خشن ترین جنایت خانوادگی سال97چه بود؟
فجیعترین جنایت خانوادگی سال97 در تهران رقم خورد؛ در یکی از فرعیهای خیابان نبرد جنوبی. قاتل مردی ۴۷ ساله به نام سیروس است که اینروزها در زندان منتظر فرارسیدن زمان محاکمهاش است.
به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از ایران، سیروس در این جنایت هولناک دو دختر ۱۷ و ۱۹ ساله خود را کشت و سپس پدر و مادر همسرش را قربانی کرد.
جنایت چگونه انجام شد؟
ساعت ۱۵ روز چهارشنبه ۲۷ مهرماه مردی میانسال به کلانتری نبرد رفت تا خودش را تسلیم مأموران پلیس کند. او که به همراه برادرش در کلانتری حاضر شده بود، رازی مخوف در سینه داشت. او وقتی مقابل افسر نگهبان نشست از قتلی سخن گفت که شب قبل انجام داده بود: هر چهار نفرشان را با چاقو کشتم. اینگونه بود که مأموران وارد ساختمان ۲۰ واحدی خیابان دهحقی در نبرد جنوبی شدند و با راهنمایی مرد قویهیکل به واحد آپارتمانی او راه یافتند.
صحنه بسیار دلخراش بود. خون همهجا را فرا گرفته بود و اجساد مرد و زنی مسن در قسمت پذیرایی دیده میشد. شکی وجود نداشت که ساعتها از مرگ این دو نفر میگذشت. مأموران سپس به یکی از اتاقهای خواب رفتند؛ جایی که روی دو تخت روبهروی هم جنازههای دو دختر جوان رها شده بود. بغض سیروس ترکید؛ اول دختر بزرگم را کشتم. بعد دختر کوچک را و بعد سراغ پدرزنم رفتم و در آخر مادرزنم را به قتل رساندم. سیروس که بهدلیل اختلاف با همسرش این جنایت را طرحریزی کرد، درباره نحوه کشتن مقتولان میگوید: بعدازظهر سهشنبه ۲۴ مهر تصمیم گرفتم این کار را انجام دهم. زنم قهر کرده و به خانه برادرش رفته بود. من و دو دخترم در خانه بودیم. به پدرزنم زنگ زدم و از او خواستم به خانه ما بیاید. گفتم صبح روز بعد برای فروش یک ملک قصد دارم به شمال بروم و دخترها تنها هستند. او و مادرزنم به خانه ما آمدند. بعد من شیر و موز خریدم و شیرموز درست کردم البته داخل آن داروی خوابآور ریختم. چهار قربانی بعد از خوردن نوشیدنی به خواب عمیقی فرو رفتند. سیروس اضطراب شدیدی داشت. مرتب برای همسرش پیامک میفرستاد و از او میخواست به خانه برگردد. گاهی التماس میکرد و گاهی تهدید، اما زن جوابش را نمیداد. مرد میانسال بالاخره تصمیم قطعی را گرفت و آخرین پیامک را ارسال کرد: «اگر نیایی فردا قیافهات دیدنی است». کمی منتظر ماند. باز هم جوابی دریافت نکرد. به اتاقخواب رفت: بالا سر دختر بزرگم نشستم. میخواستم او را با دست خفه کنم اما نتوانستم برای همین با چاقو گلویش را بریدم.
آلت قتاله آنطور که در گزارش پلیس آمده یک چاقوی ۴۰ سانتیمتری است. سیروس به تخت روبهرویی رفت. دختر ۱۷ ساله هم خواب بود: گلوی او را هم بریدم. مرد میانسال سپس روی زمین نشست و شروع به گریه کرد: چند دقیقه بعد بلند شدم و به پذیرایی رفتم. اول گلوی پدرزنم را بریدم و بعد مادرزنم را کشتم. سیروس بعد از ارتکاب قتلها احساس خستگی و گرسنگی میکند: به آشپزخانه رفتم و کمی میوه خوردم. گلویم خشک شده بود. شربت خوردم. بعد به خیابان رفتم و تا صبح قدم زدم. صبح برادرم زنگ زد و گفت برادرزنم از او خواسته تکلیف زنم را روشن کنم. آن موقع بود که گفتم چه کردهام. برادرم پزشک است. او خیلی هوای من را دارد. پشت تلفن گفت باید خودم را معرفی کنم. بعد قرار گذاشتیم و با هم به کلانتری رفتیم.
