ترک اعتیاد با کودک
: بر مبنای آخرین طرح شیوعشناسی اعتیاد در کشور، 9.3 درصد از جمعیت یکمیلیونو 325 هزار نفری معتادان کشور، زن هستند و این به آن معناست که با حداقل 130 هزار زن معتاد مواجهیم، این در حالی است که مسائل فرهنگی، تعصبات خاص و انگ جدی که درباره اعتیاد زنان وجود دارد، مانع از ارائه خدمات درمانی به این افراد میشود..
به گزارش اقتصادآنلاین، شهرزاد همتی در شرق نوشت: از میدان خراسان تا بزرگراه آهنگ، راننده از پیداکردن کوچه کمالیان عاجز است؛ عین کِش دوباره سر جای اولمان برمیگردیم. قرارمان ساعت 9ونیم صبح بوده و حالا از 10 گذشته و ما به هیچکجا نرسیدهایم. آخر سرش را از ماشین بیرون میکند و سراغ پارک را میگیرد و راننده موتور میگوید: روبهروی عارفه، باید این خط صاف رو بگیری و بری... . یک جایی بین میدان خراسان و خیابان خاوران، کنار پارک بزرگی که اسمش شهدای گمنام است، درهای بزرگی مثل درِ مدرسه یا یک پرورشگاه بزرگ روی هم چفت شده و مرد فربهی هنهنکنان نان بربری در دستش را جابهجا میکند و با پهلو در را فشار میدهد تا باز شود و داخل شود... . جلو که میروم و سراغ آدمهای داخل ساختمان را که میگیرم، با مهربانی میگوید: «اگر مهمونی که اسمت رو توی دفتر بنویس و اگر هم اومدی ترک کنی، برو خودت رو نشون بده...» .
از لابهلای درختهایی که کم نیستند، ساختمانی با سنگ سفید و پنجرههای آبی نمایان میشود. کنار ساختمان صندلیهای پارک نسبتا بزرگی هم هست که شاید آدمهایی پیدا شوند تا حوصله نشستن رویش را داشته باشند. جلو در ساختمان دخترک 10-12سالهای که بعدا میفهمیم دختر نگار است که آمده اینجا برای ترک، از نردههای پله سُر میخورد و به سمت پایین سرازیر میشود. صدای پچپچهها بلند میشود که میهمان رسیده است. از پنجره طبقه بالا کسی دزدکی نگاهم میکند و در جواب دستتکاندادن صمیمانه، کلهاش را میدزدد. اینجا مرکز اقامتی مادر و کودک تولد دوباره است؛ جایی که مادران میتوانند با بچههایشان اقامت کنند... برای چه کاری؟ برای ترک اعتیاد... .
بر اساس گفته مسئولان مرکز، درحالحاضر دو زن حامله در مرکز اقامت کردهاند. از این دو نفر، یکی سمیراست که جلوی رویمان ایستاده و وقت خندیدن جلوی دهانش را میگیرد تا دندانهای یکی درمیانش معلوم نشود. امروز که مسئول آشپزخانه را به دندانپزشکی فرستادهاند، سمیرا و محبوبه کارهای ناهار را میکنند؛ ناهار امروزشان لوبیاپلوست. محبوبه در قابلمهای بزرگ، گوجهفرنگیها را برای سالاد خرد میکند و سمیرا همانطور که شربت آبپرتقال را تعارفم میکند، درباره این مرکز و زندگیاش میگوید: «سمیرا هستم، 36ساله و دارای سه فرزند. دو بار ازدواج کردهام؛ همسر اولم اعتیاد داشت و از او دو فرزند دارم که الان نمیدانم همسر و دو فرزندم کجا هستند. شوهر دوم هم بعد از حاملگی ولم کرد و رفت...».
سمیرا شناسنامه ندارد و در آستانه نهمین ماه بارداری، 32 روز است که پاک است. او میخواهد فرزندش را بعد از زایمان برای مدت کوتاهی به بهزیستی بسپارد تا توانایی خود را بازیافته و دخترش را پس بگیرد. او میگوید: «شاید اگر پسر بود، خیلی برام مهم نبود، اما چون دختره دلم میخواد داشته باشمش، چون بچههای قبلیم هم دختر بودند و هیچ وقت تجربه مادریکردن برایشان را نداشتم، حالا دلم میخواهد فرزندم دختر باشد... میدانی؟ دلم میخواهد بگذارمش روی پایم و موهایش را ببافم... کاش بشود...».
