علل افسردگی چیست؟
هر افسردگی و هر غمی میتواند علل متعددی داشته باشد. به هر حال کشف علت افسردگی کمک میکند راهحل را پیدا کنید.
به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از آرمان، واکنش طبیعی نسبت به از دست دادن یک چیز باارزش، افسردگی است. مرگ، جدایی از پدر و مادر، دورشدن از یک دوست، اتمام دوران کودکی، ضعف اعتمادبهنفس، بیماری جسمی، بیارزششدن اهداف (خصوصا پس از یک دوره تلاش) و اختلافات خانوادگی از علل افسردگی جوانان هستند. ارزشها تعیین میکنند چه چیز مهم است و چه چیز مهم نیست. هر چیزی که ارزش پیدا میکند از دست دادنش زجرآور است. پس اگر افسرده هستید ببینید چه چیزی را از دست دادهاید، ارتباط بین ارزشهایتان و چیزی را که از دست دادهاید پیدا کنید؛ در صورت امکان، آنچه را از دست رفته جبران کنید، به دیگران کمک کنید که از دست رفتههایشان را به دست آورند تا آنها هم به شما کمک کنند.
افسردگی واکنش فرد به محیطی است که هیچ تشویقی در آن نیست. این آدمها از بقیه روزبهروز بیشتر فاصله میگیرند و بالطبع حالشان خرابتر میشود. مدام گله میکنند، تقاضای کمک دارند و بحثهای بچهگانه راه میاندازند، کارهایی میکنند که دیگران را فراری میدهد و همینطور افسرده میمانند. افسردگی بهتنهایی دیگران را فراری نمیدهد، بعضی رفتارهای سطح پایین افراد افسرده، مثل تقاضای بیش از حد برای همدردی، باعث دورشدن دیگران میشود. آدم افسرده دائم مشغول گلهکردن و غرغرکردن و اشک و آه است. آنها باید یاد بگیرند که به شکل دیگری رفتار کنند. در محیط زندگی افسردهها مسائل آزاردهنده (مشکلات خانوادگی، مسائل کاری و...) زیاد است و در مقابل مطالب خوشایند (تفریح و...) کم است. بیمار باید تعداد مسائل آزاردهنده را هر روز کم کرده و مطالب خوشایند را افزایش دهد.
ناکامی مداوم موجب ناامیدی و در پی آن افسردگی میشود. بیمار افسرده باید علت وقایع مثبت را درونی، ثابت و فراگیر بداند؛ مثل: من مسئول این قضیه هستم و باز هم میتوانم کاری کنم که هزاران اتفاق خوب رخ بدهد. از طرف دیگر وقایع منفی را باید بیرونی، قابل تغییر و محدود تفسیر کند.
آدمهای افسرده وجوه منفی هر چیز را بهتر میبینند و وقتی هر چیز خراب میشود خود را مسئول میدانند. از طرفی، فکر بر احساسات و رفتار تأثیر میگذارد، پس یادآوری هر اتفاق بدی هم میتواند افسردگی ایجاد کند.
افکار غیرمنطقی مسبب احساسات شدید و غیرمنطقی انسانهاست، مثلا وقتی یک دوست قهر میکند، افکار غیرمنطقی حملهور میشود (کار خیلی بدی کرد، ازش متنفرم). بعد هم واکنش احساسی افسردگی و عصبانیت است. اما میشد جور دیگری فکر کرد. یک فکر منطقیتر اینکه: دوران خوشی داشتیم اما بیمشکل هم نبودیم. متأسفم اما سعی میکنم با دوستان دیگرم درست برخورد کنم.
روانکاوها عقیده دارند که خشم، نسبت به دیگران پس از مدتی بهسمت خود معطوف میشود و وقتی تبدیل به خودبیزاری میشود افسردگی را در پی خواهد داشت. اکثر مواقع مشکل از پدر و مادرهای عصبی مزاج نشأت میگیرد، چون گرما و مهربانی لازم برای رفع نیازهای بچه را ندارند و بچه از این حالت بیزار است، اما زورش به پدر و مادر نمیرسد و بهخاطر ترس یا دوستداشتن پدر و مادرش، خشم خود را پنهان میکند. بچه از ضعفهای خود و خشونت اطرافیان آگاه است. در نتیجه از خودش متنفر میشود، چون خودش را خیلی حقیر میبیند و سرانجام تنفر از دیگران تبدیل به تنفر از خود میشود: من قابل دوستداشتن نیستم.