چند روایت معتبر از زنان قلعهگنج
آفتاب با سماجت میتابد به ریگهای تشنه روستای چاه زنگی، بلقیس چادرش را پیچیده دور تنش و یک چوب دستی بلند به دست گرفته و حواسش به گله گوسفندانی است که مرتعی ندارند در برهوت بیآبی کویر «امسال که چکهای بارون نیومده، این حیوونها هم چیزی ندارن بخورن» گوسفندها را هِی میکند به سویی و خودش به مهمانان میرسد.
به گزارش اقتصادآنلاین، اعتماد نوشت: اینجا قلعهگنج است؛ جایی که نامش چراغ دو واژه را در ذهن روشن میکند، واژههایی که نسبتی با واقعیت جاری در این شهرستان ندارند. قلعهگنج نه قلعه و بارویی دارد و نه گنجی که مردمانش بخواهند با توسل به آن، تن تفدیده زمینشان را سیراب کنند. گنج این روزهای این سرزمین آب است. گنج گمشدهای که هزینه بیتدبیریها شده. از همان روزی که هلیلرود کمجان و تبدار شد، حال این منطقه هم حال قبل نشد. منطقهای که در حافظهاش تمدنی غنی را به خاطر دارد، حالا اما خبری از هلیلرود نیست. سالهاست جازموریان چشمش به راه خشک شده و خبری از یار سالیانش نیست. تا چشم یاری میکند برهوت به معنای دقیق کلمه، چشم را سیر میکند. خشکی به جان زمین و دامها افتاده، آب نیست، درختی ایستاده نمانده، هر چه هست بوتههای کوتاهقامتی است که محکم و مقاوم تن برهوت را گُله به گُله پر کردهاند، اما در همین برهوت میشود نشانههایی از زندگی پیدا کرد.
کپر «بلقیس» توی روستای چاه زنگی یکی از این نشانههاست. چادرش در باد میرقصد، حصیرهای دور کپر را بالا میزند تا باد بپیچد در فضا و داغی آفتاب را بیرون براند و کپر آماده حضور مهمانان شود. سالهاست دامدار است. روی همین زمینها گله را به چرا برده، گوسفندها و بزها را سیر و سیراب برگردانده به روستا، شاید این دشت، سبزی و سرزندگی را به کمال درک نکرده باشد، اما روزگاری آب در آن جاری بوده، آدمها در واحههای دور از هم آن زندگی را به تجربه مینشستند. حالا اما کپرهای متروک چشم جاده را پر کرده، نخلهای بیسر که تشنگی هلاکشان کرده چشمانداز غالب جادههای جنوب کرمان را میسازند. با اینهمه، کپر کوچک بلقیس ایستاده است. نه گرما و نه محرومیت و نه تشنگی، هیچ کدام آن را تسلیم نکرده. این روزها که کم آبی خزیده زیر پوست دشت و آب برای کشاورزی که هیچ، برای آشامیدن هم نیست، او راه دیگری پیدا کرده برای گذران زندگی.
روایت اول: تسلیم شرایط نیستم
سه سوله با فاصلهای مشخص از هم، نزدیک کپر بلقیس قرار دارند. در دو سوی سوله مرکزی بزهای مشکی کنجکاوانه به تماشای مهمانان مشغولند و از پشت حصار سرک میکشند. لیلی ٢٥ ساله است و سومین زنی است که در قلعهگنج از تسهیلات بنیاد علوی برای راهاندازی دامداری استفاده کرده: «چند سال پیش فوقدیپلم گرفتم اما بیکار بودم، یعنی کار نبود، وقتی بنیاد اعلام کرد که چنین امکانی در اختیار اهالی میگذارد، چون تجربه و زمینه دامداری را داشتیم و مادرم سالها دامدار بود پیگیری کردیم و سه ماه پیش ٢٥ راس بز تحویل گرفتیم.» لیلی با اعتماد به نفس نشانههایی از اقتدار مادر را در چشمهایش دارد، از کم آبی میگوید و خشکسالی که مرتعی در منطقه باقی نگذاشته: «این بزها هزینه کمی دارند و به صورت صنعتی نگهداری میشوند و نیازی به چرا ندارند، میزان شیردهیشان هم به صرفه و اقتصادی است و تقریبا دو برابر دامهای محلی شیردهی دارند.»
