هراس سالمندان، هراس از سالمندی
«شما جوانترها بیشتر نگران پیری هستید ما سالمندان که هراسی از این دوران نداریم. ما آفتاب لب بامیم. البته این دوران برای ماهم سخت است چون مشکلات ما وقتی جوان بودیم کمتر از مشکلات امروز جوانان و میانسالان بود و فکری برای روزگار پیری نداشتیم نه ترس داشتیم نه برنامه. خود من هیچ وقت فکر نمیکردم یک روز پیر شوم و کارم این شود که بیایم پارک روی نیمکت بنشینم و به گذشتهها فکر کنم. به روزهایی که مثل برق گذشت، بدون اینکه برای این دوران برنامهای داشته باشم.»
به گزارش اقتصادآنلاین، ایران نوشت: این حرف حاج علی است؛ پیرمرد 84سالهای که با عینک دودی روی اولین نیمکت پارک نشسته است. چند سال قبل همسرش را از دست داده و این روزها تنها زندگی میکند: «سالها سرکارگر کارخانه بودم. آن وقتها همه دوست داشتند پیر و بازنشسته شوند. فقط فکر زن و بچه و زندگی بودیم. حالا هم تنها دلخوشیام بازی کردن با نوهها است. همسرم بیمار شد، خانه را فروختم که هزینه درمانش را بدهم. چند سال بعد رفت و من تنها شدم. حالا هم مستأجرم و بخش زیادی از حقوق بازنشستگیام را برای کرایه خانه میدهم.»
میگویند دهه شصتیها که با بولدوزر اول آموزش و پرورش، بعد آموزش عالی و بعد بازار کار و... را ویران کردند، اگر به دوران سالمندی برسند هم با همان سبک و سیاق جامعه را درگیر خواهند کرد؛ روزگاری که باید همه مدارس و مهدکودکها را هم سرای سالمندان کنیم. ترسی که از همین حالا میشود لا به لای حرف میانسالان و جوانان حس کرد.
جعفر محبی 58 سال دارد و چند ماه بیشتر نیست که به جمع پارک نشینها پیوسته و میشود حدس زد هنوز ارتباط چندانی با بقیه نگرفته هرچند خودش میگوید از وضعیت تازهاش و از اینکه میتواند صبح یکی دو ساعت بیشتر بخوابد خوشحال است: «سالها در بانک به مردم خدمت کردم و هیچ وقت برای این روزها برنامهای نداشتم. همه زندگیام به وام و قسط و تأمین هزینههای زندگی گذشت و وقتی برگه بازنشستگیام را گرفتم، تازه فهمیدم باید بقیه عمرم را در پارک و کنار همین سالمندان سپری کنم.
هراسی از این روزها نداشتم چون بالاخره همه یک روز سالمند میشویم و باید بپذیری وقتی سالمند میشوی از نگاه دیگران به درد هیچ کاری نمیخوری. من هم فسیل شدهام و به درد هیچ کاری نمیخورم. به هرحال این یک فرهنگ شده درحالی که در خیلی از کشورها بازنشستهها از حمایتهای اجتماعی خوبی برخوردارند و خیلی از آنها بعد از بازنشسته شدن دوران سالمندیشان را با مسافرت و شرکت در کارهای عام المنفعه و تفریح و آموختن چیزهایی که فرصتش را نداشتهاند، سپری میکنند اما ما بازنشستهها تازه این هراس را داریم که امور زندگیمان را چگونه سپری کنیم. من دو دختر دم بخت دارم و این روزها دغدغهام تأمین جهیزیه و سرو سامان دادن آنها است.» او به این موضوع هم اشاره میکند که بعد از چند ماه استراحت شاید ناچار شود دوباره به فکر دست و پا کردن کاری جدید باشد.
دکتر عالیه شکربیگی جامعه شناسی که تحقیقات زیادی درباره سالمندان و دوران سالمندی انجام داده با برشمردن عواملی که باعث ترس از دوران سالمندی و احساس تنهایی در این دوره میشود میگوید:
«دوره سالمندی به معنای آشیانهای خالی است. وقتی فرزندان ازدواج کردند و دنبال زندگی خودشان رفتند یا برای تحصیل و کار از خانواده جدا شدند، آشیانه خالی میشود. از سوی دیگر دوران سالمندی نوعی ترس به لحاظ بیولوژیکی در انسان به وجود میآورد چون در این دوران بنیه انسان ضعیف میشود و دیگر خبری از آن پویایی دوران جوانی و میانسالی نیست. در این دوران وقتی کسی کنار سالمند نباشد و آنها حضور فرزندان و حتی نوهها را کنار خودشان احساس نکنند دچار هراس عمیقی میشوند که از آن بهعنوان احساس تنهایی یاد میشود.
بر اساس تحقیقاتی که انجام گرفته احساس تنهایی بزرگترین ترس و هراس دوران سالمندی است. وقتی به سرای سالمندان مراجعه میکنیم و با سالمندان همکلام میشویم میبینیم که بزرگترین دردشان تنهایی است و خواستهشان این است که کنار خانواده باشند.»
وی عنوان میکند زندگی شبه مدرن و گرفتاریهای روزمره ما جایی برای مراقبت از پدران و مادران سالمند باقی نمیگذارد که حاصلش از یک سو هراس سالمندان و احساس عمیق تنهایی آنها و از سوی دیگر هراس از رسیدن به چنین دورانی در میان نسلهای جوانتر است چراکه جوانان زندگی خود را در آیینه زندگی آنها میبینند؛ تنها و رها شده و بیمار با اضطراب تنهایی و عواطفی فرسوده و رنجور.
