدرسه‌شان بیرون بکشیم و ببریم بچسبانیم‌شان به دل کوه‌های زاگرس؛ درست از همان جا که آمده‌اند و روستا و مدرسه آنها را به این روز انداخته‌اند.

با لهجه غلیظ لری حرف می‌زنند، یکی‌شان می‌پرسد: «‌اومدین مدرسه‌مون رو برای هفته دیگه که اول مهره درست کنین؟» با ما توی رشته کلاس‌های گِل‌گرفته مدرسه‌شان می‌چرخند و توضیح می‌دهند کجا کلاس‌شان بوده و کجا نیمکت‌شان و.... همانند باستان‌شناس‌های قهار که زمین را به حفارها نشان می‌دهند تا اثری باارزش را از دل آن بیرون بکشند، به این نقطه و آن نقطه اشاره می‌کنند و منتظرند تا میز و نیمکت‌شان را از زیر خاک دربیاوریم. وقتی می‌فهمند از آموزش‌و پرورش نیستیم، برق خوشحالی از چشمان‌شان می‌پرد و می‌روند.

بچه‌ها و غصه بی‌مدرسه‌ ماندن

روستای «بابازید»، دومین روستا در جاده پلدختر به معمولان است؛ درست در حاشیه رودی که محلی‌ها به آن می‌گویند «کشکان رود». روستا 3 مدرسه داشته، دبستان، راهنمایی و دبیرستان، حالا هم دارد اما تل خاک دل‌شان را پر کرده و کسی نبوده و نیست که خالی‌اش کند. آسیه کرم‌پور، مادر 2 تا از بچه‌ها که خانه‌اش کنار مدرسه است، می‌گوید: « 2 تا مدرسه راهنمایی و دبیرستان قدیمی‌ هستن، اما دبستان رو 6سال پیش ساختن، 2ماه بعد از سیل یه بار اومدن هر 3 تا مدرسه رو دیدن، هفته بعدشم کامیون آوردن یه مشت آهن و چیزای به دردنخور از داخلش کشیدن بیرون و بردن، دیگه هم نیومدن. هر 3تا مدرسه 120تا دانش‌آموز داشت، حتی از روستاهای اطراف هم واسه راهنمایی و دبیرستان می‌اومدن، اما حالا یه مدرسه هم نداریم.»

بچه‌ها رفتند کنار کشکان که پرآب ولی بی‌صدا به سمت پایین‌دست می‌رود؛ اما سه چهارتاشان همچنان زل زده‌اند به ما، شاید به‌دنبال معجزه. در چشم‌های‌شان امید و نا امیدی و انتظار با هم رخنه کرده. به حرف‌های آسیه خانم گوش می‌دهند: «گفتن این مدرسه‌ها دیگه فایده نداره چون کنار روده، ولی خب وسط روستا هم نیومدن مدرسه بسازن. حتی یه زمین مشخص نکردن که چهار تا آهن بریزن و یه پی بزنن که حداقل دل بچه‌هامون خوش بشه که امسال که نه، سال دیگه مدرسه دارن. خودمون خونه عالم روستا رو تمیز کردیم، فرشش رو شستیم که لااقل اول مهر معلم بیاد اینجا کارش رو شروع کنه تا بچه‌ها بیشتر از این از درس و مشق عقب نمونن. درس‌های پارسالشونم نصفه موند.»

الناز خواهر یکی از بچه‌ها که از وسط حرف‌ها رسیده، کانکس بالای روستا را نشان‌مان می‌دهد. « فقط همین کانکس رو 4-3 روز پیش آوردن و گذاشتن اونجا؛ کانکس خالی، نه نیمکت داره، نه تخته داره، نه بخاری داره و نه هیچ‌چیز دیگه. گفتن اونجا مدرسه هر 3 پایه راهنماییه. شما بگو میشه؟ اصلا معلم چطوری می‌تونه درس بده؟هی اعلام می‌کنین امسال هم بارون زیاده چرا یه بخاری نیاوردین بذارین؟»

شیروانی دبستان شهید رجایی افتاده حاشیه کشکان‌رود، حالا بچه‌ها نشسته‌اند رویش و به رودخانه نگاه می‌کنند. از شیطنت و بازی خبری نیست، گهگاهی فقط سنگ‌ریزه‌ای پرت می‌کنند در دل رود. «بچه‌هامون از غصه بی‌مدرسه‌ای، از غصه اینکه همه روستا پر از خاک و کثافته و خیلی از دوستاشون رفتن پلدختر و معمولان و دیگه بر نمی‌گردن، حالشون بده. روحیه همه‌شون ضعیف شده، خیلی‌هاشون بازی نمی‌کنن و بچگی یادشون رفته، بعضی‌هاشون هم از یازدهم فروردین که سیل اومد زبونشون گرفته و کم حرف شدن.»