سارا اسمیزاده، مدیریت مرکز نگهداری مادر و کودک تولد دوباره که تخصص اصلیاش جامعهشناسی است و شش سال است در حوزه زنان و اعتیاد فعالیت میکند، درباره ایده اولیه افتتاح مرکزی برای مادران معتاد میگوید: ما اول ماجرا با یک مرکز اقامتی مدل طبی شروع کردیم که در آن داروهای ترک اعتیاد مثل متادون را که برای درمان سرپایی است، به افراد میدادیم. بار اول که به فکر ایجاد مرکز اقامتی برای زنان افتادیم، دلیلش این بود که جای چنین مرکزی برای زنان در چرخه اعتیاد کشور خالی است. شکل ساده قضیه این است که زنان باردار معتاد، برای ترک باید به کلینیکها بروند و دارو مصرف کنند، اما به مراقبت نیاز دارند و مداوای سرپایی جوابگوی آنها نیست و باید یک بهیار مراقب آنها باشد. از طرف دیگر، در مراکز اقامتی نیز اصلا زنان باردار را مطابق ممنوعیت پروتکلی که دارند، پذیرش نمیکنند.
به همین دلیل به مدلی فکر کردیم که هم اقامت این زنان را تأمین کند و هم آنها را 24ساعته تحتنظر پزشک قرار دهد و درعینحال دارو نیز به آنها بدهد؛ چون برای زنان باردار ترک بدون دارو خطرناک است. به همین دلیل اینجا برای ترک اعتیاد زنان معتاد مناسب است. درعینحال این را هم احساس میکردیم که زنان و مردان معتاد وقتی برای درمان اعتیاد به صورت سرپایی دارو میگیرند و دوباره به محل عادی زندگیشان برمیگردند، امکان لغزش برایشان زیاد است؛ درحالیکه به نظر میرسد نیازی وجود دارد که فرد در زمان ترک در محیطهای همیشگی حضور نداشته باشد، اما چنین پنلی در برنامه اعتیادی کشور نیست و همه اینها در کنار هم شرایطی را فراهم کرد که ما به یک مرکز اقامتی برای این زنان فکر کنیم.
اسمیزاده درباره اینکه چطور توانستند مادران و کودکانشان را کنار هم نگهداری کنند نیز گفت: وقتی ما مرکز را راهاندازی کردیم، دیدیم این امکان را داریم مادرانی را که فرزند خردسال دارند نگه داریم. چون ما زنان بارداری داشتیم که بعد از زایمان به خاطر بیخانمانبودن دوباره به مرکز ما باز میگشتند و فرزند تازه بهدنیاآمده را هم با خودشان میآوردند و همین به ما نشان داد که این امکان عملا فراهم شده است. بعد از یک سال از فعالیت ما، با موافقت بهزیستی که میخواست مرکزی برای مادرانی که فرزندانشان سرپرست مناسبی ندارند ولی میخواهند درمان شوند ایجاد شود، ما در تصمیم خود مصمم شدیم، دلیل نیاز به چنین مرکزی هم از این ناشی میشود که زنان معتاد بیخانمان به دلیل اینکه فرزندشان سرپرستی ندارد، برای درمان اقدام نمیکنند و همین مسئله باعث شد که ما به صورت پایلوت و با استفاده از تجربهای که در مرکز داشتیم، مرکزی را دایر کردیم که برای مادران و کودکان باشد. یعنی مادران درمان شوند و امکان اقامت کودکانشان در کنارشان وجود داشته باشد.
طبقه اول یک نشیمن بزرگ دراز است که پنج خوابگاه بزرگ به موازات هم دارد، یک اتاق، اتاق مادر و کودک است... . روی یک تخت کوچک زن جوانی آرام خوابیده و عروسکی را بغل کرده، بهیار مرکز میگوید: اسمش مریمه و چهارماهه حامله است. پایین تخت زن دیگری آرام خوابیده و با دیدن ما که نگاهش میکنیم، پتو را روی سرش میکشد و به دیوار تکیه میدهد... .