سیروس میگوید برای این جنایت برنامه قبلی نداشت بلکه همان روز تصمیم به قتل گرفت؛ از آنهمه کشمکش خسته شده بودم. میخواستم همه را راحت کنم. برای همین همان روز نقشه این جنایتها را کشیدم. خودم هم نمیدانم چه شد که این کارها را کردم. واقعاً چه شد که سیروس خشنترین جنایت سال را انجام داد؟ آیا واقعاً او در رفتاری آنی دست به جنایت زد یا ریشههای این قتل در شخصیتش نهفته است؟ حافظ باجغلی، روانپزشک میگوید: معمولاً انتظار داریم کسی که مرتکب قتل شده فردی با شخصیت متفاوت و درواقع خشونت شدید ذاتی و رفتارهای ضداجتماعی باشد اما در واقعیت اینطور نیست. مطالعات نشان دادهاند بیشتر قتلها اتفاقی است و مرتکب قتل قصد و برنامهریزی درازمدت برای ارتکاب قتل نداشته است. داستان مشترک قتلها به این شکل است که یک مشاجره ساده در شرایطی میتواند به بحران تبدیل شود و قتل اتفاق بیفتد و این مسئله قابل پیشبینی نیست. یعنی باید پذیرفت سیروس تحت شرایط خاص و بدون اینکه «لزوما» مشکل جدی روانی یا شخصیتی داشته باشد، دست به جنایت زده است.
اما آیا هر کسی جای او بود همین رفتار را تکرار میکرد؟ باجغلی میگوید: عوامل خطری وجود دارد که اگر در فرد وجود داشته باشد احتمال خشونت شدید را بیشتر میکند. مثل خشونتهای قبلی، اختلال شخصیت ضداجتماعی، اختلالهای روانپزشکی بهویژه اختلالات روانپزشکی مزمن و مصرف مواد. مخصوصاً مواد محرک و آمفتامینها. این عوامل خطر میتوانند احتمال خشونتها را بیشتر کنند اما قابلیت پیشبینیپذیری «بالایی» ندارند.
قاتل که بود؟
سیروس از میان عوامل خطر لااقل سابقه مصرف مواد محرک و مخدر را ندارد. او هیچگاه مصرف مشروبات الکلی و مخدرها را تجربه نکرده بلکه مردی ورزشکار است. سیروس ۲۵ سال در رشته بوکس فعالیت داشت و هرچند هرگز نتوانست در ردههای بالا حضور پیدا کند، اما هیچگاه ورزش را ترک نکرد و حتی چند سال قبل با شراکت برادرش یک باشگاه بدنسازی راهاندازی کرد و خودش نیز بهعنوان مربی در آنجا حضور داشت. او در زندگی اجتماعی خود فردی موفق بود و از نظر مالی هم وضعیت خوبی داشت. علاوه بر باشگاه بدنسازی در زمینه خریدوفروش موتورسیکلت، خودرو و مسکن فعالیت داشت و شب حادثه نیز والدین همسرش را به بهانه فروش یکی از خانههایی که در شمال داشت به قتلگاه کشانده بود. یکی از همسایههای سیروس میگوید: او مردی آرام و خوشاخلاق بود. همیشه میخندید. اصلاً قابل باور نبود که دست به چنین کاری بزند.