2 کانکس به جای مدرسه‌های 2 روستا

کمی پایین‌تر از روستای بابا‌زید، آن سمت جاده، روستای «خرسدر » قرار دارد که سیل یازدهم فروردین آن را کاملا شسته و برده. هیچ اثری از روستا جز یک تابلوی خاکی نیست. آنها که دست‌شان به دهان‌شان می‌رسیده، از روستای آبا و اجدادی‌ دل کنده‌ و به پلدختر یا معمولان رفته‌اند. حالا فقط 21خانوار مانده‌اند که در چادرهای هلال احمر، کنار خانه‌های نیمه‌تمامی که خودشان مشغول ساختنش هستند، زندگی می‌کنند. ابوالفضل 12سال دارد. امسال می‌رود ششم ابتدایی. کنار دست پدرش مشغول بنایی است، از او آدرس مدرسه را که می‌پرسم، با دستش تنها ساختمان مخروبه حاشیه کشکان رود را نشانم می‌دهد. « همون جاست، سیل توش رو پر از گل کرده.» با هم از دره‌ای که بین روستا و کشکان رود درست شده، پایین می‌رویم. همانجایی که قبلا خانه‌های روستای خرسدر بوده و حالا دیگر هیچ اثری از آن نیست. از دیوار مدرسه زباله و تنه بزرگ درخت‌های از ریشه جدا شده آویزان است. ابوالفضل می‌دود توی مدرسه کوچک که هر 3کلاس‌اش شکم بزرگی از شن و ماسه درآورده‌اند. « اینجا کلاس اول و دوم بود، بغلی‌اش سوم و چهارم، اینم کلاس ما پنجمی‌ها و ششمی‌ها. اینجا هم میز من و دوستم یزدان بود. قرار گذاشته بودیم امسال که رفتیم ششم، دوتایی بریم اون میز جلو، نزدیک معلم بشینیم...» ابوالفضل با ترس از سیل تعریف می‌کند، از آن روزی که آب یزدان را داشت می‌برد و یکی از اهالی که روی پشت بام ایستاده بود، دستش را گرفته و نجاتش داده « بعد سیل دو هفته، دو، سه تامون می‌رفتیم مدرسه روستای کناری که خراب نشده بود، اما بچه‌ها نمیذاشتن توی کلاس‌ها بشینیم، می‌گفتن نیاین. اینجا مدرسه ماست. خانوم شما می‌دونی مدرسه ما رو کی می‌سازن؟ میشه از رئیس آموزش و پرورش بپرسین؟»

مادر ابوالفضل با یک پارچ پلاستیکی قرمز بزرگ آب یخ می‌آید در مدرسه. می‌گوید کل روستا را جابه‌جا کردند و برده‌اند بالادست کشکان که از رودخانه دور باشند و همه ساختمان‌های مخروبه قدیمی که در حریم رودخانه تخریب شده بود، را با لودر کامل تخریب کردند به جز همین ساختمان مدرسه. « تکلیف زمین همه اهالی رو روشن کردن ولی اصلا نگفتن مدرسه جدید کجا قراره ساخته بشه. فقط هفته پیش یه کانکس آوردن گذاشتن روستای تازه آباد که بالا دست ماست، درش رو هم قفل زدن. بچه‌هامون تو مدرسه قدیمی هم اذیت می‌شدن و از سرما دست‌شون یخ می‌زد، چه برسه توی کانکس که آهنه و زود سرد میشه.»

به تازه‌آباد که می‌رسیم، عصر شده و اهالی دم در خانه‌هایشان نشسته‌اند، چند مرد هم زیر سایه کانکسی که ابوالفضل می‌گوید مدرسه جدید است، دور هم ایستاده و مشغول صحبت‌اند. 2 کانکس کنار هم قرار دارد که توی یکی‌شان خالی خالی است و آن یکی چند میز و نیمکت نو، اما خاک گرفته روی هم شلخته ریخته شده و رفته‌اند. سلیمه مادربزرگ فاطمه که فکر کرده ما نیکوکار هستیم، آمده پیشوازمان.می‌گوید که صبح معلم آمد یک قفل به در کانکس زد و رفت. « خانوم برای بچه‌هامون کیف و دفتر و مداد نیاوردین؟ معلم‌شون گفته قراره یه خانم خیری بیاد براشون این وسیله‌ها رو بیاره، شما نیستین؟» بچه‌ها چشم‌شان به‌دست ما خشک شده و دورو برمان می‌چرخند، ابوالفضل که به آنها می‌گوید خبرنگاریم، هر6تایشان می‌روند. یکی از مردها می‌گوید که همین کانکس هم به زور پیگیری اهالی آوردن و گذاشتن اینجا. « رفتیم پلدختر، گفتیم تکلیف مدرسه بچه‌های ما چی شد؟ 15روز بیشتر به مدرسه نمونده و شما هیچ کاری نکردین. دیروز عصر اینو آوردن و انداختنش اینجا و چارتا میز و صندلی ریختن توش و رفتن. مسئولان حاضرن دو روز، فقط دو روز بچه هاشون رو بفرستن همچین جایی؟»