مرکز میتواند شبیه یک خوابگاه دانشجویی باشد، خوابگاهی با تلویزیون همیشهروشن و آدمهایی که درد ترک را روی تنشان دارند. مثل بنفشه متولد 71 که به خاطر دیدن دخترش ترک میکند. بنفشه که حالا سه روز است که پاک است و خمیازههای طولانی میکشد، از کلافگی هی موهایش را میبندد و باز میکند... کنارش که مینشینم و میگویم خوبی، میگوید: واااای مُردم... مردم امروز... از پوستم بخار بلند شد امروز، تشنج کردم، واسه اینکه بتونم خودم رو کنترل کنم، رفتم زیر دوش آب سرد، وااای وااای مردم... .
بنفشه در تمام دستش رد عمیق شیشه دارد... جای خودزنیهای مکرری که میگوید به خاطر بچهاش این کار را کرده... بنفشه میگوید آنقدر نگذاشتهاند بچهاش را ببیند که خودش را کاردی کرده یا با شیشه روی دستش رج زده... بعد همانطور که خمیازه دیگری میکشد، میگوید: ببین! اینا اندازه روزاییه که نذاشتن دخترم رو ببینم... حالا اومدم ترک کنم، برم به جنگ اژدها، برم با قوم شوهر دعوا کنم و بچم رو بگیرم و دوباره با شوهرم عقد کنم... . ببین! باور میکنی صبح از رو پوستم بخار بلند میشد... وااای وااای... از بنفشه میپرسم که مادرش میداند که اینجاست و او میگوید: فرقی نداره بدونه یا نه... مامانم کارتنخوابه... .
به گفته اسمیزاده بیشتر افرادی که برای ترک اعتیاد به این مرکز مراجعه میکنند، پیشینه کارتنخوابی و طردشدگی دارند، به گفته او کسی که متوسط حمایت خانوادگی را داشته باشد، نیازی ندارد برای ترک فرزندش را با خودش به مرکز بیاورد... کسی که با بچهاش به مرکز سر میزند، کسی است که مرحله طرد شدید و بیخانمانی را طی کرده است.
هزینه اقامت 28روزه یعنی به اندازه یک دور درمان اعتیاد در مرکز تولد دوباره 700 هزار تومان است، اما کسانی که به این مرکز مراجعه میکنند از پرداخت چنین مبلغی عاجز هستند؛ مسئولان مرکز از آنها میخواهند حداقل مبلغ یعنی حدود 100 تا 200 هزار تومان را مشارکت کنند، چون مددکار یا مدیر مرکز به آنها میگوید حداقل هزینه داروی روانشناختی را پرداخت کنند. اسمیزاده تأکید میکند: بعد از یک سال کار حالا فهمیدهایم داشتن چنین مرکزی در ابتدا به نظر آسان میرسد. کسانی که به اینجا سر میزنند سختیهای زیادی را پشتسر گذاشتهاند؛ خودشان معمولا حتما یک اختلال روانشناختی در کنار اعتیاد دارند که باید برایش دارو بخورند و بچههایشان همیشه یک مشکلی دارند، زنانی که به ما مراجعه میکنند عموما عفونتهای زنانگی دارند، اختلال روانی هم دارند و معمولا بیماریهایی مثل بیماری قلبی، شکستگیهای قدیمی عفونت و زخمهای باز هم دارند چون از خیابان میآیند و وقتی مواد مصرف میکردند، متوجه درد نبودند، وقتی ترک میکنند دردهایشان مشخص میشود. آنها عمدتا کودکان بیشفعال دارند، بچهها رفتار اجتماعی نامناسب دارند و مسئله این است که کارت هویت هم ندارند. مادر اصلا برایشان شناسنامه نگرفته و خود مادر هم شناسنامه ندارد و گرفتن ریتالین برای فرد بدون شناسنامه سخت است و عملا باید از بازار آزاد تهیه کنیم، برای همین هم سعی میکنیم از خدمات پزشکان بدون مرز استفاده کنیم.
آدمهای اینجا هرکدام قصهای شبیه به هم دارند. مهسا 31ساله است و برای ترک قرص زولپیدم به مرکز آمده، دیروز تولد دخترش بوده و برای همین همسرش او را پیش مادر آورده... . مهسا روز بیستم ترک را میگذراند و میگوید دقیقا روز بیستوهشتم از مرکز خارج میشود، چون بچه دارد و نگهداری از کودک برای همسرش سخت است. مهسا از زندگی پیشین خود یک پسر 10ساله دارد که همراه همسر سابقش در بندرعباس زندگی میکند، او نمیخواهد چیزی از فرزند سابقش بشنود، چون میخواهد زندگی امروزش را نجات دهد... .