باجغلی سراغ ورزش مورد علاقه سیروس میرود و میگوید: طبق قانون اگر شما در نزاع خیابانی مشت گرهکردهتان را با تمام قدرت به سر و صورت طرف مقابل بکوبید و او را چنان نقش بر زمین کنید که دیگر نتواند از جا برخیزد، مرتکب خشونت شده و باید مجازات شوید، اگر شما همین اعمال خشن را در یک مبارزه ورزشی انجام دهید، طبق قوانین مسابقه امتیاز دریافت میکنید و بهجای تنبیه، از شما تقدیر هم میشود. این تناقضی است که در ورزشهای رزمی مثل بوکس، تکواندو و کشتی وجود دارد. حال این سوال مطرح میشود که آیا این ورزشها مروج خشونت هستند یا نه برعکس میتوانند از بروز خشونت جلوگیری کنند؟ برای پاسخ به این پرسش به یک جمله از رمان «باشگاه مشتزنی» اشاره میکنم: «شاید باید همه چیزمان را خرد میکردیم تا بتوانیم آدم بهتری بشویم». این جمله به همین پارادوکس اشاره میکند. از منظر روانشناختی اتفاقی که در سکوی مشتزنی میافتد، والایش خشونت طی یک مناسک قانونمند است، که شرکتکنندگان در آن برای کسب پیروزی باید برخوردار از مهارت، تکنیک و استقامت باشند. در واقع ورزشهای رزمی، جنگهای آئینی و نظاممند هستند و میتوانند غریزه خشونت را که در وجود همه ما نهفته است طی فرایندی کانالیزه شده برونریزی کنند. هنرهای رزمی که امروزه ماهیت ورزشی پیدا کردهاند، میتوانند نقش مؤثری در سلامت روان داشته باشند. یکی از سازوکارهای دفاعی انسان در رویارویی با واقعیتهای دردناک، تلطیف آنها از راه «آیینسازی» است. همانطور که آئینهای عزاداری، واقعیت مرگ را تلطیف میکنند، قوانین ورزشهای رزمی نیز خشونت و جنگطلبی را در یک محیط امن آیینمند و پذیرفتنی میکنند.
البته پارادوکس سودمندی ورزشهای رزمی به اینجا محدود نمیشود. محمدعلی کلی، اسطوره افسانهای دنیای بوکس، برای توضیح سبک موفقش در مبارزه چنین میگوید: «باید مثل پروانه برقصی و حرکت کنی و مانند زنبور نیش بزنی». زنبورها حرکت میکنند، اما در زمان نیشزدن برای لحظهای از حرکت باز میایستند. در میدان مبارزه بوکس نیز باید دائم در حال حرکت بود و ضربه زد، اما برای یک ضربه کاری و موفق باید در زمانهایی از مسابقه یکجا ثابت ماند. به عبارت دیگر پیروزی یک بوکسور در تشخیص و شناخت این لحظات است، و رمز پیروزی در این عرصه پرهیجان، تمرکز است. این ورزشها به دلیل همسویی هیجان با تمرکز زیادی که در فرد ایجاد میکنند، یک وضعیت «تجزیهای» را سبب میشوند که ورزشکار حتی اگر بدترین اتفاقها هم برایش افتاده باشد روی سکوی مشتزنی به هیچ چیز فکر نمیکند. یعنی او را در وضعیتی شبیه مراقبه، مدیتیشن، بیوزنی یا خلسه قرار میدهد. این یکی دیگر از عواملی است که به بهبود سلامت روان در رزمیکارها کمک میکند.
این، همه داستان نیست. ورزشهای رزمی با وجود جنبههای مثبتی که به آنها اشاره شد، آسیبهای جدیای هم در پی دارند. بیایید از این زاویه نگاه کنیم که احساسها و تجربههایی که ما در زندگی حرفهای داریم، روی زندگی عادی و شخصی ما ناخواسته اثر میگذارند. بهعنوان مثال برای یک متخصص جراح گاهی سخت یا حتی ناممکن است که دیسیپلین و قانونمندی اتاق عمل را به زندگی عادیاش سرایت ندهد. همچنین یک فرد نظامی گاهی همان قوانین سختگیرانه را در خانه حکمفرما میکند. این اتفاق، یعنی درهم آمیختهشدن زندگی حرفهای و شخصی برای بعضی از حرفهها بیشتر پیش میآید. نمونههای دیگر آن، روانپزشکان، روانشناسان، قاضیها و البته ورزشکاران رزمی هستند که مورد صحبت ماست. بنابراین خیلی عجیب نیست که یک بوکسور خشونت لازمه در سکوی مشتزنی را به خانه تسری دهد. درواقع یک ورزشکار رزمی روی لبه تیغ راه میرود. او باید بتواند خشونت لازم برای حرفهاش را محدود و منحصر به رینگ یا سکوی کشتی یا مشتزنی کند. برقراری این توازن به هیچ روی کار آسانی نیست. درست به همین دلیل است که رزمیکارانی که ویژگیهای انساندوستانه و بامرام دارند، بهشدت محبوب و مورد احترام مردم هستند. نمونه آن غلامرضا تختی است که به اعتقاد بسیاری، نمادِ «پهلوانی» یا «جهانپهلوانی» است.
