x
۱۱ / شهريور / ۱۳۹۸ ۰۹:۲۴

عطش سیستان و بلوچستان از محترم‌آباد تا صیادان سفلی

عطش سیستان و بلوچستان از محترم‌آباد تا صیادان سفلی

مردم سیستان و بلوچستان بعد از گذشت ۲۱ سال از بروز خشکسالی در این استان همچنان چشم امیدشان به تدبیر مسئولان است تا آنها را از این معضل بزرگ رهایی بخشند.

کد خبر: ۳۷۷۸۸۲
آرین موتور

به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از خانه ملت، آخر هفته گذشته به منظور اجرای طرح ملی نذر آب به همراه جمعیت هلال احمر به استان سیستان و بلوچستان سفر کردم که در آن شیعه و سنی مالکی، شافعی و عثمانی که به زبان‌های بلوچی سرحد، بلوچی مکورانی، بلوچی تفتانی، براهوئی و اردو صحبت می‌کنند و در اوج گرما در سرزمینی که در آن باید در ازای تهیه آب شیرین پول بپردازند همچون دانه‌های تسبیح گرد هم آمده‌اند و برای تامین معیشت خود برنج، خرما، گندم، انار و پسته کشت می‌کنند.

وارد فرودگاه که شدیم از داخل فضای محدود تونل مانند که با پارچه برزنتی پوشانده شده بود، عبور کردیم و وارد فضای باز فرودگاه شدیم، جایی که تاکسی‌ها در انتظار شکار مسافران بودند. بدو باغچه‌ای را مشاهده کردم که در آن تعداد زیادی گل‌های خرزهره کاشته شده بود که به دلیل گرمای شدید آفتاب سرشان به پایین خم شده بود. از گرمای طاقت فرسایی که برایم غریبه بود به سالن داخلی فرودگاه پناه بردیم که در حال تعمیر بود. فضای کوچکی که سر درب آن تابلویی نصب شده بود که بر روی آن متن عذرخواهی از مسافران به علت مشکلات ناشی از بازسازی سالن فرودگاه درج شده بود.

بعد از توقفی کوتاه به سمت نیکشهر واقع در جاده ایرانشهر حرکت کردیم، در بین راه در روستای محترم‌آباد توقف کردیم جایی که آفتاب سوزان باعث عطش شدیدمان شده بود تا جایی که هر چه آب می‌نوشیدیم باز هم احساس تشنگی می‌کردیم. در این روستا حضور هلال احمر همچون فرود فرشتگان از آسمان بر زمین بود که ناجیان آنها در روزگار خشکسالی هستند. از اینجا به بعد آب برایم جایگاه دیگری پیدا کرده بود چون هر لحظه احساس روزه‌داری را داشتم که نزدیک افطار به لیوانی آب خنک چشم دوخته است.

اما این تازه اول راه بود.

روستای دامن

به سمت نیکشهر حرکت کردیم که قرار بود شب را در آن بیتوته کنیم. راننده می گفت 21 سال است که استان سیستان و بلوچستان با خشکسالی دست و پنجه نرم می‌کند، ضمن اینکه در این شهر و روستای دامن که حوالی آن قرار داشت برنج کاری می شود اما چون میزان آن محدود است به هیچ قیمتی حاضر نیستند این محصول خود را به غریبه ها بفروشند و تنها برای مصرف بومی به فروش می‌رسد.

ما از نتیجه اقدامات هلال احمر جهت آبرسانی و رفع مشکلات مردم که ناشی از خشکسالی بود از روستاهای بخش های مختلف استان سیستان و بلوچستان اعم از ایرانشهر، خاش، زابل، میرجاوه و هامون و تانکرهای آبی که در آنها نصب شده بود، بازدید کردیم، اما در این میان دو بخش نظرم را جلب کرد. شهرک ریگ ملک واقع در مرز ایران و پاکستان و روستای صیادان سفلی در حوالی تالاب هامون که وضعیت اسفبار مردم مظلوم آن دل هر رهگذری را به درد می‌آورد.

شهرک ریگ ملک

در شهرک ریگ ملک بازی کودکان هنگام آموزش نیروهای هلال احمر به آنها که با استفاده از مشمعی بزرگ حاوی آب و لیوان‌های رنگی بود یادآور جشن های شکرگذاری بود. در اینجا به آنها یاد می دادند که آب نعمتی گرانبها است. شادی و شعف مردمان این دیار را فراموش نخواهم کرد که برق نگاهشان بیانگر عمق شادی آنها از این کمک جمعیت هلال احمر برای دستیابی مردم این منطقه به آب بود.

روستای صیادان سفلی

در این روستای شیعه نشین 132 خانوار زندگی می کردند که همه مردانش روزگاری سوار بر قایقهایشان بر موج تالاب هامون برای ماهیگیری جهت تامین معیشت خانواده هایشان روانه می‌شدند.

