قتلهایی که مسیر تاریخ را عوض کردند
شاید باورش سخت باشد، اما به گواهی تاریخ، گاهی قتلهایی اتفاق افتاده که مسیر تاریخ را عوض کرده است.
به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از خراسان، شاید باورش سخت باشد، اما به گواهی تاریخ، گاهی قتلهایی اتفاق افتاده که مسیر تاریخ را عوض کرده است؛ البته فکر نکنید که ما درصدد بزرگ جلوه دادن این قتلها هستیم، یا میخواهیم با پرداختن به این موضوع، مقتولان این حوادث را از گناهانی که مرتکب شدهاند، مبرا کنیم؛ نه! اما چه بخواهیم چه نخواهیم، در طول تاریخ قتلهایی اتفاق افتاده که مسیر سرنوشت انسانهای بسیاری را دستخوش تغییر کرده است؛ قتلهایی که یا در قالب ترور اتفاق افتاده یا اعدامهایی بوده که در پی تحولات سیاسی یا نظامی، به وقوع پیوستهاست. مقتولان هم، به طور عمده سیاستمدارانی بودند که سرنوشت ملتها را در اختیار داشتند. اجازه بدهید بیش از این معطل نکنیم و به سراغ چهار قتلی برویم که مسیر تاریخ را عوض کرد.
ژولیوس سزار؛ ترور در سنا
وقتی در ۱۵ مارس سال ۴۴ قبل از میلاد مسیح، گایوس ژولیوس سزار، امپراتور مقتدر روم از پلههای مرکز تئاتر پومپه پایین میآمد، حتی فکرش را هم نمیکرد که هشت سناتور، تصمیم به قتل او گرفتهاند و رهبری آنها بر عهده گایوس کاسیوس لونگینوس و مارکوس ژونیوس بروتوس است؛ نفر اخیر از کسانی بود که سزار به او بسیار علاقه داشت و مسیر پیشرفت و ترقی را برایش فراهم کرده بود. هشت سناتور از دیکتاتوری سزار به وحشت افتاده بودند. رؤیای جمهوری روم، با دستان او دفن شده بود و سنا، تنها بازیچهای در دستان سزار محسوب میشد. سناتورها میاندیشیدند که اگر امروز جان امپراتور را نگیرند، دیگر هرگز فرصتی برای نجات کشور و در واقع سنایی که خودشان در آن عضو بودند، وجود نخواهد داشت؛ به همین دلیل، در یک چشم برهم زدن، هر هشت نفر به سمت سزار هجوم بردند و خنجرهای تیز خود را در بدن او فرو کردند. با مرگ سزار، دیکتاتوری او فرو پاشید و روم، دچار هرج و مرج ناشی از جدال ژنرالها شد؛ موضوعی که مقدمهای برای فروپاشی امپراتوری یکپارچه روم بود. بعدها، روم به دو پاره تبدیل و قسمت غربی آن، به دست اقوام مهاجم شمالی، نابود شد.
لویی شانزدهم؛ مردی زیر گیوتین
روز ۲۱ ژانویه سال ۱۷۹۳، هیاهوی عجیبی در میدان کنکورد پاریس برپا بود. همه مردم آمده بودند تا اعدام مردی را ببینند؛ مردی که روزی بر قلمرو یکی از مقتدرترین پادشاهیهای اروپا فرمان میراند؛ لویی شانزدهم. پس از فتح باستیل و سقوط رژیم سلطنتی در فرانسه، ۳۸۷ نماینده پارلمان، به مرگ شاه رأی داده بودند. به این ترتیب، لویی را کشان کشان به میدان آوردند؛ در میان فریادهایی که ریشه در ظلم چند صد ساله خاندان بوربونها داشت، سر او را زیر گیوتین گذاشتند و به زندگیاش خاتمه دادند. مرگ لویی شانزدهم، اعلام آغاز جمهوری اول فرانسه بود؛ اتفاقی مهم که خبر از لرزیدن پایههای رژیمهای سلطنتی اروپایی میداد. هرچند پس از مدتی، ناپلئون قدرت را در فرانسه قبضه کرد و امپراتور شد و مدتی بعد هم، بقایای بوربونها، چندصباحی امکان نشستن بر تخت سلطنت را یافتند، اما جمهوری فرانسه، ناقوس مرگ سلطنتهای دیکتاتورمآبانه را در اروپا نواخته بود و اولین ضربه به این ناقوس را، اعدام لویی شانزدهم زد.
فرانتس فردیناند؛ ولیعهدی که شاه نشد
ساعت ۱۱ روز ۲۸ ژوئن سال ۱۹۱۴، یک خودرو، آرشیدوکت فرانتس فردیناند، ولیعهد اتریش و دوشس سوفی خوتِک، همسر ولیعهد را به سوی مقصد معینی در سارایوو منتقل میکرد.
در پیچ یکی از خیابانها که سرعت خودرو کم شد، جوانی وسط خیابان پرید و تپانچه خود را به سوی ولیعهد نشانه رفت و ماشه آن را چکاند؛ دقایقی بعد، چشمان باز و قفسه سینه بدون حرکت فرانتس فردیناند و همسرش، نشان میداد که این دو، غزل خداحافظی را خواندهاند. ضارب، گاوریلو پرینسیپ، جوان صربستانی عضو گروه تروریستی «دستان سیاه»، بازداشت شد؛ اما دیگر کار از کار گذشته بود. با بالا گرفتن تنش ناشی از مرگ فردیناند، دوران صلح مسلح به پایان رسید. آلمان که روسیه را در این ترور مقصر میدانست، به تزار اعلام جنگ داد و فرانسه و انگلیس هم، بلافاصله وارد معرکهای شدند که جنگ جهانی اول و مرگ حدود ۱۵ میلیون انسان را رقم زد.
نیکولای دوم؛ امپراتوری که بیگاری کرد
بامداد روز ۱۷ ژوئیه سال ۱۹۱۸، آخرین امپراتور روسیه به همراه همسر و فرزندانش از دژ نظامی یکاترینبورگ بیرون آورده شدند. اداره دژ به دست بلشویکها بود. تزار از زمان بازداشتش در مارس ۱۹۱۷، مشکلات و تحقیرهای متعددی را تحمل کرده بود. او که در سراسر عمر، مردم روسیه را جزو املاک شخصیاش میدانست، ناچار شد در همان اردوگاههای کار اجباری که برای آنها ساخته بود، بیگاری کند. بلشویکها، دقایقی بعد از بیرون آوردن تزار و خانوادهاش از دژ، پزشک خانواده و سه خدمتکارشان را هم، به آنها ملحق کردند. ساعت دو و ۳۳ دقیقه بامداد، فرمان شلیک داده شد؛ همه آنها به ضرب گلوله، کشته شدند.
بلشویکها جنازه نیکولای و خانوادهاش را در اسید گذاشتند و بقایای آن را دفن کردند. امپراتور در لحظات پایانی عمر، میگریست. مرگ او، آغاز دوران سلطه کمونیستها در روسیه و تأسیس اتحاد جماهیر شوروی را رقم زد؛ پایان یک دیکتاتوری فردی و آغاز یک دیکتاتوری حزبی که به مدت هشت دهه، دنیا را تحت تأثیر قرار داد.