بارون! تو قشنگی ولی...

2 لودر کوچک و بزرگ در حیاط مدرسه قدیمی شهید کلانتری «چم‌مهر» مشغول خاکبرداری‌اند. میز و نیمکت‌های گِل‌گرفته را کپه کرده‌اند در حیاط مدرسه بغلی؛ یعنی مدرسه شهدای چم‌مهر که هفته پیش کلیپش در فضای مجازی پخش شد. همان مدرسه که دانش‌آموزانش از رئیس‌جمهور خواسته بودند زنگ مهر امسال را آنجا کنار آنها و در مدرسه مخروبه‌شان به‌صدا در بیاورد. سیل کلاس‌ها را پر از شن و ماسه و سنگ‌های ریز و درشت کف رودخانه کرده، زمین به سقف رسیده و پنجره‌ها، آهن دورشان زنگ زده، روی شیشه‌های خاکی‌اش عنکبوت، هزار پا و جک و جانورهای دیگر راه می‌روند. اگر نبود پرچم ایران روی بام و چند شعار تربیتی روی دیوار بیرونی، نمی‌شد فهمید که اینجا مدرسه است. رضا شاهمرادی، رئیس آموزش‌وپرورش پلدختر میان حیاط 2مدرسه در رفت‌ وآمد است و مدام به راننده لودر و مسئول نظافت مدرسه و چند کارگر دیگر دستور می‌دهد سریع‌تر کار کنند. کلیپ اینترنتی، اگرچه نتوانسته رئیس‌جمهور را به چم‌مهر بکشاند اما حداقل باعث شده مسئول آموزش‌وپرورش شهرستان بیاید و از نزدیک، کار آماده‌سازی مدرسه این روستا را پیگیری کند. عصبانی است و می‌گوید: مدرسه شهدای چم‌مهر 8سال است خالی افتاده و حکم تخریبش را دارند و فیلمی که منتشر شد دروغ است. می‌گوید: مدرسه بغل یعنی همان شهید کلانتری تا هفته آینده درست می‌شود و نیازی به پخش این کلیپ و درخواست از رئیس‌جمهور نبود. خانم نظافتچی مدرسه با دو دخترش افتاده‌اند به جان کلاس‌های خالی مدرسه متوسطه اول شهید کلانتری و تلاش می‌کنند با جارو گردوغبارشان را تمیز کنند. چند کارگر هم انتهای راهروی مدرسه باعجله مشغول درست کردن سیمان‌اند برای کف یکی از کلاس‌ها که انگار نشست کرده. اینجا هم نه میزی در کلاس‌ها هست و نه نیمکتی و کتابخانه‌ای. همه اتاق‌ها خالی‌اند و خاک‌آلود در گردوغباری که لودرها پس می‌فرستند داخل ساختمان مدرسه، غرق شده‌اند.

چم‌مهر جزو آخرین روستاهای حاشیه کشکان‌رود است، روستایی که سیل فروردین همه آن را تخریب کرد. مدرسه ابتدایی روستا را که ابتدای چم‌مهر بوده کلا آب برده، مدرسه شهدای چم‌مهر هم به‌گفته شاهمرادی، رئیس آموزش‌وپرورش پلدختر، تخریبی است. می‌ماند مدرسه شهید کلانتری و خلیل طهماسبی که وسط روستاست. مدارس کوچکی که به گفته شاهمرادی، 56دانش‌آموز ابتدایی و 32دانش‌آموز متوسطه اول باید در آن درس بخوانند. او که آفتاب داغ کلافه‌اش کرده و تنهایی بین این حجم کار انباشته، این طرف و آن‌طرف می‌دود، می‌گوید: برای جبران مدرسه ابتدایی تخریب‌شده می‌خواهیم نوبت دوم مدرسه شهیدکلانتری را هم به تعدادی از بچه‌های ابتدایی بالادست روستا اختصاص دهیم. او چندبار تأکید می‌کند که مدرسه طهماسبی که در وسط روستاست، آماده شده و این یکی مدرسه هم تا دوشنبه آماده می‌شود.

