حمله به آرامکو و مرزهای قدرت آمریکا
با گذشت 3 روز از حادثه حمله به بزرگترین تاسیسات نفتی عربستان سعودی، همچنان رسانههای منطقهای و جهانی در حالتی از بهت و حیرت به سر میبرند؛ حادثهای که حتی بسیاری از مردم تا پیش از انتشار تصاویر آتش سوزی پالایشگاهها آن را باور نمیکردند!
در خلیج فارس چه میگذرد؟ چرا حجم تحولات شگفت انگیز در این نقطه حساس از جهان تا این اندازه افزایش یافته است؟ متغیر اصلی و احتمالا دور از چشم رسانهها و افکار عمومی در این زمینه چیست؟ برای پاسخ به این پرسشها از قضا بهتر است مروری داشته باشیم بر واکنشهای اولیه رسانههای پر مخاطب جهان نسبت به آنچه طی 72 ساعت اخیر در جریان جنگ یمن رخ داده است.
به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از الف، خط حاکم بر رسانههای مطرح آمریکا و همچنین جهان عرب در این بازه زمانی محدود عبارت بوده است از چند پرسش: آیا روایت جنبش انصارالله مبنی بر استفاده از پهپاد برای حمله به آرامکو صحیح است یا ابزار این حمله سلاح دیگری (موشک) بوده است؟ آیا مبدا حملات واقعا یمن بوده یا پهپادها از خاک عراق برخواستهاند؟ با توجه به اشاره جنبش انصارلله مبنی بر «همکاری نیروهای شریف از داخل عربستان برای اجرای عملیات»، آیا ممکن است پهپادها از داخل این کشور به پرواز درآمده باشند؟ و در نهایت، آیا از حریم دریایی و یا حتی خاک ایران برای حمله به تاسیسات نفتی آرامکو استفاده شده است؟!
نکته قابل توجه این است که در تمام مسائل یاد شده (که البته در جای خود قابل بحث و تامل هستند)، دو واقعیت روشن به شکل هدفمندی نادیده گرفته میشود؛
1- چرا سامانههای پدافند آمریکایی مستقر در عربستان از مهار این حملات ناتوان است؟
2- چرا آمریکا نسبت به نقض امنیت یکی از مهمترین متحدین خود در غرب آسیا واکنش جدی و عملی نشان نمیدهد؟
روشن است که رسانهها به شکل روشمند تلاش میکنند افکار عمومی را از حرکت به سوی پرسشها و چالشهای حقیقی مرتبط با حادثه آرامکو منحرف کنند؛ چالشهایی که البته به این سادگی از بین رفتنی نیستند! جالب آنکه مواضع رسمی دولت آمریکا نیز عملا با خط رسانهای یاد شده همسو بوده است؛ به گونهای که مایک پمپئو، وزیر خارجه این کشور به جای ارائه توضیح درباره عملکرد تسلیحات این کشور یا اعلام موضعی صریح درباره پاسخ آمریکا به عوامل مسئول این حمله، به بیان چند جمله تکراری علیه ایران در توییتر خود بسنده کرده؛ در حالی که دانلد ترامپ، رئیس جمهور آمریکا حتی حاضر به بیان همین جملات تکراری هم نشده است!
موقعیت یاد شده در حقیقت همان متغیر اساسی است که میتوان آن را منشاء بسیاری از تحولات تکان دهنده اخیر در منطقه غرب آسیا و مخصوصا خلیج فارس دانست؛ آمریکایی که سیطره مطلقش بر مهمترین گذرگاه انرژی جهان خاتمه یافته و دیگر قادر به حمایت همه جانبه از متحدان خود در برابر رقبایش نیست.
جالب آنکه این تحولات همزمانی تقریبی پیدا کرده با اظهارات اخیر ژنرال دانفورد، رئیس ستاد مشترک ارتش آمریکا که ضمن اعتراف به توسعه چشمگیر تواناییهای نظامی ایران گفته بود: آمریکا قادر پیشگیری از تمامی حملات علیه متحدان خود در خلیج فارس نیست. رفتارهای کنونی آمریکا اگرچه از منظر افکار عمومی تازگی دارد اما برای رصدگران تحولات غرب آسیا یادآور اوج بحران سوریه در سال 2013 است؛ زمانی که معارضین سوری با حمایت سرویسهای اطلاعاتی برخی کشورهای منطقه، صحنه سازی پیچیدهای مبنی بر استفاده دولت سوریه از سلاحهای شیمیایی در غوطه شرقی به راه انداخته بودند و بر این اساس انتظار میرفت آمریکا همچون سناریوی لیبی اقدام به مداخله نظامی در این کشور کند، اما در کمال ناباوری افکار عمومی و مخصوصا حامیان براندازی در سوریه، آمریکا هرگز دست به چنین اقدامی نزد.
در آن زمان جهانیان به تازگی با مفهومی تحت عنوان «مرزهای قدرت قویترین کشور جهان» آشنا شده بودند؛ مفهومی که طی سالهای گذشته به تدریج روشنتر از قبل شده و مصادیق آن نیز روز به روز بیشتر میشود؛ به عبارت دیگر خطوط قرمزی که عبور از آنها تا پیش از این واکنش سخت آمریکا را به همراه داشت طی این سالها، ماهها و حتی روزها یکی بعد از دیگری زیر پا گذاشته میشوند بی آنکه واکنشی جدی از سوی آمریکا ملاحظه شود؛ از نقض آشکار امنیت مهمترین متحدان این کشور در منطقه تا وقوع چالشهای اساسی در مسیر انتقال انرژی در خلیج فارس و شاید از همه گویاتر؛ سقوط پهپاد آمریکایی توسط پدافند هوایی ایران! همه این تحولات تکان دهنده و خبرساز در حقیقت چیزی نیست جز نشانههای ظهور نظمی جدید در مناسبات قدرت در سطح منطقه غرب آسیا و البته سرتاسر جهان؛ مناسباتی که در آن دیگر خبری از جهانی تک قطبی با محوریت آمریکا نیست.
انعکاس این واقعیت در سطح غرب آسیا، دوگانهای قابل توجه در بازیگران این منطقه ایجاد کرده است؛ یک سوی این دوگانه کشورهایی قرار دارند که تلاش میکنند متناسب با واقعیتهای نوظهور، سیاستهای جدیدی را در جهت منافع خود پیگیری کرده و در سوی دیگر نیز کشورهای هستند که همچنان در چارچوب فهم ستنی خود از مناسبات قدرت در سطح جهان باقی ماندهاند. وضعیت کنونی ترکیه و عربستان سعودی در قالب این دوگانه به خوبی قابل فهم است.
حملات مستقیم به آرامکو به عنوان قلب تپنده اقتصاد عربستان سعودی و ستون فقرات چشم انداز 2030 ولیعهد جوان، بن بستی استراتژیک به شمار میرود که تنها راه خروج از آن، مذاکره مستقیم با مقاومت یمن و به رسمیت شناختن آن است؛ امری که در حقیقت معنایی ندارد جز فروپاشی پدیدهای به نام طوفان قاطعیت (عملیات نظامی عربستان سعودی علیه جنبش انصارالله که قرار بود ظرف چند ماه تمام اهداف خود را محقق کند). به یاد داشته باشیم این عملیات نظامی در کنار چشم انداز توسعه 2030 و مبارزه با فساد، یکی از 3 ضلع مثلثی به حساب میآید که تصویر امیر محمد بنسلمان برای جامعه سعودی و جهان را ساخته بود؛ مثلثی که بیش از هر زمان دیگری در معرض خطر نابودی قرار گرفته است.