تالابی که حالا خشک شده بود و اجساد ماهیان صحنه‌ای دردآور را نمایش می‌دهد و از همه بدتر بوی نامطبوعی است که آنجا را فراگرفته بود. غمی که از این منطقه بر دلم می ماند تصویر پیرزن و پیرمرد نگهبان اجساد ماهیان است که سرپناهشان تکه پارچه‌ای از چادر زنانه بود که به دیواری از کیسه‌های مملو از شن گره داده شده بود و مرتب با باد به این سو و آن سو می‌رفت و در نهایت این آفتاب سوزان سیستان و بلوچستان بود که پیرزن فرتوت با صورت‌هایی آفتاب سوخته که حتی لبخندی کمرنگ نیز بر آن نقش نمی‌بست و سکوتشان گویای عجزشان از سکونت در این منطقه بود را به اسارت می‌گرفت. آنها اینجا مانده بودند تا از باقی مانده ماهیانی حراست کنند که جوانان این منطقه کیلویی 2 هزار تومان به دیگر شهرها می‌فروشند تا خوراک دام شود.

با دیدن این دو نفر زیبایی آب محدود تالاب که همچون پیاله‌ای آب در بستر وسیع تالاب بود، نمودی نداشت.

صحنه غم‌انگیز دیگر این بود که بعد از ورود به موزه تالاب هامون دریافتم که روزی وجود پرندگانی همچون عقاب، لک لک، اردک و جغد و موجوداتی نظیر مار و دلفین و حتی در دوره ژوراسیک وجود دایناسورها به آن حیات و جلوه‌ای خاص می‌بخشیدند به طوری که در مقایسه با آن زمان می توان گفت که تالاب مُرده است و وقتی روی بدنه قایقی در ساحل تالاب نوشته بود «گهواره مرگ بیا منو بگیر» را دیدم این حس بیشتر در من رسوخ کرد.

نزدیک تالاب عشایر کپرنشینی هستند که به دلیل گرمای این منطقه یکجا نشین شده‌اند و کوچ برایشان معنا ندارد، چرا که تمام نقاط این دیار خالی از آب بود و آسمان یکرنگ.

و اما داخل روستای صیادان سفلی که همگی به زبان فارسی سخن می‌گفتند فقر بیش از هر روستایی در این استان سلطه پیدا کرده است. صیادان افسرده ناشی از فقدان شغل ساعت‌ها به قایق‌های از کار افتاده خود می‌نگرند و روزگار غرورآمیز خود را همچون ناخدایی بر قایق حکمرانی می‌کردند در این تکه آهن بیکار افتاده جستجو می‌کنند و شرمگین از زن و بچه خود که قرص نان قسطی که از نانوایی تهیه می‌کنند و لیوانی آب شیرین که خود مختار آن را جیره بندی می‌کنند، قوت عائله خویش می‌کنند.

یکی از عکاسان همراه گروه من را به خانه محقر پیرمرد و پیرزنی هدایت کرد که از مشاهده وضعیت نابسامانشان بغض گلویم را گرفت و اشک در چشمانم حلقه زد. پیرمرد ناتوان از حرکت تن نحیف خود را بر روی زمین می‌کشید و پیرزن تکه پارچه‌ای را می‌دوخت دقت که کردم متوجه شدم بیش از اندازه آرام می‌دوزد، اما همین که پیرمرد لب به سخن گشود، معما حل شد، چشمان پیرزن سو نداشت.

صدای لرزان پیرمرد هنوز در گوشم است که بعد از بیان وضعیتش و نشان دادن کیسه‌ای از تکه‌های نان خرد خشک شده‌ای که هر وعده غذای آنها را باید تامین می‌کرد ملتمسانه از من خواست تا درددلشان را به گوش مسئولان برسانم . وی که نخعی نام داشت مدام انگشتر و گردنبندی که بر روی آنها اسامی امام علی(ع) و امام حسین(ع) نقش بسته بود را عاشقانه می‌بوسید.

بعد از اینکه با تکان دادن دست‌های نحیف پیرزن و پیرمردی که خود را فراموش‌شده می‌دانستند بدرقه شدم با دعوت زنی میانسال وارد خانه‌ای شدم که در آن دختر 18 ساله‌ای بود و آرزو داشت که پزشک شود. این اولین باری بود که در این چند روز در این منطقه از خانواده‌ای می‌شنیدم که آرزو دارند دخترشان تحصیلات دانشگاهی داشته باشد. از آنها پرسیدم معیشت خود را چگونه تامین می‌کنند که دریافتم مادر این دختر تشک می‌دوخت تا از این طریق امرار معاش کنند. درب یخچالشان که باز شد تنها سه تکه ماهی یخ زده که نشان می‌داد ماه‌ها مانده است و ظرفی از سبزی‌های پژمرده وجود داشت. خیلی متاثر شدم.

صحنه آخر مربوط به پیرزنی مهربان بود که کنار همسرش با ظرفی از آب شیرین که برای آنها ثروت محسوب می‌شود، ایستاده بود و سخاوتمندانه لیوان لیوان به رسم مهمان‌نوازی به ما می‌بخشید. از همسرش شغلش را پرسیدیم، روزگاری صیاد بوده است. وی دست در جیبش کرد و بسته‌های حاوی قرص‌های درمان افسردگی را بیرون آورد و گفت این سهم امروز من از این زندگی است.

و اما در پایان روی سخنم با مسئولان است که می‌توانند در کنار مردان و زنان زحمتکش بی‌ادعای هلال احمر به یاری این نیازمندان بشتابید. آقایان این افراد چشم انتظار کمک شما هستند. نگذارید بیش از این چشم به راه بمانند.

نوبیتکس
ارسال نظرات
x