با پژمان که کلاس دوم ابتدایی است و پدرش، به سمت مدرسه طهماسبی - که رئیس آموزش و پرورش پلدختر تأکید دارد حتما آن را ببینیم - می‌رویم. پژمان جلوتر از ما می‌دود توی کوچه بلند و باریکی که به مدرسه می‌رسد، فاضلاب چند خانه روستا، کل کوچه را گرفته و بوی تعفن‌اش همه‌جا را برداشته، پژمان خودش را باریک می‌کند تا پایش توی گندآب نرود. در مدرسه بسته است و شخصی که از پلدختر به سفارش شاهمرادی کلید آورده، در را باز می‌کند. حیاط و ساختمان مدرسه تمیز است اما توی کلاس‌ها مثل مدرسه‌های دیگری که دیدیم خالی خالی است. کلیددار می‌گوید: قرار است همین روزها از طرف آموزش و پرورش برای مدرسه میز و نیمکت و تخته بیاورند. کلاس‌ها با آن پنجره‌های کوتاه غبارگرفته، اصلا شبیه مدرسه‌های ابتدایی رنگارنگ و خوش‌بر و روی شهری نیست. پژمان دست پدر جوانش را محکم گرفته و همینطور به در و دیوار خالی مدرسه با تعجب نگاه می‌کند. «تلویزیون دائم فیلمِ باز شدن مدرسه‌ها و بچه‌هایی که لباس فرم تمیز پوشیدن و میرن مدرسه‌های شیک و قشنگ رو نشون میده. از این مدرسه‌ها که حیاطش زمین چمن داره و دیوار کلاس‌هایش پر از نقاشی و کار دستیه. دیروز پژمان می‌گفت بابا چرا مدرسه ما اینطوری نیست؟ منم دوست دارم از این عکسا که اول مهر بچه‌ها با روپوش قشنگ تو مدرسه‌شون می‌گیرن، داشته باشم. چی بگم به بچه؟ ‌ای‌کاش به‌جای این همه بریز و بپاش تو شهرها، کمی به مدارس بچه‌های ما توی روستاها هم می‌رسیدن. والا قبل سیل هم مدرسه‌های بچه هامون چیزی نداشت، الان که دیگه صد پله بدتر. 6‌ماه گذشته، تازه اومدن ببینن چه خبره؟»

علی که همکلاسی پژمان است، توی حیاط خالی و کوچک مدرسه می‌دود. آبخوری مدرسه را نشان می‌دهد که شیر آب ندارد و از مدرسه بیرون می‌زند، به کوچه که می‌رسد سر آستینش را می‌گیرد روی بینی و دهانش و با احتیاط از کنار دیوار می‌رود. روی دیوار پشت مدرسه با اسپری بزرگ نوشته «بارون قشنگی ولی...»

دیوارهای نم‌آلود و پنجره‌های غبارگرفته

از روستای زورانتل که نزدیک به معمولان است، جز چند خانه نم‌دار و تعدادی ساختمان ویران لب رود، چیزی باقی نمانده. همه جای روستا، باغ‌های انجیری است که به‌خاطر سیل پر از لجن شده و انجیرشان شته زده. تنها ساخت‌وساز روستا، مسجدی است که دهیار و چند کارگر مشغول دیوارکشی آن هستند و 3 خانه که فقط پی‌اش را ریخته‌اند و به‌خاطر مشکلات مالی رهایش کرده‌اند. مدرسه دونوبته «شهید خدا مراد عادلی» و «شهید سردار کرومند» که تا کشکان‌رود خیلی فاصله دارد، جزو اندک ساختمان‌هایی است که چون روی بلندی قرار گرفته، سیل آسیب زیادی به آن نرسانده. تنها مدرسه‌ای که در این دو روز روستاگردی‌مان در مناطق سیل‌زده باز است و بنر کهنه و قدیمی تبریک آغاز سال تحصیلی را دم در ورودی‌اش نصب کرده‌اند. مرد میانسال داخل مدرسه می‌گوید که مدیر آنجاست. مدرسه لوازم اولیه مثل میز و نیمکت و تخته را دارد، اما رنگ و روی کلاس‌ها و راهروی‌ آن، از 6‌ماه تعطیلی حکایت می‌کند. « هنوز 5روز به اول مهر مونده، درستش می‌کنیم.» مدیر فقط به همین جمله اکتفا می‌کند. ساختمان مدرسه قدیمی است، روی سردرش نوشته شده: تاسیس1373. از آجرهای سیل زده‌اش بوی نم بیرون می‌زند. مادر احمد که امسال سوم می‌رود، می‌ترسد دیوار نم کشیده کلاس بریزد روی سر بچه‌اش. «سیل کم داغ نگذاشت روی دلمون، می‌ترسم این دیوارا خراب شه رو سر بچه هامون. ندیدم کسی بیاد یه نگاهی به ساختمونش بکنه. نگرانیم بفرستیم‌شون مدرسه.» احمد دارد امتداد خط گچی را که اوستا بنّا، گرداگرد حیاط خانه‌شان برای دیوارکشی دوباره کشیده، با بیل و کلنگ می‌کند. وقتی می‌پرسم دوست داری بری مدرسه یا نه؟ یک لبخند تمسخرآمیز روی صورتش نقش می‌بندد و می‌گوید نه.

