سرنوشت فرزندان شهید چمران چه شد؟
برادر شهید مصطفی چمران و رئیس سابق شورای شهر تهران بیان کرد: او شخصیتی بود که واقعا منطقی فکر میکرد و به دنبال یک فرد نبود که از وی پیروی و هرچه وی میگوید قبول کند.
به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از ایکنا، مهدی چمران، رئیس سابق شورای شهر تهران، به مناسبت سالگرد شهادت ایشان، به بیان نکاتی درباره برادر بزرگتر خود شهید مصطفی چمران و سیره عملی ایشان پرداخته است که در ادامه بخش هایی از این مصاحبه میآید؛
* وقتی شهید چمران از دنیا رفت، یک تفنگ کلاشینکف که با خون دهلاویه آغشته بود و همچنین یک دست لباس تکه تکه از وی ماند که در جیب آن هم نوشتههای زیبایی بود. همچنین یک دست کت و شلوار و چیزهای ساده دیگری و حدود ۳۵ هزار تومان پول نقد در حساب بانکی از وی باقی ماند. چون از مهرماه که به جبهه رفته بود دیگر به فکر حساب بانکی و گرفتن حقوق خود نبود. این پول در حساب شعبه پاستور بانک ملی وی هنوز هم باقی مانده است و من گفتم حیف است آن را بگیریم تا حداقل نمایندگان مجلس بدانند که چنین نمایندهای با چنین شیوهای از زندگی هم وجود داشته است و چنین سطحی از عرفان را در زندگی خود نشان داده است. البته نزدیک به ۱۰ هزار جلد کتاب نیز از وی باقی ماند چراکه وی زیاد کتاب دوست داشت.
*این مرد یک سیاستمدار هم بود. یاسر عرفات و حافظ اسد و بزرگان و رهبران فلسطینی و لبنانی با وی مشورت میکردند و واقعا به تحلیلها و نگرش سیاسی وی اعتقاد داشتند و در بسیاری از موارد، مسائلی را برای آنها باز میکرد که برایشان ناشناخته بود. شهید چمران در ابتدای انقلاب و قبل از فروپاشی شوروی یک سخنرانی دارد که به زبانهای مختلف هم ترجمه و چاپ شد که میگوید همه این کشورهای کمونیستی به دامان اسلام بازمیگردند و ترس کمونیسم از اسلام هم به همین دلیل است. حتی قبل از جنگ ایران و عراق مرتباً میگفت که صدام میخواهد به ما حمله کند اما برخی باور نمیکردند و به همین دلیل قصد داشت لشکرهای ۱۰ هزار نفری درست کند که وقتی اولین آنها را درست کرد جنگ شروع شد و همانها را به خوزستان برد و ستاد جنگهای نامنظم را تشکیل داد.
* علاوه بر اینها شهید چمران یک هنرمند هم هست. کمتر مشاهده می کنیم که شخصی که اهل صلابت باشد، ذوق هنری هم داشته باشد. وی نقاش هم بود. البته فقط یک منظره را نمیکشید بلکه دریا، موج و طوفان را با هم میکشید و زیر آن هم مینوشت «یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ؛ آنان را از تاریکیها به سوی روشنایی به در میبرد». یا اگر تصویر یک اسب را میکشید زیر آن مینوشت «خروش شهید». وی عکاسخانه هم داشت و کار عکاسی و مونتاژ و انواع و اقسام کارهای هنری میکرد. شهید چمران خطاط و استاد در این زمینه بود و حتی کمی شعر میگفت که شعرهای زیبایی است. نویسندهای توانا و گویندهای بسیار مسلط نیز بود. لذا این بُعد هنری و طبع لطیف را هم داشت. در مسائلی همانند ورزش، تمام فنونی که با عنوان هنرهای رزمی شناخته میشود را وارد بود و وقتی به ما میرسید و میخواست فنون را آموزش بدهد بلافاصله با چند حرکت ما را نقش بر زمین میکرد لذا در این زمینه هم بسیار مسلط بود.
* شهید چمران علاقه زیادی به همسر و فرزندان خود داشت و به آنها عشق میورزید. ما باید شرایط آن موقع را درک کنیم. جنگ داخلی لبنان در سال ۱۹۷۵ شروع شد و فضای این جنگ هم غبارآلود بود. یک عده میگفتند ما با اسرائیل میجنگیم و ارتش لبنان هم مضمحل شده بود. یک گروه چپگرا و گروهی هم فالانژ و راستگرا بودند. هیچ امنیتی در هیچ جالی لبنان نبود چراکه نه ارتش و نه پلیس وجود نداشت. از سوی دیگر تعدادی از فلسطینیان هم در آنجا وجود داشتند که با فالانژها و مثلا با اسرائیلیها در جنگ بودند. اگر میگویم «مثلا» به این دلیل است که جنگ درستی با اسرائیلیها نداشتند.
