آموختن سرقت در کلاس خصوصی!
گفتوگو با پسر ٢٥سالهای که در ٦ماه دزدی حرفهای شد.
به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از شهروند، ششماه زمان برد تا سارقی حرفهای شود. در کلاسهای دزدی حرفهای شرکت کرد و هر سرقتش ١٠ ثانیه طول میکشید. شاگرد زرنگ کلاس سرقت درِ صندوق عقب خودروی پراید را باز میکرد و دزدیهای سریعش را انجام میداد. از مدتها قبل پلیس در جریان سرقتهای سریالی شرق پایتخت قرار گرفت. کارآگاهان در نخستین اقدام به بررسی تصاویر دوربینهای مداربسته اطراف محل حادثه پرداختند تا اینکه چهره سارقی جوان را شناسایی کردند. تصاویری که نشان میداد دزد با همکاری زنی جوان سرقتهای خود را عملی میکند. همین سرنخ کافی بود تا ماموران در آلبوم مجرمان سابقهدار چهره متهم سابقهداری را شناسایی کنند که پرونده سیاهی داشت. مهدی ٢٥ساله سال گذشته از زندان آزاد شده بود، اما حبس برایش کافی نبود و پس از آزادی بار دیگر سرقتهایش را از سرگرفته بود. با این سرنخ ماموران پاتوقهای متهم را زیر نظر گرفتند تا اینکه چند روز پیش او را شناسایی و دستگیر کردند.
مهدی که باور نمیکرد در دام ماموران گرفتار شده باشد، در بازجوییها به سرقت از خودروهای پراید اعتراف و در دادسرای ویژه سرقت جزییات اقدامات تبهکارانهاش را فاش کرد. این پسر وقتی در برابر دادیار شعبه چهارم دادسرای ویژه قتل قرار گرفت گفت: «متولد سال ٧٢ هستم. نخستینبار در ١٨سالگی دست به سرقت زدم برای اینکه میخواستم برای دخترخالهام هدیه بخرم. از همان دوران نوجوانی در حسرت پولدار شدن بودم. خانواده پولداری نداشتم، به همین دلیل تصمیم گرفتم خودم وارد عمل شوم. تنها کاری که از دستم برمیآمد سرقت بود، چون نه کاری داشتم نه پولی.»
در ادامه گفتوگویی را با این سارق میخوانید:
با پول سرقتی میخواستی هدیه بخری؟
از دوران کودکی دخترخالهام را دوست داشتم. همیشه زن رویاها و زندگیام بود. وقتی به ١٨سالگی رسیدم، تصمیم گرفتم ازدواج کنم. او خواستگار داشت و هر لحظه ممکن بود رویاهایم به تباهی کشیده شود. بزرگ شده بودم، اما هیچ پولی نداشتم؛ نه حرفهای نه شغلی. خودم تنها بودم با آیندهای مبهم. هیچکس از من حمایت نمیکرد. خانوادهای پرجمعیت داشتم و پشتیبانی نداشتم. با پسری به نام سجاد در پارک آشنا شدم. سجاد را بارها در پارک دیدم تا اینکه متوجه شدم او سارق است و سابقهدار. وقتی شرایطم را دید، به من پیشنهادی داد که زندگی سادهام تغییر کرد. او چندسال از من بزرگتر بود. از آنجایی که هیچکس را نداشتم که در زندگی راه و چاه را نشانم دهد، پیشنهاد او را قبول کردم.
پولدار شدی؟
به پول نیاز داشتم. برای خرید هدیه برای دخترخالهام باید تلاش میکردم تا بتوانم به رویای زندگیام برسم. پیشنهاد سجاد را قبول کردم. او که سارق بود، کلاسهای تخصصی سرقت برایم گذاشت تا دزد حرفهای شوم. به جای پرداخت پول برای کلاسها پیشنهاد داد تا اوایل هرچه سرقت میکنم به او بدهم. من هم قبول کردم.
کلاسها کجا برگزار میشد؟ محتوایش چه بود؟
داخل پارک در زمان مشخص و مکان مشخص. هفتهای دو یا سه روز به کلاس میرفتم. سجاد در کلاسهای خصوصی به من آموزش میداد که چطور قفل صندوق عقب خودروها را باز کنم. تخصصش پراید و پژو بود. میگفت سرعت در این کار حرف اول را میزند. باید آنقدر حرفهای میشدم که در چند ثانیه سرقت کنم. با دقت به حرفهایش گوش میکردم. گاهی اوقات هم کلاسها بهصورت عملی برگزار میشد. سراغ یک خودرو میرفتیم و بهصورت عملی در جای خلوتی برایم توضیح میداد. قفل صندوق را باز میکردم و در مدت کوتاهی سرقت را انجام میدادم، اما هنوز آنقدر فرز نشده بودم که در چند ثانیه این کار را انجام دهم.
از کی بهصورت حرفهای سرقت کردی؟
٦ ماه طول کشید تا حرفهای شدم. بعد خودم به تنهایی سرقت را شروع کردم. اوایل سجاد از من امتحان میگرفت. درواقع جایی دورتر از محل سرقت میایستاد تا ببیند از پسش برمیآیم یا نه. در واقع سجاد استعدادیابی میکرد. بعدها متوجه شدم شاگردان زیادی داشته که به اینصورت سارقان حرفهای شدهاند. بالاخره روزی رسید که در عرض ١٠ ثانیه قفل صندوق عقب خودروها را باز میکردم.
با دخترخالهات ازدواج کردی؟
اوایل هرچه سرقت میکردم به سجاد میدادم؛ به جای پول کلاسها. بعد از آن اموال مسروقه را برای خودم برمیداشتم. طلا یا عروسکهایش را به دخترخالهام هدیه میدادم تا اینکه سال ٩٥ دستگیر شدم. یکسال زندان بودم و بعد آزاد شدم. دخترخالهام دیگر جواب زنگهایم را نمیداد. او هم مرا ترک کرد و رفت، چون نمیخواست با یک سارق ازدواج کند.
بعد از آزادی دوباره دنبال سرقت رفتی؟
به دلیل شکست عشقی که خورده بودم به اعتیاد روی آوردم. معتاد به شیشه شدم. معمولا به پاتوق معتادان میرفتم که در آنجا با دختری به نام سمیرا آشنا شدم. او دختر فراری بود که سرقت میکرد، اما تخصصش سرقت لوازم خودرو بود. به همین دلیل گاهی همراه من برای سرقت میآمد. من صندوق عقب خودرو را خالی میکردم و او لوازم داخل خودرو را. گاهی هیچ چیز دستم را نمیگرفت، گاهی هم یک ساک پر از پول و طلا گیرم میآمد که آنها را میفروختم و خرج مواد و خوراکم میشد تا اینکه گیر افتادم.
چرا فقط از شرق تهران سرقت میکردی؟
معتاد شده بودم. هر روز باید شیشه مصرف میکردم؛ آن هم چند نوبت. رمقی برای راه رفتن نداشتم، به همین دلیل در همان محدوده زندگیام طعمههایم را شناسایی میکردم و دست به سرقت میزدم.
پشیمان نیستی؟
زندگیام اشتباه بود؛ دوستی با سجاد اشتباهتر. اگر برگردم به ٧سال قبل دیگر این مسیر را نمیروم. ساده زندگی میکنم.