مسعود حیدروند، مجری طرح ملی آبادانی قلعهگنج در خصوص تسهیلاتی که در راستای ایجاد معیشت پایدار به روستاییان قلعهگنج ارایه میشود، میگوید: «در قلعهگنج ما جامعه تحت پوشش نداریم، بلکه به دنبال پیادهسازی طرح مشارکت مردمی هستیم. هدف ما این است که مشارکت اجتماعی شکل بگیرد. با همین رویکرد تسهیلات، بیشتر در راستای اشتغال به اهالی ارایه میشود. دامداران متقاضی احداث دامداری ابتدا باید یک ماه آموزش ببینند. بعد از یک ماه ١٠٠ میلیون تومان تسهیلات در اختیارشان قرار میگیرد. تسهیلات تنفس یک ساله و بهره ١٨ درصدی دارند که ١٠ درصد را بنیاد علوی و دولت پرداخت میکنند و ٨ درصد آن را دریافتکننده.»
بلقیس دو دختر دیگر هم دارد که در قلعهگنج معلم هستند. لیلی اما در روستا مانده کنار مادر و میگوید: «دامداری صنعتی از این جهت که محل آن ثابت است و نزدیک خانه، کار سختی نیست.» چشماندازی که برای دامداریاش دارد این است که بعد از فصل زایش میتواند در روستا ایجاد اشتغال کند و افراد بیشتری را دعوت به کار کند. معتقد است این شغل بهواسطه اینکه مردم منطقه تجربه دامداری دارند و در گذشته بز محلی نگهداری میکردند، کار آسانتری است. مردم منطقه زمانی دامدار بودند و خشکسالی دامهایشان را زمین زده، اما این روزها امکانی که با ورود بزهای صنعتی به منطقه فراهم شده، شاید بتواند کمر دامداران را در قلعهگنج صاف کند. اشتغال در زمینه نگهداری دام تنها به دامداریهای شخصی محدود نیست. در دامداری مرکزی قلعهگنج که حدود ٥ هزار راس بز «مورسیا» در آن نگهداری میشود بخشی از نیروی انسانی را زنان تحصیلکرده و توانمندی تشکیل میدهند که همه اهل قلعهگنج و روستای چاهشاهی هستند. منیر ٢٥ سال دارد و در بخش نگهداری از بزغالههای یکروزه مشغول کار است، پدرش کشاورز است، اما در خشکسالی کشاورزی رونقی ندارد، همین است که او تنها نانآور خانه شده، از ساعت ٦ صبح تا ٦ عصر در دامداری مشغول کار است. «امسلمه» همسایه و همسن منیر است، میگوید: «شرایط زندگی که سخت باشه آدم مجبوره بیاد تو این فضاها مشغول کار بشه» میگوید در همان چند روزی که بزغالهها در این بخش نگهداری میشوند، ارتباط عاطفی با هم برقرار میکنند: «با اینکه خیلی کم پیش ما هستند اما وقتی میرن دلمون براشون تنگ میشه، اونا هم که مارو میبینن بدو بدو میان پیشمون» فاطمه در رشته دامپروری در دانشگاه زاهدان تحصیل کرده و این روزها به عنوان کارشناس به بخشهای مختلف برای بیماریابی و درمان و واکسیناسیون سر میزند، او هم اهل روستای چاهشاهی است و میگوید: «برای دوره کارورزی آمدم اینجا، فرصت خوبیه که شغلی مرتبط با رشتهام پیدا کردم چون این امکان تو این منطقه خیلی کم پیش میاد.»