این جامعه شناس مسأله بهداشت و تأمین دارو را یکی دیگر از ترسهای دوران سالمندی میداند و میگوید: «ما درگیر تحریم و کمبود دارو هستیم اما این هراس برای سالمندان دو برابر است. تأمین دارو یکی از نیازهای اساسی سالمندان است و آنها همیشه در این هراس به سر میبرند که داروی مورد نیازشان نایاب یا کمیاب شود یا به لحاظ مالی امکان تهیه آن را نداشته باشند. در چنین وضعیتی به یک بهداشت روانی نیاز داریم که سالمندان احساس امنیت کنند.»
روی نیمکت نشسته و مشغول غذا دادن به گربهها است. کنارش مینشینم تا از روزهای سالمندیاش بگوید. نگاهم میکند و با خنده میگوید: «ما یک عمر از مردم سؤال کردیم، حالا شما میخواهید از من سؤال کنید؟ اول کارت شناساییات را ببینم بعد حرف بزنیم!» بعد از دیدن کارت شناسایی خودش را پلیس بازنشسته معرفی میکند و با لهجه شیرین آذری میگوید: «16 سال است بازنشسته شدهام. در نیروی انتظامی میانه خدمت میکردم. ما آنقدر مشغول کار بودیم که هیچ وقت برای دوران سالمندی برنامهریزی نکردیم. البته همه این طور بودیم.»
او که در مراسم بله برون 82 زوج شرکت کرده میگوید: «تلخترین روز زندگیام مرگ پسرم بود که در استخر مقابل چشمانم غرق شد. زندگیام خوب بود و هیچ وقت از اینکه سالمند شوم هراسی نداشتم چون معتقدم سالمندان کوهی از تجربه هستند که میتوانند راهنمای اطرافیان و فرزندانشان باشند. خوشبختانه هنوز هم فرزندانم برای انجام کارهایشان از من مشورت میگیرند و در تصمیمگیریها نقش دارم. چند وقت است میهمان دخترم هستم و در شهر خودمان باغ کوچکی دارم که هر روز آنجا هستم و به درختانم رسیدگی میکنم. سالمندی هم بخشی از زندگی است که نمیتوان از آن فرار کرد.»
خانمی که آن طرفتر نشسته و به حرفهای ما گوش میدهد، جلو میآید و خودش را پرستار بازنشسته معرفی میکند و میگوید: «وقتی همسرم زنده بود نگرانی از بازنشستگی و سالمندی نداشتم و هراس از سالمندی برایم معنایی نداشت. سالها در مراکز درمانی از بیماران پرستاری کردم و وقتی همسرم مریض شد از او هم در خانه پرستاری کردم. بعد از مرگ همسرم دلم به هفتهای یک بار دیدن بچهها و نوهها خوش بود ولی نوهها هم بزرگتر شدهاند و کمتر به من سر میزنند. بعد از مرگ همسرم نمیخواستم سربار بچهها باشم برای همین حالا هم از سالمندان در یکی از مراکز خصوصی نگهداری میکنم. شاید کسی به اندازه من از تنهایی سالمندان و نگرانیهای آنها باخبر نباشد. سالمندانی که از نگاه فرزندانشان به هیچ دردی نمیخورند و دست و پا گیر هستند و بههمین دلیل سر از خانه سالمندان درمیآورند. من تنهاییهای زیادی را میبینم. پدران و مادرانی که در حاشیه زندگی هستند و شب و روز برای دیدن نوهها و بچهها چشم به در میدوزند.»
دکتر شکربیگی، کنار گذاشته شدن در تصمیمگیریها را عمیقترین عامل هراس سالمندان میداند: «نکته دیگری که میتوان در مورد سالمندان بیان کرد مربوط به آن دسته از سالمندانی است که با خانواده زندگی میکنند، هنوز هم نقش محوری دارند و بهعنوان یک عضو باتجربه از طرف خانواده حمایت میشوند و مثل یک سرمایه اجتماعی در کنار خانواده هستند. تحقیقات نشان داده است که این دسته از سالمندان کمترین هراس را دارند. در مقابل سالمندانی که در حاشیه خانواده قرار میگیرند، امروز یا فردا برایشان هیچ فرقی ندارد. در این خانوادهها فرزندان مشغول کار خودشان هستند و سالمندان نقشی در مسائل مختلف ندارند. آنها با هراسی عمیق زندگی میکنند.»
به گفته وی آنقدر از مسائل سالمندان دور شدهایم که حتی معماری شهری ماهم با پیران سر جنگ دارد. سالمندان پناهگاهی جز پارک و نشستن کنار هم ندارند. فقط روی نیمکتهای پارک است که میتوانند تنهایی و هراسشان را باهم تقسیم کنند و از خاطرات خوب و تجربیات کاری و بیوفایی روزگار بگویند. روزگاری که دیگر آنها را نه تنها به چشم سرمایه اجتماعی نمینگرد بلکه به حاشیه زندگی میراند تا کی این شمع خاموش شود. آنها آیینه زندگی ما هستند، تنهایی و هراسشان در ابعادی بزرگتر و خشنتر در انتظار ماست.