اولین رئیسجمهوری ایران که مشاور زن داشت که بود؟
فائزه هاشمی گفت: قبل از انقلاب، کمتر چادر مشکی سر میکردند. چادرهامان کدری نخی بود. یا مثلا خیلی جاها در باغ و این طرف و آن طرف که میرفتیم، چادر هم سر نمیکردیم. آن موقع هم مانتوهای بلند اینطوری نبود. تونیک بود با روسری و شلوار. بعدش هم مشکی نمیپوشیدیم. همیشه لباسهای ما رنگی بود، شاد بود.
به گزارش اقتصادآنلاین، سازندگی نوشت؛ فائزه هاشمی، دختر آیتالله در این گفتوگو به بررسی اندیشههای آیتالله در حوزه زنان پرداخته است. اهم اظهارات او را در ادامه بخوانید:
* ما در خانواده خودمان دو دختریم و سه پسر و من یادم نمیآید مورد تبعیض واقع شده باشیم. یعنی چون دخترم، به برادرم حقوق بیشتری داده شده باشد. نگاه مامان هم همین طور بود. تا یادم میآید، برابری بین ما بود و من احساس تبعیض نکردم که چون دخترم با محسن، یاسر یا مهدی فرق دارم. حتی یادم هست یک سال که بابا زندان بود و ما دانشآموز بودیم من کاری کردم که محسن به من اعتراض کرد. مامان واکنش نشان داد و گفت مگر تو سرپرست خانواده هستی؟! درحالیکه در خانوادههای سنتی و اکثر خانوادههای ما، پسر به خصوص اگر بابا نباشد، همهکارهی خانواده است و هر جور بخواهد عمل میکند ولی ما اینطور بزرگ نشدیم و الان هم همین است.
* اتفاقا جالب است که بعد از بابا، برادرها ارث را برابر تقسیم کردند، البته بین پسرها و دخترها و مامان، البته این تصمیم پسرها بود چون آنها طبق قوانین سهم بیشتری داشتند. تصمیم ما نبود. ما گفتیم چه شد شما تصمیم گرفتید ارث را برابر تقسیم کنید. آنها هم به شوخی به ما دخترها گفتند شما دو تا ارث را برابر تقسیم کردید چون همه میگویند این دو تا مرد خانوادهاند. میخواهم بگویم نگاه خانوادگی ما این بوده که نشان از تفکر بابا و مامان در تربیت فرزندان است. در نگاه بابا برابری بود ولی نشنیدم و یادم نمیآید بابا در این قضیه چیزی گفته باشد. پسرها خودشان تصمیم گرفتند این کار را بکنند.
*در فعالیتهای قبل و بعد از انقلاب، بابا هیچوقت مانعی برای ما دخترها نبود. برعکس، هروقت هم ما کاری میکردیم (حالا نمیگویم بابا ما را تشویق میکرد و میگفت باریکلا برو این کار را بکن) حمایت میکرد. وقتی من وارد ورزش بانوان شدم، مسائل و مشکلات را میگفتم، بابا حمایت میکرد. این خودش من را غیرمستقیم تشویق میکرد که من کار درست را انجام میدهم و بابا موافق است که من این کارها را بکنم. بالاخره کمک میکرد اگر مشکلی وجود دارد حل شود یا توصیههایی که در زمان ریاستجمهوریاش به کابینه در رابطه با ورزش بانوان استاندارها، شهردارها، مدیران و.... داشت، نشاندهندهی این بود که ایشان اعتقاد دارد باید وضعیت بانوان ارتقا پیدا کند. اصلا بعد از انقلاب اولین مقامی که زنها را وارد سیستم اداری کرد بابا بود. چون اولین رئیسجمهوری بود که مشاور زن برای خودش انتخاب کرد. بعدا در دوران آقای خاتمی این مشاور به معاون تبدیل شد که هنوز هم ادامه دارد.
*ما همیشه در خانه دوچرخه داشتیم و از بچگی دوچرخهسواری کرده بودیم. برخی اعتقاد داشتند دوچرخه برای دختران حرام است، چون زینسواری برای دختران حرام است. اما آنها نگاه نمیکنند که ما حدیثی داریم که میفرماید به فرزندان خود، سوارکاری، تیراندازی و شنا بیاموزید. دقت کنید نگفته به پسران بیاموزید. خب سوارکاری هم زینسواری است. پس زینسواری برای دختران اشکال ندارد، حدیث پیامبر است. به هر حال با نهایت بیتدبیری وارد این قضیه شدند و در نهایت خودشان آسیب دیدند. جریان فقط سیاسی بود، نه دینی و نه فرهنگی و نه اجتماعی.
*قبل از انقلاب، کمتر چادر مشکی سر میکردند. چادرهامان کدری نخی بود. یا مثلا خیلی جاها در باغ و این طرف و آن طرف که میرفتیم، چادر هم سر نمیکردیم. آن موقع هم مانتوهای بلند اینطوری نبود. تونیک بود با روسری و شلوار. بعدش هم مشکی نمیپوشیدیم. همیشه لباسهای ما رنگی بود، شاد بود. این که بعد از انقلاب، خواستند جا بیندازند حجاب فقط چادر مشکی، لباسهای تیره، مانتوها یا سرمهای یا قهوهای یا طوسی، رنگهای مرده، لباسهای دراز تا پایین پا و مقنعه، درست نبود. هر کسی حجابش را خودش انتخاب میکرد. بابا هم گفته بود که کت و دامن هم حجاب است.
*ما که دنبال غیرحجاب نبودیم. ما سنتی و در مسیر خانواده عمل کردیم. هیچگاه صحبت این را نداشتم که میخواهم بیحجاب باشم که حالا بابا بخواهد بگوید با حجاب یا بیحجاب باش. چنین بحثهایی پیش نیامد. ولی قبل از انقلاب، اقوام بیحجاب زیاد داشتیم. با آنها رفت و آمد داشتیم. بابا ما را منع نمیکرد که نباید با کسانی که بیحجاب هستند رفت و آمد کنید. بابا با آنها رفت و آمد میکرد. ولی وقتی بابا بود، به احترام بابا که روحانی بود، حجاب داشتند. بیحجاب جلوی بابا نمیآمدند. ولی اینطور نبود که بابا آنها را طرد کند. چون میدانست که بیحجاب هستند.