مهاجرت به امید کارگری...

«اَفرینه» در مسیر پلدختر به معمولان، آخرین روستاست. وارد روستا که می‌شویم آبشار زیبای چولهول جلوی چشم‌مان نمایان می‌شود. پشت به زاگرس و پر سروصدا از ارتفاع نزدیک به 10متر می‌ریزد داخل رودخانه و به تازه‌واردها خوشامد می‌گوید. هر دو مدرسه افرینه در حاشیه همین رود و نزدیک آبشارند. جاده ارتباطی افرینه هنوز کامل بازسازی نشده و پل تاریخی‌ای که روی رود است را آسفالت نکرده‌اند. ماشین‌ها که رد می‌شوند، گردوخاک غلیظی از روی آن بلند می‌شود.

دبستان روستا باز است، مدیر و هر دو معاونش هم آنجا هستند. مدرسه سالم است و بچه‌های خود روستا مشغول جابه‌جا کردن میز و نیمکت‌ها و تمیز کردن کلاس‌ها هستند. اما دبیرستان روستا که فاطمه زهرا(س) نام دارد، هنوز بسته است و امروز (4روز قبل از اول مهر) برای بازسازی دیوار فرو‌ریخته پایین آن- که چسبیده به رودخانه است - 2کارگر فرستاده‌اند. معاون مدرسه می‌گوید: بعید است دیوار به این زودی درست شود و ممکن است تا هفته دوم مهر هم کار طول بکشد. «تقصیر ما نیست. بهمون بودجه ندادن وگرنه ما از اول شهریور هر روز میایم مدرسه.» او می‌گوید خیلی از مردم افرینه آمده‌اند پرونده بچه‌های‌شان را گرفته‌ و رفته‌اند معمولان یا پلدختر. چون کشاورزی و دامداری‌شان نابود شده و دیگر نمی‌توانستند در روستا کار کنند. «اینا از شکم‌سیری نرفتن شهر، از سرفقر و نداری از افرینه رفتن، به امید کارگری میرن شهر ولی خیلی‌هاشون چون درآمدشون کم میشه و هزینه‌هاشون زیاد، نمی‌تونن بچه هاشون رو بفرستن مدرسه.» خانم حیدری نگران دانش‌آموزانش است. او امروز هم پرونده یکی را تحویل داده. «خانواده‌ها پول لباس بچه‌هاشون رو هم ندارن چه برسه به پول کتاب و دفتر. ما معلما خودمون پول می‌ذاریم رو هم و هزینه ثبت‌نام کتاباشون رو میدیم. ولی مگه چقدر حقوقمونه که چیزای دیگه هم براشون بخریم. فقر واقعا داره به درس و مشق این بچه‌ها آسیب می‌زنه.» معاون مدرسه کنار رودخانه گریه‌اش می‌گیرد. سیل فروردین بدبختی آورده روی بدبختی دانش‌آموزانش و او نمی‌داند مشکل کدام‌یک از آنها را حل کند. کشکان رود می خروشد و می رود که بریزد به کرخه. پسرها و دخترهای کوچک مدرسه افرینه با آب و تاب زیاد از اخبار هواشناسی که چند شب پیش گفته امسال بارش‌ها خیلی بیشتر است، حرف می زنند و توی چشم‌هایشان ترس لانه می کند. پسرهای کوچک با هم میز و نیمکت های کلاسشان را مرتب می کنند و دخترها رویشان را دستمال می‌کشند. سمیرا با عجله رفته از خانه یک دفتر، یک مداد سیاه و یک مداد قرمز آورده، می دهد دست من. « خانوم می شود این را بدهید به یکی از بچه های چم مهر، شنیدم آنجا سیل همه وسایل مدرسه شان را خراب کرده است.»

نوبیتکس
ارسال نظرات
x