روایت دوم: اشتغال خانگی
زنان خیرآباد برق خاصی توی چشمانشان است. در کارگاه فنی حرفهای آموزش خیاطی حدود ٢٠ نفر شرکت میکنند که بیشترشان دانشگاه رفتهاند و تا مقطع فوق دیپلم و لیسانس تحصیل کردهاند. اما از آنجا که امکان اشتغال نداشتند، از کارگاههای فنی و حرفهای که بنیاد در روستا برپا کرده استقبال کردهاند. کارگاه در شبستان مسجد روستا برپاست، یک سو چرخهای خیاطی کنار هم ردیف شدهاند و یک سو دنیایی از پارچههای رنگی در انتظارند تا ببینند چه سرنوشتی در انتظارشان است. راحله ٣٠ ساله است و در دانشگاه کهنوج تحصیل کرده، یک کودک چهارماهه را کنار دستش خوابانده و در حال برش زدن پارچهای است که میگوید قرار است پیراهن دخترش شود: «با بچه سخت هست اما خودم دوست دارم بیام کلاس که بتونم زودتر یک درآمدی برای خودم داشته باشم.»
معصومه، مدیر و مربی آموزشگاه دوخت و دوز قلعهگنج میگوید: «اینجا از تعصباتی که زنان را محدود کند خبری نیست، خود من در روزهای ناامنی سیستان و بلوچستان و جولان دادنهای عبدالمالک ریگی از قلعهگنج رفتم و در دانشگاه زاهدان در رشته طراحی دوخت تحصیل کردم» اما در مورد اینکه چطور راهش رسید به کارگاه آموزش خیاطی خیرآباد هم میگوید: «چند سال پیش یک آموزشگاه تاسیس کردم اما هنرجو نداشتم، تا اینکه طرح آموزش فنی و حرفهای بنیاد در قلعهگنج اجرا شد و دعوت به کار شدم برای آموزش. در مرحله اول کارگاه در روستاهای دورافتاده مثل رمشک و مارز برگزار میشد» معصومه میگوید بعد از گذراندن دوره آموزش قرار است بنیاد به هنرجوها تسهیلاتی بدهد که بتوانند مشاغل خانگی داشته باشند و از مهارتشان درآمد کسب کنند.
روایت سوم: روی دیگر سکه زن بودن
در قلعهگنج
از روزی که نام قلعهگنج بر زبانها افتاده، موضوع بهداشت زنان هم به موازات تمام مشکلات، به عنوان یکی از بزرگترین مسائل منطقه مطرح شد. تولد فرزندان معلول در جنوب کرمان موضوعی نیست که بشود بهراحتی از کنار آن گذشت؛ موضوعی که از سویی ریشه در ازدواجهای فامیلی دارد اما دلیل عمده آن ازدواج و بارداری در سنین کودکی است. به گفته ناوکی، فرماندار قلعهگنج تا به امروز اقدام جدی درراستای غربالگری ژنتیک در منطقه انجام نشده است: «یکی از مشکلاتی که در منطقه شایع است، آمار بالای معلولیت است. یکی از علتهای آن ازدواجهای فامیلی است که بدون مشاوره ژنتیک صورت میگیرد. حوزه سلامت نظارت چندانی بر تولد بچهها در شهرستان نداشت اما بهزیستی اخیرا به موضوع ورود کرده و مطالعاتی را برای مشاوره ژنتیک قبل از ازدواج آغاز کرده است. اما در خصوص غربالگری ژنتیک تا امروز کاری به صورت رسمی انجام نشده است.»