* در این شرایط، امنیتی وجود نداشت و هر کس ممکن بود به هر جایی حمله کند و دکتر چمران هم در آن ایام اسلحه بر دوش داشت و مبارزه میکرد. حال حساب کنید که در این شرایط که یک زن آمریکایی که زبان هم بلد نیست و کودکان وی از مدرسه باز ماندهاند. زندگی در آن شرایط سخت برای آنها غیرممکن میشود و چمران هم این موضوع را درک کرده است لذا موافقت میکند که آنها به آمریکا بروند. البته استدلال همسر وی این است که مهر و محبت همسر و فرزندان در نهایت وی را دوباره از آمریکا باز میگرداند و حتی خود شهید چمران، آنها را تا فرودگاه میرساند و البته به آنها میگوید بعد از رفتن شما، با همه این عشق و محبت دیگر ارتباط ما قطع میشود چراکه من مجبور هستم که در کنار این کودکان یتیم باقی بمانم و در این معرکه نبرد حضور داشته باشم.
* دکتر چمران به شدت به فرزندان خود علاقه داشته است. وقتی فرزند وی یعنی جمال در چهار سالگی در کالیفرنیا در استخر غرق میشود، دکتر چمران در نوشتههای خودش مینویسد که من کفشهای کوچک تو را در کنار تخت خود گذاشتم و هر شب به آنها نگاه میکنم و حتی به انگلیسی، عربی و فارسی برای وی شعرهای سوزناک میگوید. به یاد دارم وقتی اولین فرزند وی به دنیا آمده بود هر وقت نامه برای ما میفرستاد حدود بیست تا سی عکس از وی را هم برای ما ارسال میکرد که هنوز آنها را داریم. وی آنقدر به خانواده علاقه داشت که از تمام زندگی آنها عکس و فیلم میگرفت.
* (در پاسخ به اینکه آیا الان ارتباطی با فرزندان شهید چمران دارید و مطلع هستید مشغول چه کاری هستند): نه متأسفانه. البته چند جا دیدم که عکس فرزندان وی را در فضای مجازی و اینترنت گذاشته بودند و حتی پیامهایی زیر آنها گذاشتیم اما موفق به تماس با آنها نشدیم. بنده آنها را ندیدهایم بلکه پدر و مادرم آنها را دیدهاند چراکه به لبنان میرفتند و هر وقت در مورد آنها صحبت میکردند اشک آنها سرازیر میشد و میگفتند که عاطفه بسیار زیادی دارند و بسیار هم زیبا هستند اما من نمیتوانستم بروم و هربار هم که رفتم هیچگاه نگفتم برادر دکتر چمران هستم چراکه مأموران ساواک گزارش میدادند. فقط درایام نزدیک به پیروزی انقلاب که رفتم لبنان و از آنجا به پاریس نزد امام رفتم، ایشان در لبنان بنده را به عنوان برادر خود معرفی کرد و بنده هم با یک پیام از دکتر چمران به نزد امام(ره) رفتم.
* خود شهید چمران هم قصد نداشت با آنها ارتباط داشته باشد چراکه ممکن بود وابستگی به آنها باعث فراموشی آرمانهای وی برای مبارزه شود. وی معتقد بود زندگی آنها به گونهای دیگر و زندگی بنده به گونهای دیگر است. وقتی به ایران آمد حتی یکی از فرزندانش نوار ضبط کرده و برای وی فرستاده بود اما وی پاسخی نداد و به ما هم گفت که ارتباطی با آنها نداشته باشیم. البته بنده در ایامی در سال هدایایی برای آنها میفرستادم. آنها هم بعد از فوت پدربزرگ و مادربزرگشان که بزرگترین کتابفروشی را در برکلی داشتند زندگیشان به هم ریخت و در نقاط مختلف آمریکا متفرق شدند و ارتباط بنده هم با آنها قطع شد.
* او شخصیتی بود که واقعا منطقی فکر میکرد و به دنبال یک فرد نبود که از وی پیروی و هرچه وی میگوید قبول کند. وی به دکتر شریعتی عشق میورزید اما منطقی بود و اگر در جایی انتقادی داشت به صورت خصوصی آنها را مطرح میکرد اما واقعاً به وی عشق میورزید. هیچ شکی نیست که نسبت به آیتالله طالقانی هم بسیار علاقه داشت. از چهارده سالگی در کلاسهای تفسیر آیتالله طالقانی حضور پیدا میکرد و من را هم با خود میبرد و آیتالله طالقانی هم به دکتر چمران علاقه زیادی داشت.