باجغلی ادامه میدهد: بحثهای روانشناختی پیچیده و چند عاملی هستند. به همین دلیل هر تحلیلی فقط میتواند یک زاویه از آن را روشن کند. برای درک و شناخت دقیق و درست باید مرتب نورافکن را از زاویههای مختلف بتابانیم. در تاریخ ورزش ایران و جهان کم نیستند ورزشکاران رزمی که مرتکب قتل و دیگر خشونتهای فجیع شدهاند. شهریورماه سال ۹۶ در تهران یک قهرمان بوکس دختری دانشجو را کشت. روبین کارتر، بوکسور سیاهپوست آمریکایی در سال ۱۹۶۶ سه سفیدپوست را به قتل رساند. امیر قرایی، یکی از شرکتکنندگان مسابقه قویترین مردان ایران در سال ۱۳۹۰ با شمشیر دوستش را کشت و همچنان متواری است. یک کشتیگیر مشهور کرمانشاهی سال گذشته به خاطر ارتکاب به قتل اعدام شد. البته این مثالها را برای هر حرفه و صنفی میتوان زد. در بین پزشکان، هنرمندان و حرفهمندهای دیگر هم از این موارد پیدا میشود. ذکر این مثالها برای تأمل و نزدیکی بیشتر به واقعیتهای موردی است، نه تعمیم آن با جامعه ورزشکاران رزمی. با وجود همه جنبههای مفیدی که ورزشهای رزمی در کانالیزهکردن خشونت و ابراز آن در یک محیط امن و با قوانین و آئین مشخص دارند، نباید فراموش کنیم که به هر حال این افراد تکنیکهای مبارزهای زیادی بلدند و قدرت بدنی بالایی دارند. اگر بگوییم «دست» این افراد مانند یک سلاح سرد است، بیراه نگفتهایم. به هر حال آدمی که چاقو در جیبش دارد، خطرناکتر از آدمی است که چاقو ندارد. اینها هم همیشه یک سلاح سرد قوی که همان دستشان است را با خود دارند. بنابراین اگر نشانههای خشونت و پرخاشگری در یک بوکسور مشاهده شد، باید جدیتر گرفته شود.
زندگی خانوادگی
سیروس اگرچه در زندگی اجتماعی و فعالیتهای اقتصادی فردی موفق بود، اما حاصل زندگی خانوادگیاش چیزی جز شکست نبود. او ۲۰ سال قبل ازدواج کرد و با وجود اینکه دو دختر داشت، نتوانست زندگی خانوادگی خود را بهخوبی مدیریت کند. او با همسرش بهشدت اختلاف داشت و بارها و بارها با او درگیر شد تا اینکه همسر او دادخواست طلاق داد و از این مرد جدا شد. سیروس که نمیتوانست جدایی را تحمل کند، باز هم همسر سابقش را رها نکرد و آنقدر به او اصرار کرد تا این زن دوباره با او ازدواج کرد. به گفته یکی از اعضای خانواده همسر سیروس، این مرد بهانه میگرفت که دخترها به حضور مادر نیاز دارند و به این ترتیب بود که توانست به خواستهاش برسد. اگرچه انتظار میرفت این مرد بعد از ازدواج مجدد در رفتارهایش تجدیدنظر کند، ولی این اتفاق رخ نداد و زوج میانسال بعد از اینکه دوباره زیر یک سقف برگشتند، باز هم دچار مشکل شدند؛ به گونهای که زن چند بار تصمیم گرفت قید زندگی مشترک را بزند اما هر بار که قهر میکرد سیروس دنبال او میرفت و وی را به خانه بازمیگرداند. در آخرین قهر که به جنایت منجر شد، وقتی همسر سیروس خانه را ترک کرد، به منزل برادرش رفت تا با کمک او از آزارهای شوهر در امان باشد.