خانم امیری ماما است و در تنها بیمارستان قلعهگنج مشغول کار، او میگوید: «اغلب خانمهای باردار به دلیل آلودگی آب و هوای بسیار گرم مشکلات متعدد بهداشتی دارند. آب این منطقه یا از قنات تامین میشود یا از رودخانه که طبعا سرشار از باکتری و میکروب است. در شهر هم وضعیت بهداشت آب مناسب نیست، آب تصفیه میشود اما فقر فرهنگی باعث ایجاد مشکلات بهداشتی میشود. یک مورد دیگری که زنان در این منطقه با آن مواجهند بارداریهای متعدد است که بهداشت را تحتالشعاع قرار میدهد و رحم را برای عفونت مستعد میکند، از طرفی بخشی از این زایمانها در منزل انجام میشود و طبیعی است که در این وضعیت بهداشت مطلوبی اتفاق نمیافتد.» امیری در بخش زنان بیمارستان که بخش نسبتا مجهزی است از فقر فرهنگی در منطقه میگوید و اینکه مردم این منطقه بهشدت نیاز به آموزش مسائل بهداشتی و مراقبتی دارند، اما مراکز بهداشت و پزشکان و کارشناسانی که تعدادشان هم زیاد نیست آنقدر درگیر ارایه خدمات هستند که فرصتی برای آموزش به افراد محلی ندارند: «خانمهای این منطقه زیاد کار میکنند از جمله کارهای سنگین کشاورزی، به نوعی جور مردان را میکشند، این کارها هم باعث این میشود که مستعد عفونت باشند و هم باعث افتادگی رحم و مثانه میشوند. در ١٠٠ مورد زایمان ٩٠ مورد خانمها افتادگی مثانه و رحم دارند. آمار بارداری در قلعهگنج بسیار بالاست، اگر اینجا امکانات بود و خانمها در منزل زایمان نمیکردند فکر میکنم زایشگاه قلعهگنج دومین یا سومین مرکز کشور از نظر آمار زایمان بود.»
خانم امیری در خصوص معلولزایی در منطقه میگوید: «اینجا قبلا معلولیت زیاد بود در سالهای اخیر کمتر شده، یکی به دلیل این است که طبق رسوم دختران در سنین پایین ازدواج میکنند و همین موضوع باعث میشود تجربه اولینبارداری در سن ١٤- ١٣ سالگی اتفاق بیفتد. نکته دیگر ازدواجهای فامیلی است که در سالهای اخیر کمتر شده اما هنوز هم وجود دارد.»
یکی از راههای مقابله با معلولزایی، غربالگری ژنتیک در ماههای ابتدایی بارداری است، اما غربالگری ژنتیک هزینه بالایی دارد و تجهیزات مربوط به آن هم در تنها بیمارستان قلعهگنج وجود ندارد. مادران باردار برای انجام آزمایشات مربوطه باید به کهنوج، جیرفت یا بندرعباس ارجاع داده شوند: «غربالگری موضوعی اختیاری است و نمیشود انجام آن را به بیمار تحمیل کرد. ضمن اینکه هزینههای غربالگری بسیار بالاست و معمولا ترجیح میدهند بچه را با همان شرایط نگه دارند و با معلولیت متولد کنند یا به سمت سقطهای غیر بهداشتی میروند.»قصه زنان قلعهگنج انگار تمامی ندارد. زنانی که با تمام مسائلی که با آن درگیرند، همچنان انگیزه تغییر شرایط را دارند. شنیدن رنجهای شخصی آنها از زبان محرم رازهای شان شاید گوش را بیازارد، اما همین زنان با اقتدار و محکم ایستادهاند تا شرایط محیط زندگیشان را تغییر دهند. جسمشان شاید پر از رنجیدگی و درد باشد اما نگاهشان برقی دارد از امیدی که میخواهند کاری کنند که این سرزمین برای فرزندانشان جای بهتری برای زندگی باشد. زنانی که اگر به خودباوری برسند و توانمندیهای خود را به خوبی باور کنند، نسلی قدرتمند تربیت میکنند که میتواند سرزمین پدری شان را که روزهای بیآبی به جان رگ و پیاش افتاده با همت آباد کنند.