سیروس دلیل این اختلافات را دخالتهای والدین همسرش میداند اما خانواده همسر او این موضوع را رد میکنند که میگویند سیروس در خانه چنان دیکتاتورمآبانه رفتار میکرد که کسی نمیتوانست در زندگی آنها دخالت کند. نوع زندگی خانوادگی سیروس به گونهای بود که میشد انتظار هر واقعه ناخوشایندی را داشت. باجغلی در اینباره میگوید: همسرکشی و فرزندکشی در خانوادههایی که زن و مرد بدون ازدواج با هم زندگی میکنند، بیشتر است. در پرونده اخیر، مرد مورد نظر و همسرش چند سال پیش از هم جدا شده بودند و پس از چندی بدون ازدواج مجدد با هم زندگی مشترک را شروع کردند. این وضعیت بلاتکلیف در رابطه میتواند خیلی آسیبرسان باشد. مطالعات بینافرهنگی نشان دادهاند که شیوع همسرکشی در ازدواجهای قانونی و دائمی خیلی کمتر است. چند مطالعه در ایران نشان دادهاند که احتمال همسرکشی در ازدواجهای صیغهای بیشتر است. البته سابقه پرخاشگری و حتی تهدید به قتل در این فرد وجود داشته که متأسفانه توسط همسر و خانوادهاش جدی گرفته نشد. حتی مادرزن پیش از آنکه در شب حادثه نزد نوههایش برود، به دخترش گفته: «میترسم شوهر سابقت سر ما را ببرد». اینها نشاندهنده این مسئله هستند که خشونت و تهدید جدی گرفته نشده. ما در روانپزشکی آموختهایم که هر تهدیدی مبنی بر خودکشی یا دیگرکشی باید جدی گرفته شود و نسبت به آن ارزیابی خطر انجام شود. اگر احتمال خطر بالا بود، اقدامهای پیشگیرانه انجام شود. حرفهای مادرزن سیروس قبل از مرگ و پیامکی که قاتل برای همسرش فرستاده بود، نشاندهنده کینه عمیق این مرد نسبت به همسرش است؛ کینهای که در نهایت او را به ارتکاب جنایت واداشت.
اما کینه چیست و چرا برخی تا این حد از دیگران کینه به دل میگیرند؟ دکتر باجغلی توضیح میدهد: کینه، یک خشم شدید و مزمن است که اثر آن با گذشت زمان پاک نمیشود. کینه از آنجا ناشی میشود که ما گناهان دیگران را غیر قابل بخشش بدانیم. معمولاً این اتفاق در آنهایی ایجاد میشود که خودشان را نسبت به شرارتهای انسانی خیلی دور میبینند. درصورتیکه وقتی ما حساب خودمان را از دیگران جدا نکنیم و شرارتهای انسانی را نه بهعنوان گناهان نابخشودنی که فقط از افراد خیلی بد قابل سرزدن است، بلکه بهعنوان واقعیتهای درونی و همگانی ببینیم که بهراحتی در شرایطی ممکن است خودمان هم مرتکبشان بشویم، راحتتر میتوانیم از گناه دیگران بگذریم.
انتقام از دیگران
سیروس با همسر خود سالهای سال اختلاف داشت اما در نهایت چهار نفر دیگر را به قتل رساند. البته او در بازجوییهای مقدماتی گفت چون همسرش در دسترس نبود او را به قتل نرساند وگرنه تعداد مقتولان افزایش مییافت. قاتل درباره اینکه چرا دخترانش را قربانی کرد میگوید: الگوی آنها مادرشان بود و به همین دلیل آنان را کشتم تا در آینده رفتارهای مادرشان را تکرار نکنند. آنچه مسلم است، این است که خشم و کینهای که سیروس از همسرش داشته به دیگر قربانیان سرایت کرده و در نهایت آنها جان خود را از دست دادهاند. باجغلی در اینباره توضیح میدهد: یک مکانیسم دفاعی به نام جابهجایی داریم و میتوانیم خشم خود را از یک ابژه به ابژه دیگر منتقل کنیم. این پدیده در قتل هم میتواند اتفاق بیفتد. مثلاً در یک مورد پسری عاشق دختری شده بود که خواهر دوقلو داشت و وقتی عشقش ناکام ماند هر دو خواهر را کشت. خشم به این درجه قابل سرایت به افراد نزدیک است، مخصوصاً افرادی که نسبت خونی با آن شخص دارند. این موضوع بیشتر برآمده از باور فرهنگی جمعگرایی در برابر فردگرایی است. در جوامعی که فردگرایی کمتر است و انسانها بیشتر با ویژگیهای جمعی شناخته میشوند تا ویژگیهای فردی، این جابهجایی بیشتر است. سیروس فعلاً در بازداشت است و هنوز پای میز محاکمه نرفته است اما با توجه به جرمی که انجام داده به نظر میرسد چیزی جز طناب دار در انتظارش نباشد.